#زندگینامه
#شهید حسین محرابی
تولد: .../۱۳۵۶/۶
شهادت:۱۳۹۵/۹/۱۰
متاهل و دارای دو فرزند زینب و محمد مهدیار
حاجتم را از امام رضا(ع) گرفتم🍃
دوست شهید:کارهای اعزامش جور نمی شد ، احساس من این بود که همه به جوری دست به سرش میکنند از این موضوع خیلی ناراحت بود یکبار گفت:"دیگر به هیچ کس برای رفتن به سوریه رو نمیزنم".آن روز وقتی به حرم امام رضا(ع)وارد شدیم حال عجیبی داشت.چشم هایش برق خاصی داشت.وارد صحن که شدیم ، رو به حرم سلام داد.تا پنجره فولاد گریه کنان با حالت تند راه میرفت،خودش را به پنجره ی فولاد چسباند از پنجره خانمها می دیدمش که زار میزد و میگفت:"ببین اقا،دیگه سرگردون شدم ، برای دفاع از حرم آواره ی شهر شدم ، رسوا شدم ، تو مزار شهدا انگشت نما شدم."طاقت نیاوردم رفتم داخل حرم ، دلم برایش سوخت ، یک زیارت نامه از طرف خودم برایش خواندم . امدم داخل صحن دیدم کمی آرام شده است. نشسته بود رو به روی پنجره فولاد ، نزدیکش شدم بهم لبخند زد تعجب کردم ، گفت:"حاجتم را گرفتم تا ماه دیگر اعزام می شوم ، شک نکن." محکم شده بود گفت:" امام رضا(ع) پارتی ام شد. درست ماه بعد اعزام شد همانطور که امام رضا (ع) بهش گفته بود.
حاجت من را هم بدهید🍃
همسر شهید:ما سال پیش از شهادت حسین تمام روزهای ما رمضان را در جوار شهدا افطار کردیم ، شهید محرابی میگفت:نذر کردم برای این که کارهای اعزامم درست بشود ، این کار را انجام دهم. سال قبل که منزلمان در گلبهار بود به مزار دو شهیدی که در نزدیکمان قرار داشت می رفتیم. پنج شنبه و شب های قدر را هم می رفتیم بهشت رضا (ع) مشهد.شب های قدر سر مزار شهدا بلند می گفت :"امشب شهادت نامه ی عشاق امضا میشود ، میگفت شهدا ببینید ، من از چه راه دوری پیش شما می آیم ، اگر واقعا عند ربهم یرزقون هستید حاجت من را هم بدهید.نماز صبح را در جوار شهدا می خواندیم ، مزار شهدا را تمیز می کردیم و به سمت خانه را می افتادیم.
از به دنیا آمدن محمد مهدیار خیلی خوشحال بود ، کلی ذوق میکرد.بهش گفتم:" تو چقدر پسر دوست داشتیو نمیگفتی."یه نگاهی به محمد مهدیار کرد و گفت:"خوشحالی من برای روزی است که اگه من نبودم یک مرد در خانه باشد."تعجب کردمو گفتم :"کجا به سلامتی ، جایی میخوای بری."گفت:"خدا رو چه دیدی شایددعای《اللهم ارزقنا》توفیق شهادت ما هم به زودی امضا شود.
سینه تان بوی شهادت ندهد شهید نمیشوید🍃
همرزم شهید:در حال رفتن به حرم حضرت زینب(س)بودیم که حسین شروع کرد از شهادت گفتن .میگفت:"اگه میخواهید شهید بشوید،باید خالص باشید.به مادیات دنیوی دل نبندید که میان سینه تان
را بو میکنند اگه بوی شهادت می داد ، به بالا میبرند.
اول باید از خود بی بی زینب(س)و ائمه اطهار طلب کنید و دوم اینکه از همه چی این دنیا پدر و مادر زن و بچه و دارایی هایت دل بکنی.چون شهادت آسان نیست و شهادت کسی را به هر کسی نمیدهند . تنها کسی که به این درجه والا دست پیدا میکند که سعادت و لیاقت اش را داشته باشد.
ارادت خاصی به امام رضا(ع) داشت که شب شهادتش هم مصادف شد با شهادت علی بن موسی الرضا (ع).خیلی صاف و ساده و اهل اش و گریه بود هر زمان با خودش خلوت میکرد به یک جا خیره میشد و اشک می ریخت.
دوری از شهادت حتی با یک نگاه به نامحرم🍃
همرزم شهید:یک روز برای تهیه مواد غذایی به دمشق محله ی زینبیه رفتیم.آنجا بر خلاف اسمش خانمهای بی حجاب زیادی دارد ، وقتی حسین این وضعیت را دید گفت:"من نمیام ، خودت خرید کن بعد با هم میبریم داخل ماشین. وقتی خرید کردم و برگشتم دیدم حسین داخل ماشین نیست .تعجب کردم.قرار بود داخل ماشین باشد تا من برگردم چند ساعت همان محل را گشتم ولی اثری از حسین نبود.تصمیم گرفتم خودم تنها بروم ، به دلیل مسائل امنیتی نباید خیلی در آن منطقه صبر کنیم. داخل ماشین که شدم دیدم حسین کف ماشین نشسته و سر خود را در صندلی گذاشته ، تعجب کردم ، گفتم:"چرا اینطور نشسته ای"گفت:"رفت و آمد خانمهای بی حجاب زیاد است ، ترسیدم چشمم بیافتد و از شهادت دور شوم.
⭕️ @dastan9 🇮🇷