eitaa logo
داستانهای کوتاه و آموزنده
3.1هزار دنبال‌کننده
3.2هزار عکس
3.9هزار ویدیو
36 فایل
بسم الله الرحمن الرحیم بیایید از گذشتگان درس عبرت بگیریم تاخود عبرت آیندگان نشدیم ⭕️ @dastan9 🇮🇷 ⭕️ http://Splus.ir/dastan9 🇮🇷 ⭕️ https://eitaa.com/dastan9 🇮🇷 ادمین کانال https://eitaa.com/yazahra_9 تبادلات 🌹 https://eitaa.com/yazahra_9
مشاهده در ایتا
دانلود
❤️ ❤️ .... 🌷دیدگاه خرناصرخان ( تپه‌ای در نزدیکی مرز خسروی) دومین یا سومین دیدگاهی بود که در زمستان سال ۱۳۶۳ رفتم. مسئول تدارکات نیروهای خط یک برادر صاف و ساده‌ای بود به نام سلمان. این آقا سلمان یک گربه قهوه‌ای داشت که خیلی دوستش داشت و یک جورهایی همدم و مونسش بود. یک روز صبح که می‌خواستم برم سنگر دیدگاه سر راه رفتم سنگر تدارکات و گفتم: آقا سلمان به ما هم کمپوت می‌دی؟ درحالی‌که گربه را بغل کرده بود و نازش را می‌کشید گفت:... 🌷گفت: این سهمیه بچه‌های خودمونه نمی‌تونم به شما بدم. منهم به شوخی گفتم: باشه من هم می‌رم می‌گم این‌جا را با خمپاره بزنند. رفتم دیدگاه و ۴ ، ۵ تا سهمیه گلوله ۱۵۵ میلیمتری را استفاده کرده بودم و با دوربین تپه ذوزنقه‌ای و خط دوم دشمن را زیر نظر داشتم. عراقی‌ها هم تک و توک دور و بر دیدگاه را با خمپاره می‌زدند. نزدیک ظهر توی دیدگاه بودم که شنیدم یکی داد می‌زنه: دیدبان نزن. دیدبان نزن برات کمپوت آوردم و .... 🌷پتوی سیاهی که جلوی در دیدگاه زده بودیم را کنار زدم دیدم سلمان چند تا کمپوت ریخته جلوی پیراهنش با دستش جلوی پیراهنش را گرفته و به سمت دیدگاه می آید. حالا نگو یکی از گلوله‌های خمپاره عراق خورده بود جلوی سنگر تدارکات اون بنده خدای صاف و ساده هم فکر کرده بود من گفتم توپخانه خودمون سنگر تدارکات را بزنه. اون چند روزی که اون‌جا بودم حسابی آقا سلمان ما را تحویل می‌گرفت. یادش بخیر خیلی چسبید خصوصاً کمپوت‌های آلبالو و گیلاس. : رزمنده دلاور حجت ایروانی، دیدبان تیپ ۶۳ خاتم‌الانبیاء (ص) 😍‌‎‌‌‎-•-•-•-------❀•♥•❀ --------•-•-•-- 😍 🇯🇴 https://eitaa.com/joinchat/1069613067Ce5c712d8ed 🇯🇴 🇯🇴 https://splus.ir/joingroup/ACMqFOFVG7FbqizKhNmoBw 🇯🇴