eitaa logo
داستانهای کوتاه و آموزنده
3هزار دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
3.7هزار ویدیو
36 فایل
بسم الله الرحمن الرحیم بیایید از گذشتگان درس عبرت بگیریم تاخود عبرت آیندگان نشدیم ⭕️ @dastan9 🇮🇷 ⭕️ http://Splus.ir/dastan9 🇮🇷 ⭕️ https://eitaa.com/dastan9 🇮🇷 ادمین کانال https://eitaa.com/yazahra_9 تبادلات 🌹 https://eitaa.com/yazahra_9
مشاهده در ایتا
دانلود
داستانهای کوتاه و آموزنده
یاسر وارد خونه شدیم.... مهسو یکراست به سمت اتاقش رفت و درروکوبید... انگار من مقصرم...همه اش تقصیر با
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗نم‌نم ‌عشق💗 قسمت35 مهسو واردمحوطه شدیم...عه عه عه،پسره ی خونسرد....انگار نه انگار... _یاسرخان باشماما... +چی شده باز؟ _این چه طرز حرف زدنه؟ +چشه مگه؟مگه من آدم بده ی این ماجرانیستم؟؟؟پس رفتارمم بده حاضرجواب پرو...بداخلاق...اه _توبرادرداری مگه؟ +بله دارم... _امیرحسین برادرته؟ باخشم عینک دودیش رو ازروی چشماش برداشت و گفت +لطف کن فعلا سکوت کن،قرارنیست فعلا چیزی بگم.هرچی کمتربدونی به نفعته...جونت درخطرنیست...درضمن توی حیاط دانشگاه سکوت کن...اینجاکم جاسوس نیست.. +حاااالم از این اخلاق ناپایدارت بهم میخوره.اه و جلوترازون راه افتادم...به ماشین رسیدم بعدازچندلحظه یاسرهم رسید به محض سوارشدن و بستن درها گفت +منم ازاین خودشاخ پنداریات متنفرم...فکرکرده تخس باشه جذابه... _چچچچچی گفتی؟؟؟؟توکی هستی که بخوام خودمو درنظرت جذاب جلوه بدم؟ جز یه پسر امل کی هستی؟دو قرون قیافه داره فکرکرده پادشاهه...انگار برای من کم پسر ریخته،کمترینش همین یاشار... یهو زد روترمزو همزمان دادزد +خفهههه شوووو... یکباردیگه،فقط یکباردیگه اسم این سوسمار رو جلو روی من بیاری،قیدهمه چی رو میزنم و حالیت میکنم من کیم و بات چه نسبتی دارم...حالیت شد؟ یکبار حرفش رو تجزیه کردم و بعداز پی بردن به منظورش ازفرط خجالت گرگرفتم...سرم رو پایین انداختم و سکوت کردم.... یاسر ازحرفی که زده بودم پشیمون شدم... حالا چه فکرایی راجع به من میکنه... ازشدت عصبانیت معدم میسوخت و حالت تهوع بهم دست داده بود... نمیتونستم تحمل کنم...ماشین رو کنار اتوبان پارک کردم و ازماشین پیاده شدم و کنار جاده رفتم... روی زمین خم شدم تا حالت تهوعم رفع بشه... بعدازچندلحظه که حس کردم حالم بهترشده به ماشین برگشتم و سرم رو روی فرمون گذاشتم... درهمون حالت گفتم _معذرت میخام مهسو...بابت حرفم...داغ بودم نفهمیدم چی گفتم...متاسفم آروم گفت +من هم متاسفم...حالت خوبه؟چی شدی؟ جون نداشتم جواب بدم...سرم گیج میرفت... داشتم منگ میشدم... با کرختی گفتم _خوبم... داغی دستش رو روی سرم حس کردم...حسش کردم...حسی رو که سالهابود انکارش میکردم رو حس کردم... واین آژیرخطر بود... پیاده شد و درسمت من روبازکرد... +برو اونوربشین ،من پشت رول میشینم...انگارروفرم نیستی... جون نداشتم مخالفت کنم... روی صندلی کناری نشستم و چشمام رو بستم.... ** بانوری که توی چشمام خورد ازخواب بیدارشدم... مهسورو دیدم که پایین تخت من خوابش برده بود... هیچی یادم نمیومد... خواستم از اتاق خارج بشم که دلم نیومد مهسوروبااون وضع رها کنم... به حالت نشسته کنارتخت خوابش برده بود... مسلما گردن و کمرش خشک میشد... ولی دودل بودم...دوست نداشتم این کارروانجام بدم....دریک لحظه تصمیمموگرفتم و به سمتش رفتم و بغلش زدم و اززمین بلندش کردم و روی تخت خوابوندمش و پتوروش کشیدم... و سریع ازاتاق خارج شدم... به سمت آشپزخونه رفتم و سرم رو زیر شیرآب توی سینک ظرفشویی گرفتم.... بلکه کمی از التهابم کم بشه... خاک برسرت یاسر... 💠 @dastan9 😍🌹
داستانهای کوتاه و آموزنده
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗نم‌نم ‌عشق💗 قسمت35 مهسو واردمحوطه شدیم...عه عه عه،پسره ی خونسرد....انگار نه انگار...
مهسو باتابش شدید نورازخواب بیدار شدم.... نگاهی به دور و اطرافم انداختم...من اینجا چکار میکردم؟؟؟؟ کمی به ذهنم فشارآوردم... دیشب بعدازرسیدن به خونه با کمک نگهبان یاسررو آوردم توی خونه... بعدهم تا صبح مشغول پرستاریش بودم... پس حالا چراروی تخت یاسر بودم؟؟ باکرختی ازروی تخت بلندشدم ،با تیرکشیدن وحشتناک گردنم آخ بلندی گفتم... لعنتی.. ازاتاق خارج شدم و به سمت سرویس اتاق خودم رفتم ** پای تلویزیون نشسته بودم و مشغول تماشای فیلم بودم.... باصدای چرخیدن کلید به سمت در برگشتم... مثل همیشه یاسر با لبخندمحوی واردشد.. +سلام مهسوخانم... پاشدم ایستادم،لبخندکجی زدم و گفتم _سلام،خسته نباشی... کتش رو ازتن خارج کرد و به سمت اتاق رفت... +درمونده نباشی...میبینم که مثل همیشه بوهای خوب هم میاد.. لبخندی زدم و به سمت آشپزخونه رفتم تا میزروبچینم... * +تشکرمهسو..هم بابت دیشب هم بابت قرمه سبزی خوشمزه ات...انصافا چسبید... _نوش جان...امروز تب نداشتی دیگه؟ باتعجب گفت +تب؟؟مگه من تب داشتم؟ _خب آره،یادت نیست؟تاصبح توی تب میسوختی و هذیون میگفتی... لبخندخسته ای هم زدم و گفتم.. _هذیوناتم باحاله ها...تو توی خواب هم ملت رو تهدید میکنی؟ _مگه چی میگفتم؟ +نمیفهمیدم ،ولی انگار برای یه نیلا نامی نقشه میکشیدی... آبی که داشت میخوردتوی گلوش پرید و به سرفه افتاد... +نه بابا،نیلا کیه...راستی مهسو گفتم پاسپورتت و مدارکتو درست کردم؟ _نه...الان گفتی دیگه... تشکر کرد و به سمت اتاقش رفت... بعداز چندلحظه با پوشه ای که دستش بود برگشت... +اینم خدمت شما،شروع کن وسایلتم جمع کن بیزحمت... _ممنون.باشه... دوباره به سمت اتاقش رفت ولی وسط راه برگشت و گفت +امشب میریم خونه بابات اینا..باید باهاشون حرف بزنم.خوبه؟ لبخندی ازته دل زدم وگفتم _عااالیه مررررسی یاسر... چشمکی طبق عادت زد و گفت +قابل نداره عیال.... و وارد اتاقش شد... ؟ 🍁محیاموسوی 🍁 https://splus.ir/joingroup/ACMqFOFVG7FbqizKhNmoBw ⚜️⚜️⚜️⚜️⚜️⚜️⚜️⚜️⚜️⚜️⚜️⚜️ https://eitaa.com/joinchat/1069613067Ce5c712d8ed 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خواص جالب روزه 😱😱😱 روزه ما رو جوان میکنه... مرحوم استاد الهی قمشه ای https://splus.ir/joingroup/ACMqFOFVG7FbqizKhNmoBw ⚜️⚜️⚜️⚜️⚜️⚜️⚜️⚜️⚜️⚜️⚜️⚜️ https://eitaa.com/joinchat/1069613067Ce5c712d8ed
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📖 تقویم شیعه ☀️ امروز: شمسی: شنبه - ۰۴ فروردین ۱۴۰۳ میلادی: Saturday - 23 March 2024 قمری: السبت، 12 رمضان 1445 🌹 امروز متعلق است به: 🔸پبامبر گرامی اسلام حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه و آله وسلّم ❇️ وقایع مهم شیعه: 🔹مراسم عقد اخوت بین مسلمین در سال اول هجرت 📆 روزشمار: ▪️3 روز تا ولادت امام حسن مجتبی علیه السلام ▪️6 روز تا اولین شب قدر ▪️7 روز تا ضربت خوردن امام علی علیه السلام ▪️8 روز تا دومین شب قدر ▪️9 روز تا شهادت امیرالمومنین حضرت علی علیه السلام 💠 @dastan9 💠
۲۵۲ ❣امیرالمومنین علیه‌السلام مى فرماید: ✨وَإِقَامَةَ آلْحُدُودِ إِعْظَاماً لِلْمَحَارِمِ 💠و اقامه حدود را براى بزرگ شمردن محرمات الهى قرار داد»؛ ✍«محارم» در اين‌جا اشاره به گناهان كبيره يا بخش مهمى از آن‌هاست كه درموردشان اقامه حدود و اجراى تعزيرات مى‌شود، زيرا حدود به معناى عام شامل تعزيرات هم مى‌گردد. بديهى است با اجراى حد، گناه در نظرها پراهميت خواهد شد و كمتر كسى به سراغ آن مى‌رود زيرا مى‌داند علاوه بر مجازات الهى در سراى آخرت، در اين دنيا هم مجازات سنگينى دامن او را مى‌گيرد و اين امر سبب امنيت جامعه و حفظ آن از آلودگى‌هاى گسترده خواهد شد. ✔️ ازاين‌رو در حديثى از پيغمبر اكرم صلي الله عليه وآله آمده است: «وَحَدٌّ يُقَامُ لِلَّهِ فِي الاَْرْضِ أَفْضَلُ مِنْ مَطَرِ أَرْبَعِينَ صَبَاحاً؛ حدى كه در زمين اجرا شود برتر از چهل روز باريدن باران است. البته اساس دعوت انبيا بر برنامه‌هاى فرهنگى است و اكثريت مردم از اين طريق به راه راست دعوت مى‌شوند؛ ولى مواردى پيدا مى‌شود كه افرادى سرسختانه در مقابل اوامر و نواهى آن‌ها به مخالفت برمى‌خيزند. در اين‌گونه موارد جز توسل به اجراى حدود و مجازات‌ها راهى نيست، همان‌گونه كه در برنامه تمام عقلاى جهان و قوانين عالم نيز همين‌گونه است. https://splus.ir/joingroup/ACMqFOFVG7FbqizKhNmoBw ⚜️⚜️⚜️⚜️⚜️⚜️⚜️⚜️⚜️⚜️⚜️⚜️ https://eitaa.com/joinchat/1069613067Ce5c712d8ed