7.17M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#فرهنگی
🌙 از بابا ها احکام یاد بگیرید
( برنامه محفل)
✨ تفاوت مادر و پدر ها در یاد دادن احکام به فرزندانشون
دکتر سعید عزیزی حافظ کل قرآن و روانشناس
┄┅┅┅┅⭐┅┅┅┅┄
http://Splus.ir/dastan9
https://eitaa.com/dastan9
داستانهای کوتاه و آموزنده
گفت: «این کثافتا آمار دقیق مسائل خصوصی خانمها رو دارن. از اوّلین روزهایی که بفهمن باردار هستیم، یه
بسم الله الرحمن الرحیم
🔥 #نه 🔥
✍️نویسنده: محمدرضا حدادپور جهرمی
💥 قسمت بیست و دوم💥
🔺پشت پا زدن به بشریّت؛ همین!
قبلاز اینکه هایده و ماهدخت از وضعیّت اسفبار لیلما، جنین، بارداری هوشمند، تغییرات هورمونی، لوازم آرایشی و این موارد صحبت کنند، یک چیزهایی شنیده بودم که کشورهای بزرگ مثل آمریکا، فرانسه و انگلستان به سفارش اسرائیل، در حال تشکیل «بانک هورمونی و ژنتیکی» مردم دنیا با هر رنگ، ملّیّت و جغرافیایی هستند و برای هر ملّتی، بر اساس اصول ژنتیکی آن ملّت برنامهریزی میکنند.
آنها علاوه بر لوازم آرایشی در تولید انواع نوشیدنیها و مواد غذایی از جنین استفاده میکنند و خیلی هم تلاش کردند که این مسئله از چشم و گوش رسانههای دنیا مخفی باشد، امّا بعداز مدّتی، توسّط خودشان این اخبار درز کرد و منتشر شد! حالا چرا خودشان این کار را کردند؟ الله اعلم!
مثلاً بسیاری از شرکتها به ویژه در ایالات متّحده آمریکا از جنین مرده در تولیدات خود استفاده میکنند، از جمله شرکت پپسـی در محصول خود به نام Senomyx از پروتئین بهدست آمده از سلّولهای کلیّه جنین انسان استفاده میکند.
وقتی از مدیر عامل شرکت پپسی پرسیدند، گفت: «مگه تنها ما این کار رو میکنیم؟ بسیاری از شرکتهای فعّال در صنایع غذایی از سلّولهای بنیادی بدن انسان برای توسعه محصولات خود و نیز بهصورت طعمدهنده مصنوعی استفاده کردن!»
البتّه وقتی این ادّعا درباره شرکت پپسـی در دادگاه مطرح شد، همان مدیر عامل حرف قبلی خودش را پس گرفت و کاملاً نفی کرد.
بعداز مدّتی، مدیران همبرگر و محصولات شرکت Burger king، سسها و انواع تولیدات شرکت Kraft، نوشابهها و سایر محصولات شرکت coca-cola، انواع کیکهای میوهای، نانهای دارچین و سایر خوراکیهای شرکت ¬-general mills و نیز محصولات شرکت wendy سکوت معناداری اختیار کردند و حتّی با خبرنگارها هم در آن زمینه دیدار نکردند.
کلّاً این مسئله حالت تهوّع و انزجار انسان را زیاد میکند، امّا از اینها که بگذریم، نکته قابل توجّهش که کمتر کسـی به آن پرداخته است و به نظر میرسد که اصل ماجرا باشد، این است که حتماً باید جنین به «چهار ماهگی» برسد تا بتوانند انواع آزمایشات و تغییرات مختلفی که مدّنظرشان هست را انجام بدهند. دقّت کنید لطفاً: «چهار ماهگی»! یعنی دقیقاً زمانی که «روح» در جنین دمیده شده و یک «انسان زنده دارای حیات» است.
نکتهاش این است که این مسئله، سبب «مردهخوار» شدن مردم میشود و اثرات جسمی و روحی زیادی علاوه بر تغییرات ژنی و جهشهای ژنتیکی، انتقال انواع ویروسها، میکروبها و حسّاسیّتهای مختلف پوستی و داخلی دارد.
این حرفها لازم بود در همینجا گفته شود؛ چون در مدّتی که آنجا بودم، فقط به مسئله بانک ژنتیکی، محصولات جنینی و این حرفها نگذشت، بلکه اتّفاقات بدتری هم افتاد.
نمونه دم دستی آن اتّفاقات، مشکل اساسی بود که برای لیلمای بیچاره و هایده بدبخت اتّفاق افتاد. از گفتنش شرم دارم، ببخشید! لطفاً حلال کنید، امّا:
دیدم هایده هم حالش بد است و به هم ریخته. پرسیدم: «چته تو؟ مشکلی داری هایده؟»
گفت: «یه ترس عجیبی افتاده تو دلم! نمیدونم، خدا کنه من حامله نشم؛ چون دیگه اصلاً حال و حوصله و دل سوپ ندارم!»
با تعجّب گفتم: «سوپ؟! سوپ که بد نیست، اتّفاقاً قوّت و جون میگیرین. حتّی باعث میشه حال و روز...»
با ناراحتی گفت: «میشه لال شی و شرّ و ور نبافی؟!»
#نه
ادامه...👇
࿐჻ᭂ⸙🍃🌸🍃⸙჻ᭂ࿐
http://Splus.ir/dastan9
https://eitaa.com/dastan9
داستانهای کوتاه و آموزنده
بسم الله الرحمن الرحیم 🔥 #نه 🔥 ✍️نویسنده: محمدرضا حدادپور جهرمی 💥 قسمت بیست و دوم💥 🔺پشت پا زدن ب
نگاهی به ماهدخت کردم و گفتم: «چشه این؟ من که حرف بدی نزدم، گفتم سوپ که بد نیست!»
تا گفتم «سوپ»، لیلمایی که حال نداشت و بین غش و بیداری مانده بود، یکمرتبه چشمانش گرد و خشن شد، نیم خیز نشست و با صدای بلند فریاد زد: «خفه شووو! اسمشو نبر عوضی! اسمشو نبر کثافت!»
به خدا خیلی ترسیدم. همینطوری که بغض کرده بودم، آرام بهش گفتم: «چشم، ببخشید! دیگه من هیچی نمیگم، ببخشید! نمیدونستم بدت میاد.»
تا یک ساعت بعدش با کسـی حرف نزدم. تا اینکه ماهدخت کنارم آمد و گفت: «سمن! ما با هم یه قراری داشتیم. یادته که؟ از کی زبان دری و پشتو رو شروع کنیم؟ میخوام تمام حروف، املا و این چیزاش هم کاملاً مسلّط بشم.»
با تعجّب و ناراحتی بهش گفتم: «تو دیگه چه آدمی هستی؟ دوستامون، هموطنامون دارن از غصّه و ناراحتی جون میدن، امّا تو دنبال خیالات و اوهام خودتی؟! حالا با هم زبانم کار میکنیم، چهار روز دیرتر. از پارلمان که نیومدن دنبالت!»
ماهدخـت خیلی جدّی گفت: «مشکلات هرکسـی مال خودشه، من مشکلات خودمو دارم. حالا که با هم حرف زدیم و از جیکوپوک همدیگه خبر داریم، خرابش نکن و چیزی که ازت خواستم رو بهم یاد بده. منم اطّلاعاتم درباره اون مؤسّسه اسرائیلی رو بهت میگم که اگه زنده بیرون رفتی، خیلی به درد خودت و دوستای داداشت بخوره!»
گفتم: «ماهدخت! یه چیزی بپرسم راستشو میگی؟»
گفت: «بپرس حالا!»
آرام در گوشش گفتم: «قضیّه سوپ چیه؟ چرا اون دو تا اینقدر که نگران سوپ بودن از بقیّه مراحل دردآورشون رنج نمیبردن؟!»
گفت: «تحمّلش رو داری بهت بگم؟ مثل اینا دیوونهبازی در نمیاری؟ ببین من طاقت نعش و نعشکشی ندارما! گفته باشم.»
گفتم: «مگه چی میخوای بگی؟ بگو، زود باش!»
وای دارد حالم بد میشود. نباید یادم میآمد! اصلاً هر بار یادم میآید، عرق سرد و گرم به تنم مینشیند.
ماهدخت گفت: «برای تقویت سیستم عصبی بدنشون و بالا نگه داشتن توانایی و کششهای جنسی، یه مدّت باب شده که یه نوع سوپ مخصوص بهشون میدن که تا قبلاز اینکه بدونن چیه، قابل خوردن نبود چه برسه به الان که میدونن چیه!
چون اون سوپ مخصوص، ترکیبیست از مغذّیترین گیاهان، گوشت مرغ و....»
گفتم: «و چی؟ و چی ماهدخت؟!»
گفت: «و جنین سالم انسان که 8 ساعت آبپز یا بخارپز میشه! جنین سالم انسان!»
داشت چشمانم از حدقه بیرون میپرید، با صدای بلند گفتم: «چی؟؟؟!!»
گفت: «جنین سالم انسان! حالا این که چیزی نیست. بعضی وقتا جنین سالم انسان رو «سوخاری» میکنن و میذارن رو سوپ تا این بدبختا بخورن و خوب قوّت بگیرن و...»
دیگر تحمّل نکردم، حرفش را ناقص گذاشتم. دستشویی و روشویی هم که نداشتیم، همانجا به اندازه یک سال تهوّع کردم!
رمان #نه
ادامه دارد...
࿐჻ᭂ⸙🍃🌸🍃⸙჻ᭂ࿐
http://Splus.ir/dastan9
https://eitaa.com/dastan9
✨﷽✨
#یک_داستان_یک_پند
✍در ایام نوجوانی مرحوم پدرم، هر روز یک سکه پنج تومانی به من میداد که چهار تومان آن هزینۀ تاکسیام بود و یک تومان دیگر هم خرجیام بود.
روبروی مدرسه مغازه ساندویچی بود و من عاشق ساندویچ بودم و کتلت ارزانترین ساندویچی بود که میتوانستم بخرم. اگر میخواستم روزی ساندویچ بخورم که پنج تومان بود، آن روز را سه کیلومتر بین مدرسه و خانه باید پیادهروی میکردم. برای من جالب بود که هرچه از ساندویچ حاصل کرده بودم در این پیادهروی میسوزاندم و زمان برگشتن به خانه گویی ساندویچی نخوردهام و گرسنه بودم.
گاهی یادم میآید لذتهای ما در دنیا مانند خوردن ساندویچ در ایام جوانیام بود که لهو بود، چون آنچه بدست میآوردم سریع میسوزاندم و از دستش میدادم که نوعی از لهو و لعب بود. مثال، مجلس قرآنی میرویم و با کلام غیبتی آنچه حاصل کردهایم میسوزانیم.
کتلت با خیارشور طعم و لذت خاصی داشت، اصلا مزه یک ساندویچ به خیارشور کنار آن است. برای من جالب بود که خیارشور بیخاصیت، کمکی بود برای خوردن سوسیس و کالباسِ مضر و بیخاصیتتر از خودش، و هیچ کس در مغازه لبنیاتی، خامه و عسل را با خیارشور نمیفروخت؛ چون هیچ کس خیارشور بیخاصیت را با خامه و عسل باخاصیت نمیخورد.
در دنیا هم، همین طور است؛ همیشه لهو و لعبها و بیخاصیتها برای شیرین کردن یکدیگر به میدان میآیند.
یاد دارم آن زمان جوانی در شهر بود که کمی شیرین عقل بود، هیچ کس او را برای مجلس ختم پدرش که در آن تلاوت قرآن و غم و یاد مرگ بود راه نمیداد. او در تمام مجالس عروسی دعوت میشد چون چاشنی مجلس بود و رقص همراه با لودگی و شیرین کاریهایش، باعث گرم شدن مجلس لهو و لعب مردم میشد.
هیچ زنی در مجلس سوگواری مرگ پدرش، به دنبال آرایشگاه برای زیبایی خود نمیرود؛ چون آرایش ابزار و خیارشور مجلس لهو و لعب عروسی یا جشنِ تولد است.
┄┅┅┅┅⭐┅┅┅┅┄
http://Splus.ir/dastan9
https://eitaa.com/dastan9
داستانهای کوتاه و آموزنده
نگاهی به ماهدخت کردم و گفتم: «چشه این؟ من که حرف بدی نزدم، گفتم سوپ که بد نیست!» تا گفتم «سوپ»، لیل
بسم الله الرحمن الرحیم
🔥 #نه 🔥
✍️نویسنده: محمدرضا حدادپور جهرمی
💥 قسمت بیست و سوم💥
روزگار سختی بود، مخصوصاً آن روز که به گوشهای از مصائب لیلما و هایده اشاره کردم. اینقدر آن روز بد بود و تهوّع کردم و از خودم و همه بدم میآمد، که از ته دلم دوست داشتم یک سیل یا زلزله یا حتّی بمب بیاید و همهمان با هم نیست و نابود بشویم! در زندگی عادّیام حتّی فکرش هم نمیکردم یک روز بیاید که برای مرگ و مردن دعا بکنم، چه برسد به اینکه برای مرگ دستهجمعی دعا کنم. دوست داشتم یک طوری هم خودم و هم بقیّه از آن شرایط نکبتی رها و راحت بشویم.
سیستم بدن انسان و هر موجود زنده دیگر طوری طرّاحی شده است که با گردش شبانه روز و آمدن روز و شـب، بعضـی چیزها را تنظیم و کنترل میکند، امّا در آن شرایط، حتّی از مرغهای کارخانهای (که بهخاطر شب و روزهای مجازی و کوتاهی که برایشان به وجود میآورند، اندازه و کیفیّتش را تنظیم میکنند) بدتر شده بودیم. در چنین شرایطی، سیستم ایمنی بدن هم به هم میخورد چه برسد به هورمونها، فشار خون و خیلی چیزهای دیگر!
این را گفتم تا به نکته خاصّی اشاره کنم. آن هم این است که علاوه بر این شرایط، گاهی میزان موادّ مورد نیاز بدنمان را توسّط تزریق موادّی تأمین میکردند که هنوز هم که هنوز است نمیدانیم چیست؟ فقط ما را به صف میکردند، تندتند به ما تزریق میکردند و میرفتند. ما فقط میفهمیدیم که دیگر ضعف نداریم و حتّی دیر به دیر تشنه میشویم، امّا چروک شدن پوست بدن، ریزش شدید موها، فرورفتگی قابل توجّه چشمها و گونهها و ورم کردن و برآمده شدن شکم از نشانههای مشترک همه ما بود که از یک نوع موادّ خاص تزریق میکردیم.
نکته مهمّ و جالبتر این بود که موادّ تولیدی برای تأمین نیازهای اوّلیّه بدن که به هرکسی تزریق میکردند، تابع ملّیّت طرف بود! یعنی میدیدم که رنگ و حجم موادّ مصرفی ما با موادّ مصرفی مثلاً لبنانیها و یا با موادّ مصرفی عربها کاملاً متفاوت بود، امّا نتیجه مشترک همه آنها یک چیز بود، آن هم این که حدّاقل تا سی چهل ساعت دیگر احساس ضعف و گرسنگی نداشتیم و این خیلی ما خانمها را نگرانتر میکرد! چرا ؟ بهخاطر آثار بسیار منفی که بر بدن زنها و دخترها داشت.
خب این چیزها خیلی برای ما آسیب داشت و خطرناک بود. طوری که هنوز هم که هنوز است، آثارش باقی است و دیگر این بدن، آن بدن قبلی نمیشود.
در بقیّه مواقع هم که میخواستند غذا بدهند، غذاهای خاصّی میدادند. مثلاً اصلاً گوشت قرمز نخوردیم، فقط آبگوشت خالی بود، امّا طعمهای آن متفاوت بود، مشخّص بود که فقط اسانس هست و دیگر هیچ! به علاوه نان و گاهی نان خشک مرطوب! هرکس سهمیه آبش تقریباً به اندازه دو لیوان بود. حمّام که تعطیل، دستشویی هم که قبلاً گفتم...
چند ساعتی گذشت؛ چون تلاش کردم به زور بخوابم تا کمی درد و غمم یادم برود، امّا نمیتوانستم خودم را گول بزنم، مخصوصاً یک دختر عقلگرا مثل من. تلاش میکردم به روی خودم نیاورم و فقط وقت بگذرانم که به عقب برنگردم و یاد حرفهای ماهدخت درباره سوپ جنین انسان، سرو کردن مغز جنین و این حرفهای حال به هم نزن نیفتم.
وقتی بیدار شدم، دیدم بقیّه خوابند و خیلی کسـی بیدار نبود. سرم را که برگرداندم، صورت ماهدخت را دقیقاً روبهروی خودم و به فاصله یک وجبی دیدم! اوّلش یک لحظه جا خوردم و ترسیدم. گفتم: «چته ماهدخت؟ چرا زل زدی به من؟»
گفت: «تو نمیخوای به قولت عمل کنی؟ من هنوز منتظرما! تو چرا نمیفهمی؟ من دوس دارم، اصلاً نیاز دارم که زبان دری و پشتو رو با حروف و قواعدش یاد بگیرم.»
#نه
ادامه...👇
࿐჻ᭂ⸙🍃🌸🍃⸙჻ᭂ࿐
http://Splus.ir/dastan9
https://eitaa.com/dastan9
داستانهای کوتاه و آموزنده
بسم الله الرحمن الرحیم 🔥 #نه 🔥 ✍️نویسنده: محمدرضا حدادپور جهرمی 💥 قسمت بیست و سوم💥 روزگار سختی ب
گفتم: «چه دلی داری تو! وسط این همه بدبختی، یاد چه چیزایی هستی و چی ازم میخوای؟!»
گفت: «سمن! شروع کن، منتظرم. من فقط با این چیزا آروم میشم و ذهنم مشغول و درگیر نگه داشته میشه. پس لطف کن و شروع کن. لطفاً بیشتر از پَشتو برام بگو.»
با این حرفش موافق بودم. سر خودم هم گرم میشد و میتوانستم چند ساعتی به چیزهای دیگر فکر کنم. گفتم:
«الفبای زبان پشتو دارای چهلوچهار حرفه:
ا
/ɑ, ʔ/ ب
/b/ پ
/p/ ت
/t/ ټ
/ʈ/ ث
/s/ ج
/dʒ/ ځ
/dz/ چ
/tʃ/ څ
/ts/ ح
/h/ خ
/x/ د
/d/ ډ
/ɖ/ ذ
/z/ ر
/r/ ړ
/ɺ/ ز
/z/ ژ
/ʒ/ ږ
/ʐ, ʝ, ɡ/ س
/s/ ش
/ʃ/ ښ
/ʂ, ç, x/ ص
/s/ ض
/z/ ط
/t/ ظ
/z/ ع
/ʔ/ غ
/ɣ/ ف
/f/ ق
/q/ ک
/k/ ګ
/ɡ/ ل
/l/ م
/m/ ن
/n/ ڼ
/ɳ/ و
/w, u, o/ ؤ
/o/ ه
/h, a, ə/ هٔ
/ə/ ی
/j, ai/ ی
/i/ ی
/e/ ی
/əi/ ئ
/ai/
دقّت کن تا خوب یاد بگیری! یهکم از زبان دری سختتره، امّا زود یاد میگیری؛ چون تو مزیّتت اینه که حدّاقل قادر به تکلّم به زبون خودمون هستی. هر چند مشکلاتی داری، امّا بقیّهش هم میتونی خوب یاد بگیری!»
با تعجّب گفت: «مگه زبان دری و پشتو با زبان ایرانی هماهنگ نیست؟ اونا که این همه حروف ندارن!»
گفتم: «زبان پشتو، چه از نظر واجشناسی و چه از نظر ساختمان دستوری با دیگر زبانهای ایرانی تفاوتهایی داره. این زبان رو به دو گروه غربی (یا جنوبغربی) و شرقی (یا شمالشرقی) تقسیم میکنن. گویش مهمّ گروه غربی، گویش قندهاریه و در گروه شرقی گویش پیشاوری اهمّیّت داره. اختلاف بین این دو گروه، هم در چگونگی ادای واژهها و هم در بعضـی نکتههای دستوریه. از جمله نام یا عنوان زبان که در قندهاری «پشتو» و در پیشاوری «پختو» تلفّظ میشه.»
بعدش هم شروع کردیم و با هم از اوّل حروف، اعداد، اسامی و... را
مرور کردیم.
باید اعتراف کنم که دختر عاشق و مستعدّی بود. خیلی خوب گوش میداد، تمرین میکرد و خسته نمیشد. حتّی معلوم بود که بعضـی چیزها را هم بلد هست و قبلاً مطالعه کرده است، چون میگفت و حتّی به من هم یادآوری مـیکرد. فـقـط همین را بگویم که اگر شاگردم بود، شاید بهترین دانشجوی دانشکدهام میشد.
اصرار داشت که وقتی همه خواب هستند با هم تمرین کنیم. دوست نداشت جلوی بقیّه با هم در این زمینهها حرفی بزنیم. من هم مراعاتش میکردم و حمل بر خجالتی بودنش در امر آموزش میکردم؛ چون معمولاً وقتی سنّ و سال کسـی بالا میرود از سؤال، پرس و جو و آموزش خجالت میکشد و شاید هم اصلاً دل ندهد.
امّا بهخاطر فشارهای آن روز، مرتّب منتظر بودم که زود تمامش کنیم. کسـی جز همان پیرمرد اسیر ایرانی بیدار نبود.
#نه
ادامه...👇
࿐჻ᭂ⸙🍃🌸🍃⸙჻ᭂ࿐
http://Splus.ir/dastan9
https://eitaa.com/dastan9
داستانهای کوتاه و آموزنده
گفتم: «چه دلی داری تو! وسط این همه بدبختی، یاد چه چیزایی هستی و چی ازم میخوای؟!» گفت: «سمن! شروع کن
بعداز اینکه دو سه ساعت با ماهدخت تمرین کردیم با تمام وجودم به شنیدن صدای مناجات آن پیرمرد نیاز داشتم، نیاز داشتم بشنوم و کمی یاد بابام بیفتم. یاد خوبیها، خدا و پاکیها بیفتم.
تا اینکه شروع کرد، اوّلش زمزمه بود. ماهدخت فهمید که از عمد صدایم را آرام کردم که صدای او را بشنوم. بهم گفت: «با منی؟ سمن! کجایی تو؟»
گفتم: «دیگه برای امروز بسه! بذار یهکم گوش بدم!»
مخالفتی نکرد. با هم گوش میدادیم. آن شب دعایی میخواند که بابام میگفت داداشم برایش گفته که سیّد حسن نصر الله از رهبر ایران شنیده است که هر روز این دعا را بخوانید و تکرار کنید:
میگفت: «اللَّهُمَّ ارْزُقْنَا تَوْفِيقَ الطَّاعَةِ وَ بُعْدَ الْمَعْصِيَةِ وَ صِدْقَ النِّيَّةِ وَ عِرْفَانَ الْحُرْمَةِ وَ أَكْرِمْنَا بِالهُدَى وَ الاسْتِقَامَةِ وَ سَدِّدْ أَلْسِنَتَنَا بِالصَّوَابِ وَ الْحِكْمَةِ وَ امْلَأْ قُلُوبَنَا بِالْعِلْمِ وَ الْمَعْرِفَةِ وَ طَهِّرْ بُطُونَنَا مِنَ الْحَرَامِ وَ الشُّبْهَةِ وَ اكْفُفْ أَيْدِيَنَا عَنِ الظُّلْمِ وَ السِّرْقَةِ وَ اغْضُضْ أَبْصَارَنَا عَنِ الْفُجُورِ وَ الْخِيَانَةِ وَ اسْدُدْ أَسْمَاعَنَا عَنِ اللَّغْوِ وَ الْغِيبَةِ وَ تَفَضَّلْ عَلَى عُلَمَائِنَا بِالزُّهْدِ وَ النَّصِيحَةِ وَ عَلَى الْمُتَعَلِّمِينَ بِالْجُهْدِ وَ الرَّغْبَةِ وَ عَلَى الْمُسْتَمِعِينَ بِالاتِّبَاعِ وَ الْمَوْعِظَةِ وَ عَلَى مَرْضَى الْمُسْلِمِينَ بِالشِّفَاءِ وَ الرَّاحَةِ وَ عَلَى مَوْتَاهُمْ بِالرَّأْفَةِ وَ الرَّحْمَةِ؛
خدايا! توفيق فرمانبرى و دورى از نافرمانى و درستى نهاد و شناخت واجبات را روزى ما بدار و ما را به هدايت و پايدارى گرامى دار و زبانمان را به راستگويى و حكمت استوار ساز و دلهايمان را از دانش و بينش پر كن و شكمهايمان را از حرام و شبهه پاك فرما و دستانمان را از ستم و دزدى بازدار و ديدگانمان را از ناپاكى و خيانت فرو بند و گوشهايمان را از شنيدن بيهوده و غيبت ببند و بر دانشمندانمان زهد و خيرخواهى و بر دانشآموزان تلاش و شوق و بر شنوندگان پيروى وپندآموزى و بر بيماران شفا و آرامش و بر مردگان مهر و رحمت!
وَ عَلَى مَشَايِخِنَا بِالْوَقَارِ وَ السَّكِينَةِ وَ عَلَى الشَّبَابِ بِالْإِنَابَةِ وَ التَّوْبَةِ وَ عَلَى النِّسَاءِ بِالْحَيَاءِ وَ الْعِفَّةِ وَ عَلَى الْأَغْنِيَاءِ بِالتَّوَاضُعِ وَ السَّعَةِ وَ عَلَى الْفُقَرَاءِ بِالصَّبْرِ وَ الْقَنَاعَةِ وَ عَلَى الْغُزَاةِ بِالنَّصْرِ وَ الْغَلَبَةِ وَ عَلَى الْأُسَرَاءِ بِالْخَلاصِ وَ الرَّاحَةِ وَ عَلَى الْأُمَرَاءِ بِالْعَدْلِ وَ الشَّفَقَةِ وَ عَلَى الرَّعِيَّةِ بِالْإِنْصَافِ وَ حُسْنِ السِّيرَةِ وَ بَارِكْ لِلْحُجَّاجِ وَ الزُّوَّارِ فِي الزَّادِ وَ النَّفَقَةِ وَ اقْضِ مَا أَوْجَبْتَ عَلَيْهِمْ مِنَ الْحَجِّ وَ الْعُمْرَةِ بِفَضْلِكَ وَ رَحْمَتِكَ يَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ؛
و بر پيران متانت و آرامش و بر جوانان بازگشت و توبه و بر زنان حيا و پاكدامنى و بر ثروتمندان فروتنى و گشادگى و بر تنگدستان شكيبايی و قناعت و بر جنگجويان نصر و پيروزى و بر اسيران آزادى و راحتى و بر حاكمان دادگسترى و دلسوزى و بر زيردستان انصاف و خوشرفتارى تفضّل فرما و حاجيان و زيارتكنندگان را در زاد و خرجى بركت ده و آنچه را بر ايشان از حجّ و عمره واجب كردى توفيق اتمام عنايت كن به فضل و رحمتت اى مهربانترين مهربانان.»
وقتی به خودم آمدم، تمام صورتم خیس خیس شده بود. گریه میکردم نه برای درد و رنجم، نه برای چیزهای وحشتناکی که شنیده بودم؛ نمیدانم برای چه بود، فقط می¬فهمیدم که خیلی زلال بود... خیلی!
رمان #نه
ادامه دارد...
࿐჻ᭂ⸙🍃🌸🍃⸙჻ᭂ࿐
http://Splus.ir/dastan9
https://eitaa.com/dastan9
هدایت شده از داستانهای کوتاه و آموزنده
12.39M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✅ #دیدنی
🔻 این فیلم را ببینیم تا به خاطر داشته هایمان شاکر باشیم و از خدا به خاطر ناشکری هایمان خجالت بکشیم.
🔹 امام صادق علیه السّلام :
🔸 انظر الى من هو دونك فتكون لأنعُم اللَّه شاكرا و لمزیده مستوجبا و لجوده ساكنا.
🔸همواره به كسى نگاه كن كه نصیبش از نعمتهاى الهى كمتر از توست.
▫️تا شكر نعمتهاى موجود را بجا آورى
▫️و براى افزایش نعمت خداوند، شایسته باشى
▫️و قرارگاه هدیه خدا گردى.
┄┅┅┅┅⭐┅┅┅┅┄
http://Splus.ir/dastan9
https://eitaa.com/dastan9
1_2707869840.mp3
21.59M
صوت قرائت #دعای_عهد
قرار صبحگاهی منتظران ظهور
😍-•-•-•-------❀•♥•❀ --------•-•-•-- 😍
#تعجیل_در_فرج_مولایمان_صلوات
#حداقل_برای_یک_نفر_ارسال_کنید
🌼 https://eitaa.com/joinchat/1069613067Ce5c712d8ed 🌼
🌼 https://splus.ir/joingroup/ACMqFOFVG7FbqizKhNmoBw 🌼
📖 تقویم شیعه
☀️ امروز:
شمسی: دوشنبه - ۱۰ اردیبهشت ۱۴۰۳
میلادی: Monday - 29 April 2024
قمری: الإثنين، 20 شوال 1445
🌹 امروز متعلق است به:
🔸سبط النبي حضرت امام حسن مجتبی علیه السّلام
🔸سیدالشهدا و سفينة النجاة حضرت امام حسین علیه السّلام
❇️ وقایع مهم شیعه:
🔹دستگیری امام کاظم علیه السلام توسط هارون لعنة الله علیه، 179ه-ق
📆 روزشمار:
▪️5 روز تا شهادت امام صادق علیه السلام
▪️10 روز تا ولادت حضرت فاطمه معصومه س و آغاز دهه کرامت
▪️20 روز تا ولادت امام رضا علیه السلام
▪️39 روز تا شهادت امام جواد علیه السلام
▪️46 روز تا شهادت امام محمد باقر علیه السلام
#یا_زهرا
#یا_ابا_عبدلله_حسین
#یا_صاحب_الزمان
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
#تعجیل_در_فرج_مولایمان_صلوات
💠 @dastan9 💠