#دختری_که_راز_عجیبی_را_از
#نامزدش_مخفی_کرد❗️
روزي پسري خوشچهره در حال چت کردن با يک دختر بود. پس از گذشت دو ماه و آشنايي با اخلاق و رفتار او پسر علاقه بسياري نسبت به او پيدا کرد و به او پيشنهاد ازدواج داد.
اما دختر به او گفت: «ميخواهم رازي را به تو بگويم.»
پسر گفت: «گوش ميکنم.»
دختر گفت: «آرین من ميخواستم همان اول اين مساله را با تو در ميان بگذارم اما نميدانم چرا همان اول نگفتم، راستش را بخواهي من از همان کودکي فلج بودم و هيچوقت آنطور که بايد خوش قيافه نبودم. بابت اين دو ماه واقعاً از تو عذر ميخواهم.»
آرین گفت: «مشکلي نيست.»
دختر پرسيد: «يعني تو الان ناراحت نيستي؟»
آرین گفت: «ناراحت از اين نيستم که دختري که تمام اخلاقياتش با من ميخواند فلج است. از اين ناراحتم که چرا همان اول با من رو راست نبود. اما مشکلي نيست من باز هم تو را ميخواهم.»
دختر با تعجب گفت: «يعني تو باز هم ميخواهي با من ازدواج کني؟»
آرین در کمال آرامش و با لبخندي که پشت تلفن داشت گفت: «آره عشق من.»
دختر پرسيد: «مطمئني آرین؟»
آرین گفت: «آره و همين امروز هم ميخواهم تو را ببينم.»
دختر با خوشحالي قبول کرد و همان روز آرین با ماشين قديمياش و با يک شاخه گل به محل قرار رفت. اما هر چه گذشت دختر نيامد. پس از ساعاتي موبايل آرین زنگ خورد.
دختر گفت: «سلام.»
آرین گفت: «سلام پس کجايي؟»
دختر گفت: «دارم مي آيم. آرین از تصميمي که گرفتي مطمئن هستي؟»
آرین گفت: «اگر مطمئن نبودم که به اينجا نميآمدم عشق من.»
دختر گفت: «آخه آرین ...»
آرین گفت: «آخه نداره، زود بيا من منتظر هستم.» و پايان تماس.
پس از گذشته دو دقيقه يک ماشين مدل بالا که آخرين دستاورد شرکت بنز بود کنار آرین ايستاد. دختر شيشه را پايين کشيد و با اشک به آن پسر نگاه ميکرد.
آرین که مات و مبهوت مانده بود فقط با تعجب به او نگاه ميکرد. دختر با لبخندي پر از اشک گفت سوار شو زندگي من. آرین که هنوز باورش نشده بود، پرسيد: «مگر فلج نبودي؟ مگر فقير و بد قيافه نبودي؟ پس...»
دختر گفت: «هيس، فقط سوار شو.»
آرین سوار شد و رو به دختر گفت: «من همين الان توضيح ميخواهم.»
آري آن دختر کسي نبود جز "آنجلينا بنت"، دهمين زن ثروتمند دنيا که بعد از اين جريان در مطبوعات گفت: «هيچوقت نميتوانستم شوهري انتخاب کنم که من را به خاطر خودم بخواهد زيرا همه از وضعيت مالي من خبر داشتند و نميتوانستم ريسک کنم.
به همين خاطر تصميم گرفتم که با يک ايميل گمنام وارد دنياي چت بشوم. سه سال طول کشيد تا من آرین را پيدا کردم. در اين مدت طولاني به هر کس که ميگفتم فلج هستم با ترحم بسيار من را رد ميکرد.
اما من تسليم نشدم و با خود ميگفتم اگر ميخواهم کسي را پيدا کنم بايد خودم را يک فلج معرفي کنم. ميدانم واقعاً سخت است که يک پسر با يک دختر فلج ازدواج کند. اما آرین يک پسر نبود... او يک فرشته بود.
نکته اخلاقيشم اينه که دخترخانم هاي عزيز گوش به اين "دوستت دارم" هاي چت ندين که از اين پسرا فقط توي قصه ها وجود داره.دنبال اينکه عاشق يه دختر پولدار بشين يا برعکس نباشين اينا توي روياهاست
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
⭕️ @dastan9 🇮🇷
⭕️ Sapp.ir/dastan9 🇮🇷
⭕️ https://gap.im/dastan9 🇮🇷
⭕️ https://eitaa.com/dastan9 🇮🇷
#دختری_که_راز_عجیبی_را_از
#نامزدش_مخفی_کرد❗️
روزي پسري خوشچهره در حال چت کردن با يک دختر بود. پس از گذشت دو ماه و آشنايي با اخلاق و رفتار او پسر علاقه بسياري نسبت به او پيدا کرد و به او پيشنهاد ازدواج داد.
اما دختر به او گفت: «ميخواهم رازي را به تو بگويم.»
پسر گفت: «گوش ميکنم.»
دختر گفت: «آرین من ميخواستم همان اول اين مساله را با تو در ميان بگذارم اما نميدانم چرا همان اول نگفتم، راستش را بخواهي من از همان کودکي فلج بودم و هيچوقت آنطور که بايد خوش قيافه نبودم. بابت اين دو ماه واقعاً از تو عذر ميخواهم.»
آرین گفت: «مشکلي نيست.»
دختر پرسيد: «يعني تو الان ناراحت نيستي؟»
آرین گفت: «ناراحت از اين نيستم که دختري که تمام اخلاقياتش با من ميخواند فلج است. از اين ناراحتم که چرا همان اول با من رو راست نبود. اما مشکلي نيست من باز هم تو را ميخواهم.»
دختر با تعجب گفت: «يعني تو باز هم ميخواهي با من ازدواج کني؟»
آرین در کمال آرامش و با لبخندي که پشت تلفن داشت گفت: «آره عشق من.»
دختر پرسيد: «مطمئني آرین؟»
آرین گفت: «آره و همين امروز هم ميخواهم تو را ببينم.»
دختر با خوشحالي قبول کرد و همان روز آرین با ماشين قديمياش و با يک شاخه گل به محل قرار رفت. اما هر چه گذشت دختر نيامد. پس از ساعاتي موبايل آرین زنگ خورد.
دختر گفت: «سلام.»
آرین گفت: «سلام پس کجايي؟»
دختر گفت: «دارم مي آيم. آرین از تصميمي که گرفتي مطمئن هستي؟»
آرین گفت: «اگر مطمئن نبودم که به اينجا نميآمدم عشق من.»
دختر گفت: «آخه آرین ...»
آرین گفت: «آخه نداره، زود بيا من منتظر هستم.» و پايان تماس.
پس از گذشته دو دقيقه يک ماشين مدل بالا که آخرين دستاورد شرکت بنز بود کنار آرین ايستاد. دختر شيشه را پايين کشيد و با اشک به آن پسر نگاه ميکرد.
آرین که مات و مبهوت مانده بود فقط با تعجب به او نگاه ميکرد. دختر با لبخندي پر از اشک گفت سوار شو زندگي من. آرین که هنوز باورش نشده بود، پرسيد: «مگر فلج نبودي؟ مگر فقير و بد قيافه نبودي؟ پس...»
دختر گفت: «هيس، فقط سوار شو.»
آرین سوار شد و رو به دختر گفت: «من همين الان توضيح ميخواهم.»
آري آن دختر کسي نبود جز "آنجلينا بنت"، دهمين زن ثروتمند دنيا که بعد از اين جريان در مطبوعات گفت: «هيچوقت نميتوانستم شوهري انتخاب کنم که من را به خاطر خودم بخواهد زيرا همه از وضعيت مالي من خبر داشتند و نميتوانستم ريسک کنم.
به همين خاطر تصميم گرفتم که با يک ايميل گمنام وارد دنياي چت بشوم. سه سال طول کشيد تا من آرین را پيدا کردم. در اين مدت طولاني به هر کس که ميگفتم فلج هستم با ترحم بسيار من را رد ميکرد.
اما من تسليم نشدم و با خود ميگفتم اگر ميخواهم کسي را پيدا کنم بايد خودم را يک فلج معرفي کنم. ميدانم واقعاً سخت است که يک پسر با يک دختر فلج ازدواج کند. اما آرین يک پسر نبود... او يک فرشته بود.
نکته اخلاقيشم اينه که دخترخانم هاي عزيز گوش به اين "دوستت دارم" هاي چت ندين که از اين پسرا فقط توي قصه ها وجود داره.دنبال اينکه عاشق يه دختر پولدار بشين يا برعکس نباشين اينا توي روياهاست
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
⭕️ @dastan9 🇮🇷
⭕️ Sapp.ir/dastan9 🇮🇷
⭕️ https://gap.im/dastan9 🇮🇷
⭕️ https://eitaa.com/dastan9 🇮🇷