eitaa logo
داستانهای کوتاه و آموزنده
2.9هزار دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
3.5هزار ویدیو
36 فایل
بسم الله الرحمن الرحیم بیایید از گذشتگان درس عبرت بگیریم تاخود عبرت آیندگان نشدیم ⭕️ @dastan9 🇮🇷 ⭕️ http://Splus.ir/dastan9 🇮🇷 ⭕️ https://eitaa.com/dastan9 🇮🇷 ادمین کانال https://eitaa.com/yazahra_9 تبادلات 🌹 https://eitaa.com/yazahra_9
مشاهده در ایتا
دانلود
داستانهای کوتاه و آموزنده
🔈 شرح و بررسی کتاب #سه_دقیقه_در_قیامت 🔈 تجربه نزدیک به مرگ جانباز مدافع حرم 🔊 جلسه بیست و پنجم *
3 دقیقه در قیامت.... 026.mp3
20.74M
🔈 شرح و بررسی کتاب 🔈 تجربه نزدیک به مرگ جانباز مدافع حرم 🔊 جلسه بیست و ششم * سرنوشت ما به نیت ما بستگی دارد * نیت یعنی هسته مرکزی * خدا به جناب آسیه (س) با همه اتمام حجت می‌کند * دلت پاک باشه؛ اما دلِ پاک، نیت پاک دارد * عمل لطیف موجب ارتقا نیت می‌شود * عمل میوه نیت است * بهترین زمان برای اصلاح نیت در کلام امیرالمومنین علی علیه السلام * چرا در بهشت و جهنم خلود داریم؟ *چقدر نیت خیر داریم؟ * تفاوت بین قانون جذب و قانون نیت * رابطه بین نیت و تقدیرات الهی * رزق رحمانی و رزق رحیمی * نیت فی سبیل الشیطان * در نیت، ریا نداریم * بی قرار امام زمان عج هستیم؟ * مومن مورد کُفران است * علامت شقاوت و عاقبت به شری * نیت بد بوی بد دارد * با نیت گناه از رزق محروم می‌شویم ⭕️ @dastan9 🇮🇷 ⭕️ Sapp.ir/dastan9 🇮🇷 ⭕️ https://gap.im/dastan9 🇮🇷 ⭕️ https://eitaa.com/dastan9 🇮🇷
نماز و روزه و افطار عشق است    سحر خوردن کنار یار عشق است  نه یکبار از کنار خیمه گاهش     گذشتن بل هزاران بار عشق است شنیدم هاتفی در اسمان گفت   غم دل گر خورد غمخوار عشق است بیا مهدی که بی تو روزه سخت است  ضیافتخانه با دلدار عشق است گلستان جهان همراه خار است گل نرگس بود بی خار عشق است خدایا جان ما گردان فدایش   شهادت در بر سردار عشق است نه یک تن بل هزاران تن فدایش  فداییّش به روی دار عشق است دل و مهدی دل و دوری هجران گل زهرا ییم دیدار عشق است دلم وصل تو جانا ارزو داشت  ولی شد فاصله بسیار عشق است بیا در ماه روزه یاریم کن   کنارت مهدیا افطار عشق است ⭕️ @dastan9 🇮🇷
ارسال شده از سروش+: 📖 تقویم شیعه ☀️ امروز: شمسی: شنبه - ۰۶ اردیبهشت ۱۳۹۹ میلادی: Saturday - 25 April 2020 قمری: السبت، 1 رمضان 1441 🌹 امروز متعلق است به: 🔸پبامبر گرامی اسلام حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه و آله وسلّم 💠 اذکار روز: - یا رَبَّ الْعالَمین (100 مرتبه) - یا حی یا قیوم (1000 مرتبه) - يا غني (1060 مرتبه) برای غنی گردیدن ❇️ وقایع مهم شیعه: 🔹بیعت مردم با امام رضا علیه السلام به ولایت عهدی، 200ه-ق 🔹احتجاج اُبی بن کعب بر ابوبکر 🔹مرگ مروان بن حکم لعنة الله علیه، 65ه-ق 🔹غزوه تبوک، 9ه-ق 🔹وفات سیده نفیسه از نوادگان امام حسن مجتبی 📆 روزشمار: ▪️9 روز تا رحلت ام المومنین حضرت خدیجه علیها السلام ▪️14 روز تا ولادت امام حسن مجتبی علیه السلام ▪️17 روز تا اولین شب قدر ▪️18 روز تا ضربت خوردن امام علی علیه السلام ▪️19 روز تا دومین شب قدر ⭕️ @dastan9 🇮🇷 ⭕️ Sapp.ir/dastan9 🇮🇷 ⭕️ https://gap.im/dastan9 🇮🇷 ⭕️ https://eitaa.com/dastan9 🇮🇷
ارسال شده از سروش+: 🌿آیت اللهی که در حال بیهوشی "پرفسور برلون" را مسلمان کرد 💠مرحوم آیت الله سید محمد هادی میلانی (ره) دچار بیماری معده شده بودند، پروفسور برلون را برای جراحی ایشان آوردند، جراح حاذق پس از یک عمل سه ساعته زمانی که آن مرجع تقلید در حال به هوش آمدن بودند، به مترجم دستور داد تمام کلماتی که ایشان در حین به هوش آمدن می گویند را برایش ترجمه کند. مرحوم آیت الله میلانی در آن لحظات فرازهایی از دعای ابوحمزه ثمالی را قرائت می کردند، پس از این مساله پروفسور برلون گفت: شهادتین را به من بیاموزید، از این لحظه می خواهم مسلمان شوم و پیرو مکتب این روحانی باشم، وقتی دلیل این کار را پرسیدند، پروفسور برلون گفت: تنها زمانی که انسان شاکله وجودی خود را بدون این که بتواند برای دیگران نقش بازی کند، نشان می دهد، در حالت به هوش آمدن بعد از عمل است و من دیدم این آقا، تمام وجودش محو خدا بود، در آن لحظه به یاد اسقف کلیسای کانتربری افتادم که چندی پیش در همین حالت و پس از عمل در کنارش ایستاده بودم، دیدم او ترانه های کوچه بازاری جوانان آن روزگار را زمزمه می کند، در آن لحظه بود که فهمیدم حقیقت، نزد کدام مکتب است و بعد از آن هم وصیت کرد وی را در شهری که مرحوم میلانی را در آن دفن کرده اند به خاک بسپارند و اینچنین شد که مزار این پروفسور مسیحی، مسلمان شده در خواجه ربیع، محل مراجعه مردم و افرادی است که حقیقت اسلام را باور کرده اند قرار دارد. ✍خاطره‌ای ازحجت‌الاسلام جواد مروی منبع:سایت حوزه ⭕️ @dastan9 🇮🇷 ⭕️ Sapp.ir/dastan9 🇮🇷 ⭕️ https://gap.im/dastan9 🇮🇷 ⭕️ https://eitaa.com/dastan9 🇮🇷
ارسال شده از سروش+: ✨﷽✨ ✅حکایت جوان خدا ترس ✍سلمان یکی از یاران پیامبر ص تعریف کرده : روزی از بازار آهنگران کوفه می گذشت. جوانی نقش زمین شده بود و مردم دورش را گرفته بودند. سلمان از گرمای کوره ها، عرق از پیشانی اش سرازیر بود. هر کس درباره جوان سخنی می گفت.یکی می گفت: دچار تشنج شده است. دیگری می گفت: جن زده شده است. سلمان از میان جمعیت گذشت و کنار جوان نشست. او چشم خود را از هم گشود و گفت: من هیچ کسالتی ندارم، ولی اینان گمان می کنند بیمارم. با شگفتی پرسید: پس چرا از حال رفتی و بر زمین افتادی؟ گفت: از بازار می گذشتم، صدای چکش های آهنین بر آهن های گداخته، مرا به یاد سخن خدا انداخت 🔥که فرمود: ((و لهم مقامع من حدید)) حج/21 یعنی: و برای دوزخیان، گرزهایی آهنین است. 📚ترجمه تفسیر المیزان ج۱۶ ص۳۹۹ ⭕️ @dastan9 🇮🇷 ⭕️ Sapp.ir/dastan9 🇮🇷 ⭕️ https://gap.im/dastan9 🇮🇷 ⭕️ https://eitaa.com/dastan9 🇮🇷
ارسال شده از سروش+: 🌸🍃🌸🍃 یکی از فرزندان مرحوم شیخ مرتضی انصاری به واسطه نقل می کند که: مردی روی قبر شیخ افتاده بود وبا شدت گریه می کرد. وقتی علت گریه اش را پرسیدند، گفت: جماعتی مرا وادار کردند به این که شیخ را به قتل برسانم. من شمشیرم را برداشته نیمه شب به منزل شیخ رفتم . وقتی وارد اتاق شیخ شدم، دیدم روی سجاده در حال نماز است، چون نشست من دستم را با شمشیر بلند کردم که بزنم در همان حال دستم بی حرکت ماند وخودم هم قادر به حرکت نبودم به همان حال ماندم تا او از نماز فارغ شد بدون آن که بطرف من برگردد گفت: خداوند چه کرده ام که فلان کس را فرستاده اند که مرا بکشد ( اسم مرا برد ) . خدایا من آن ها را بخشیدم تو هم آن ها را ببخش . آن وقت من التماس کردم ، عرض کردم: آقا مرا ببخشید. فرمود : آهسته حرف بزن کسی نفهمد برو خانه ات صبح نزد من بیا . من رفتم تا صبح شد همه اش در فکر بودم که بروم یا نروم واگر نروم چه خواهد شد بالاخره بخودم جراءت داده رفتم . دیدم مردم در مسجد دور او را گرفته اند ، رفتم جلو وسلام کردم ، مخفیانه کیسه پولی به من داد و فرمود: برو با این پول کاسبی کن . من آن پول را آورده سرمایه خود قرار دادم وکاسبی کردم که از برکت آن پول امروز یکی از تجار بازار شدم وهر چه دارم از برکت صاحب این قبر دارم. : زندگانی شیخ مرتضی انصاری داستان هایی از مقامات مردان خدا، ص۸ ⭕️ @dastan9 🇮🇷 ⭕️ Sapp.ir/dastan9 🇮🇷 ⭕️ https://gap.im/dastan9 🇮🇷 ⭕️ https://eitaa.com/dastan9 🇮🇷
ارسال شده از سروش+: حدود ۷ سال پیش دخترم را به آرایشگاه بردم . موقع زدن موهاش یک طرف گردنش ورم کرده بود .همان موقع دخترم رو بردم به دکتر . دکتر گفت:سرما خورده .تا یک ماه در شهرخودمان تحت نظر دکتر بود . در این یک ماه روز به روز گردن بچم ورمش بیشتر میشد. تا اینکه نتوتستم تحمل کنم بردمش بیمارستان مفید . بعد از آزمایش های زیادی که از دخترم گرفتن . متوجه شدم دخترم سرطان داره ؛ که شروع کردن به شیمی درمانی تا ۲ سال. بعد از دوسال برای قطع درمانی رفتم بیمارستان که دوباره آزمایش گرفتن : گفتن دوباره مریضی برگشته :انگار دنیا روی سرم خراب شده بود . دوباره شیمی درمانی از اول شروع شد تا ۴ سال دیگه از بچم چیزی نمونده بود . بعد از شیمی درمانی حدود ۴۰ روز برای بدن بچم برق نوشتن :که شروع کردن به برق گذاشتن . هر روز برق باعث شده بود بدن بچم ضعیف تر بشه :با این حال تپش قلبش هم شدید تر شد. که در دقیقه حدود ۱۷۵ تا قلب بچم می زد . بعد از رادیاتوراپی قرار شد . پیوند مغز و استخوان کنند . چون تک فرزند بود باید از خودش پیوند می زدن به خودش . نوبت برای پیوند استخوان به بچم هفته ی بعد از برق دادن . اون موقع پیوند هر کسی میزد بدنش قبول نمی کرد . این باعث شده بود که روی اعصاب ما تاثیر بزاره :بچم هم به ۱۰ سالگی رسیده بود دیگه همه چیزو متوجه شده بود . یه شب همینطور که تو خونه نشسته بودیم :بغل خودم نشسته بود . باباش و صدا کرد به باباش نگاه کرد بعد به من ،همون موقع جون بچم از بدنش بیرون اومد تو بغل خودم تموم کرد . الان که این خاطره را تعریف می کنم ۷ سال می گذره ولی یاد بچم دیوونم کرده . بعد از فاطمه خدا ریحانه رو به من داد که خدارا شاکرم . هر چند ما تقدیر را رقم نمیزنیم ولی از خدا می خوام هیچ کس رو از طریق فرزند امتحان نکنه . ان شاء الله 🙏 ⭕️ @dastan9 🇮🇷 ⭕️ Sapp.ir/dastan9 🇮🇷 ⭕️ https://gap.im/dastan9 🇮🇷 ⭕️ https://eitaa.com/dastan9 🇮🇷
داستانهای کوتاه و آموزنده
🔈 شرح و بررسی کتاب #سه_دقیقه_در_قیامت 🔈 تجربه نزدیک به مرگ جانباز مدافع حرم 🔊 جلسه بیست و ششم * س
3 دقیقه در قیامت.... 027.mp3
38.15M
🔈 شرح و بررسی کتاب 🔈 تجربه نزدیک به مرگ جانباز مدافع حرم 🔊 جلسه بیست و هفتم * عمل و نیت تمام شدنی نیست * زبان استعداد * خدایی شویم که اگر نشدیم کارمان زار است * از فضل خداست که از طریق انبیا قواعد زندگی را به ما گفت * عمل خاص ببریم، بقیه‌اش با خدا * واکنش متقین در مقابل کسانی که از آنها تعریف می‌کنند * بعضی نَفس‌ها زود اشباع می‌شوند * اخلاص را همه دارند، مراقب ماندگاری اخلاص باشیم * چگونه با انفاق علنی دچار ریا نشویم؟ * در دستگاه سیدالشهدا، برخی قواعد خدا تغییر می‌کند * نگاه ما به امام حسین (ع)، نگاه بیمه‌ای نباشد * ذات ما با اشک بر اباعبدالله پاک می‌شود * اینجا به نظر قطره، آنجا به نظر دریا * برداشته شدن عذاب از قبرستان به چه معناست؟ * فاصله ما با خدا یک قدم است * باطن زیارت و عبادت چیست؟ ⭕️ @dastan9 🇮🇷 ⭕️ Sapp.ir/dastan9 🇮🇷 ⭕️ https://gap.im/dastan9 🇮🇷 ⭕️ https://eitaa.com/dastan9 🇮🇷
🔹 الْمَهْدِيِّ حُجَجِكَ عَلي عِبادِكَ، وَاُمَنآئِكَ في بِلادِكَ 🔆 (اهل بیت و) امام مهدی حجت های خدا بر بندگان و امین های او در شهرها هستند... ⭕️ @dastan9 🇮🇷 ⭕️ Sapp.ir/dastan9 🇮🇷 ⭕️ https://gap.im/dastan9 🇮🇷 ⭕️ https://eitaa.com/dastan9 🇮🇷
ارسال شده از سروش+: 📖 تقویم شیعه ☀️ امروز: شمسی: یکشنبه - ۰۷ اردیبهشت ۱۳۹۹ میلادی: Sunday - 26 April 2020 قمری: الأحد، 2 رمضان 1441 🌹 امروز متعلق است به: 🔸مولی الموحدین امیر المومنین حضرت علی بن ابیطالب علیهما السّلام  🔸(عصمة الله الكبري حضرت فاطمة زهرا سلام الله عليها) 💠 اذکار روز: - یا ذَالْجَلالِ وَالْاِكْرام (100 مرتبه) - ایاک نعبد و ایاک نستعین (1000 مرتبه) - یا فتاح (489 مرتبه) برای فتح و نصرت ❇️ وقایع مهم شیعه: 🔹امروز مناسبتی نداریم 📆 روزشمار: ▪️8 روز تا رحلت ام المومنین حضرت خدیجه علیها السلام ▪️13 روز تا ولادت امام حسن مجتبی علیه السلام ▪️16 روز تا اولین شب قدر ▪️17 روز تا ضربت خوردن امام علی علیه السلام ▪️18 روز تا دومین شب قدر ⭕️ @dastan9 🇮🇷 ⭕️ Sapp.ir/dastan9 🇮🇷 ⭕️ https://gap.im/dastan9 🇮🇷 ⭕️ https://eitaa.com/dastan9 🇮🇷
ارسال شده از سروش+: 🌸🍃🌸🍃 داستان واقعی که در اردن اتفاق افتاد ... مردی وفات کرد و زن جوان و فرزندش که شیر خواره بود را ترک گفت ... عموی پسر شیرخواره آمد و به زن گفت که حاضر است برای بزرگ کردن برادر زاده کمک نماید و با پول بجامانده از برادرش کار کند تا آینده او فراهم شود .. مادر قبول کرد و وکالت را به او سپرد . عمو دارایی برادر زاده را گرفت و برای کار به آمریکا رفت ، به خواست خداوند کار خوبی نسیبش شد و با زنی آمریکایی ازدواج کرد و صاحب خانواده و فرزند شد ... زنش نیز او را در چگونگی استثمار مال و دارایی اش یاری نمود و بنگاه معاملاتی فروش ماشین به راه انداختند .. او هرگز از مالی که بدست می آورد چیزی برای زن و فرزند برادرش نمی فرستاد .. آنها صاحب میلیاردها ثروت شدند . اما بیوه زن جوان و فرزندش در فقر بسر می بردند ، خداوند آنها را با مال حلال هرچند کم کرامت داده بود و پسر با تربیت و تعلیم بر اساس دین پرورده شد و به سن جوانی رسید .. 7عمو بعد از سالها به کشورش برگشت ....و زمینی بزرگ خرید و ویلایی عظیم بنا کرد در منطقه ای به نام ام اذنیه . سپس شرکت تجاری بزرگ ماشین را راه انداخت که در اردن نظیر نداشت . برادر زاده اش که اکنون جوانی شده بود نزد او رفت و مال پدرش را از او درخواست کرد ، اما عمو سرباز زد و‌گفت که چیزی از پدراو در نزدش نیست و او را از ویلایش بیرون کرد و تهدید کرد که دیگر پا به آنجا نگذارد . جوان با دلی شکسته نزد مادرش برگشت و‌چیزی نصیبش نشد . عمو ویلای خود را با انواع وسایل گرانبها آراسته نمود ..سپس از خانواده ی خود خواست که به اردن بیایند .. روز موعود فرارسید و خانواده اش با هواپیما به اردن آمدند و او با ماشین به استقبالشان رفت ... عمو خوشحال به فرودگاه رفت و آنها را سوار ماشین جدید و‌گرانبهایش نمود . اما در راه بازگشت به ویلا خداوند دیگر فرصتی به او نداد و تصادف کرد و همگی جان باختند ...در آن حادثه دلخراش هیچ یک زنده نماند .. واینگونه تقدیر خداوند صفحه عدالت را گشود و تنها وارث عمو همان برادرزاده تشخیص داده شد و مال به صاحب اصلی خود رسید مالی که سالها تصاحب شده بود و انسانی متکبر و قدرت طلب وسیله ای برای تامین آینده آن یتیم شد . و بین خداوند ودعای مظلوم هیچ حجابی نیست .... «و خداوند تو فراموشکار نیست ...» ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 ⭕️ @dastan9 🇮🇷 ⭕️ Sapp.ir/dastan9 🇮🇷 ⭕️ https://gap.im/dastan9 🇮🇷 ⭕️ https://eitaa.com/dastan9 🇮🇷
ارسال شده از سروش+: 🌷حکایت _زیباکنیز زیبارو👰 اربابی آوازه کنیزی نوجوان و زیباروی را شنید، که قدی بلند و چشمانی خمار و صدایی دلکش داشت. 20 هزار دینار قیمتش بود و هر کسی را توان پرداخت این مبلغ برای خرید آن نبود، این کنیز ماه‌ها در خانه بود، همه می‌دیدند، اما کسی توان خرید او را نداشت. ارباب به غلام خود یک گونی سکه داد و او را روانه شهر کرد تا آن کنیز ماهرخ را بخرد. پسر ارباب به پدر گفت: «پدر می‌خواهم دیوانگان شهر را لیست کنم تا به آن‌ها طعامی دهیم.» پدر گفت: «اول مرا بنویس و دوم غلام مرا.» پسر پرسید: «چرا پدرم؟» گفت: «اولین دیوانه منم که به غلامی اعتماد کرده و یک گونی زر به او دادم. اگر او هم کنیز را بخرد و برای من بیاورد او هم دیوانه است، چون من به‌جای او بودم، اگر پول را نمی‌دزدیدم، کنیز زیباروی را دزدیده و به بیابانی روان شده و تا آخر عمر با او زندگی می‌کردم. در این حالت هر دو دیوانه‌ایم.» غلام کنیز را خرید و در حال برگشت کنیز گفت: «بیا هر دو سمت بیابانی روان شویم، من دوست ندارم دیگر در بند و هم‌خوابی اربابی باشم. به خود و من رحم کن.» غلام گفت: «من غلامم و هیچ گنجی روی زمین ندارم، اما در دلم گنجی به نام امانت‌داری و صداقت است که هرگز آن را با آزادی و لذت خود عوض نمی‌کنم و جواب ارباب را با خیانت نمی‌دهم، چون اگر چنین کنم مرده‌ام و مرده از لذت بی‌نصیب است.» غلام کنیز را به خانه آورده و به ارباب تسلیم کرد. ارباب چون داستان را شنید از صداقت غلام گریست و کنیز زیباروی را به او بخشید و هر دو را آزاد ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 ⭕️ @dastan9 🇮🇷 ⭕️ Sapp.ir/dastan9 🇮🇷 ⭕️ https://gap.im/dastan9 🇮🇷 ⭕️ https://eitaa.com/dastan9 🇮🇷
ارسال شده از سروش+: یا فاطمه الزهرا (س): 🌸سید به غسل جمعه بسیار اهمیت میداد.و سعی میکرد هیچ موقع غسل جمعه را ترک نکند. 🌸یک روز جمعه به همراه با دوستش به حمام عمومی میروند. 🌸سید چند انگشتر داشت. یکی از آنها از همه زیباتر بود.که ظاهرا انگشتر هدیه ازدواج سید بود. 🌸خلاصه با دوستش آب بازی میکردند. که یکدفعه دوستش لگن آب سردی به طرف سید پاشید. سید جا خالی داد.اما اتفاق بدی افتاد.😳 🌸سید با چهره رنگ پریده به دنبال انگشتر میگشت. ولی شدت آب بقدری بود که انگشتری که سید به آن علاقه داشت .آب آن را به چاه برده بود.دیگر کاری نمیشد کرد.😔 با مسئول حمام هم صحبت کردیم ولی بی فایده بود. 🌸دوستش به شوخی به سید میگوید این به دلیل دلبستگی تو بود.😍 تو نباید به مال دنیا دل ببندی. 🌸سید گفت.راست میگویی.ولی این هدیه همسرم بود.خانمی که ذریه س است. اگر بفهمد که اوایل زندگیمان هدیه اش را گم کرده ام..بد میشود. 🌸خلاصه سید خیلی ناراحت بود. دو روز از اون اتفاق گذشته بود. 🌸دوستش با کمال تعجب نگاه به انگشان سید میکند. میبیند😳 دقیقا همان انگشتری که آب در چاه انداخته بود. دقیقا همان انگشتر بود. انگشتری که به چاه فاضلاب حمام رفته بود.و هیچ راهی هم برای پیدا کردن مجدد آن نبود. 🌸ولی الان همان انگشتر در دستان سید بود. 🌸دوستش سید رو قسم میدهد که چی شده⁉️ 🌸ولی سید ساکت بود. ولی این چیزی نبود که دوستش به این سادگی از آن بگذرد. 🌸دوستش سید را قسم به حق مادرش میدهد. 🌸سید مکثی میکند.و به دوستش میگوید تا زنده هستم جایی نقل نکن.حتی اگر توانستی بعد از من هم به کسی چیزی نگو. چون تو را به خرافه گویی و ... متهم میکنند. سید میگوید👇👇👇 🌸من آن شب با ناراحتی به خانه رفتم.و مراقب بودم همسرم دستم را نبیند. 🌸قبل از خواب به مادرم ( حضرت زهرا س ) متوسل شدم. گفتم: مادر جان بیا و آبروی مرا بخر.😔 🌸طبق معمول سوره واقعه را خواندم و خوابیدم. نیمه های شب برای نماز شب بلند شدم مفاتیح من بالای سرم بود.مسواک و تنها انگشترم را روی آن گذاشته بودم. 🌸موقع برخواستن مفاتیح را برداشتم و به بیرون اتاق رفتم . وضو گرفتم و آماده نماز شب شدم. قبل از نماز به سمت مفاتیح رفتم.تا انگشتر را در دست کنم. 🌸یکباره و با تعجب دیدم که دوتا انگشتر روی مفاتیح است. 🌸وقتی با تعجب دیدم انگشتری که در چاه حمام گم شده بود .روی مفاتیح قرار داشت. دقیقا با همان نگیتی که گوشه اش پریده بود.😍😄 نمیدونی چه حالی داشتم🙏 ⭕️ @dastan9 🇮🇷 ⭕️ Sapp.ir/dastan9 🇮🇷 ⭕️ https://gap.im/dastan9 🇮🇷 ⭕️ https://eitaa.com/dastan9 🇮🇷
ارسال شده از سروش+: سوتی🤦‍♀🤦‍♂😅 سلام منم اوایل عروسیم ی سوتی بد دادم من اصلا آشپزی نکرده بودم و بلد نبودم میخواستم عدس پلو درست کنم چون قبلا دیده بودم مامانم چجوری درست میکرد گفتم دیگه بلدم نیاز نیست برم تو گوگل یا از مامانم بپرسم من همینجوری که بلد بودم با کلی اعتماد به نفس درست کردم و گذاشتم دم بکشه پرشم کردم عدس 😁😋 بعد یک ساعت ک دیگه نزدیک بود همسرم بیاد نهار بخوریم در قابلمه رو باز کردم یکم تست کردم دیدم عدسا مث سنگ میمونه 😩😫😣 زنگ زدم به مامانم گفتم ی ساعت گذاشتم دم چرا عدسا نپخته؟🧐🤨 گفت مگه قبلش نپختیش؟🧐😟 منم گفتم وا مگه باید میپختم من با گوشت اینا فقط سرخش کردم ریختم لا ب لای برنج گفتم خودش میپزه 😕 گفت زود برو بریزش تو سینی عدسارو دربیار منم پرش کرده بودم عدس هرچی عدس برمیداشتم باز تموم نمیشد 😓😓😓 همسرم که فهمید گفت حالا میگم چرا به عدس پلو میگن ساچمه پلو 🤪 اون موقع خیلی خجالت کشیدم 😅😅😅 🙏🌺 ⭕️ @dastan9 🇮🇷 ⭕️ Sapp.ir/dastan9 🇮🇷 ⭕️ https://gap.im/dastan9 🇮🇷 ⭕️ https://eitaa.com/dastan9 🇮🇷
بهترین حالت ورود به ماه رمضان.... شجاعی .m4a
2.24M
بنویس خیلی زشته! ✔️ بهترین ✔️ موفق‌ترین ✔️ و قشنگ‌ترین حالتِ ورود به ماه رمضان چیست؟ سخنان زیبای استاد شجاعی ⭕️ @dastan9 🇮🇷 ⭕️ Sapp.ir/dastan9 🇮🇷
داستانهای کوتاه و آموزنده
🔈 شرح و بررسی کتاب #سه_دقیقه_در_قیامت 🔈 تجربه نزدیک به مرگ جانباز مدافع حرم 🔊 جلسه بیست و هفتم *
3 دقیقه در قیامت.... 028.mp3
37.19M
🔈 شرح و بررسی کتاب 🔈 تجربه نزدیک به مرگ جانباز مدافع حرم 🔊 جلسه بیست و هشتم * ماجرای ترساندن پیرمرد در قبرستان * برزخ‌ها متفاوت است * عذاب برزخ از چه جنسی است؟ * تعلقات و زمان در برزخ * تعلق به خدا و تعلقات خدایی * چرا برخی اموات به خواب افراد نمی‌آیند؟ * مصادیق آزار رساندن * پیشنهاد به روانشناسان * نگاه مومنانه و متکبرانه به ویروس کرونا ⭕️ @dastan9 🇮🇷 ⭕️ Sapp.ir/dastan9 🇮🇷 ⭕️ https://gap.im/dastan9 🇮🇷 ⭕️ https://eitaa.com/dastan9 🇮🇷
"به یاد امام زمان باش..." 🔹 شخصی از امام کاظم درباره ی آیه ۲۰ سوره لقمان که میفرماید: "نعمتهای آشکار و پنهانش را بر شما تمام کرد" پرسید. امام فرمودند: نعمت آشکار امامی است که میان مردم نمایان است. نعمت پنهان، امام غایب از دیده هاست. آن شخص پرسید: در میان امامان کسی پنهان می شود؟ فرمودند: بله، وجودش از چشم مردم پنهان می شود ولی یادش از دلهای مومنان مخفی نمی شود. ❤️ امام باقر فرموده اند: همانا یاد و ذکر ما (اهل بیت)، یاد و ذکر خداست. 📚 بحارلانوار ج۵۱ ص۱۵۰؛ کافی ج۲ ص۴۹۶ 💢 بعضی از تکالیف زمان غیبت به صورت فرمان و دستور واجب صادر نشده، بلکه به صورت خبر دادن از حالات مومنانِ آن زمان بیان شده است. در این مورد هم، روایت به این نکته تاکید دارد که شخص با ایمان در این دوره از زمان، باید دلش متوجه و به یاد محبوبش باشد زیرا اگر غیر از این باشد، نشانه ی بی ایمانی اوست. ⭕️@dastan9 🇮🇷 ⭕️ Sapp.ir/dastan9 🇮🇷 ⭕️ https://gap.im/dastan9 🇮🇷 ⭕️ https://eitaa.com/dastan9 🇮🇷
📖 تقویم شیعه ☀️ امروز: شمسی: دوشنبه - ۰۸ اردیبهشت ۱۳۹۹ میلادی: Monday - 27 April 2020 قمری: الإثنين، 3 رمضان 1441 🌹 امروز متعلق است به: 🔸سبط النبي حضرت امام حسن مجتبی علیه السّلام  🔸سیدالشهدا و سفينة النجاة حضرت امام حسین علیهما السّلام  💠 اذکار روز: - یا قاضِیَ الْحاجات (100 مرتبه) - سبحان الله و الحمدلله (1000 مرتبه) - یا لطیف (129 مرتبه) برای کثرت مال ❇️ وقایع مهم شیعه: 🔹شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها بنا بر نقلی 📆 روزشمار: ▪️7 روز تا رحلت ام المومنین حضرت خدیجه علیها السلام ▪️12 روز تا ولادت امام حسن مجتبی علیه السلام ▪️15 روز تا اولین شب قدر ▪️16 روز تا ضربت خوردن امام علی علیه السلام ▪️17 روز تا دومین شب قدر ⭕️ @dastan9 🇮🇷 ⭕️ Sapp.ir/dastan9 🇮🇷 ⭕️ https://gap.im/dastan9 🇮🇷 ⭕️ https://eitaa.com/dastan9 🇮🇷
داستان کوتاه مغز مرد کودن روزی روزگاری در زمان های دور، در همین حوالی مردی زندگی می کرد که همیشه از زندگی خود گله مند بود و ادعا میکرد “بخت با من یار نیست” و تا وقتی بخت من خواب است زندگی من بهبود نمی یابد. پیر خردمندی وی را پند داد تا برای بیدار کردن بخت خود به فلان کشور نزد جادوگری توانا برود. او رفت و رفت تا در جنگلی سرسبز به گرگی رسید. گرگ پرسید: “ای مرد کجا می روی؟” مرد جواب داد: “می روم نزد جادوگر تا برایم بختم را بیدار کند، زیرا او جادوگری بس تواناست!” گرگ گفت : “میشود از او بپرسی که چرا من هر روز گرفتار سر دردهای وحشتناک می شوم؟” مرد قبول کرد و به راه خود ادامه داد. او رفت و رفت تا به مزرعه ای وسیع رسید که دهقانانی بسیار در آن سخت کار می کردند. یکی از کشاورزها جلو آمد و گفت : “ای مرد کجا می روی ؟” مرد جواب داد: “می روم نزد جادوگر تا برایم بختم را بیدار کند، زیرا او جادوگری بس تواناست!” کشاورز گفت : “می شود از او بپرسی که چرا پدرم وصیت کرده است من این زمین را از دست ندهم زیرا ثروتی بسیار در انتظارم خواهد بود، در صورتی که در این زمین هیچ گیاهی رشد نمیکند و حاصل زحمات من بعد از پنج سال سرخوردگی و بدهکاری است ؟” مرد قبول کرد و به راه خود ادامه داد. او رفت و رفت تا به شهری رسید که مردم آن همگی در هیئت نظامیان بودند و گویا همیشه آماده برای جنگ. شاه آن شهر او را خواست و پرسید : “ای مرد به کجا می روی ؟” مرد جواب داد: “می روم نزد جادوگر تا برایم بختم را بیدار کند، زیرا او جادوگری بس تواناست!” شاه گفت : ” آیا می شود از او بپرسی که چرا من همیشه در وحشت دشمنان بسر می برم و ترس از دست دادن تاج و تختم را دارم، با ثروت بسیار و سربازان شجاع تاکنون در هیچ جنگی پیروز نگردیده ام ؟” مرد قبول کرد و به راه خود ادامه داد. پس از راهپیمایی بسیار بالاخره جادوگری را که در پی اش راه ها پیموده بود را یافت و ماجراهای سفر را برایش تعریف کرد. جادوگر بر چهره مرد مدتی نگریست سپس رازها را با وی در میان گذاشت و گفت : “از امروز بخت تو بیدار شده است برو و از آن لذت ببر!” و مرد با بختی بیدار باز گشت… به شاه شهر نظامیان گفت : “تو رازی داری که وحشت برملا شدنش آزارت می دهد، با مردم خود یک رنگ نبوده ای، در هیچ جنگی شرکت نمی کنی، از جنگیدن هیچ نمی دانی، زیرا تو یک زن هستی و چون مردم تو زنان را به پادشاهی نمی شناسند، ترس از دست دادن قدرت تو را می آزارد. و اما چاره کار تو ازدواج است، تو باید با مردی ازدواج کنی تا تو را غمخوار باشد و همراز، مردی که در جنگ ها فرماندهی کند و بر دشمنانت بدون احساس ترس بتازد.” شاه اندیشید و سپس گفت : “حالا که تو راز مرا و نیاز مرا دانستی با من ازدواج کن تا با هم کشوری آباد بسازیم.” مرد خنده ای کرد و گفت : “بخت من تازه بیدار شده است، نمی توانم خود را اسیر تو نمایم، من باید بروم و بخت خود را بیازمایم، می خواهم ببینم چه چیز برایم جفت و جور کرده است!” و رفت… به دهقان گفت : “وصیت پدرت درست بوده است، شما باید در زیر زمین بدنبال ثروت باشی نه بر روی آن، در زیر این زمین گنجی نهفته است، که با وجود آن نه تنها تو که خاندانت تا هفت پشت ثروتمند خواهند زیست.” کشاورز گفت: “پس اگر چنین است تو را هم از این گنج نصیبی است، بیا باهم شریک شویم که نصف این گنج از آن تو می باشد.” مرد خنده ای کرد و گفت : “بخت من تازه بیدار شده است، نمی توانم خود را اسیر گنج نمایم، من باید بروم و بخت خود را بیازمایم، می خواهم ببینم چه چیز برایم جفت و جور کرده است!” و رفت… سپس به گرگ رسید و تمام ماجرا را برایش تعریف کرد و سپس گفت: “سردردهای تو از یکنواختی خوراک است اگر بتوانی مغز یک انسان کودن و تهی مغز را بخوری دیگر سر درد نخواهی داشت!” شما اگر جای گرگ بودید چکار می کردید ؟ بله. درست است! گرگ هم همان کاری را کرد که شاید شما هم می کردید، مرد بیدار بخت قصه ی ما را به جرم غفلت از بخت بیدارش درید و مغز او را خورد. ⭕️ @dastan9 🇮🇷 ⭕️ Sapp.ir/dastan9 🇮🇷 ⭕️ https://gap.im/dastan9 🇮🇷 ⭕️ https://eitaa.com/dastan9 🇮🇷
هدایت شده از یازهرا
🔴این روزها بیش از هر زمان دیگری دانستم... که مالک چیزی نیستم، نه مالک جانم نه مالم، نه بدنم نه روحم، هر آنچه برایش تلاش کردم، بدست آوردم، نگاهش داشتم دیگر برای من نیست... ❤خداوندا روزی بمن گفتی که صحرای محشری هست که در آنجا هیچکس دیگری را نمیشناسد. فرزند، پدر مادر را و برادر، خواهر را. زن، شوهر را. همه یکدیگر را میبینند اما در آغوش نمیگیرند، می بینند اما دست یکدیگر را نمیگیرند ❤روزی گفتی هر آنچه در زمین بدست آوردی به یکباره از دست میدهی و من می اندیشیدم که مگر میشود؟ ❤اکنون در این روزها که کرونا جهان را تسخیرکرده، بیش از همیشه میدانم که هست آنچه که گفتی. ❤اکنون میدانم من حتی مالک بدن خود نیستم. که هرجا بروم که هر آنکه را بخواهم در آغوش بگیرم که... ❤میبینم مادری را که هفته هاست فرزند خود را در آغوش نگرفته. ❤میبینم که بهترین امکانات را در اختیار دارم اما نمیتوانم استفاده ای از آن ببرم. ❤خدایا اکنون میدانم اختیارم در گرو اختیار توست و جز تو که بی انتها و همیشه هستی چیزی ندارم که بتوانم به آن تکیه کنم که هر لحظه و همیشه داشته باشمش. 🌺🍃خدایا دراین محشر، مرا و دوستانم رابه حال خودمان رها نکن! به لطفت سخت محتاجیم🍃🌺🍏🌸🍏 ⭕️ @dastan9 🇮🇷 ⭕️ Sapp.ir/dastan9 🇮🇷 ⭕️ https://gap.im/dastan9 🇮🇷 ⭕️ https://eitaa.com/dastan9 🇮🇷
هدایت شده از یازهرا
✨﷽✨ ⚜️حکایت‌های پندآموز⚜️ 🐍مار و چوپان🐍 ✍️ﭼﻮﭘﺎﻧﯽ ﻫﺮ ﺭﻭﺯ ﮐﺎﺳﻪ ﺷﯿﺮﯼ ﺟﻠﻮ ﺳﻮﺭﺍﺧﯽ می گذﺍﺷﺖ ﻣﺎﺭﯼ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﻣﯽ آمد ﺷﯿﺮ را ﻣﯿﺨﻮﺭﺩ ﻭ سکه ﺍﯼ ﺩﺭ ﺁﻥ ﻣﯿﺮﯾﺨﺖ .ﭼﻮﭘﺎﻥ ﻣﺮﯾﺾ ﺷﺪ. ﺑﻪ ﭘﺴﺮﺵ ﮔﻔﺖ: ﻫﻤﺎﻥ ﮐﺎﺭ ﺭﺍ ﺑﮑﻨﺪ .ﭘﺴﺮ ﻭﺳﻮﺳﻪ ﺷﺪ ﻭ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﻣﺎﺭ ﺭﺍ ﺑﮑﺸﺪ ﻭ ﺗﻤﺎﻡ ﺳﮑﻪها را برﺩﺍﺭﺩ . ﻫﻤﯿﻦ ﮐﺎﺭ را ﮐﺮﺩ . ﻭﻟﯽ ﻣﺎﺭ ﺯﺧﻤﯽ ﺷﺪ ﻭ ﭘﺴﺮ را نیش ﺯﺩ ﻭ پسر ﻣﺮﺩ . ﭼﻮﭘﺎﻥ ﻣﺪﺗﯽ ﺑﻌﺪ ﺑﯽ ﭘﻮﻝ ﺷﺪ ﻭ ﺑﻪ ﺭﺳﻢ ﻗﺪﯾﻢ، ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﮐﺎﺳه ﺷﯿﺮﯼ ﺟﻠﻮ ﺳﻮﺭﺍﺥ ﮔﺬﺍﺷﺖ . ﻣﺎﺭ ﺷﯿﺮ را ﺧﻮﺭﺩ ﻭ ﺳﮑﻪ ﺍﯼ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺩﺍﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ: ﭘﯿﺮﻣﺮﺩ ﺩﯾﮕر ﺑﺮﺍیم ﺷﯿﺮ ﻧﯿﺎور، چون نه ﺗﻮ ﻣﺮﮒ ﭘﺴﺮﺕ را فراموش می کنی ﻭ ﻧﻪ ﻣﻦ ﺩﻡ ﺑﺮﯾﺪﻩ م را.. 💥ﮔﺎﻫﯽ ﺑﺎﯾﺪ ﺩﻝ ﮐﻨﺪ ﺗﺎ ﺯﺧﻢ ﮐﻬﻨﻪ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﺷﻮﺩ . ⭕️ @dastan9 🇮🇷 ⭕️ Sapp.ir/dastan9 🇮🇷 ⭕️ https://gap.im/dastan9 🇮🇷 ⭕️ https://eitaa.com/dastan9 🇮🇷