🍃#داستان
👈آیا تو هم همانی هستی که همه میگویند
روزی شیخ جعفر شوشتری را دیدند که در کنار جویی نشسته و بلند بلند گریه میکند. شاگردان شیخ، با دیدن این اوضاع نگران شدند و پرسیدند: استاد، چه شده كه اینگونه اشك میريزيد؟ آيا کسی به شما چیزی گفته؟
شیخ جعفر در میان گریهها گفت: آری، یکی از لاتهای این اطراف حرفی به من زده که پریشانم کرده.
همه با نگرانی پرسیدند: مگر چه گفته؟
شیخ در جواب میگويد او به من گفت: او به من گفت شیخ جعفر، من همانی هستم که همه در مورد من میگویند. آیا تو هم همانی هستی که همه میگویند؟! و اين سئوال حالم را عجيب دگرگون كرد.
#یا_زهرا
#یا_ابا_عبدالله_الحسین
#یاصاحب_الزمان_عج
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
#تعجیل_در_فرج_مولایمان_صلوات
⭕️ splus.ir/dastan9
⭕️ https://eitaa.com/dastan9
🔴 #تجربه_نزدیک_به_مرگ
در کتاب اعمال خودم چقدر گناهانی را دیدم که مصداق این ضرب المثل بود: آش نخورده و دهن سوخته.
شخصی در مقابل من غیبت کرده یا تهمت زده و من هم در گناه او شریک شده بودم. چقدر گناهانی را دیدم که هیچ لذتی برایم نداشت و فقط سرافکندگی برایم ایجاد کرد.
خیلی سخت بود. خیلی. حساب و کتاب خدا به دقت ادامه داشت.
اما زمانی که بررسی اعمال من انجام می شد و نقایص کارهایم را می دیدم، گرمای شدیدی از سمت چپ به سوی من می آمد! حرارتی که نزدیک بود تمام بدنم را بسوزاند. اما...
این حرارت تمام بدنم را می سوزاند، طوری که قابل تحمل نبود. همه جای بدنم می سوخت، بجز صورت و سینه و کف دستهایم!
برای من جای تعجب بود. چرا این سه قسمت بدنم نمی سوزد؟! لازم به تکلم نبود. جواب سؤالم را بلافاصله فهمیدم.
من از نوجوانی در هیئت و جلسات فرهنگی مسجد محل حضور داشتم. پدرم به من توصیه می کرد که وقتی برای آقا امام حسین علیه السلام و یا حضرت زهرا (س) و اهل بیت (ع) اشک می ریزی، قدر این اشک را بدان. اشک بر این بزرگان، قیمتی است و ارزش آن را در قیامت میفهمیم. پدرم از بزرگان و اهل منبر شنیده بود که این اشک را به سینه و صورت خود بکشید و این کار را می کرد. من نیز وقتی در مجالس اهل بیت السلام گریه می کردم. اشک خود را به صورت و سینه ام می کشیدم. حالا فهمیدم که چرا این سه عضو بدنم نمیسوزد!
📙برگرفته از کتاب سه دقیقه در قیامت
⭕️ splus.ir/dastan9
⭕️ https://eitaa.com/dastan9
#عاشقانه ❣
نامه عاشقانه از خانمی با تحصیلات ششم ابتدایی که ۱۱۵ سال پیش به شوهر پزشکش نوشته است:
نامه خواندنی وعاشقانه پی نوشت، یکصدوپانزده سال پیش نگارش یافته، از یک زن خانه دار یزدی است. وی برای همسرش که در خارج ازکشور، درس پزشکی می خوانده، چنین نوشته است.
این نامه، درکتابخانه وزیری یزد، نگهداری می شود.
*بسم المعطّرٌ الحبیب*
تصدقت گردم، دردت به جانم،
من که مُردم و زنده شدم تا
کاغذتان برسد.
این فراقِ لاکردار هم مصیبتی شده زن جماعت را،
کارِ خانه و طبخ و رُفت و روب و
وردار و بگذار نکُشد، همین بیهمدمی و فراق میکُشد.
مرقوم فرموده بودید به حبس گرفتار بودید. در دلمان انار پاره شد.
پریدُخت تو را بمیرد که مَردش اسیر امنیه چیها بوده و او بیخبر در اتاق شانهٔ نقره به زلف میکشیده..!!!
حیّ لایموت به سر شاهد است که حال و احوال دل ما هم کم از غرفهٔ حبس شما نبوده است.
اوضاع مملکت خوب نیست، کوچه به کوچه مشروطه چی چنان نارنج هایی چروک و از شاخه جدا بر اشجار و الوار در شهر آویزانند و جواب آزادیخواهی، داغ و درفش است و تبعید و چوب و فلک..!!!
دلمان این روزها به همین شیشهٔ عطری خوش است که از فرنگ مرسول داشتهاید.
شب به شب بر گیس میمالیم...!!!
سَیّد محمود جان،
مادیان یاغی و طغیانگری شدهام که نه شلاق و توپ و تشر آقا جانمان راممان میکند و نه قند و نوازش بیگم باجی.
عرق همه را در آوردهام و رکاب نمیدهم، بماند که عرق خودم هم در آمده.
میدانید سَیّدجان،
زن جماعت بلوغاتی که شد، دلش باید به یک جا قُرص باشد، صاحب داشته باشد، دلِ بیصاحاب، زود نخکش میشود، چروک میشود، بوی نا میگیرد،
بید میزند، دل ابریشم است.
نه دست و دلم به دارچین نویسی روی حلوا و شُله زرد میرود، نه شوق وَسمه و سرخاب و سفیدآب داریم.
دیروزِ روز بیگم باجی، ابروهایمان را گفت پاچهٔ بُز،
حق هم دارد، وقتی آنکه باید باشد و نیست، چه فرق دارد، پاچهٔ بُز بالای چشممان باشد یا دُم موش و قیطانِ زر.
به قول آقا جانمان دیده را فایده آن است که دلبر بیند.
شما که نیستید و خمرهٔ سکنجبین قزوینی که باب میلتان بود بماند در زیر زمین مطبخ و زهر ماری نشود کار خداست.
چلّهها بر او گذشته، بر دل ما نیز. عمرم روی عمرتان آقا سَیّد.
به جدّتان که قصد جسارت و غُر زدن ندارم، ولی به واللّه بس است.
به گمانم آنقدری که در فالکوتهٔ طب پاریس، طبابت آموختهاید که به علاج بیماری فراق حاذق شده باشید، بس کنید، به یزد مراجعت فرمایید و به داد دل ما برسید، تیمارش کنید و بعد دوباره برگردید.
دلخوشکُنکِ ما همین مراسلات بود که مدّتی تأخیر افتاد و شیشهٔ عطری که رو به اتمام است.
زن را که میگویند ناقصالعقل است، درست هم هست.
عقل داشتیم که پیرهنتان را روی بالش نمیکشیدیم و گره از زلف وا کنیم و بر آن بخُسبیم.
شما که مَردید، شما که عقلتان اَتّم وُ اَکمل است، شما که فرنگ دیدهاید و درس طبابت خواندهاید، مرسوله مرقوم دارید
و بفرمایید چه کنم...؟؟؟
تصدّقت پری دُخت
بوسه به پیوست است.
💎💎💎💎💎💎💎💎
#دلبری ❤️
#یا_زهرا
#یاصاحب_الزمان_عج
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
#تعجیل_در_فرج_مولایمان_صلوات
⭕️ splus.ir/dastan9
⭕️ https://eitaa.com/dastan9
✨﷽✨
🔴لبیک خداوند به بندهاش
✍مولوی تمثيل آورده كه فردی نشسته بود و "يا ربّ" میگفت؛ شيطان بر او ظاهر میشود و میگويد: تا به حال اين همه "يا ربّ" گفتهای، چه فايده داشته است!؟
مرد دلش شکست و از دعا کردن منصرف شد و خوابيد.
شب كسی به خواب او آمد و گفت: چرا ديگر "يا ربّ" نمیگويی!؟
جواب داد: چون جوابی نمیشنوم و میترسم از درگاه خدا مردود باشم، پس چرا دعا كنم!؟
گفت: خدا مرا فرستاده تا به تو بگويم اين "يا ربّ" گفتنهایت همان لبّيک و جواب ماست!
يعنی اگر خداوند نخواهد صدای ما به درگاهش بلند شود، اصلا نمیگذارد "يا ربّ" بگوييم.
#یا_زهرا
#یاصاحب_الزمان_عج
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
#نشر_صدقه_جاریه
⭕️ splus.ir/dastan9
⭕️ http://eitaa.com/dastan9
داستانهای کوتاه و آموزنده
✍️ #داستان_دنباله_دار 🍃#کودتای_دل (قسمت 8 ) اما فرعون باز زمزمه دارد: «همین کابوس بود، همین کابوس که
✍️ #داستان_دنباله_دار
🍃#کودتای_دل (قسمت 9 )
اما خشم و تنفری که در فرعون جان گرفته؛ همچنان باقی است و در همان حال به آسیه نظر می کند و می خواهد شماتت کند که ناگهان چشمان بارانی او، فرعون را باز می دارد و خاموش می ماند به نظاره دور شدن موسی.
روایت چهارم: میلاد حضرت مهدی بقیه الله
شب نزدیک است و نسیم کم جانی از سوی نخل ها رو به حکیمه می وزد و چهره اش را می نوازد.
حکیمه در مدخل ورودی سامراست که از دور هیاهویی به گوشش می رسد؛ به سوی هیاهو کشیده می شود؛ سربازان خلیفه بر در خانه ای گرد آمده اند. نزدیک و نزدیک تر می رود تا صدایشان را به خوبی می شنود:
به ما خبر رسیده که کودکی در این خانه است…. به تازگی تولد یافته…. پسر است؟
صدا نیست، بانگ است؛ بانگی غضب آلود و ترسناک، از آن مردی که دستاری سرخ بر سر دارد و بر آستانه در، صاحب خانه را خطاب کرده است و خشمگین نگاهش می کند.
صاحب خانه اما با دست و پایی لرزان و صدایی مرتعش پاسخ می دهد: «آ… آری….ی خدا به ما …. ا…. کودکی …. ی …»
سخن صاحب خانه تمام نشده است که شیون نوزادی از خانه به خارج از خانه سرازیر می شود. همان مرد که دستاری سرخ و حکومتی بر سر دارد، بی درنگ مشتی بر سینه صاحب خانه می زند و او را کناری می افکند؛ آنگاه خود و همراهانش به خانه مرد می ریزند.
شیون نوزاد اندکی بعد خاموش می شود و ناگهان شیون جان سوز زنی از خانه اوج می گیرد و به حکیمه می رسد. حکیمه به هیجان در می آید و کنجاو تر از قبل، باز هم نزدیک تر می رود.
حکیمه با خود زمزمه می کند: «جامه هاشان نشان می داد که سربازان حکومت عباسی اند…»
زمزمه اش پایان نیافته که سربازان از خانه بیرون می آیند.
قاب نگاه حکیمه را ناگهان سر نیزه های خونین سربازان پر می کند. دیگر تاب نمی آورد و گام هایش از پس یکدیگر او را از آن فاجعه دور می کنند.
خانه ابو محمد دور نیست؛ می رسد و چند کوبه بر در می کوبد، هنوز سرخی خون سر نیزه ها در عمق نگاه او جان دارند و آزارش می دهند که در گشوده می شود؛ نرگس خاتون برایش در گشوده است با لبخندی که همچون همیشه بر چهره دارد، به حکیمه سلام می دهد: «سلام عمه جان…»
چهره حکیمه راز داری نمی کند؛ و نرگس خاتون نیز سراسیمه می پرسد: «خیر باشد عمه جان، چه شده؟»
نگرانی بر چهره نرگس خاتون نیز نمایان می شود، نگاه در نگاه یکدیگر، خاموش و منتظر تا این که ابو محمد نیز می رسد و سکوت بین آنها را پایان می دهد: «بانو! کیست؟»
وقتی به هر دوی آنها می رسد؛ پاسخ پرسشش را می یابد.
سلام عمه جان! خوش آمدید، چرا اینجا مانده اید؟ بفرمایید … بفرمایید داخل…».
سیمای برادر زاده که مهربان و آشناست؛ از التهاب حکیمه می کاهد و او مجال یافته در فاصله بین در خانه تا اتاق آنچه دیده را بازگو می کند و از پس اندکی سکوت، می گوید: «بی قرار بودم، گفتم به شما سر بزنم … شب پیش، خوابی دیدم» و از خوابش می گوید؛ خوابی که شب قبل دیده بود و او را همین خواب، بی خواب و خوراک کرده بود و همان حس غریبی که از همان شب قبل در او جان گرفته و لحظه ای رهایش نکرده است و حال در کنار امام زمانش آرامش به سراغش می آید.
داخل می شوند؛ نخست حکیمه که با اصرار برادر زاده، مقدم بر آن دو وارد می شود. می نشینند و حکیمه به چهره برادر زاده می نگرد؛ به نظرش؛ با همیشه متفاوت است، خانه نیز در نظرش نورانی تر است. تاب ندارد برای پرسش، اما هیچ نمی گوید تا ابو محمد به سخن در می آید: «امشب میهمان خانه ای هستی که در آن، آن موعود خواهد آمد…. تولد فرزندم!»
بی قراری و بی تابی حکیمه از حد می گذرد؛ نگاهی به نرگس خاتون و نگاهی به برادر زاده، نگاه کاوشگرانه ای نیز به اطراف، اما کسی جز آن سه ، نیست.
ابو محمد! هر فرزندی مادر می خواهد… نرگس خاتون که باردار نیست؟!
و به عروس برادرش می نگرد و او نیز با سر اشاره می کند و سخن حکیمه را تایید.
- شتاب نکنید! امشب همان شب موعود است.
و سپس از عمه و همسرش اجازه می گیرد و به اتاقی دیگر می رود.
هر دو؛ حکیمه و نرگس خاتون با یکدیگر در حیرت و شگفت زده، سخن می گویند:
من به سخنان برادر زاده ام؛ امام زمانم، ذره ای تردید ندارم، اما نرگس خاتون! چگونه ممکن است؟!
- من نیز به سخنان مولایم ایمان دارم، اما نمی دانم … درکش برایم سخت است!
نان و خرما می خورند و حکیمه برای ابو محمد نیز می برد که در حال سجده و عبادت است، منتظر می ماند تا از سجده سر بر دارد و اجازه بگیرد برای رفتن.
ابو محمد سر از سجده بر می دارد و بدون آن که عمه سخنی گفته باشد رو به او: «شما امشب اینجا میهمانید عمه جان، بمانید و به یاری شما نیاز خواهیم داشت».
هیچ نمی گوید و می ماند و مشغول عبادت در کنار امام زمانش.
🍃ادامه دارد ان شاء اللَّه🍃
⭕️ splus.ir/dastan9
⭕️ https://eitaa.com/dastan9
1_1316998153.mp3
2.12M
#فایل_صوتي_امام_زمان 🛎
#قسمت_اول 1⃣
#امام_زمان ، از ما گله می کند...💔
با همه رحمتش ، با همه #عشقش ...
اول دعایمان می کند ؛ بعد گلایه...😔
#استاد_شجاعی 👤
به نیت ظهور گوش کنید و نشر دهید 🌹
#یا_زهرا
#یا_ابا_عبدالله_الحسین
#یاصاحب_الزمان_عج
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
#تعجیل_در_فرج_مولایمان_صلوات
⭕️ splus.ir/dastan9
⭕️ https://eitaa.com/dastan9
📖 تقویم شیعه
☀️ امروز:
شمسی: دوشنبه - ۲۲ آذر ۱۴۰۰
میلادی: Monday - 13 December 2021
قمری: الإثنين، 8 جماد أول 1443
🌹 امروز متعلق است به:
🔸سبط النبي حضرت امام حسن مجتبی علیه السّلام
🔸سیدالشهدا و سفينة النجاة حضرت امام حسین علیهما السّلام
❇️ وقایع مهم شیعه:
ا 🔹امروز مناسبتی نداریم
📆 روزشمار:
▪️5 روز تا شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها (روایت 75روز)
▪️25 روز تا شهادت حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها (روایت 95روز)
▪️35 روز تا وفات حضرت ام البنین سلام الله علیها
▪️42 روز تا ولادت حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها
▪️51 روز تا وفات حضرت ام کلثوم علیها السلام
#یا_زهرا
#یا_ابا_عبدالله_الحسین
#یاصاحب_الزمان_عج
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
#تعجیل_در_فرج_مولایمان_صلوات
⭕️ splus.ir/dastan9
⭕️ https://eitaa.com/dastan9
داستانهای کوتاه و آموزنده
نامه ای دردناک بعد از شلیک گلوله سمیونف عراقیها
در هشتمین روز کمین، گلوله تک تیرانداز نشست وسط دو اَبروی *رستمعلی* و پیشانیش را شکافت.
صدای یا زهرایش بلند شد و مغزش پاشید روی تنم و کیسه های کمین، با پشت سر آرام نشست روی زمین، سریع عکس گرفتم، به سه ثانیه نکشید که *شهید* شد.
ناگهان از توی کانال یک نفر داد زد که *رستمعلی* نامه داری
فرمانده نامه را گرفت و باز کرد، از طرف همسرش بود :
*رستمعلی جان*، امروز پدر شدی،
وای ببخشید من هول شدم، سلام
عزیزم، نمیدونی چقدر قشنگه، بابا ابوالقاسم اسم پسرت رو گذاشته مهدی، عین خودته، کشیده و سبزه، کی میای عزیزم ؟از جهاد اومده بودن پی ات، میخوان اخراجت کنن،خنده ام گرفته بود.مگه نگفتی بهشان که جبهه ای ؟ تهدید کردند که به خاطر غیبت اخراج شدی، مهم نیست، آمدی دوباره سر زمین کار می کنی، این یه ذره حقوق کفاف زندگی مان را نمی دهد،
همان بهتر که اخراجت کنند.عزیزم زود برگرد، دلم برایت تنگ شده ...
#شهیدرستمعلی_آقاباباپور
#یا_زهرا
#یا_ابا_عبدالله_الحسین
#یاصاحب_الزمان_عج
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
#نشر_پیام_صدقه_جاریه
⭕️ splus.ir/dastan9
⭕️ https://eitaa.com/dastan9
#تلنگر
چقدر زیباست روی تابلویی بنویسیم :
⚠️ جاده لغزنده است!
🏁 دشمنان مشغول کارند!
🚦با احتیاط برانید!
⛔️ سبقت ممنوع...!
📛 دیر رسیدن به پست و مقام،
بهتر از هرگز نرسیدن به "امام زمان" عج است..!
♨️ حداکثر سرعت،
اما بیشتر از سرعت "ولی فقیه" نباشد.
⛔️ دور زدن اسلام و اعتقادات ممنوع!
⭕️ با دنده لج حرکت نکنید .
✅ و با وضو وارد شوید..
🚩 چرا که این جاده، آغشته به خون مطهر شهداست
#حواس_ها_جمع
#یا_زهرا
#یا_ابا_عبدالله_الحسین
#یاصاحب_الزمان_عج
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
#تعجیل_در_فرج_مولایمان_صلوات
⭕️ splus.ir/dastan9
⭕️ https://eitaa.com/dastan9
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⚠️ تبرج با حجاب⁉️
🔺تبرج یعنی خودت رو به نمایش بزاری❗️
🔺بزاری خودت رو توی ویترین❗️
🔺جلب توجه کنی❗️
🔺نگاها رو به سمت خودت بکشونی❗️
🔺حقیقی یا مجازی هم فرق نداره❗️
🔺چه بسا تبرج در فضایمجازی رایجتر و قویتره❗️
🔺تبرج این نیست که شما بهداشت رو
رعایت نکنی و پشمو باشی و کثیف❗️
🔺بهداشت و آراستگی فرق میکنه با آرایش و خودنمایی❗️
🔺«تَبَرُّجَ» از «برج» به معنای خودنمایی است، همانگونه که برج در میان ساختمانهای دیگر جلوه خاصّی دارد.
🔺یعنی شما گونهای خود را نمایش دهی که عادی نباشد و توجه و نظر مردم را در فضای عمومی جلب کند❗️
💠 لا تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجاهِلِیةِ الْأُولی وَ أَقِمْنَ الصَّلاةَ وَ آتِینَ الزَّکاةَ وَ أَطِعْنَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ (احزاب/۳۳)
🔺همچون دوران جاهلیتِ نخستین، با تبرج (خودنمایی) ظاهر نشوید و زینت های خود را آشکار نکنید، و نماز را بر پا دارید و زکات بدهید، و از خدا و رسولش اطاعت کنید.
#⃣ #صیانت_از_حیا
━━═━━⊰❀🌷❀⊱━━═━
⭕️ @dastan9 💐
━━═━━⊰❀🌷❀⊱━━═━
گفت :
#حـــجاب به چه درد میخوره؟⁉
❓چرا بعضیا #چـــادر سر میکنن؟
گفتم:
تا حالا به بانکا دقت کردی؟⁉
میله های #محـــافظ قطوری که پشت پنجره ها و درای شیشه ایش کشیدن رو دیدی؟❗👀
گفت:آره
گفتم:تا حالا به کرکره ها و محافظای محـــکم #طـــلا فروشیا دقت کردی؟❓
گفت:اوهوم
گفتم:
تا حالا به پنجره طبقه اول خونه ها دقت کردی؟ محافظاشونو دیدی؟❓
گفت:خب آره ولی اینها چه ربطی به سوال من داره؟❓❗
گفتم:
✖آدمای #عــــاقل از چیزای با ارزششون به دقت محفاظت میکنن و “زن”ها با #ارزش ترین مخلوقات خدا هستن. 😇
پس باید با دقت و به بهترین وجه از خودشون محفاظت کنن.
عقل میگه بهترین حجاب، #پوشیدگی تمام زیباییها و جذابیتا از چشم بقیه است، چادر هم بهتر از همه این کار رو انجام میده.
گفت:
من تا حالا فکر میکردم حجابو #آخوندها از خودشون درآوردن😳 ولی حالا متوجه شدم این دستورالعمل حجاب فقط از آدمای دلسوز برمیاد.
#یا_زهرا
#یا_ابا_عبدالله_الحسین
#یاصاحب_الزمان_عج
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
#تعجیل_در_فرج_مولایمان_صلوات
⭕️ splus.ir/dastan9
⭕️ https://eitaa.com/dastan9