eitaa logo
داستانهای کوتاه و آموزنده
3هزار دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
3.7هزار ویدیو
36 فایل
بسم الله الرحمن الرحیم بیایید از گذشتگان درس عبرت بگیریم تاخود عبرت آیندگان نشدیم ⭕️ @dastan9 🇮🇷 ⭕️ http://Splus.ir/dastan9 🇮🇷 ⭕️ https://eitaa.com/dastan9 🇮🇷 ادمین کانال https://eitaa.com/yazahra_9 تبادلات 🌹 https://eitaa.com/yazahra_9
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📖 تقویم شیعه ☀️ امروز: شمسی: دوشنبه - ۲۸ خرداد ۱۴۰۳ میلادی: Monday - 17 June 2024 قمری: الإثنين، 10 ذو الحجة 1445 🌹 امروز متعلق است به: 🔸سبط النبي حضرت امام حسن مجتبی علیه السّلام 🔸سیدالشهدا و سفينة النجاة حضرت امام حسین علیه السّلام ❇️ وقایع مهم شیعه: 🔹عید سعید قربان 🔹شهادت عبدالله محض و جمعی از آل حسن علیه السلام، 145ه-ق 🔹نماز عید امام رضا علیه السلام در خراسان 📆 روزشمار: ▪️5 روز تا ولادت امام هادی علیه السلام ▪️8 روز تا عید الله الاکبر، عید سعید غدیر خم ▪️20 روز تا آغاز ماه محرم الحرام ▪️29 روز تا عاشورای حسینی ▪️44 روز تا شهادت امام سجاد علیه السلام 💠 @dastan9 💠
🌷 پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله) فرمودند : 🖌 ساعت های آزار و سختی در این دنیا ساعت های آزار آخرت را از میان می بَرد. 📚 نهج الفصاحه ، حدیث ۱۷۱ ┄┄┅┅┅❅🇮🇷❅┅┅┅┄┄ https://splus.ir/joingroup/ACMqFOFVG7FbqizKhNmoBw ....................................................... https://eitaa.com/joinchat/1069613067Ce5c712d8ed
✍️ ساختن دنیای زیبا وسط زشتی‌ها از مادر، مادر می‌سازد 🔹نظافتچی ساختمان یک زن جوان است که هر هفته همراه دخترک پنج‌ساله‌‌اش می‌آید. 🔸امروز درست جلوی واحد ما صدای تی‌کشیدنش همراه شده بود با گپ‌زدنش با بچه. 🔹پاورچین، بی‌صدا، کاملا فضول رفتم پشت چشمیِ در، بچه را نشانده بود روی یک تکه موکت روی اولین پله‌. 🔸بچه گفت: بعد از اینجا کجا می‌ریم؟ 🔹مامان: امروز دیگه هیچ‌جا. شنبه‌ها روز خاله‌بازیه. 🔸کمی بعد بچه می‌پرسد: فردا کجا می‌ریم؟ 🔹مامان با ذوق جواب می‌دهد: فردا صبح می‌ریم اونجا که یه بار من رو پله‌هاش سُر خوردم. 🔸بچه از خنده ریسه می‌رود. 🔹مامان می‌گوید: دیدی یک‌دفعه ولو شدم؟ 🔸بچه: دستتو نگرفته بودی به نرده میفتادیا. 🔹مامان همان‌طور که تی می‌کشد و نفس‌نفس می‌زند می‌گوید: خب من قوی‌ام. 🔸بچه: اوهوم، یه روز بریم ساختمون بستنی. 🔹مامان گفت: این هفته نوبت ساختمون بستنی نیست. 🔸نمی‌دانم ساختمان بستنی چیست، ولی در ادامه از ساختمان پاستیل و چوب‌شور هم حرف می‌زنند. 🔹بعد بچه یک مورچه پیدا می‌کند، دوتایی مورچه را هدایت می‌کنند روی یک تکه کاغذ و توی یک گلدان توی راه‌پله پیاده‌اش می‌کنند که برود پیش بچه‌هایش و بگوید من را یک دختر مهربان نجات داد تا زیر پا نمانم. 🔸نظافت طبقه ما تمام می‌شود. دست هم را می‌گیرند و همین‌طور که می‌روند طبقه پایین درباره آن‌دفعه حرف می‌زنند که توی آسانسور ساختمان بادام‌زمینی گیر افتاده بودند. 💢 مزه‌ این مادرانگی کامم را شیرین می‌کند، مادرانگی‌ای که به زاییدن و سیرکردن و پوشاندن خلاصه نشده، مادربودنی که مهدکودک دو زبانه، لباس مارک، کتاب ضدآب و برشتوکِ عسل و بادام نیست. 🔺ساختن دنیای زیبا وسط زشتی‌ها از مادر، مادر می‌سازد. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ┄┄┅┅┅❅🇮🇷❅┅┅┅┄┄ https://splus.ir/joingroup/ACMqFOFVG7FbqizKhNmoBw ....................................................... https://eitaa.com/joinchat/1069613067Ce5c712d8ed
8.05M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴مهم‌ترین گام برای نزدیک شدن به امام زمان(عج)...صبح و شام بر امام زمانت سلام کن. 🎥حجت الاسلام عالی ┄┄┅┅┅❅🇮🇷❅┅┅┅┄┄ https://splus.ir/joingroup/ACMqFOFVG7FbqizKhNmoBw ....................................................... https://eitaa.com/joinchat/1069613067Ce5c712d8ed
📜 🔴 شيطان در آخرالزمان با تمام توان خود می‌تازد 🔵 آخرالزمان چون نزديك نابودی ابليس است ، تمام سعی و تلاش خود را برای تأخير در ظهور و گمراهی مردمان به كار خواهد بست. آنقدر در آخرالزمان اين مسائل رونق می‌گيرد كه وقتی ندای آسمانی به نفع امام زمان علیه‌السلام بلند می‌شود، نعره‌ای هم از جانب شيطان شنيده می‌شود كه بعضی‌ها، حق و باطل را اشتباه می‌كنند. امام صادق علیه‌السلام در مورد زمان ظهور حضرت و نشان آن فرمودند: منادی نام قائم «عجل الله تعالی فرجه الشریف» را ندا می‌دهد. پرسيدم: آيا اين ندا را بعضی می‌شنوند يا همه ⁉️ حضرت فرمودند: «همه ! هر قومی به زبان خودش می‌شنود». پرسيدم: پس با اين حال، ديگر چه كسی با حضرت مخالفت می‌كند، در حالی كه نام او ندا داده شده و شكی در حقانيت او نيست ⁉️ حضرت فرمودند: ابليس آن‌ها را رها نمی‌كند، تا اين‌كه در آخر شب ندای ديگری بدهد. پس مردم دچار شك می‌‌شوند. 📚 كمال‌الدين و تمام النعمة ج ۲ص۶۵۰ ┄┄┅┅┅❅🇮🇷❅┅┅┅┄┄ https://splus.ir/joingroup/ACMqFOFVG7FbqizKhNmoBw ....................................................... https://eitaa.com/joinchat/1069613067Ce5c712d8ed
داستانهای کوتاه و آموزنده
🌸🌸🌸🌸🌸 💖 خط قرمز💖 قسمت 139 این بنده خدا هنوز در حال و هوای بیمارستانشان سیر می‌کند و نمی‌داند این
🌸🌸🌸🌸🌸 💖 خط قرمز💖 قسمت 140 حامد می‌خندد: نگران نباش. حالا دو ساعتم من پست بدم چیزی نمی‌شه. توی دلم گفتم: چرا، چیزی می‌شه. اینایی که فرمانده‌شون هستی بیشتر از قبل عاشقت می‌شن. نور بالا می‌زنی، شهید می‌شی، من بیچاره می‌شم! واقعاً هم برای یک بسیجی هیچ دردی بدتر از این نیست که ببیند رفقایش یکی‌یکی شهید می‌شوند و می‌روند و او را جا می‌گذارند. من این را اولین بار بعد از شهادت کمیل فهمیدم. حس بچه‌ای را داشتم که جلویش بستنی می‌خورند و به او نمی‌دهند. تازه آن وقت فهمیدم چرا حاج حسین این‌طوری برای شهادت بال‌بال می‌زد. این حرف‌ها را به هرکس بزنم، قاه‌قاه به این دیوانگی می‌خندد. کدام دیوانه‌ای مرگ را به زندگی ترجیح می‌دهد؟ واقعیتش این است که هیچ‌کس. کسی که شهادت را بخواهد، زندگی را می‌خواهد از نوع بهترش. کمیل دست به سینه روبه‌روی من و حامد ایستاده و می‌گوید: خوبه دیگه...نو که میاد به بازار، کهنه می‌شه دل‌آزار! از این حرف کمیل خجالت می‌کشم. دوست دارم بهش بگویم من تو را در حامد پیدا کردم؛ اما نمی‌شود جلوی حامد. حامد می‌گوید: چیزی شده عباس؟ تازه متوجه می‌شوم سکوتم طولانی شده. نگاهم را می‌کشم به سمت چشمان گود افتاده حامد که از بی‌خوابی سرخ شده‌اند. کربلا هم که بودیم همین بود. چشمان گود افتاده و سرخ، صورت آفتاب‌سوخته و لاغر و لب خندان. می‌گویم: تو نمی‌خوای یکم بری بخوابی؟ چشمانش در حیاط اردوگاه می‌دوند و می‌گوید: خوابم نمیاد. وقت هست برای خواب. زیر لب جمله‌اش را تکرار می‌کنم. چرا انقدر این بشر به دلم نشسته است؟ چرا انقدر شبیه کمیل است؟ می‌گوید: تو چرا نمی‌خوابی؟ به دیوار تکیه می‌دهم: یه رفیق داشتم، شبیه تو بود. اسلحه را در دستش جابه‌جا می‌کند: بود؟ الان کجاست؟ نویسنده: فاطمه شکیبا ┄┄┅┅┅❅🇮🇷❅┅┅┅┄┄ https://splus.ir/joingroup/ACMqFOFVG7FbqizKhNmoBw ....................................................... https://eitaa.com/joinchat/1069613067Ce5c712d8ed
داستانهای کوتاه و آموزنده
🌸🌸🌸🌸🌸 💖 خط قرمز💖 قسمت 140 حامد می‌خندد: نگران نباش. حالا دو ساعتم من پست بدم چیزی نمی‌شه. توی دل
🌸🌸🌸🌸🌸 💖 خط قرمز💖 قسمت 141 شانه بالا می‌اندازم و بغض گلویم را می‌گیرد: شهید شد. چشمانش از خوشحالی برق می‌زنند. می‌دانم به چه فکر می‌کند. از فکرش هم اعصابم به هم می‌ریزد. برای این که فکرش از سرم بیرون بیاید، ادامه می‌دهم: تنها کسی بود که باهاش عقد اخوت خوندم. برادرم بود... دیگر نمی‌توانم جمله‌ام را ادامه بدهم. می‌ترسم صدایم از بغض بلرزد. می‌ترسم بغضم بترکد. حامد آه می‌کشد: خوش بحالش. - جاش الان خیلی خالیه. اگه بود، حتماً مدافع حرم می‌شد. خیلی سر نترسی داشت. به حامد نگاه می‌کنم و جمله‌ام را کامل می‌کنم: مثل تو! کمیل سر جایش ایستاده و می‌گوید: من نتونستم به تو حالی کنم ما شهدا زنده‌ایم، هستیم. و ادایم را درمی‌آورد: اگه بود! انگار نیستم! به جایی که کمیل ایستاده نگاه می‌کنم و بی‌اختیار با دیدنش لبخند می‌زنم: هنوزم نمی‌تونم باور کنم رفته. هنوز با هم رفیقیم. - من شهادت خیلی‌ها رو دیدم؛ ولی هیچ‌وقت با یه شهید انقدر صمیمی نبودم. خوش به حال تو. سرم را برمی‌گردانم به سمت صورت حامد و نگاهم چندبار میان حامد و کمیل می‌چرخد. چقدر شبیه هم‌اند! حامد می‌پرسد: وقتی شهید شد پیشش بودی؟ از یادآوری آن شب دلم در هم می‌پیچد. هیچ‌کس این سوال را از من نپرسیده بود. چه سوال وحشتناکی... بوی دود و گوشت سوخته می‌زند زیر بینی‌ام. به سختی لب می‌جنبانم: نه...وقتی من رسیدم شهید شده بود. دیر رسیدم، خیلی دیر! نمی‌دانم حامد چه چیزی در چشمانم می‌بیند که دستش را جلو می‌آورد و دستم را می‌گیرد. دستش گرم است. کمی فکر می‌کند تا چیزی یادش بیاید و بی‌مقدمه می‌گوید: واخَیتُکَ فِی اللَّهِ وَ صَافَیتُکَ فِی اللَّهِ وَ صَافَحْتُکَ فِی اللَّهِ...( برای خدا با تو برادری و صفا (یکرنگی) می‌ورزم و برای خدا دستم را در دستت قرار می‌دهم...) نویسنده: فاطمه شکیبا ┄┄┅┅┅❅🇮🇷❅┅┅┅┄┄ https://splus.ir/joingroup/ACMqFOFVG7FbqizKhNmoBw ....................................................... https://eitaa.com/joinchat/1069613067Ce5c712d8ed