eitaa logo
داستانهای کوتاه و آموزنده
2.9هزار دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
3.5هزار ویدیو
36 فایل
بسم الله الرحمن الرحیم بیایید از گذشتگان درس عبرت بگیریم تاخود عبرت آیندگان نشدیم ⭕️ @dastan9 🇮🇷 ⭕️ http://Splus.ir/dastan9 🇮🇷 ⭕️ https://eitaa.com/dastan9 🇮🇷 ادمین کانال https://eitaa.com/yazahra_9 تبادلات 🌹 https://eitaa.com/yazahra_9
مشاهده در ایتا
دانلود
توی خانواده‌ی فقیر بزرگ‌شدم. پدرم گارگر بود.‌ فقر باعث نشده بود تا از هم دور باشیم.‌ با همون غذای فقیرانه ای که داشتیم شب دور هم میخندیدیم.‌ تا یه روز که یکی از پولدارترین پسر های روستامون اومد خاستگاریم. خیلی خوشحال شوم. با خودم گفتم من هم زندگی پولداری رو به خودم میبینم. ولی شب خاستگاری فقط خودش اومد و پدرش. مادرو خواهراش نیومده بودن. بابا خیلی مظلوم بود گفت عیب نداره ولی برادرام ناراحت بودن. توی خونمون طوری نبود که دختر مثل دخترای دیگه خودش حرف بزنه. بگه میخوام یا نه. نه جرات میکردم بگم نه. نه این اجازه رو بهم میدادن. بابام باهاشون حرف زد و همشون تصمیم گرفتن که من زش بشم.‌ به ظاهر نشون نمیدادم ولی خوشحال بودم مراسم بله برون و شیرینی خورون هم مادر و خواهراش نیومدن. چون تک پسر بود جای تعجب داشت. بالاخره روز عقد شدن و من برای اولین بار مادر و خواارهاش رو دیدم. فقط برای نرفتن آبروشون اومده بودن. برعکس حرف پدرشوهرم که هر بار میگفت کار داشتن نیومدن اونا منو نمیخواستن. هیچ کدوم بهم نگاه نمیکردن. اما شوهرم خیلی دوستم داشت. زمان ما با زن ها برخورد خوبی نداشتن. اصلا زکن رو آدم حساب نمیکردن.‌ ولی شوهرم خیلی مهربون بود. با همه فرق داشت. اون زمان هیچ کس نظر زنو نمیپرسیدن ولی شوهرم همیشه میپرسید. زندگینون خیلی خوب بود. تمام کم و کسری هام جبران شد. شش ماه زندگی عالی و بدون غصه. طبقه‌ی بالای خونه‌ی پدرشوهرن میشستیم. انقدر منو دوست داشت که بی من غذا نمیخورد. یه روز یه مهمونی دعوتمون کردن.از پایین شنیدم‌ مادرشوهرم گفت حق نداری زنتو بیاری. شوهرمم گفت زنم نیاد منم نمیام. مادرش شروع کرد به جیغ جیغ که تو زنت رو به من ترجیح میدی. شوهرمم اومد بالا. از پایین هنوز صدای جیغ‌جیغ میاومد. دیگه مادرش حرف نمیزد و خواهراش جیغ میکشیدن. ترسیده بودم ولی شوهرم بهم آرامش میداد. یه دفعه در اتاق به ضرب باز شد. خواهر شوهرم گفت مادرشون مرده. اول فکر کردم‌دروغ میگه وقتی رفتیم‌پایین متوجه شدیم از شدت ناراحتی اینکه شوهرم منو میخواست سکته کرده و مرده بعد ختم خواهراش پاشونو کردن تو یه کفش که باید زنتو طلاق بدی. شوهرن گفت شرایط خونه‌شوت خرابِ پس بهتره برم‌خونه‌ی بابام. دو هفته خونه‌ی بابام بودن که بهم خبر دادم‌ تمام حق و حقوقمو داده و طلاقم‌ داده. اصلا باورم نمیشد.‌ ما زندگی خوبی داشتیم .... ⭕️ @dastan9 🌺🌺
داستانهای کوتاه و آموزنده
#درد‌دل‌اعضا #خیانت‌بزرگ توی خانواده‌ی فقیر بزرگ‌شدم. پدرم گارگر بود.‌ فقر باعث نشده بود تا از هم
توی روستا وقتی یکی رو طلاق بدن خیلی بده.‌ خیلی دوست داشتم‌ برم‌شوهرم رو بببنم. ببینم چرا طلاقم‌داده.‌چون ما هیچ مشکلی نداشتیم.‌اما بهم این اجازه رو نمیدادن.‌ یه روز خاله‌م اومد خونمون. دید من خیلی بی قرارم گفت بشین برات تعریف کنم. گفت شوهرت قبل تو یکی رو دوست داشته مادرش باهاش مخالف بوده گفته حق نداری اونو بگیری. پدرش برای اینکه نجاتش بده میاد خاستگاری تو مادرش بازم مخالفت میکنه. ولی بهش اهمیت نمیدن. حالا که مادرش مرده و خانواده‌ش گیر دادن که تو رو طلاق بده طلاقت داده رفته همونو که اول دوستش داشته گرفته. حرف های خاله بیشتر حالم رو خراب کرد.‌ توی اون شش ماه ما هیچ مشکلی نداشتیم‌ حتی یک بار هم با ناراحتی باهام حرف نزد.‌ افسرده گوشه‌ی خونه مونده بودم. خواهر کوچیکم عروس خاله‌م شده بود.‌ اونم کنار خاله‌م نشسته بود و به حال من گریه میکرد. بعد از تموم شدن عده‌م خاله‌م اومد خونمون.‌گفت اومده خاستگاری من برای پسر بزرگش.‌ شرایط ازدواج نداشتم ولی برای اینکه خودمو نجات بدم قبول کردم. و عقد پسرخاله‌م شدم همش حواسم پیش شوهر سابقم بود. اما پسرخاله‌مم برام کم‌نمیذاشت. همونجور مهربون بود و دوستم داشت. شش سال باهاش زندگی کردم و خدا یه پسر بهمون داده بود. پسرن ۵ سالش بود و زندگیمون خیلی اروم بود.‌ تا‌ اینکه متوجه شدم خواهرم با شوهرش که برادر شوهر منم بود به اختلاف خوردن. اختلافشون بالا گرفت و مجبور به طلاق شدن. تو خونمون نشسته بودم به دفعه برادرام زدن در خونه رو شکستن اومدن تو خونه‌. گفتن آبجی کوچیکه رو طلاق دادن تو هم باید طلاق بگیری گفتن من بچه دارم زندگیمو دوست دارم طلاق نمیخوام.‌اما مثل همیشه حرف من براشون مهم نبود. به زور منو بردن خونه‌ی بابام برای اینکه از دستشون فرار کنم و برم پیش بچه‌م رفتم رو پشت بوم تا پشت بوم به پشت بوم برگردم‌ خونه‌م. ولی فهمیدن و دنبالم کردن. از بالا پریدم پایین که دستشون بهم نرسه ولی پام‌شکست و افتادم زیر دستشون. با پای شکسته تو خونه‌ی بابام بودم که خبر اوردن طلاقت رو گرفتیم. ... ⭕️ @dastan9 💐💐
✨استاد زعفری زاده؛' در روحت یڪ بررسی بکن، جای خلوت بنشین ببین چقدر مرض روحی داری. ⚠️ڪسی ڪه حسود است، بی‌ایمان از دنیا می‌رود. ڪسی ڪه متکبر است، خداوند متعال می‌فرماید به عزتم قسم نمی‌گذارم بوی بهشت را ڪه از هفتاد سال راه به مشام می‌رسد، بفهمد و حس کند. کسی ڪه خودخواه، بخیل و تنگ‌نظر است، نمام است و غیبت می‌کند. همه‌ی اینها را بروید بررسی کنید. ٧۵ صفت رذیله است. ما به چندتا مبتلا هستیم؟ یڪ صفت، انسان را بیچاره می‌کند؛ همان‌طور ڪه شیطان را بیچاره کرد. امراض روحی از امراض جسمی خطرناک‌تر است. باید از آنها ترسید. ⭕️ @dastan9 🌺💐
🌹 ✨حجاب زیباست ولی… 🌹شهیدی گفت: «خواهرم…تو در سنگر حجاب مدافع خون منی…» 🌹شهید دیگری گفت: «خواهرم… استعمار از سیاهی چادر تو بیشتر از سرخی خون من می ترسد…» 📌یادمان باشد که تا ابد مدیون این شهدائیم... ✅شهدایی که لباس و نوع شلوار و مُد روز برایشان معنایی نداشت… ✨حجاب هم فرهنگی است که مُد روز و مدلهای مختلف بر نمی‌دارد… ✨✅✨بانوی خوبم ! ✅فلسفـه حجاب تنها به گنـاه نیفتـادن مردهـا نیست!✅ ✅✨✅که اگر چنین بود ،چرا خدا تو را با حجـاب کامل به حضور می‌طلبد در عاشقانه ترین عبادتت؟! 💥جنـس تو با حیـا خلق شده.. 📿 رعایت حجاب تو شرط انتظار حجت ابن الحسن (عج الله تعالی فرجه الشریف) است.📿 🌹 ⭕️ @dastan9 💐🌺
داستانهای کوتاه و آموزنده
#درد‌دل‌اعضا #خیانت‌بزرگ توی روستا وقتی یکی رو طلاق بدن خیلی بده.‌ خیلی دوست داشتم‌ برم‌شوهرم ر
زندگی برام‌سخت و سخت تر میشد.‌ اینبار فرق داشت‌ پاره‌ی جگرم پیشم نبود.‌ بچه‌م رو نمیذاشتن ببینم. از همه بدتر که هر دو بار بی دلیل طلاقم دادن.‌ نزدیک یک سال گذشته بود و من بچه‌م رو ندیده بودم. حالم خیلی خراب بود.‌اجازه‌هم نمیدادن از خونه برم‌بیرون. گذشت تا یه روز یکی از اهالی روستامون که فامیلمون هم فوت کرد.‌ خانواده‌م دیگه مجبور شدن بزارن من هم برم امام زاده برای تشییع جنازش. افسرده بی حال گوشه ای ایستادم و به جمعیت نگاه کردم که شوهرمو دیدم. دست بچه‌م رو گرفته بود و اصلا متوجه من نبود.‌ اطرافو نگاه کردم.‌مطمعن شدم برادرام حواسشون به من نیست. رفتم جلو بعد یک سال پسرمو دیدم. دستشو از دست باباش کشید و اومد تو بغلم.‌اولین بار بود که از صدای جیغ و گریه ی خانواده‌ی متوفی خوشحال بودم. چون نمیذاشت صدای جیغ و گریه ی من و پسرم به گوش بقیه برسه. پسرم رو به خودم فشار میدادم و بو میکردم. انگار قرار نبود دیگه از هم جدا بشیم. متوجه چشمهای اشکی شوهرم شدم. پسرم رو بغل کردم و روبروش ایستادم. گفتم‌من دوستت دارم ولی نمیذارن برگردم پیشت. تو رو خدا بزار بچه پیش من بمونه. یه دفعه بازوم رو گرفت و شروع کرد به تند راه رفتن. نمیدونستم کجا میبرم ولی دوست داشتم باهاش برم.‌از امامزاده که بیرون رفتیم گفت بیا بریم محضر نه تو نیاز به اجازه‌ی اونا داری نه من. بیا بریم عقد کنیم با هم زندگی کنیم از خدام بود باهاش برم. همه تو ختم بودن و هیچ‌کس حواسش نبود رفتم شناسنامم رو برداشتم و رفتیم محضر عقد کردیم و برگشتم خونه‌ی خودم.‌ هیچ کس نمیدونست من کجام و همه دنبالم میگشتن. چون حال روحی خوبی نداشتم فکر میکردن من گم شدم. به شوهرم گفتم به هیچ کس نگو من اینجام نمیخوام بدونن. چون میان دنبالم گفت اینبار مگه از روی جنازه‌ی من رد بشن. یک هفته بود سر زندگیم بودم که برادرام اومدن جلوی خونمون... ... ⭕️ @dastan9 🌺💐
داستانهای کوتاه و آموزنده
#درد‌دل‌اعضا #خیانت‌بزرگ زندگی برام‌سخت و سخت تر میشد.‌ اینبار فرق داشت‌ پاره‌ی جگرم پیشم نبود.‌
شروع کردن به در زدن.‌ یه جوری که انگار قراره در از جا کنده بشه. هر کاری کردم شوهرم در رو باز نکنه گوش نکرد. یه چوب بزرگ برداشت رفت جلو در. گفت چتونه. حلال خدا رو حروم میکنید. برید بزارید با زن و بچم زندگی کنم. گفتن کدوم زن تو طلاقش دادی. گفت طلاق ندادم به زور گرفتین. دوباره عقدش کردم. برید از زندگی من دست بردارید. برادرام حرفاشو قبول نکردن. اومد شناسنامه ها رو برد نشونشون داد. با کلی سر و صدا بالاخره رفتن. زندگی من رنگ ارامش گرفت. اما همیشه توی ترسم که نکنه دوباره جدا بشیم. ۲۰ سال گذشت.‌ خدا تقاص من رو از خانواده‌ی شوهر سابقم گرفت. همونا که به خاطر مادرشون باعث شدن در اوج خوشی من رو طلاق بدن خواهر بزرگش پسرش رفت خارج از کشور دیگه برنگشت. خبری هم ازش نیست. دوستاش گفتن مُرده ولی هیچی معلوم نیست‌‌. خواهر شوهر وسطی ام پسرش یه ماشین سنگین خرید تو ترکیه باهاش کار میکرد یه روز ارازل اوباش تو ترکیه دوره‌ش میکنن و بی خودی میکشنش. شوهرش ناراحتی قلبی داشت و بعد اینکه پسرش مرد دبگه داروهاشو نخورد و یک‌ هفته‌ی بعدش مرد خواهر شوهر کوچیکم دخترش ازدواج کرد ولی دوسال نشده طلاقش دادن. بار دوم خودش رفت بی اطلاع خانواده‌ش ازدواج کرد ولی مرده ولش کرد. چهارسال درگیر بود تا تونست غیابی طلاقشو بگیره. دوباره زن یه پیرمرد شد اینبار صیغه شد و ازش بچه دار شد. اونم بعد یه مدتی رفت. دیگه قید شوهر کردنو زد و داره دخترشو بزرگ میکنه. اما شوهر سابقم. ۴ تا بچه داره. دو تا دختر دو تا پسر. دختراش خوشبختن. اما پسراش. یکیشون معتاد شده و یکیشون هر چی زن میگیره بعد یه مدت طلاق میخوان. همه‌شون میدونن آه روز های جوونی من دنبالشونه ولی تا الان هیچ کس برای حلالیت گرفتن از من نیومده. دنیا دار مکافاتِ. خیلی زودتر از اینا منتظر بودم جوابشونو بده اما خدا خیلی صبوره. من به مشکلات اونا راضی نیستم ولی خدا جای حق نشسته هر کی رو اذیت کنی بدون که بالاخره به خودت برمیگرده. 🌹 ⭕️ @dastan9 💐🌺
📖 تقویم شیعه ☀️ امروز: شمسی: یکشنبه - ۲۵ اردیبهشت ۱۴۰۱ میلادی: Sunday - 15 May 2022 قمری: الأحد، 13 شوال 1443 🌹 امروز متعلق است به: 🔸مولی الموحدین امیر المومنین حضرت علی بن ابیطالب علیهما السّلام 🔸(عصمة الله الكبري حضرت فاطمة زهرا سلام الله عليها) ❇️ وقایع مهم شیعه: 🔹امروز مناسبتی نداریم @taqvim_shia 📆 روزشمار: ▪️2 روز تا شهادت حضرت حمزه و وفات حضرت عبدالعظیم حسنی علیهما السلام ▪️12 روز تا شهادت امام صادق علیه السلام ▪️18 روز تا ولادت حضرت فاطمه معصومه س و آغاز دهه کرامت ▪️28 روز تا ولادت امام رضا علیه السلام ▪️47 روز تا شهادت امام جواد علیه السلام ⭕️ @dastan9 🌺💐
✨﷽✨ ✅ارزش زمان ✍سه مسافر به شهری رسیدند که پیری دانا آنجا زندگی می‌کرد. نزد او رفتند و خواستند که به آن‌ها پندی دهد. پیر پرسید: چقدر اینجا می‌مانید؟ اولی گفت: تقریبا سه ماه. جواب شنید: به گمانم نتوانی تمام مناطق دیدنی شهر را ببینی. دومی گفت: شش ماه. جواب شنید: شاید تو از آن دوستت هم کمتر شهر را ببینی. سومی گفت: یک هفته. جواب شنید: تو از آن دو بیشتر شهر را خواهی دید!! سپس گفت: زمانی که آدم‌ها فکر می‌کنند زمان زیادی در اختیار آن‌هاست به راحتی آن را تلف می‌کنند اما آن هنگام که اطمینان داشته باشند وقتشان اندک است ارزش زمانشان را به خوبی درک می‌کنند. 💢 راستی ما چقدر وقت داریم؟ 💐 ⭕️ @dastan9 🌹🌹
✨﷽✨ ✅امانت داری ✍️عبدالرحمن بن سیابه می‌گوید: هنگامی که پدرم از دنیا رفت، یکی از دوستان پدرم به منزل ما آمد و بعد از تسلیت گفت: آیا از پدرت ارثی باقی مانده است تا بتوانی به وسیله آن امرار معاش کنی؟ گفتم: نه. او کیسه‌ای که محتوی هزار درهم بود به من تحویل داد و گفت: این پول را بگیر و از سود آن زندگی خود را اداره کن. بعدا اصل پول را به من برگردان! من با خوشحالی پیش مادرم دویدم و این خبر را به وی رساندم. هنگام شب پیش یکی دیگر از دوستان پدرم رفتم و او زمینه تجارت را برایم فراهم کرد. به این ترتیب که با یاری او مقداری پارچه تهیه کرده، در مغازه‌ای به تجارت پرداختم. به فضل الهی کار معامله رونق گرفت و من در اندک زمانی مستطیع شدم و آماده اعزام به سفر حج گردیدم. قبل از عزیمت پیش مادرم رفتم و قصد خود را با او در میان گذاشتم. مادر به من سفارش کرد که پسرم! قرض‌های فلانی را (دوست پدرم) اول بپرداز، بعد به سفر برو! من نیز چنین کردم. با پرداخت وجه، صاحب پول چنان خوشحال شد که گویا من آن پول‌ها را از جیب خودم به وی بخشیدم و به من گفت: چرا این وجوه را پس می‌دهی، شاید کم بوده؟ گفتم: نه، بلکه چون می خواهم به سفر حج بروم، دوست ندارم پول کسی نزدم باشد. عازم مکه شدم و بعد از انجام اعمال حج در مدینه به حضور امام صادق (ع) شرفیاب شدم. آن روز خانه امام(علیه السلام) خیلی شلوغ بود. من که آن موقع جوان بودم، در انتهای جمعیت ایستادم. مردم نزدیک رفته و بعد از زیارت آن حضرت، پاسخ پرسش‌هایشان را نیز دریافت می‌کردند. هنگامی که مجلس خلوت شد، امام (علیه السلام) به من اشاره کرد و من نزدیک رفتم. فرمودند: آیا با من کاری داری؟ عرض کردم: قربانت گردم من عبدالرحمن بن سیابه هستم. به من فرمودند: پدرت چه کار می‌کند؟ گفتم: او از دنیا رفت. حضرت ناراحت شد و به من تسلیت گفت و به پدرم رحمت فرستادند. آنگاه از من پرسیدند: آیا از مال دنیا برای تو چیزی به ارث گذاشت؟ گفتم: نه. فرمودند: پس چگونه به مکه مشرف شدی؟ من نیز داستان آن مرد نیکوکار و تجارت خود را برای آن بزرگوار شرح دادم. هنوز سخن من تمام نشده بود که امام پرسیدند: هزار درهم امانتی آن مرد را چه کردی؟ گفتم: یا بن رسول‌الله (صلی الله علیه و آله)! آن را قبل از سفر به صاحبش برگرداندم. امام با خوشحالی گفتند: احسنت! سپس فرمودند: آیا سفارشی به تو بکنم؟ گفتم: جانم به فدایت! البته که راهنماییم کنید! امام (علیه‌السلام) فرمودند: عَلَیک بِصِدْقِ الْحَدِیثِ وَ أَدَاءِ الْأَمَانَةِ تَشْرَک النَّاسَ فِی أَمْوَالِهِمْ هَکذَا وَ جَمَعَ بَینَ أَصَابِعِه؛ بر تو باد راستگویی و امانتداری، که در این صورت شریک مال مردم خواهی شد. سپس امام انگشتان دستانش را در هم فرو بردند و فرمودند: اینچنین. عبدالرحمن بن سیابه می‌گوید: در اثر عمل به سفارش امام، آنچنان وضع مالی من خوب شد که در مدتی کوتاه سیصد هزار درهم زکات مالم را به اهلش پرداختم. 📚بحارالأنوار، ج47، ص384 🌹 ⭕️ @dastan9 💐🌺
✨﷽✨ ✅فضیلت حضرت زینب (س) و ثواب گریه بر ایشان در کلام رسول خدا (ص) ✍️مرحوم سید نورالدین جزائری در کتاب شریف «الخصائص الزینبیة» می‌نویسد: روی أن زینب بنت علی بن ابیطالب (علیه‌السلام) لما ولدت اخبر بذلک رسول‌الله (صلی الله علیه و آله) فجاء الی منزل فاطمة (علیهاالسلام) و قال: یا بنتاه! ایتینی بنیتک المولودة، فلما احضرتها اخذها رسول‌الله (صلی الله علیه و آله) و ضمها الی صدره‌الشریف و وضع خده‌المنیف علی خدها فبکی بکاءأ عالیا وسال الدمع حتی جری علی کریمته الشریفة. فقال فاطمة (علیهاالسلام): مم بکاؤک، لا ابکی الله عینیک یا ابتاه؟ فقال صل الله علیه و اله: یا بنیة یا فاطمة! اعلمی ان هذه البنت بعدکِ و بعدی تیتلی ببلایا فادحه و ترد علیها مصائب ورزایا مفجعة، فبکت فاطمة سلام الله علیها عند ذلک، ثم قالت: یا أبه! فما ثواب من یبکی علیها و علی مصائبها؟ فقال رسول‌الله (صل الله علیه و آله): یا بضعتی و یا قرة عینی! انّ من بکی علیها وعلی مصائبها کان ثواب بکائه کثواب من بکا علی اخویها، ثم اختار لها اسم: زینب. ترجمه: روایت شده است هنگامی که زینب دختر امیرالمومنین (علیهماالسلام) به دنیا آمد، به رسول خدا (صلی الله علیه و آله) خبر دادند و آن حضرت به خانه حضرت زهرا (سلام‌الله علیها) آمدند و فرمودند: دخترم! دختر تازه متولد شده‌ات را به نزدم بیاور. هنگامی که ایشان را آوردند، پیامبر (صلی الله علیه و آله) آن کودک را در آغوش گرفتند و به سینه مبارک خود چسباندند و گونه مبارک خویش را به صورت آن نازدانه گذاشتند و بسیار گریستند تا جایی که اشک آن حضرت جاری و بر روی آن بانو ریخت. حضرت زهرا (سلام‌الله علیها) فرمودند: علت گریه شما چیست؟ پدر جان خداوند چشم شما را گریان نکند. رسول خدا (صلی الله علیه و آله) فرمودند: ای دخترم! ای فاطمه! بدان که بعد از من و تو، او به مصیبت‌های سخت و دشواری مبتلا شده و سختی های زیاد و جانسوزی بر او وارد می‌شود، در این هنگام بود که حضرت زهرا (سلام الله علیها) نیز گریه کردند و خدمت رسول خدا (صلی الله علیه و آله) فرمودند: ای پدر! ثواب کسی که بر او و بر مصائب او گریه کند چیست؟ رسول خدا (صلی الله علیه و آله) پاسخ دادند: ای پاره‌ تن و نور چشمم! کسی که بر او و مصیبت‌هایش گریه کند، ثوابش به مانند گریه بر دو برادرش [امام حسن و امام حسین (صلوات الله و سلامه علیهما)] می‌ماند و سپس نام زینب را بر آن دختر انتخاب فرمودند. 📚الخصائص الزینبیة، تالیف سید نور الدین جزائری، ص32، چاپ دار الحوراء ↶【به ما بپیوندید 】↷ ⭕️ @dastan9 🌺💐
♦️آورده اند که پدری از رفتار بد پسرش رنجور شد ، و او را بسیار ملامت کرد، و بگفت : بی سبب عمرم را به پای تربیت تو هدر کردم فرزند افسوس که ادم شدنت را امیدی نیست..... پسر رنجید و ترک پدر کرد، و در پی مال و منال و سلطنت چند سالی کوشید وتحمل رنج کرد.... عاقبت پسر به سلطنت رسید و روزی ، پدر را طلبید ، تا جاه وجلال و بزرگی خود، را به رخ او بکشد، ... چون پدر به دستگاه پسر وارد شد پسر از سر غرور روی بدو کرد و بگفت : اینک جایگاه مرا ببین ، یاد ار که روزی بگفتی ،هر گز ادم نشوم ، اینک من حاکم شهر شدم.... پدر بی تفاوت روی برگرداند و بگفت : 🔹من نگفتم که تو حاکم نشوی من بگفتم که تو آدم نشوی 🌹 ⭕️ @dastan9 💐🌺
🔴 کریم سیاه!!!! ✍ آیة الله العظمی سید محمد کاظم طباطبایی یزدی مشهور به صاحب عروه یک قطعه کفن برای خودشان خریده بودند. در حرم امیرمؤمنان علیه السّلام همۀ قرآن را بر آن نوشته، سپس در حرم امام حسین(ع) زیارت عاشورا را با تربت بر اطراف آن نوشته بودند. ایشان برای صله ارحام عازم یزد می شوند و در این سفر این کفن را با خودشان به یزد می برند. در شب اول ورودشان به یزد، در منزل یکی از دخترانشان استراحت می کنند. حضرت سیدالشهداء(ع) به خواب ایشان آمده و می فرمایند: یکی از دوستان ما فوت کرده و در مزار یزد منتظر کفن است. ما دوست داریم این کفن به او اهداء شود. ایشان بیدار می شود و می خوابد. دوبار دیگر این رؤیا تکرار می شود! ایشان لباس پوشیده به قبرستان یزد می رود و می بیند شخصی به نام کریم سیاه فوت کرده، او را غسل داده، روی سنگ نهاده، منتظر کفن هستند... تا ایشان می رسد، می گویند: کفن را آوردند. مرحوم یزدی از آن ها می پرسد: شما کی هستید؟! می گویند: همان آقایی که به شما امر فرموده کفن بیاورید، به ما نیز امر فرموده که برای تجهیز و دفن ایشان به این جا بیاییم. مرحوم یزدی می پرسد: این شخص کیست؟ می گویند: او شخصی به نام کریم سیاه است، یک فرد معمولی! ولی عاشق امام حسین(ع) بود. در هر کجا مجلسی به نام امام حسین(ع) برگزار می شد، او بدون هیچ تکلّفی حاضر می شد. 📚 منبع: جرعه ای از کرامات امام حسین علیه السلام،ص ۹۷ 🌹 ⭕️ @dastan9 💐🌺
📖 تقویم شیعه ☀️ امروز: شمسی: دوشنبه - ۲۶ اردیبهشت ۱۴۰۱ میلادی: Monday - 16 May 2022 قمری: الإثنين، 14 شوال 1443 🌹 امروز متعلق است به: 🔸سبط النبي حضرت امام حسن مجتبی علیه السّلام 🔸سیدالشهدا و سفينة النجاة حضرت امام حسین علیهما السّلام ❇️ وقایع مهم شیعه: ا 🔹مرگ عبدالملک بن مروان، 86ه-ق 📆 روزشمار: ▪️1 روز تا شهادت حضرت حمزه و وفات حضرت عبدالعظیم حسنی علیهما السلام ▪️11 روز تا شهادت امام صادق علیه السلام ▪️17 روز تا ولادت حضرت فاطمه معصومه س و آغاز دهه کرامت ▪️27 روز تا ولادت امام رضا علیه السلام ▪️46 روز تا شهادت امام جواد علیه السلام ⭕️ @dastan9 🌺💐
✍حاج اسماعیل دولابی: 🌸هیچ عبادتی مانند صلوات نیست.هیچ عبادتی را خداوند نفرموده من انجام می دهم پس شما هم انجام دهید در مورد نماز،روزه و هیچ عبادت دیگری چنین نفرمود.اما در مورد صلوات فرمود: خدا و ملائکه اش بر پیامبر صلوات میفرستند پس ای مومنان شما هم بر او صلوات بفرستید. ان‌شاءالله وقتی صلوات می فرستی ببینی که خدا دارد بر حبیبش صلوات می فرستد و ببینی که بر تو هم که صلوات می فرستی دارد صلوات می فرستد! 📚عرفان در کلام اولیای ربّانی،ص۶۲_۶۷ ⭕️ @dastan9 🌺💐
بانوی عارفه 🕌 رابعه عدویه از بانوان سعادتمندی است که بر اثر انجام کارهای نیک و تلاش در مسیر سعادت نام نیکو از خود به یادگار گذاشته و در عرفان و سلوک به مقاماتی نائل آمده است . روزی جمعی از مردم بصره بر در خانه عدویه رفتند و گفتند : ای رابعه مردان را سه فضیلت است که زنان را نیست ، ۱)آن که مردان عقل کامل دارند و زنان ناقص العقلند و دلیل بر نقصان عقل انهات این که گواهی دو زن برابر گواهی یک مرد است ۲) انکه زنان ناقص الدین هستند زیرا در هر ماه چند روز از نماز و روزه می مانند ۳) هرگز زنی به مقام نبوت نرسیده است . رابعه گفت : اگر گفتار شما درست باشد زنان را نیز سه فضیلت است که مردان را نیست . ۱)ان که در میان انها مخنث نیست ( مرد بی غیرت ) ۲)همه انبیاء و صدیقان و شهیدان و صالحان در دامن زنان پرورش یافته اند و در کنار ایشان بزرگ شده اند ۳)انکه هیچ زنی ادعای خدائی نکرده است و این جرات و بی ادبی در طول تاریخ به خداوند از مردان سر زده است 📜حکایت و داستانهای شگفت قرآنی ⭕️ @dastan9 🌺💐
فوق العاده 😂😂😂😂 🙄🙄 در یڪی از دانشگاه ها پیرامون سخنرانی میڪردم ناگهان دختری جوان از وسط جمعیت فریاد زد حاجاقااااااااااااااااا چرا شما حجاب را ساختید؟!!!! گفتم : حجاب ، بافتهء ذهن ما نیست حجاب را ما نساختیم بلکه در کتاب خدا یافتیم گفت : حجاب اصلا مهم نیست چون ظاهر مهم نیست دل پاڪ باشه کافیه گفتم : آخه چرا یه حرفی میزنی ڪه خودت هم قبول نداری؟!!!! گفت : دارم گفتم : نداری گفت : دارم گفتم : ثابت میڪنم ڪه این حرفی ڪه گفتی خودت قبول نداری گفت : ثابت ڪن گفتم : ازدواج ڪردی گفت : نه گفتم : خدایا این خانم ازدواج نڪرده و اعتقاد داره ظاهر مهم نیست دل پاڪ باشه پس یه شوهر زشت زشت زشت قسمتش بفرما فریاد زد : خدا نڪنه گفتم : دلش پاڪه 🙄 گفت : اشتباه ڪردم حاجاقاااااااا😢😭😂😂😂😂 چـــــــون رفتـــــارت میشـــــــود ⭕️ @dastan9 🌺💐
عنایت امام سجاد علیه السلام به زن چون شب درآمد، كنيزكي كه نامش شيرين بود نزديك اسرا آمد و يكي از خانمهاي اسير را كه در سابق خدمتگزار او بود شناخت. برخي نوشته اند وي شهربانو بود ولي ظاهرا اشتباه است و شايد رباب بوده باشد. كنيز كه چشمش بر خانم افتاد و لباسهاي مندرس و كهنه ي او را ديد شروع به گريستن كرد. سبب گريه ي او را كه پرسيدند گفت: فراموش نمي كنم كه روزي حضرت امام حسين عليه السلام در صورت شيرين نگريست و به طور مطايبه به شهربانو فرمود: شيرين عجب روي افروخته اي دارد. شهربانو به گمان آن كه امام در شيرين ميلي كرده عرض كرد: يابن رسول الله من او را به تو بخشيدم. امام فرمود: من او را در راه خدا آزاد كردم. شهربانو خلعت بسيار نفيسي به كنيزك پوشانيد و او را مرخص كرد. امام حسين عليه السلام فرمودند: تو كنيزان بسيار آزاد كرده اي و هيچيك را خلعت نداده اي. عرض ‍ كرد آنها آزاد كرده ي من بودند و اين آزاد كرده ي شماست، بايد فرقي بين آزاد كرده ي من و آزاد كرده ي شما باشد. امام عليه السلام شهربانو را دعا فرمود و شيرين هم در خدمت شهربانو بود تا هنگام رحلت. آن شب كه وي لباسهاي كهنه ي خانمهاي اسير را ديد، پريشان خاطر شد، اجازه گرفته داخل ده شد تا از آنچه اندوخته بود لباس خوب تهيه كرده و براي خانمها بياورد. چون به حصار رسيد در بسته بود. دق الباب كرد. عزيز، رئيس قبيله، پرسيد آيا شيرين هستي؟ گفت: آري. پرسيد نام مرا از كجا دانستي؟ عزيز گفت: من در خواب موسي و هارون را ديدم كه سر و پاي برهنه با ديده هاي گريان مصيبت زده بودند. سلام كردم و پرسيدم شما را چه شده كه چنين پريشان هستيد؟! گفتند امام حسين عليه السلام پسر دختر پيغمبر را كشته اند و سر او را با اهل بيتش به شام مي برند و امشب در دامن كوه منزل كرده اند. عزيز گفت: از موسي پرسيدم مگر شما به حضرت محمد ص و پيغمبريش عقيده داريد؟ گفت: آري او پيغمبر بحق است و خداوند از همه ي ما درباره ي او ميثاق گرفته و ما همه به او ايمان داريم و هركس از او اعراض كند ما از او بيزاريم. من گفتم نشاني به من بنما كه يقين كنم. فرمود اكنون برو پشت در قلعه، کنیزکی به نام شیرین وارد می شود، او آزاد کرده ی حسین ع است، از او پدیرایی کن و به اتفاق او نزد سر مقدس حسین ع برو و سلام مارا به او برسان و اسلام اختیار کن. این بگفت و از نظر ما غایب شد.آمدم پشت در که تو در زدی! شیرین لباس و خوارک و عطریات برداشت و عزیزهم هزار درهم به موکلان اسرا داد که مانع پذیرایی شیرین نشکند تا خدمتی به اهل بیت نمایند. عزیز خود نیز دو هزار دینار خدمت سید الساجدین ع برد و به دست آن حضرت به شرف اسلام مشرف گردید و از آنجا به نزد سر مقدس حضرت سید الشهدا ع آمد و گفت: السلام و علیک یابن رسول الله، گواهی میدهم که جد تو رسول خدا و خاتم پیغمران بود و حضرت موسی به شما سلام رسانیده اند. سر مقدس حضرت حسین ع با کمال صراحت لهجه آواز داد که سلام خدا برایشان باد! عزیز عرض کرد: ایآقای بزرگ شهید، میخواهم مرا شفاعت کنی و نزد جدت رسول خدا ص از من راضی باشی. پاسخ شنید: که چون مسلمان شدی خدا و رسول از تو خشنود شدند و چون در حق اهل بیت من نیکی کردی جد و پدرم و مادرم از تو راضی گردیدند و چون سلام آن دو پیغمبر را به ما رسانیدی من نیز از تو خشنود شدم. آن گاه حضرت سیدالساجدین ع عقد شیرین را به عزیز بست و تمام اهل قلعه مسلمان شدند. ⭕️ @dastan9 🌺💐
📚 عفت و غيرت دو فضيلت فراموش شده در جامعه كنونی! عفت زنان و غيرت مردان دو فضيلت پسنديده و دو ميوه و ثمره درخت بزرگ حيا هستند كه در عصر حاضر دچار خدشه شده‌اند و اگر وضعيت به همين صورت ادامه يابد، در آينده شاهد نهادينه شدن بی‌عفتی و بی‌غيرتی در جامعه خواهيم بود كه تبعات و خسارات فراوانی به همراه خواهد داشت. یک مسلمان ايرانی، علاوه بر غيرت فردی و محافظت از حجاب و عفاف محارم خود، بايد غيرت اجتماعی داشته باشد و حافظ عفت و پاكدامنی همه زنان جامعه باشد. مرد با غيرت كسی است كه همه زنان جامعه را به مثابه نواميس خود بداند و نسبت به عفت آنان، حساسيت دينی داشته باشد و علاوه بر پرهيز از نگاه يا رفتار آلوده نسبت به زنان جامعه، با نگاه شهوت‌آميز و رفتار خلاف شئونات ساير مردان كه از بی‌غيرتی آنان سرچشمه می‌گيرد، نيز برخورد نمايد. بی‌غيرت كسی است كه نسبت به حجاب و عفاف و نحوه گفت‌وگو و معاشرت همسر و محارم خود با مردان بيگانه و نامحرم و همچنين نسبت به عفت ساير زنان جامعه، حساسيت نداشته باشد. انسان بی‌غيرت، قسیّ‌القلب می‌شود و از آثار سوء قساوت قلب می‌توان به گرفتاری و برخورداری از زندگی ناآرام و توأم با غم، غصه، اضطراب و نگرانی در دنيا اشاره كرد. در آخرت نيز افراد بی‌غيرت با همان سيرتی كه در دنيا داشته‌اند، مورد خطاب ملكوتيان قرار می‌گيرند و پس از ورود به محضر خداوند متعال، مغضوب ذات باری‌تعالی شده و به جهنم فرستاده خواهند شد. نسل كنونی بايد حافظ عفت و غيرت نياكان خود باشد و بيش از اين اجازه رخنه مفاسد اخلاقی را به درون خانواده‌ها و اجتماع ندهد، وگرنه بايد منتظر عواقب خطرناكی در اين زمينه باشيم. 📚 عفت و غيرت و فضيلت‌های فراموش شده جامعه امروز ⭕️ @dastan9 🌺💐
📖 تقویم ☀️ امروز: شمسی: سه شنبه - ۲۷ اردیبهشت ۱۴۰۱ میلادی: Tuesday - 17 May 2022 قمری: الثلاثاء، 15 شوال 1443 🌹 امروز متعلق است به: 🔸زین العابدین و سيد الساجدين حضرت علي بن الحسين عليهما السّلام 🔸باقر علم النبی حضرت محمد بن علی عليه السّلام 🔸رئيس مكتب شيعه حضرت جعفر بن محمد الصادق عليهما السّلام ❇️ وقایع مهم شیعه: 🔹جنگ احد و شهادت حضرت حمزه، 3ه-ق 🔹وفات حضرت عبدالعظیم حسنی،‌ سال 250یا252یا255 ه-ق 🔹رد الشمس توسط امیر المومنین علیه السلام، 8_7ه-ق 🔹معرکه بنی قینقاع، 20ه-ق 📆 روزشمار: ▪️10 روز تا شهادت امام صادق علیه السلام ▪️16 روز تا ولادت حضرت فاطمه معصومه س و آغاز دهه کرامت ▪️26 روز تا ولادت امام رضا علیه السلام ▪️45 روز تا شهادت امام جواد علیه السلام ▪️52 روز تا شهادت امام محمد باقر علیه السلام ⭕️ splus.ir/dastan9 ⭕️ http://eitaa.com/dastan9
🌸🍃🌸🍃 امام موسی کاظم (ع) در گلایه از شیعیان فرمودند: لَوْ مَيَّزتُ شِيعَتِی لَمْ أَجِدهُمْ إلَّا وَاصِفَةٌ وَ لَوْ اِمْتَحَنتُهُمْ لَما وَجَدتُهُمْ إِلَّا مُرْتَدِّين وَ لَوْ تَمَحَّصْتُهُمْ لَما خَلَصَ مِنَ الْاَلفِ وَاحِدٍ وَ لَوْ غَرْبَلتُهُمْ غَرْبَلَةً لَمْ يَبْقَ مِنهُمْ إلَّا مَا كَانَ لِی، إنَّهُمْ طَالَ مَا اتَّكَوا عَلَى الْأرَائِِک، فَقَالُوا نَحْنُ شِيعَةُ عَلِيٍّ عَلَیْهِ السِّلَام، إنَّمَا شِيعَةُ عَلِيٍّ عَلَیْهِ السَّلَام مَنْ صَدَّقَ قَوْلَهُ فِعْلُه. اگر شيعيان خود را جدا و مشخص کنم، در میان آنان جز حرّاف نیابم. اگر آنان را امتحان کنم ، همگی مرتد از کار در آیند. اگر آنان را در بوته آزمایش گذارم ، از هزار نفر يک نفر خالص پیدا نشود. اگر آنان را غربال كنم ، جز آنچه نزد من است ، در غربال نماند. آنان مدت هاست، بر اریکه‌ها لمیده‏‌اند ، و می‌گویند : ما شيعه على (ع) هستيم. درصورتی که شيعه على (ع) فقط كسی ست، كه اعمالش ، گفتارش را تصديق كند. ٨ص٢٢٨ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ⭕️ splus.ir/dastan9 ⭕️ http://eitaa.com/dastan9