داستانهای کوتاه و آموزنده
#حلالم_کن #قسمتچهارم چیزی نمی گفتم. خواهر شوهرم هم آرام با داوود صحبت می کرد و هی اخم های داوو
#حلالم_کن
#قسمتپنجم
یک روز که با مادرم از تره بار بر می گشتم، خاله ی پدرم تماس گرفت و با گریه گفت داوود افتاده زندان!
یک نفر با کلی مواد میشینه تو تاکسی داوود و هنگام پیاده شدن ساک مواد رو بر نمیداره..
پلیس هم که دنبال اون مواد ها بوده، تو تاکسی داوود پیداشون میکنه!
خاله پدرم کلی پشت تلفن کلی التماس کرد که به دخترت بگو داوود رو حلال کنه، اون بخاطر بچه دخترتو طلاق داد اما حالا که زنش حامله است خودش افتاده زندان و معلوم نیست بتونه بچه اشو ببینه یا نه!
نمی دونم واقعا چرا اما بغض کردم.
همون شب یه پیام از یه شماره ی ناشناس هم برام اومد که فقط نوشته بود "حلالم کن!"
و من فقط به این فکر می کردم که چجوری حلالش کنم!
#پایان
#یا_زهرا
#یا_ابا_عبدالله_الحسین
#یاصاحب_الزمان_عج
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
#تعجیل_در_فرج_مولایمان_صلوات
⭕️ @dastan9 🌺💐