⭕️#طلاق یک ساعت بعد از عقد
زندگی ما مانند چینی شکسته ای است که دیگر هیچ بند زنی هم نمی تواند قطعات شکسته و خرد
نوعروس که در دادگاه حرفی برای گفتن نداشت وقتی پیش روی قاضی ایستاد گفت: جالب است بدانید با اصرار خانواده ام ازدواج کردم و حالا اصرار دارند طلاق بگیرم.
ندا گفت: اولین بار یک روز وقتی در خانه بودم با صدای مادرم فهمیدم مهمان داریم باید در را باز می کردم دایی تقی آمده بود فهمیدم باید روسری سر کنم چون دوست دایی ام که مهران نام دارد هم همراه او بود.
آن روز داییتقی دوباره شروع کرده بود به بافتن قصههای همیشگیاش حوصله ام سر رفته بود از کنار پنجره به حیاط نگاه کردم وقتی سرم را بالا گرفتم یک دفعه دیدم مهران به من نگاه میکند بیاختیار نگاهم با نگاه او گره خورده بود و همین طور سرجایم خشکم زده بود وقتی به خودم آمدم که صدای مادرم را شنیدم؛ باید پذیرایی می کردم.
نوعروس ادامه داد: از آن به بعد مهران ماهی یک بار به خانه مان می آمد پدر و مادرم خیلی به او احترام می گذاشتند و من نیز همیشه متوجه نگاه های متفاوتش می شدم 23 ساله شده بودم که یک شب مادرم من را صدا زد از لحن اش فهمیدم اتفاقی افتاده است. اشتباه نمی کردم مادرم گفت: مهران از من خواستگاری کرده است شوکه شدم و مخالفت کردم گفتم من او را زیاد نمی شناسم از مادرم شنیدم دایی تقی با پدرم حرف زده است و جواب بابام هم مثبت است مادرم گفت: مهران پسر پولداری است. اگر خدا قسمت کند در رفاه زندگی میکنی !
مهران پسر نجیب و خوبی است. مهران مرد زندگی است و میتواند به تو خوشبختی بدهد. تو وقتی وارد زندگی اش شدی میفهمی که مادرت بیراه نمی گفت!
ندا آهی کشید و ادامه داد: این ها حرف های مادرم بود باور می کنید طوری حرف می زد که تصور کردم اگر به خواستگاری مهران جواب منفی بدهم روزگارم سیاه است ته دلم آشوب بود. درست، که مهران از ششسال پیش لااقل ماهی یکبار به خانه مان می آمد. درست؛ که پدر به او خیلی احترام میگذاشت و مادر خیلی دوستش داشت ولی مهران چقدر میتوانست من را خوشبخت کند. می دانستم پدرم آدم منطقی و محتاطی است حتماً همه سختگیریهایش را برای انتخاب کردن یا نکردن مهران به عنوان داماد، به کار می گرفت و همین باعث شد بگویم اگر پدرم صلاح می داند اشکالی ندارد.
خیلی زودتر از آن چه که فکر می کردم خانواده مهران به خواستگاری ام آمدند قول و قرارها گذاشته شد من با مهران حرف زدم دیدم مرد خوبی است پدر و مادرم ذوق زده بودند پدرم آن قدر با ملایمت حرف میزد که باورم نمیشد. مهران با این که بارها به خانهمان آمده بود سرش را از خجالت زیرانداخته بود.
اصلا فکر نمیکرد همه چیز این قدر به سرعت رو به راه شود. درست 10 روز بعد از خواستگاری سرسفره عقد نشسته بودم. من و مهران هر دو خوشحال بودیم.
نوعروس مکثی کرد و گفت: آقای قاضی هنوز مهمانان عقد نرفته بودند که ...
ادامه دارد..
#یا_زهرا
#یا_ابا_عبدالله_الحسین
#یاصاحب_الزمان_عج
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
#تعجیل_در_فرج_مولایمان_صلوات
⭕️ @dastan9 🏴
داستانهای کوتاه و آموزنده
⭕️#طلاق یک ساعت بعد از عقد زندگی ما مانند چینی شکسته ای است که دیگر هیچ بند زنی هم نمی تواند قطعات
⭕️#طلاق یک ساعت بعد از عقد
قسمت دوم و پایانی
نوعروس مکثی کرد و گفت: آقای قاضی هنوز مهمانان عقد نرفته بودند که مادرم یک دفعه به طرف من آمد، خیلی عصبانی بود و داد زد عجب آدمای بی فرهنگی هستند عجب،عجب! باور نمیکردم. یعنی چقدر اهمیت داشت که این قدر به فامیل خودشون احترام گذاشتن؟ بدتر این که پدرم هم با مادرم هم عقیده بود و از همان روز خواستند دیگر با مهران ادامه ندهیم باورکردنی نبود در مدتی که برای خریدهای عقد با مهران بیرون رفته بودم به او دل بسته بودم او هم من را عاشقانه دوست داشت بارها گفته بود هر ماه ثانیه شماری می کرد به بهانه ای به خانه ما بیاید تا من را ببیند و حالا خانواده من برای یک بدبینی می خواستند همه چیز تمام شود ابتدا مخالفت کردم اما تهدید شدم که عاق والدینم کنند بعد بهانه آوردم که زشت است درو همسایه و فامیل چه می گویند شاید روی من ایراد بگذارند که مادرم گفت از پس همه بر می آید و بعد در تماس با خانواده مهران خواستند بدون هر گونه حرف و حدیثی ما طلاق بگیریم مهران چند بار مخفیانه با من حرف زد و خواست این اتفاق نیفتد اما امکان نداشت پدرم من را به زور به دادگاه آورد و تقاضای طلاق دادم الان نمی دانم چه کنم.
بعد از ادعاهای نوعروس مهران هم به قاضی گفت: من عاشق ندا هستم حاضرم بارها و بارها به خاطر سوء تفاهم در مراسم عقد از خانواده اش عذرخواهی کنم اما نمی خواهم زنم را طلاق بدهم من ماه ها در حسرت ازدواج با ندا بودم درحالی که یک کلمه هم با او حرف نزده بودم اما الان که به هم ابراز علاقه کرده ایم امکان ندارد من خانواده ندا را هم دوست دارم خانواده ام گفته اند حاضرند از خانواده ندا عذرخواهی کنند باور کنید اصلا اتفاق بدی در مراسم نیفتاده بود اتفاقا خانواده من افتخار می کردند دختر با خانواده ای مثل ندا عروسمان شده است خواهشمندم کمکم کنید.
قاضی دادگاه که می دید نوعروس و داماد خودشان تمایلی به طلاق ندارند خواستار مشاوره خانواده ها شد تا بعد از این مشاوره تصمیم نهایی را بگیرد.
بعد از این مشاوره درحالی که هنوز اختلافات جزئی مانده بود قاضی دادگاه درخواست طلاق را نپذیرفت و حکم به مختومه شدن پرونده داد.
پایان
#یا_زهرا
#یا_ابا_عبدالله_الحسین
#یاصاحب_الزمان_عج
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
#تعجیل_در_فرج_مولایمان_صلوات
⭕️ splus.ir/dastan9 🏴
⭕️ https://eitaa.com/dastan9 🏴
17.96M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📽 #ببینید | ناامن ترین کشور دنیا برای زن ها!
❌ وقت آن رسیده که با واقعیت آشنا شوید...
♨️ رتبه اول دنیا در #تجاوز به زنها!
⁉️ کدام کشور رتبه اول جهان در تولید و استفاده از فیلمهای مستهجن است؟
⁉️ #فقیرترین و #ثروتمندترین افراد دنیا در کدام کشور ساکنند؟!
♨️ بدهکارترین کشور دنیا!!
♨️ کشوری که رتبهدار #طلاق است!
♨️ رتبه پنجم #سرطان در دنیا!
________
🔷 برشی از سخنرانی #حجت_الاسلام_راجی
#یا_زهرا
#یا_ابا_عبدالله_الحسین
#یاصاحب_الزمان_عج
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
#تعجیل_در_فرج_مولایمان_صلوات
#حداقل_برای_یک_نفر_ارسال_کنید
💖 https://eitaa.com/joinchat/1069613067Ce5c712d8ed 💖
❓فکر میکنی در ذهن مردی که میخواهد همسر خود را #طلاق دهد، تصویر چند زن و دختر #بدحجاب وجود دارد؟
🔹تصاویری که به صورت خودآگاه و ناخودآگاه، حافظه تصویری مرد را درگیر میکند. اگر این تصاویر نبود اینقدر در جامعه بی میلی به همسر و طلاق نداشتیم.
🔹اگر منکر این قضیه هستی، هنوز جنس مرد را نشناخته ای.
🔹امیدوارم با حفظ #حجاب باعث نابودی زندگیهای مشترک نشوی خواهرم.
😍-•-•-•-------❀•♥•❀ --------•-•-•-- 😍
#تعجیل_در_فرج_مولایمان_صلوات
#حداقل_برای_یک_نفر_ارسال_کنید
🌼 https://eitaa.com/joinchat/1069613067Ce5c712d8ed 🌼
🌼 https://splus.ir/joingroup/ACMqFOFVG7FbqizKhNmoBw 🌼
داستانهای کوتاه و آموزنده
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 رمان جذاب و آموزنده ســـرباز قسمت هفتادوپنجم به اتاقش رفت... خدایا حالا چکار کنم؟ نمیخوام
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
رمان جذاب و آموزنده ســـرباز
قسمت هفتادوششم
سرشو پایین انداخت.
-نظری ندارم.
-حتی بهش فکر هم نکردی؟!!
-نه.
حاج محمود مدتی سکوت کرد.بعد گفت:
_اون پسر قبلا گفت هرکاری میکنه تا به خواسته ش برسه،یادته؟ تو بیمارستان، وقتی امیرعلی رسولی تصادف کرده بود.
-یادمه.
-مطمئنی این مومن شدنش جزو نقشه ش نیست؟
-مطمئنم.
-از کجا مطمئنی؟
-بعد از ماجرای اون شبی که نصف شب اومدم خونه،اومد سراغم.گفت سوال های زیادی درمورد خدا براش به وجود اومده.میخواست از من بپرسه.ولی من قبول نکردم.به حاج آقا موسوی معرفیش کردم.حدود پنج ماه ازش بی خبر بودم، حتی تو دانشگاه هم نمیدیدمش.یه بار کاملا اتفاقی دیدمش.خیلی تغییر کرده بود.اگه تغییراتش نقشه بود،سعی میکرد مدام به چشم من بیاد ولی اون حتی سعی نکرد من متوجه بشم.
-اگه توبه ش بخاطر خدا نباشه چی؟ مثلا بخاطر تو،توبه کرده باشه؟
-بازهم سعی میکرد یه جوری به من بفهمونه دیگه.ولی اون هیچ تلاشی برای فهموندن به من نکرد.
-فاطمه اون پسر قبلا با خیلی ها بوده، برات مهم نیست؟!
-وقتی خدا گذشته شو پاک کرده، فراموش کرده،چرا من یادآوری کنم.چرا برام مهم باشه.
-میتونی بهش اعتماد کنی؟ مدام به این فکر نکنی که ممکنه بهت #خیانت کنه؟
-اون اگه بخواد الان هم میتونه این کارو بکنه.ولی الان به هیچ دختری توجه نمیکنه.نه اینکه شرایطش رو نداشته باشه،نه...نمیخواد توجه کنه.الان حتی مراقب نگاه هاش هم هست.
-اگه یه مدتی بعد ازدواج بگه ازت خسته شده،طلاقت بده چی؟
-این همه آدمی که هر روز از هم جدا میشن،از اول که نمیخواستن کارشون به اینجا بکشه.آدم باید به انتخابش دقت کنه و طرفشو خوب بشناسه ولی شاید منم بعد ازدواج،کارم به #طلاق کشید.اصلا از کجا معلوم با هرکس دیگه ای ازدواج کنم،نتیجه ش طلاق نشه.کی تضمین میکنه زندگی من با فلانی خوب باشه.
-ولی اگه مثلا با محمد توسلی ازدواج کنی،احتمالش کمتره.چون میشناسیمش، آدم خوبیه.
-آقای مشرقی هم آدم خوبیه.بخاطر گذشته ش باید بیشتر بشناسیمش،باید بیشتر تحقیق کرد،باید بیشتر دقت کرد، باید بیشتر فکر کرد به همه جوانبش.منم موافقم.ولی بدون شناخت نه نگید.
نگاه حاج محمود به ظرف میوه روی میز خیره شد ولی فکرش جاهای مختلف رفت.
چند دقیقه به سکوت گذشت.
چشم هاشو بست و با ناراحتی سر تکان داد.
-من تحقیق کردم.آره،اون تغییر کرده. واقعا توبه کرده.الان واقعا آدم خوبیه... ولی فاطمه،با همه این حرف ها من نمیتونم بهش اعتماد کنم.خیلی سعی کردم ولی نمیتونم...میتونم مغازه رو بدم دستش ولی دخترمو نمیتونم.
ادامه دارد...
✍بانـــو «مهدی یارمنتظرقائم»
🍃🌸🍃🌼🍃🌸🍃
🕊⃟ @dastan9 🕊⃟