eitaa logo
داستانهای کوتاه و آموزنده
3.1هزار دنبال‌کننده
3.2هزار عکس
3.9هزار ویدیو
36 فایل
بسم الله الرحمن الرحیم بیایید از گذشتگان درس عبرت بگیریم تاخود عبرت آیندگان نشدیم ⭕️ @dastan9 🇮🇷 ⭕️ http://Splus.ir/dastan9 🇮🇷 ⭕️ https://eitaa.com/dastan9 🇮🇷 ادمین کانال https://eitaa.com/yazahra_9 تبادلات 🌹 https://eitaa.com/yazahra_9
مشاهده در ایتا
دانلود
🔴داستان عجیب شیخ رجب علی خیاط و زنی آتشین ✍️فرزند شیخ میگوید پدرم چیزهایی می دید که دیگران نمی دیدند. یکی ازدوستان پدرم نقل میکرد. یک روز با جناب شیخ به جایی میرفتیم که دیدم جناب شیخ با تعجب و حیرت به که و لبـاس شیـکی داشـت نگـاه میکند از ذهنم گـذشت که شیـخ به ما می‌ گوید چشمتان رااز نامحرم برگردانید و خود ایشان اینطور نگاه می‌کند! نگاهی به من کرد و فرمـود: توهم میخواهی ببینی من چی میبینم؟ ببین! کردم دیـدم همینطور از بـدن آن زن مثل ، آتش و سرب مذاب به زمین می‌ریزد و او به کسانی که هایشان به دنبـال اوست سـرایت میکند . 💥شیخ رجبعلی فرمـود این زن راه میـرود و روحـش یقـه مـرا گـرفته او راه میـرود و مردم را همینطور با خـودش به آتش می بَرَد . 📚کتاب بوستان حجاب ص ۱۰ ⭕️@dastan9
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍀خلقت جنّ و انس كدام مقدم بود؟☘ 🔥خلقت جنّ قبل از خلقت انسان بود, به دليل اين كه شيطان (ابليس ) از جنّ بود كه بر آدم سجده نكرد و خود را برتر دانست و از رانده شدگان درگاه الهي شد 🌹خداونددر سورهء مباركه حجر مي فرمايد: 🔥 طايفهء جن را پيش تر (از انسان ) از آتش گدازنده خلق نموديم 🌱اين آيه تصريح بر تقدّم خلقت جن و شيطان بر انسان دارد, اما اين كه اين مدّت چه مقدار بود, ظاهراً دليل معتبري در دست نيست , جز اين كه مي گويد: بين خلقت جانّ و خلقت آدم شش هزار سال فاصله بود. ⚡️زمانی كه خداونداراده كرد آدم را خلق كند, مدّت هفت هزار سال بر جنّ و نسناس (1)گذشته بود و ابليس لعين هم قسمتي از زمان را گذرانده بود.(2) 🌱عده ایی ازمفسرآن نیز میگویند که نسناسیان به دلیل درگیری با جنیان نسل آنها منقرض گردیدوشیطان🔥 که باقیمانده جنیان از این درگیری بود توسط فرشتگان به آسمانها برده شدوهمراه فرشتگان به عبادت خداوندمشغول گردید وبسیاری ازفرشتگان گمان میکردند که شیطان نیز فرشته ایی ازفرشتگان الهی می باشد. 👈1.موجوداتي شبيه انسان كه يك دست و يك پا داشته و نظير حيوانات مي چرند, يا گروهي از بني آدم كه از نظر خلقت با يك ديگر فرق دارند. 👈 2.علي رضا رجالي تهراني , جن و شيطان , ص 28 ‎‌‌‌‎ ⭕️ splus.ir/dastan9 🦋 ⭕️ https://eitaa.com/dastan9 🦋
🔵 انتقال حسنات شخصی می‌گفت: من غیبت کسی را کرده بودم. یکی دو روز بعد دیدم آن شخص به خانه ما آمد و گفت: آقا خواب دیدم باربرها مرتب اثاثیه به خانه ما می‌آورند و می‌گویند: شما آنها را فرستاده ای. من نفهمیدم یعنی چه؟ این آقا می‌گوید: من فهمیدم یعنی چه. چون غیبت این آقا را کرده بودم، هر چه کار خوب می کنم، صلواتی، زیارتی، نمازی، ثوابش را برای او می فرستند. یکی دو روز گذشت. به سراغش رفتم و گفتم: فلانی من را حلال کن. گفت: چرا؟ گفتم: غیبت تو را کردم، من را ببخش. او هم حلال کرد. بعد از دو سه روز او را دیدم. گفت: خواب دیدم شما باربرها را فرستاده اید تا آن اثاث هایی را که برای من فرستاده بودید پس بگیرید. 📚 قیامت و حشر ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎ ⭕️ splus.ir/dastan9 🦋 ⭕️ https://eitaa.com/dastan9 🦋
🔴وضعیت یك در قبر 🌺✨محضر استاد بودیم یكى از دوستان خیّر و ارادتمندان به استاد، خدمت آیت الله معزّى آمد و گفت: آقا الان شخصى را داخل قبر گذاشتیم من هم به علت آشنایى كمك كردم تا جنازه را داخل قبر بگذاریم ولى یكباره دیدم داخل قبر جانورانى است تا جنازه را داخل قبر گذاشتیم آن جانوران ( سوسك و عقرب) به طرف جنازه آمدند و من سریع از پایین قبر بالا آمدم و به كسى چیزى نگفتم. حضرت آقا تأمّلى كرد و فرمودند: این آقا بازارى بود؟ ایشان گفت: بله. سپس استاد فرمودند: براى كسى نقل نكن گویى او اهل و بوده و حال همان ها تبدیل به این جانوران شده اند و در داخل قبر او را رها نمى كنند. 📚گنجینه معارف 3 (110 موضوع) محمد رحمتی شهرضا ⭕️ splus.ir/dastan9 🦋 ⭕️ https://eitaa.com/dastan9 🦋
بیوگرافی شهید آرمان علی وردی طلبه بسیجی طلبه بسیجی آرمان علی وردی ۲۱ ساله از شهدای ناآرامی ها و اغشتاشات اخیر است که چهارشنبه شب (۴ آبان ۱۴۰۱) در منطقه اکباتان تهران مجروح و به شهادت رسید. شهید آرمان علی‌وردی در تجمعات چهارشنبه ۴ آبان در اکباتان تهران بر اثر جراحت شدید ناشی از حمله و شکنجه وحشیانه اغتشاشگران مجروح و به بیمارستان منتقل شد و سپس به شهادت رسید. شهید علیوردی ۲۱ سال داشت و متولد دهه ۸۰ بود. او دارای تحصیلات حوزوی و در حال تحصیل در مدرسه علمیه آیت الله مجتهدی (ره) و مربی کانون تربیتی حوزه و همچنین عضو بسیجیان یگان امام رضا (ع) سپاه محمد رسول الله (ص) تهران بزرگ بود. مدیریت حوزه علمیه استان تهران شهادت مظلومانه طلبه بسیجی شهید علی‌وردی را به عموم طلاب و اساتید حوزه استان تسلیت گفته و خواستار برخورد جدی و قاطعانه با عوامل این جنایت شده است. امروز نیز (۷ آبان) مراسم بزرگداشت طلبه شهید علی وردی در مدرسه علمیه آیت‌الله مجتهدی (ره) تهران با حضور روحانیون و خانواده این شهید والامقام و بسیجیان برگزار شد. ⭕️ splus.ir/dastan9 🦋 ⭕️ https://eitaa.com/dastan9 🦋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📖 تقویم شیعه ☀️ امروز: شمسی: دوشنبه - ۰۹ آبان ۱۴۰۱ میلادی: Monday - 31 October 2022 قمری: الإثنين، 5 ربيع ثاني 1444 🌹 امروز متعلق است به: 🔸سبط النبي حضرت امام حسن مجتبی علیه السّلام 🔸سیدالشهدا و سفينة النجاة حضرت امام حسین علیهما السّلام ❇️ وقایع مهم شیعه: 🔹مناسبتی نداریم 📆 روزشمار: ▪️3 روز تا ولادت امام حسن عسکری علیه السلام ▪️5 روز تا وفات حضرت فاطمه معصومه سلام الله علیها ▪️29 روز تا ولادت حضرت زینب سلام الله علیها ▪️37 روز تا شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها (روایت 75روز) ▪️57 روز تا شهادت حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها (روایت 95روز) ⭕️ @dastan9 🌼
🔴 نگرانی دروغین دقت کرده اید کسانی که برای تعطیلی کسب و کارهای اینترنتی داخل اینستاگرام داد و فریاد می کنند ، در برابر تعطیلی بسیاری از مغازه ها و مشاغل و نیز افت شدید بازار بورس به خاطر اغتشاشات و ناامنی هایی که همین اینستاگرام از مهمترین بسترهای ایجاد آن ها بوده ساکتند؟! واقعا انتظار دارند باور کنیم که نگران و دلواپس شغل و درآمد مردم هستند؟!! ✍️قاسم اکبری ⭕️ splus.ir/dastan9 🌼 ⭕️ https://eitaa.com/dastan9 🌼
8.89M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬 ✖️ مطمئنم شوهرم داره بهم خیانت می‌کنه! ✖️ به خانمم مطمئنمااا، به مردایِ محل کار همسرم مشکوکم! ✖️بالاخره یه روز مچشو می‌گیرم! حتی اگر به خیانت دیگران مطمئنید، این چند دقیقه رو ببینید لطفاً ❌ ⭕️ splus.ir/dastan9 🌼 ⭕️ https://eitaa.com/dastan9 🌼
💠 | آخرین پیچ کوچه ✊ داستان مردم سرزمینی که برای حفظ حجاب مبارزه کردند 😔 عمه خانم شش ماه تمام از خانه بیرون نیامد. آخر هم از غصه دق کرد و مُرد. صدیقه حامله بود که توی کوچه مأمورها دنبالش کردند. افتاد توی جوی آب و بچه‌اش سقط شد. فاطمه خانم، با آن تن مریض و پاهای دردناک، زمستان‌ها یخ حوض شکست و حمام کرد و از ترس آژان‌ها تا گرمابه سر کوچه هم نرفت. روضه و زیارت تعطیل شده بود. هرچند روز یک‌بار می‌نشستم یک‌ دل سیر از دل‌تنگی گریه می‌کردم. 👴 آقاجان گفته بود جمع کنیم برویم. سید می‌گفت تا کی؟ چند وقت می‌توانیم این‌طور زندگی کنیم؟ من می‌گفتم تا مرگ رضاشاه. گاهی یکی می‌آمد همراه سید و نصفه‌شب‌ها با ترس‌ولرز از کوچه‌پس‌کوچه‌ها من را می‌بردند خانه آقاجان. راه زیاد بود و از پشت‌بام نمی‌شد رفت. چند روزی می‌ماندم تا سید بیاید دنبالم. ولی همیشه نمی‌شد. خطرش زیاد بود. خطر آژان‌های بی‌غیرت که یک‌دفعه در تاریکی کوچه پیدا می‌شدند و رحم نداشتند. آخرین بار ما را دیدند و چادرم را پاره کردند. به خانه آقاجان که رسیدم دو روز تب کردم. حالم بهتر شد و برگشتم، همان دیدارهای چند وقت یک‌بار هم قطع شد. ☕️ من توی این فکرها بودم و غلامرضا خیره به استکان چای. از همان اول پیدا بود خبری آورده که این‌قدر مضطرب است. جانم به لبم آمد تا دهان باز کرد. چایی‌اش نصفه بود که گفت مادر مریض شده. چند هفته است. حالا حالش بدتر شده بود و دیگر دلشان نیامده به من نگویند. بی‌معطلی بلند شدم: بریم غلامرضا. قند توی دستش را پرت کرد توی قندان و با عصبانیت گفت: کجا بریم؟ چطور برویم خواهر؟ دندان روی‌هم فشرد و زیر لب بدوبیراه گفت. سرم را گذاشتم روی زانوهایم و زدم زیر گریه: خدایا نگذر از این بی‌دین و ایمان‌ها! ببین چه می‌کنند با ما… 🌅 غروب شده بود که سید آمد. غلامرضا گفته بود بی‌اجازه شوهر نمی‌برمت. صبر می‌کنیم تا خودش بیاید. چشم‌های قرمز و حال آشفته‌ام جای چک‌وچانه برای سید نگذاشت. بچه‌ها را سپردم به بی‌بی رقیه و با بسم‌الله چادر پوشیدم. بی‌بی از زیر قرآن ردم کرد و گفت تا برسی چهارقل و آیت‌الکرسی بخوان. یک ختم انعام نذر کردم که به دردسر نیفتید. 👌 نیمه‌راه بودیم و غلامرضا داشت به سید می‌گفت بیا ما هم مثل حسن آقا جمع کنیم برویم کربلا. آنجا لااقل ناموسمان در امان است. سید غر می‌زد که کاروبار را چه کنیم. خانه و زندگی‌مان را به کی بسپاریم. من داشتم دعا می‌کردم خدایا یا مرگ ما را برسان یا این‌ها را به تیر غیب گرفتار کن. توی این مدت طاقتم طاق شده بود. یک‌دفعه صدای پا شنیدیم. یکی داشت از دور به طرفمان می‌دوید. غلامرضا گفت مأمور امنیه‌ست. شما بدوید. خودش دوید سمت مأمور و گلاویز شد. سید، دست من را گرفت و شتابان برد. داشتم می‌دویدم که چادرم رفت زیر پایم و افتادم. صدای کوبش قلبم را می‌شنیدم. بدنم از ترس می‌لرزید. گفتم الان است که برسند و وسط کوچه چارقدم را هم بردارند. سید سریع بلندم کرد. مرا دنبال خودش می‌کشید. به پیچ خانه که رسیدیم دو طرف را نگاه کرد و هولم داد جلو: به خیر گذشت. برو تا من بروم ببینم چه بلایی سر غلامرضا آمد. 🖐 پشت‌هم در زدم و هنوز تقه‌هایم تمام نشده بود که محمدعلی در را باز کرد. خودم را انداختم تو و نفس‌نفس‌زنان تکیه دادم به دیوار. برق خشم و غیرت توی چشم‌های محمدعلی همانی بود که در چشم‌های سید و غلامرضا هم دیده بودم. با صورت خیس از اشک دویدم سمت اتاق خانم‌جان. 🌺 ⭕️ splus.ir/dastan9 🌼 ⭕️ https://eitaa.com/dastan9 🌼