1_2707869840.mp3
21.59M
صوت قرائت #دعای_عهد
قرار صبحگاهی منتظران ظهور
😍-•-•-•-------❀•♥•❀ --------•-•-•-- 😍
#تعجیل_در_فرج_مولایمان_صلوات
#حداقل_برای_یک_نفر_ارسال_کنید
🌼 https://eitaa.com/joinchat/1069613067Ce5c712d8ed 🌼
🌼 https://splus.ir/joingroup/ACMqFOFVG7FbqizKhNmoBw 🌼
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💬 قرائت "زیارت عاشــورا"
🎧 با نوای علی فانی
به نیت سلامتی و تعجیل در ظهور امام زمــان ارواحنافداه 🙏
🏴امام صادق (ع) به یکی از یاران خود به نام صفوان، درباره اثرات زیارت عاشورا میفرمايند: زيارت عاشورا را بخوان و از آن مواظبت کن، به درستی که من چند خير را برای خواننده آن تضمين مینمایم؛ اول: زيارتش قبول شود، دوم: سعی و کوشش او شکور باشد، سوم: حاجات او هرچه باشد، از طرف خداوند بزرگ برآورده میگردد و نا اميد از درگاه او برنخواهد برگشت؛ زيرا خداوند وعده خود را خلاف نخواهد کرد.
🏴خداوند سوگند یاد کرده که زیارت زائری که زیارت عاشورا را تلاوت نماید، بپذیرد و نیازمندیهایش را برآورده سازد. او را از آتش جهنم برهاند و در بهشت برین جای دهد و همچنین حق شفاعت و دستگیری کردن از دیگران را به وی عطا نماید.
🖤-•-•-•-------❀•🏴•❀ --------•-•-•-- 🖤
#السلام_علیک_یا_اباعبدالله🖤
#تعجیل_در_فرج_مولایمان_صلوات
@dastan9
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
#نشر_پیام_صدقه_جاریه
🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴
📖 تقویم شیعه
☀️ امروزجمعه:
شمسی: جمعه - ۰۲ آذر ۱۴۰۳
میلادی: Friday - 22 November 2024
قمری: الجمعة، 20 جماد أول 1446
🌹 امروز متعلق است به:
🔸صاحب العصر و الزمان حضرت حجة بن الحسن العسكري عليه السّلام
❇️ وقایع مهم شیعه:
🔹امروز مناسبتی نداریم
📆 روزشمار:
▪️13 روز تا شهادت حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها (روایت 95روز)
▪️23 روز تا وفات حضرت ام البنین سلام الله علیها
🌺30 روز تا ولادت حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها
▪️39 روز تا وفات حضرت ام کلثوم علیها السلام
▪️40 روز تا ولادت امام باقر علیه السلام
#یا_زهرا
#یا_ابا_عبدلله_حسین
#یا_صاحب_الزمان
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
#تعجیل_در_فرج_مولایمان_صلوات
💠 @dastan9 💠
🌼 امام على عليه السلام:
🍃 ارضَ مِنَ الرِّزقِ بِما قُسِمَ لَكَ، تَعِش غَنِيّاً.
🍃 به روزى اى كه قسمتت گشته راضى باش تا توانگرانه زندگى كنى.
📚 غررالحكم، ح 2332.
🍃🌸🍃🌼🍃🌸🍃
🕊⃟ @dastan9 🕊⃟
#پندانـــــــهـــ
❌ مراقب باش بنده مال دنیا نشوی
🔹روزی خلیفه وقت، کیسه پر از سیم با بندهای نزد خردمندی فرستاد.
🔸خلیفه به غلام گفت:
اگر وی این از تو بستاند، آزادی.
🔹غلام کیسه را نزد شخص آورد و اصرار بسیار کرد، ولی وی نپذیرفت.
🔸غلام گفت:
آن را بپذیر که آزادی من در آن است.
🔹خردمند پاسخ داد:
بله، ولی بندگی من در آن است.
💢 گاهی ثروتهای مادی آدمی را چنان بنده خود میکند که او را از بندگی خدا خارج میسازد.
🍃🌸🍃🌼🍃🌸🍃
🕊⃟ @dastan9 🕊⃟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢 کفر در آخرالزمان و راه های مقابله با آن
👤 #استاد_رائفی_پور
#سخنرانی_کوتاه
#اللھمعجلݪوݪیڪاݪفࢪج 🌹
➖➖➖➖➖➖➖
🍃🌸🍃🌼🍃🌸🍃
🕊⃟ @dastan9 🕊⃟
داستانهای کوتاه و آموزنده
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗گامهای عاشقی💗 قسمت50 چشمم به اتوبوسای گوشه محوطه افتاد ۳ روز دیگه حرکت میکردن تو فکر
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗گامهای عاشقی 💗
قسمت51
از پله ها یکی دو تا پایین اومدم رفتم سمت دفتر بسیج
چند تقه به در زدمو وارد اتاق شدم
- سلام
خانم منصوری : سلام عزیزم
- خانم منصوری میخواستم بپرسم جای خالی دارین واسه راهیان نور
خانم منصوری: نه ،چطور؟
- آخه میخواستم منم بیام
خانم منصوری: ولا آیه جان لیست ها همه تکمیل شده ان ،جایی خالی نیست
- باشه ،اشکالی نداره ،با اجازه
رفتم سمت در که گفت: آیه برو پیش هاشمی ببین شاید یه کاری بکنه برات
( لبخند بی جونی زدم ) : باشه
از دفتر خارج شدمو رفتم سمت دفتر بسیج برادران
یه بسم الله گفتم و در زدم ،درو باز کردم
اتاق خیلی شلوغ بود
همه مشغول کاری بودن
با دیدنم همه از کار دست کشیدن و نگاهم میکردن
هاشمی هم پشت میز نشسته بود
وارد اتاق شدم
- سلام
همه یکی یکی سلام کردن
هاشمی: سلام ،بفرمایید کاری داشتین؟
- میخواستم بپرسم جای خالی واسه راهیان نور دارین؟
یه دفعه یکی از بچه ها گفت: نه استاد پر شدن
هاشمی کمی سکوت کرد و گفت: میتونم بپرسم برای چه کسی میخواین ؟
- خودم
هاشمی: شرمندم ،فعلا که کاری نمیشه کرد چون اتوبوس همه تکمیل شدن،اگه میخواین شمارتونو بدین ،اگه یکی از بچه ها نیومد شما رو جایگزینش میکنیم
خیلی ناراحت شده بودم ،از کیفم یه خودکار و کاغذ برداشتم و شمارمو روش نوشتم
دادم به هاشمی
وقتی داشتم کاغذ و بهش میدادم
با بغض بهش نگاه کردم و گفتم
- لطفا یه کاری کنین منم بیام
بعد بدون هیچ حرفی از اتاق خارج شدم و رفتم سمت محوطه
داشتم دنبال سارا میگشتم که گوشیم زنگ خورد
سارا بود
- کجایی سارا؟
سارا: بیا بیرون ،داخل ماشین امیرم
- باشه
از دانشگاه رفتم بیرون دورو برمو نگاه کردم ،ماشین امیر و پیدا کردم رفتم سمت ماشین و سوار شدم
- سلام
امیر: سلام
سارا: چی شد آیه ،اسمتو نوشتی؟
- نه ،گفتن پر شده
سارا: اشکال نداره ،ان شاءالله سال بعد
- اووو تا سال بعد کی مرده ،کی زنده
سارا: عه این حرفا چیه ،تو هنوز عمه نشدی ،عروس نشدی ،مامان نشدی
با گفتن این حرفش امیر یه نگاهی بهش کرد و سارا دیگه چیزی نگفت
- امیر جان منو ببر خونه بی بی
امیر : باشه
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🍃🌸🍃🌼🍃🌸🍃
🕊⃟ @dastan9 🕊⃟
داستانهای کوتاه و آموزنده
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗گامهای عاشقی 💗 قسمت51 از پله ها یکی دو تا پایین اومدم رفتم سمت دفتر بسیج چند تقه ب
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗گامهای عاشقی💗
قسمت52
رسیدیم خونه بی بی خداحافظی کردم خواستم پیاده شم که سارا گفت: آیه میخوای منم بیام تنها نمونی؟
از حرفش متوجه شدم از امیر دلخور شده
امیر خندید و گفت: شما لطفا من و از تنهایی دربیار از ماشین پیاده شدم به چهره سارا نگاه کردم خندم گرفت
چند تقه به شیشه زدم ،سارا شیشه رو پایین آورد به امیر نگاه کردم: امیر جان ،سارا پفک هندی و لواشک خیلی دوست داره
امیر :با شه چشم
سارا رو بوسیدمو رفتم سمت خونه بی بی
زنگ در و زدم بعد چند لحظه در باز شد و وارد حیاط شدم به حیاط نگاه کردم چقدر خاطره داخل این حیاط دارم دورتا دور حیاط درخت بود که همه شون شکوفه زده بودن
چشمم به تاب وسط حیاط افتاد
تابی که چند سال پیش امیر و رضا واسه منو معصومه درست کرده بودن
همیشه هم واسه اول سوار شدن تاب منو معصومه دعوامون میشد
رضا هم همیشه میومد معصومه رو با کلی وعده شکلات و چیپس و پفک ،قانع میکرد که من اول سوار شم
چه طور میتونم باور کنم که همه ی این کارا به خاطر حس برادرانه اش بوده باشه
با صدای بی بی جون ،از خاطراتم بیرون اومدم
- جانم بی بی
بی بی: آیه جان ،بیا خونه سرما میخوری
- چشم الان میام
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🍃🌸🍃🌼🍃🌸🍃
🕊⃟ @dastan9 🕊⃟
داستانهای کوتاه و آموزنده
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗گامهای عاشقی💗 قسمت52 رسیدیم خونه بی بی خداحافظی کردم خواستم پیاده شم که سارا گفت: آیه
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗گامهای عاشقی💗
قسمت53
وارد خونه شدم
بی بی داخل آشپز خونه مشغول غذا درست کردن بود
رفتم نزدیکش
صورتش بوسیدم
- سلام بی بی جون
بی بی: سلام مادر خسته نباشی
- قربونتون برم
بی بی : برو لباست و عوض کن بیا
- چشم
رفتم توی اتاق لباسمو عوض کردم و دست و صورتمو شستم
رفتم سمت آشپز خونه کنار سفره نشستم
بی بی غذا رو داخل دیس کشید و گذاشت روی سفره بعد از خوردن غذا ظرفا رو جمع کردم و شستم رفتم توی پذیرایی روی مبل نشستم و مشغول کتاب خوندن شدم بی بی هم رو به روم نشسته بود و مشغول خوندن قرآن بود
احساس میکردم زیر چشمی داره منو نگاه میکنه انگار میخواست حرفی بزنه ولی نمیتونست ...
کتابمو بستم و رفتم کنارش،سرمو گذاشتم روی پاهاش و چشمامو بستم
- بی بی جون اگه حرفی میخواین بزنین من میشنوم بی بی هم قرآن شو بست و موهامو نوازش میکرد ...
بی بی: همیشه فکر میکردم تو و رضا کنار هم چقدر خوشبخت میشین ،اما نمیدونستم که دنیای رضا چقدر فاصله داره با دنیای تو ،آیه جان از رضا دلخور نباش،رضا راست میگفت تقصیر ما بزرگتر ها بود ما خودمون بریدیمو دوختیم براتون ،دریغ از اینکه حتی یک بار نظرتونو بپرسیم ،هر چند من از چشمهای تو دوست داشتن و میدیدم ،ولی فکر نمیکردم رضا
آیه جان ،ببخش مارو ،به خاطر کاری که با دلت کردیم ببخش خیلی سعی کردم اشک نریزم ولی نشد ،از پشت پلکهای بسته اشکام سرازیر شد
همونجور که چشمام بسته بود گفتم : بی بی جون من از کسی دلخور نیستم جز خودم،تقصیر دل خودم بود که زود دلباخته شده بود
بلند شدمو سمت اتاقم رفتم...
در و بستم و روی تخت دراز کشیدم...
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🍃🌸🍃🌼🍃🌸🍃
🕊⃟ @dastan9 🕊⃟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مادرش رو مقایسه میکرد!
🔻«مقایسه کردن» ویژگی هست که شاید در همه وجود داشته باشه، کوچیک و بزرگ یا زن و مرد هم نمیشناسه، اما این ویژگی ممکنه از تعادل خارج بشه. حالا چه زمانی این اتفاق میوفته؟
🔻«خودنمایی» توی جامعه میتونه به مقایسه کردن و مقایسه شدن دامن بزنه. کسی که خودنمایی میکنه داره میگه من از بقیه بهترم و باید توجهتون به من باشه. وقتی عرضه و خودنمایی زیاد میشه، تقاضا و تنوعطلبی هم از حد خارج میشه.
🔻اتفاقا اولین آسیب تنوع طلبشدن افراد، به کسی که داره خودنمایی میکنه برمیگرده، چون همیشه دست بالای دست زیاده.
📌و توی این رقابت بیپایان، برندهای وجود نداره
╭┅────────────────┅╮
https://eitaa.com/joinchat/1069613067Ce5c712d8ed
💫💫💫💫💫💫 💫💫💫💫💫💫
https://splus.ir/joingroup/ACMqFOFVG7FbqizKhNmoBw
╰┅────────────────┅╯
داستانهای کوتاه و آموزنده
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗گامهای عاشقی💗 قسمت53 وارد خونه شدم بی بی داخل آشپز خونه مشغول غذا درست کردن بود رفت
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗گامهای عاشقی💗
قسمت54
با صدای خنده ای از داخل حیاط بیدار شدم
بلند شدمو رفتم سمت پنجره ،پرده رو کنار زدم
دیدم سارا روی تاب نشسته و امیر داره تابش میده
سارا هم هی التماس میکنه میگه: امیر تو رو خدا ،آروم تر امیر میخوام بیام پایین صدای جیغ و خنده سارا کل خونه رو پر کرده بود پالتمو پوشیدم شال بافتیمو سرم گذاشتم و از اتاق رفتم بیرون ...
بی بی در حال صبحانه آماده کردن بود سلام کردمو رفتم سمت سینک ظرفشویی دست و صورتمو شستم
- بی بی ،امیر و سارا کی اومدن ؟
بی بی: یه ساعتی میشه ،دیدن که تو خوابیدی رفتن داخل حیاط
از خونه رفتم بیرون کفشمو پوشیدم رفتم سمتشون سارا با دیدنم جیغ میکشید و التماس میکرد سارا: آیه تو رو خدا بیا منو نجات بده از دست داداشت
امیر میخندید و چیزی نمیگفت
- امیر جان ،کشتن سارا راه های دیگه ای هم داره هاا
سارا: ( با صدای بلندی که همراه جیغ بود گفت)خیلی بد جنسی آیه
امیرم اومد کنارم و کم کم تاب ایستاد ،سارا هم به محض پیاده شدن از تاب
یه چوب برداشت و دنبال امیر کرد
خندم گرفت ،چقدر دلم برای شیطنتای خودمون تنگ شده بود
بعد از اینکه سارا حسابی از خجالت امیر در اومد با هم رفتیم داخل خونه صبحانه خوردیم
سارا: آیه لباس بپوش بریم بیرون
- نه حوصله ندارم
سارا: عه حوصله ندارم چیه،میخوایم بریم شهربازی ،خوش میگذره
امیر: مگه دست خودشه نیاد ،میبریمش...
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🍃🌸🍃🌼🍃🌸🍃
🕊⃟ @dastan9 🕊⃟
داستانهای کوتاه و آموزنده
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗گامهای عاشقی💗 قسمت54 با صدای خنده ای از داخل حیاط بیدار شدم بلند شدمو رفتم سمت پنجره
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗گامهای عاشقی 💗
قسمت55
بلاخره با اصرارهای امیر و سارا لباسمو پوشیمو همراهشون رفتم
ماشین و نزدیک شهربازی،
پارکینگ گذاشتیم و حرکت کردیم سمت شهربازی من و سارا هم مثل بچه کوچیکا دست امیرو گرفتیم تا گم نشیم اول رفتیم
سمت آب میوه فروشی
امیر: چی میخورین؟
سارا: من شیر موز بستنی
- آخه تو این سرما اینا چیه ؟
من چیزی نمیخورم ...
سارا: اه ،آیه چقدر پاستوریزه ای تو ،یه بار که اشکال نداره
- بابا از سردی سنگ کوب میکنی میمیری ،این داداشمون پول دوباره خواستگاری رفتن و نداره بیخیال شین...
سارا: زبونت لال شه ،من یه عالم آرزو دارم ،هنوز نوه نتیجه امو ندیدم...
(امیر یه گوشه ایستاده بود و دستشو زیر چونه اش گذاشت و به ما میخندید)
امیر: بس کنین بابا ،آیه واسه تو آش رشته میخرم ،واسه خودم طالبی بستنی ،واسه سارا هم شیر موز بستنی ...
سارا: قبوله
- منم قبوله
بیرون آبمیوه فروشی چند تا میز صندلی بود
منو سارا رفتیم سمت یکی از میز صندلی ها نشستیم
بعد از چند دقیقه امیر با یه کاسه آش رشته و یه لیوان بزرگ طالبی بستنی و یه لیوان بزرگ شیر موز بستنی برگشت
با دیدن لیوان های بزرگ چشماام از کاسه در اومد
- یعنی میخواین بخورین همه شو؟
سارا: چیه ،دلت میخواد؟
- نخیر ،به خاطر خودتون میگم ،مغزتون از سرما یخ میزنه بدبختااا
نمیدونم خدا داشت عقل و تقصیم میکرد شما دوتا کجا بودین
امیر: من در حال مخ زدن سارا بودم
سارا: منم داشتم به حرفاش گوش میکردم
آش و برداشتم مشغول خوردن شدم
زیر چشمی به امیرو سارا نگاه میکردم ،یه بستنی میخوردن و چشماشونو می بستن ،یعنی این دوتا یه پدیده نایاب بودن....
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🍃🌸🍃🌼🍃🌸🍃
🕊⃟ @dastan9 🕊⃟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥گردش مالی ۲۵ همتی یک طلافروش ۳۵ ساله
محمدطاهر رحیمی، کارشناس سیاستگذاری اقتصادی گفت: یک طلافروش ۳۵ ساله ۲۵ همت گردش مالی دارد و مالیات پرداخت نمیکند. بازار را نیز به اعتصاب دعوت میکند.
🍃🌸🍃🌼🍃🌸🍃
🕊⃟ @dastan9 🕊⃟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
زندگی کسی که این روزها شده مرجع تقلید جوونها :)
╭┅────────────────┅╮
https://eitaa.com/joinchat/1069613067Ce5c712d8ed
💫💫💫💫💫💫 💫💫💫💫💫💫
https://splus.ir/joingroup/ACMqFOFVG7FbqizKhNmoBw
╰┅────────────────┅╯
هدایت شده از داستانهای کوتاه و آموزنده
1_2707869840.mp3
21.59M
صوت قرائت #دعای_عهد
قرار صبحگاهی منتظران ظهور
😍-•-•-•-------❀•♥•❀ --------•-•-•-- 😍
#تعجیل_در_فرج_مولایمان_صلوات
#حداقل_برای_یک_نفر_ارسال_کنید
🌼 https://eitaa.com/joinchat/1069613067Ce5c712d8ed 🌼
🌼 https://splus.ir/joingroup/ACMqFOFVG7FbqizKhNmoBw 🌼
هدایت شده از داستانهای کوتاه و آموزنده
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💬 قرائت "زیارت عاشــورا"
🎧 با نوای علی فانی
به نیت سلامتی و تعجیل در ظهور امام زمــان ارواحنافداه 🙏
🏴امام صادق (ع) به یکی از یاران خود به نام صفوان، درباره اثرات زیارت عاشورا میفرمايند: زيارت عاشورا را بخوان و از آن مواظبت کن، به درستی که من چند خير را برای خواننده آن تضمين مینمایم؛ اول: زيارتش قبول شود، دوم: سعی و کوشش او شکور باشد، سوم: حاجات او هرچه باشد، از طرف خداوند بزرگ برآورده میگردد و نا اميد از درگاه او برنخواهد برگشت؛ زيرا خداوند وعده خود را خلاف نخواهد کرد.
🏴خداوند سوگند یاد کرده که زیارت زائری که زیارت عاشورا را تلاوت نماید، بپذیرد و نیازمندیهایش را برآورده سازد. او را از آتش جهنم برهاند و در بهشت برین جای دهد و همچنین حق شفاعت و دستگیری کردن از دیگران را به وی عطا نماید.
🖤-•-•-•-------❀•🏴•❀ --------•-•-•-- 🖤
#السلام_علیک_یا_اباعبدالله🖤
#تعجیل_در_فرج_مولایمان_صلوات
@dastan9
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
#نشر_پیام_صدقه_جاریه
🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴
📖 تقویم شیعه
☀️ امروز شنبه:
شمسی: شنبه - ۰۳ آذر ۱۴۰۳
میلادی: Saturday - 23 November 2024
قمری: السبت، 21 جماد أول 1446
🌹 امروز متعلق است به:
🔸پبامبر گرامی اسلام حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه و آله وسلّم
❇️ وقایع مهم شیعه:
🔹امروز مناسبتی نداریم
📆 روزشمار:
▪️12 روز تا شهادت حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها (روایت 95روز)
▪️22 روز تا وفات حضرت ام البنین سلام الله علیها
🌺29 روز تا ولادت حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها
▪️38 روز تا وفات حضرت ام کلثوم علیهالسلام
▪️39 روز تا ولادت امام باقر علیه السلام
🍃🌸🍃🌼🍃🌸🍃
🕊⃟ @dastan9 🕊⃟
🌼 امير المؤمنين عليه السلام:
🍃 سامِعُ الغِيبَةِ شَرِيكُ المُغتَاب.
🍃 شنوندۀ غیبت، شریک غیبت کننده است.
📚 غرر الحکم، ج 1، ص 284.
🍃🌸🍃🌼🍃🌸🍃
🕊⃟ @dastan9 🕊⃟
#پندانـــــــهـــ
✍ بر اشتباهت اصرار نکن
🔹شخصی در یکی از مناطق کویری زندگی میکرد.
🔸او چاهی داشت پر از آب زلال که زندگیاش بهراحتی میگذشت.
🔹بقیه اهالی صحرا بهعلت کمبود آب همیشه دچار مشکل بودند اما او خیالش راحت بود که یک چاه آب خشکنشدنی دارد.
🔸یک روز بهصورت اتفاقی سنگ کوچکی از دستش داخل چاه افتاد. صدای سقوط سنگریزه برایش دلنشین بود اما میترسید که برای چاه آب مشکلی پیش بیاید.
🔹چند روزی گذشت و دلش برای آن صدا تنگ شد. از روی کنجکاوی اینبار خودش سنگریزهای را داخل چاه انداخت.
🔸کمکم با صدای چاه انس گرفت و اطمینان داشت با این سنگریزهها چاه به مشکلی برنمیخورد.
🔹مدتی گذشت و کار هرروزه مرد بازی با چاه بود تا اینکه سنگریزههای کوچک روی هم تلمبار شدند و چاه بسته شد.
🔸دیگر نه صدایی از چاه شنیده میشد و نه آبی در کار بود.
💢 تکرار اشتباهات کوچک و اصرار بر آنها به شکست بزرگی ختم خواهد شد.
🍃🌸🍃🌼🍃🌸🍃
🕊⃟ @dastan9 🕊⃟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چهار راهکار پیامبر برای حفظ خانواده در آخرالزمان
➖➖➖➖➖➖➖
🍃🌸🍃🌼🍃🌸🍃
🕊⃟ @dastan9 🕊⃟