eitaa logo
داستانهای کوتاه و آموزنده
3.5هزار دنبال‌کننده
3.7هزار عکس
5هزار ویدیو
36 فایل
﷽ کپی مطالب و نشر با ذکرصلوات تبلیغ و تبادل داریم ⭕️ @dastan9 🇮🇷 ⭕️ http://Splus.ir/dastan9 🇮🇷 ⭕️ https://eitaa.com/dastan9 🇮🇷 مدیریت کانال https://eitaa.com/yazahra_9 ادمین تبلیغات کانال https://eitaa.com/Onlygod_10
مشاهده در ایتا
دانلود
. ✍نعلبندی در اصفهان زندگی می‌‌کرد. بیست و پنج مرتبه در آن زمان رفت به ؛ سفر بیست و پنجم در راه با شخصی از یزد رفیق راه شد. رفیق بین راه مریض شد؛ نعلبند متحیر ماند چه کند؟! بگذارمش؟ چگونه جواب را بدهم؟ ببرمش؟ چگونه با این حال برسانمش. وصیت کرد مرکب من و همه‌ی اموالی که با من است مال تو، جنازه‌ی مرا به کربلا برسان. مرد یزدی جان داد، نعلبند او را به مرکب بست، افتاد بر زمین، دوباره به مرکب بست، افتاد به زمین، مرتبه سوم افتاد به زمین، اشک جاری شد. رو به قبر سیدالشهدا کرد، گفت: با زائرت چه کنم؟ اگر جنازه را بگذارم جواب تو را چه بدهم؟ اگر بخواهم بیاورم قدرت ندارم. در این گیر و دار یک مرتبه دید چهار نفر پیدا شدند سواره؛ یکی از اینها از مرکب پیاده شد، نیزه را به گودال خشک زد، یک مرتبه آب زلال جوشید، خود اینها جنازه‌ی این یزدی را غسل دادند، کفن کردند، بعد بزرگ آن چهار نفر، جلو ایستاد، بر جنازه نماز خواند، بعد هم که نماز تمام شد، رو کرد به این نعلبند فرمود: جنازه را ببر، در کربلا دفن کن. جنازه را اینبار بست، تا چشم باز کرد، دید رسیده به کربلا، بعد از بیست روز قافله رسید. بعد این قضیه را برای مردم نقل کرد؛ مردم به او خرده گرفتند که این حر‌ف‌ها را چرا می‌‌زنی؟ لب فرو بست. شبی با اهل و عیالش در خانه نشسته بود، صدای در بلند شد؛ آمد در را باز کرد، دید مردی ایستاده، گفت: تو را می‌خواهد. همراه او رفت؛ دید قبله‌ی عالم امکان در عرشه منبری است، جمعی که پای منبر نشستند قابل احصاء نیست. صدا زد از بالای منبر: جعفر، بیا! وقتی رفت، فرمود: چرا لب بستی؟ به مردم بگو و منتشر کن تا بدانند به زائر قبر جدّمان، علیهماالسلام، چه نظری داریم.‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌ ⭕️ @dastan9 🇮🇷 ⭕️ Sapp.ir/dastan9 🇮🇷 ⭕️ https://eitaa.com/dastan9 🇮🇷
⭕داستانی از حمایت امام زمان عج از نایب عام خود 🔓شخصی روستایی خدمت رسید و سؤال کرد: «زنی حامله فوت کرده و حملش زنده است؛ آیا باید شکم این زن را پاره کرده و طفل را بیرون بیاوریم و یا این که با آن حمل، او را دفن کنیم»؟ شیخ پاسخ داد: «با همان حمل او را دفن کنید»! آن مرد برگشت. در میان راه دید سواری از پشت سر می‏‌تازد و می‏‌آید، چون نزدیک رسید، گفت: «ای مرد، شیخ فرموده است که شکم آن زن را پاره کرده و طفل را بیرون آورده و زن را دفن کنید». آن مرد چنین کرد. پس از چندی که به دیدار مجدد شیخ نائل آمد، ماجرا را برای شیخ نقل کردند. شیخ فرمود: «من کسی را نفرستادم و معلوم است که آن شخص (عج) بوده است. حالا که در شرعیه خطا می‏کنم، همان بهتر که دیگر فتوا ندهم». لذا به خانه رفت و در خانه را بست و بیرون نیامد و پاسخ مراجعین را نمی‏‌داد. تا اینکه از سوی حضرت (عج) توقیعی (نامه‏‌ای) برای شیخ بیرون آمد با این مضمون که: «وظیفه شماست که فتوا بدهید و وظیفه ماست که شما را حمایت کرده و نگذاریم که در خطا بیفتید». پس از این دستور، شیخ فتوا دادن‌های خود را از سر گرفت. منبع: محمد بن سلیمان تنکابنی، قصص العلماء، ص399 ⭕️ @dastan9 🇮🇷 ⭕️ Sapp.ir/dastan9 🇮🇷 ⭕️ https://eitaa.com/dastan9 🇮🇷
✨﷽✨ ✅ شهد آرزو تمام ‌این است که امام زمان را ببینیم،‌ این آرزوی همه ماست؛ اما از ‌این بالاتر هم آرزویی هست یا نه؟! آرزوی از ‌این بالاتر این است که او ما را ببیند و ‌این راه باز است. ما باید بدانیم که دو آرزو داریم: یک آرزو این است که خدمت حضرت برسیم که ‌این آرزوی همه ماست؛ امّا آرزوی برتر آن است که حضرت ما را ببیند! ‌این چهارده نفر «کُلُّهُم نورٌ واحدٌ»؛ اگر بیانی را وجود مبارک حضرت امیر فرمود، همان بیان را وجود مبارک حضرت حجت هم دارد. اگر ما خواستیم ببینیم، منطق حضرت حجت (سلام الله علیه) چیست، اگر فرمایش حضرت امیر (سلام الله علیه) را داشته باشیم، می ‌فهمیم که وجود مبارک هم چه چیزی می‌ خواهد بفرماید. وجود مبارک حضرت امیر فرمود مردانی تربیت می‌شوند که ‌«أُولَئِكَ شِیعَتُنَا وَ أَحِبَّتُنَا وَ مِنَّا وَ مَعَنَا آهاً شَوْقاً إِلَیهِم». این علی است؛ می ‌گوید دلم می‌ خواهد شیعیانم را ببینم! خب این حرف، حرف امام زمان هم است. حضرت آه می ‌کشد، می ‌گوید ، دوستانم را می ‌دیدم! ‌این ممکن است؛ نه بی راهه برویم نه راه کسی را ببندیم؛ ‌این راه باز است! ‌‌‌‌🍃🌸🍃🌼🍃🌸🍃 🕊⃟ @dastan9 🕊⃟