eitaa logo
داستانهای کوتاه و آموزنده
3هزار دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
3.7هزار ویدیو
36 فایل
بسم الله الرحمن الرحیم بیایید از گذشتگان درس عبرت بگیریم تاخود عبرت آیندگان نشدیم ⭕️ @dastan9 🇮🇷 ⭕️ http://Splus.ir/dastan9 🇮🇷 ⭕️ https://eitaa.com/dastan9 🇮🇷 ادمین کانال https://eitaa.com/yazahra_9 تبادلات 🌹 https://eitaa.com/yazahra_9
مشاهده در ایتا
دانلود
ایشون پرفسور یوشینوری اُسومی دانشمند بزرگ ژاپنیه که برنده جایزه نوبل شده. میدونید کشف ایشون چی بوده؟؟ مکانیسم اتوفاژی یا خودخواری سلولی! یعنی تخریب و بازیافت اجزاء سلول توسط خود سلول که در هنگام روزه گرفتن و گرسنگی طولانی رخ میده... در واقع ایشون کشف کرده که وقتی انسان بیش از 9 ساعت گرسنه بمونه، سلولهای سالم برای کسب انرژی و جبران کمبود غذا از سلولهای معیوب و توده‌های مستعد سرطان تغذیه می‌کنن. ایشون ثابت کرده این اتوفاژی، بسیاری از بیماری‌ها از جمله سرطان رو متوقف و حتی در موارد زیادی درمان میکنه! مدعیان عقب موندگی اسلام کجای مجلس نشستن؟؟  ⭕️ @dastan9 🇮🇷
داستانهای کوتاه و آموزنده
#برگرفته از یه ماجرای واقعی #دختر_و_رازی_در_رستوران من یک دختر مذهبی هستم و خیلی پایبند عقاید اس
گفتم اجازه هست بیام داخل مادر جان؟ گفت بفرمایید دخترم منزل خودته رفتم داخل حالا مونده بودم چکار کنم چی باید بپرسم؟ یهو از دهنم در رفت گفتم پسرتون ماشالله اشپز کار درستیه مادر گفت بله اشپزی تو خانواده ما ارثیه خودمم دستپخت خوبی دارم با لبخند گفتم ژن خوب داره پس اقاپسرتون؟ یه آهی از ته دل کشید و گفت هعععییی گفتم مادر جان حرف بدی زدم ناراحت شدید؟ گفت اشپزیو از من به ارث برده که همه تعریف میکنن اما یک اخلاق بدی هم داره که من در عذابم پسر من دین و ایمون درست درمونی نداره اوائل کاهل نماز بود اما چند سالیه تارک الصلوه شده نه نمازی نه روزه ای نه اعتقادی میگه کی از اون دنیا خبر اورده؟ من خیلی رنج میکشم همیشه با دل شکسته م دعاش میکنم به خودش بیاد عاقبت بخیر بشه اینو از شوهر خدابیامرزم به ارث برده اونم نماز و دیانت درستی نداشت ادم خسیسی بود خدابیامرز این اخلاقاشم از باباش به ارث برده و سرشو به نشونه ناراحتی چندین بار تکون دادو اه کشید من در این لحظه دیگه حرفهای پیر زن رو نمیشنیدم دیگه فقط حرف پیر زن مثل یه صدای ضبط شده تو سرم میپیچید دین و ایمون درست درمونی نداره تارک الصلوه شده دین و ایمون درست درمونی نداره تارک الصلوه شده دین و ایمون درست درمونی نداره تارک الصلوه شده چشمم به دهن پیرزن یخ زده بود که با صدای پیر زن به خودم اومدم حس میکردم به جوابم رسیدم اومدم خداحافظی کنم پیر زن پرسید با پسرم کاری داشتی دخترم ؟ گفتم من حالم خوب نیست مادر جان میرم بااجازه تون تو کوچه بد جور ذهنم درگیر شده بود خدایا حکمتتو شکر که اینهمه کارات رو حساب و کتابه خدایا یعنی خوردن غذای یه ادم شل مذهب و تارک الصلوه این مدت توفیق نماز اول وقتو از من گرفته بود؟ یعنی اینقدر همه چیز در دنیا بهم گره خورده یعنی من که اینهمه مراقبم با خوردن دستپخت یک ادم بینماز از اون این حالت به من منتقل میشه؟ بد جور به دلم افتاده بود برم تمام جریانو با خود اون آشپز مطرح کنم دلمو به دریا زدمو و بلند شدم راه افتادم به سمت رستوران وارد رستوران که شدم دیدم صاحب رستوران فقط نشسته بود گفتم من میخوام با آشپزتون صحبت کنم گفت درباره چی دخترم ؟از غذای ما خوشتون نیومده؟ موندم چی بگم گفتم میخوام دستور فلان غذاشو بگیرم اخه خیلی خوشمزه میپزه لبخند رضایت به لبش اومد و گفت باشه الان صداش میکنم رفت و بعد چنددقیقه یک اقای سیه چرده ای با کلاه سفیدی که روی سرش بود و روپوش سفیدی دیدم به سمتم داره میاد یه لحظه شوک شدم الان از کجا شروع کنم چی بگم ؟ گفتم خدایا من میدونم حکمتی هست که من الان اینجام شک ندارم پس خودت کمکم کن اومد جلو گفت خانوم شما با بنده کار داشتید؟ گفتم بله بعد یه حال احوال مختصر گفتم من تو این شهر دانشجوام و از مشتریای پروپاقرص این رستوران و دستپخت خوب شما هستم گفت خواهش میکنم آبجی نوش جونتون گفتم..... ⭕️ @dastan9 🇮🇷
‌ 📚حکایت زینب کذابه زنی ادعا می‌کرد زینب است و به دعای پدرش امام علی(ع) عمری ابدی یافته است. مأمون او و امام رضا(ع) را با یکدیگر روبه‌رو کرد تا مشخص شود کدامیک راست می‌گوید. در این هنگام امام رضا(ع) پیشنهاد عجیبی داد. 🏷 روایتی از کتاب فرائد السمطین نقل می‌شود: ابوالفضل‌بن ابی‌نصر حافظ می‌گوید در کتاب عیسی‌بن ‌مریم عمانی خواندم که روزی از روز‌ها امام رضا(ع) بر مأمون وارد شد، در حالی‌که «زینب کذّابه» که ادعا می‌کرد دختر علی‌بن ابیطالب است و علی(ع) برای او دعا کرده که تا روز قیامت زنده بماند، نزد او بود. مأمون به امام رضا(ع) گفت: «به خواهرت سلام کن.» حضرت فرمود: «به خدا سوگند، او خواهر من نیست و علی‌بن ابیطالب پدر او نیست.» زینب هم گفت: «به خدا سوگند، او برادر من نیست و علی‌بن ابیطالب پدر او نیست.» مأمون گفت: «دلیل این سخن شما چیست؟» حضرت فرمود: «ما اهل بیت گوشتمان بر درندگان حرام است، او را پیش درندگان بینداز، اگر راست بگوید، درندگان از خوردن گوشتش خودداری می‌کنند.» زینب گفت: «با این شیخ (امام رضا) آغاز کن.» مأمون گفت: «سخن منصفانه‌ای گفتی.» حضرت فرمود: «باشد.» در این حال درِ جایگاه حیوانات وحشی را گشودند، آنان را مهیای غذا کردند و امام رضا (ع) به سوی آن‌ها پایین رفت. هنگامی که چشم آنان به حضرت افتاد، همه دم تکان دادند و در برابر حضرت سرِ تعظیم فرود آوردند. حضرت میان آن‌ها دو رکعت نماز خواند و از آنجا خارج شد. آنگاه مأمون به زینب دستور داد او پایین برود؛ اما امتناع کرد. از این رو، او را گرفتند، پیش آن‌ها افکندند، آن‌ها هم او را خوردند! پس از آن مأمون بر این مقام حضرت حسادت ورزید. پس از مدتی امام رضا(ع) بر مأمون وارد شد و او را نگران یافت، به او فرمود: «تو را نگران می‌بینم.» مأمون گفت: آری، صحرانشینی به درِ دارالاماره آمده، هفت تار مو به من داده و معتقد است این‌ها از محاسن رسول خداست و درخواست جایزه کرده است. اگر راست بگوید و من به او جایزه ندهم، شرافت (نسبی) خود را زیر پا گذاشته‌ام. اگر دروغ بگوید و به او جایزه بدهم، مرا به استهزا گرفته است. نمی‌دانم چه کنم! امام رضا(ع) فرمود: «مو‌ها را به من بده. وقتی آن‌ها را دید، بویید و فرمود: «این چهار تار مو از محاسن رسول خداست، اما بقیه از محاسن او نیست.» مأمون گفت: «از کجا می‌گویی؟» فرمود: «آتش بیاورید.» مو‌ها را در آتش افکند. آن سه تار موی بدلی سوخت و آن چهار تار موی اصلی سالم ماند و آتش بر آن‌ها تأثیری نداشت.مأمون گفت: «آن صحرانشین را بیاورید.» وقتی در برابر او ایستاد، دستور داد گردنش را بزنند. صحرانشین گفت: «به چه جرمی؟» مأمون گفت: «درباره مو‌ها راستش را بگو.» گفت: «چهار تار مو از محاسن رسول خدا (ص) و سه تار آن از محاسن خودم است.» منبع:  کتاب مستدرک عوالم‌العلوم، محقق: آيت‌الله سيد محمدباقر موحد ابطحي اصفهاني، انتشارات بنیاد بین‌المللی فرهنگی هنری امام رضاع ⭕️ @dastan9 🇮🇷
داستانهای کوتاه و آموزنده
🔴 سرگذشت ارواح در عالم برزخ(قسمت ۲۰) ✅از نیک پرسیدم: افراد در اینجا چگونه شناسایی میشوند؟ گفت: اس
🔴سرگذشت ارواح در عالم برزخ(قسمت ۲۱) 🔥گناه همچنان وسط راه ایستاده بود و رفتار ما را زیر نظر داشت. ✅ در همین وقت فرشته ی فریاد رس پرواز کنان ظاهر گردید و سلامی کرد و یک شمشیر،یک لباس زره مانند،یک سپر و یک خنجر به نیک سپرد و رفت. ⚡️از دیدن این منظره گناه کمی جا خورد و ترس در چهره زشتش آشکار گردید، با خوشحالی رو به نیک کردم و گفتم: وسایل من بیشتر از گناه است. ✨راستی اینها نتیجه ی کدام اعمال من هستند؟ نیک در حالیکه شمشیر را در دستش تکان میداد گفت: 🗡 این شمشیر نتیجه ی راز و نیازها و دعاهای توست که در دنیا انجام دادی. 🍃سپس در حالیکه لباس را بر تن من میپوشاند گفت: این هم هم نشانه ی تقوای توست در دنیا، که البته ضخامت آن بستگی به درجه ی تقوای تو دارد. 🍀وقتی زره را پوشیدم شمشیر را به دست راستم داد و سپر را به دست دیگرم سپرد🛡 و گفت: این سپر هم نتیجه ی روزه گرفتن های تو در دنیا بوده.. 🔶 و سپس در حالیکه با لبخند ملیحش به من قوت قلب میداد گفت: اصلا نهراس با یک ضربه او را از پای در خواهی آورد. 🔰سرم را به نشانه ی تایید تکان دادم و به سمت گناه حرکت کردم. 🔥 گناه شمشیر را بلند کرد و شروع کرد به رجز خواندن: من به نمایندگی از شیطان و دنیا در برابر تو ایستاده ام تا تو را از پای در آورم.در همان لحظه سایه ی شمیر گناه را بالای سرم حس کردم و فورا سپر را روی سرم گرفتم. 🔸ضربه ی شمشیر چنان محکم بود که از سپر عبور کرد و دو دندانه آن سرم را زخمی کرد... ♻️در همین حال شمشیرم را بر پهلوی آن شیطان فرود آوردم و او در حالیکه فریاد زنان از من دور میشد، من مشغول رسیدگی به زخم سرم شدم که ناگهان فریاد نیک را شنیدم که فریاد زد: مواظب باش از پشت سرت می اید.... ⚠️بیدرنگ به عقب برگشتم و با یک ضربه ی شمشیر ضربه او را دفع و ضربه ی دیگری به پهلویش وارد کردم. ❎نبرد همچنان ادامه داشت. من ضربات بیشتری بر پیکر او وارد می آوردم و او نیز با یک ضربه غافلگیر کننده زره ام را پاره و بدنم را زخمی کرد. اما هنوز هم با تشویقهای نیک من برنده میدان بودم. 🔆هر از گاهی صدای نیک را میشنیدم: بهای بهشت،نابودی گناه است و من روحیه میگرفتم. 🌀لحظات میگذشت و گناه خسته و خسته تر میشد.تا اینکه وسط جاده افتاد. رفتم تا ضربه ی آخر را بر فرقش بکوبم که نیک با خنجری که در دست داشت به من نزدیک شد و گفت: فقط با این میتوانی از شر او خلاص شوی وگرنه او نابود نمیشود. ❗️تازه فهمیدم که در میدان بدون خنجر بوده ام! 🌸نیک گفت: این خنجر نتیجه ی صلواتهایی است که در دنیا فرستاده ای. چون صلوات💫 این قدرت را دارد که گناه را به کلی نابود کند. 💥خود را به پیکر نیمه جان گناه رساندم و بلافاصله خنجر را در تنش فرو کردم و به سرعت فرار کردم. بدنش بزرگ و بزرگتر شد تا با صدای مهیبی منفجر شد و به هزاران تیکه تقسیم شد.. 💐صدای شادی نیک به هوا برخاست. با سرعت به طرفم آمد و مرا در اغوش کشید و صمیمانه تبریک گفت. من هم از شدت خوشحالی او را در آغوش گرفتم. 🌺نیک گفت: با نابود شدن گناه تمام زخمهای بدن من هم خوب شد و از این جا به بعد با شادی و نشاط بیشتری به تو کمک خواهم کرد. 🍃من بار دیگر از شدت خوشحالی نیک را محکم در آغوش کشیدم و تبریک گفتم. سرانجام راه باز شد و ما به مسیر خود ادامه دادیم... 🍀در حالیکه فراموش کرده بودم که قول و قرارم با نیک برای رسیدن به بهشت این بود که هیچ زخم و آسیبی از گناه بر تنم بر جای نماند.... ✍ادامه دارد. ⭕️ @dastan9 🇮🇷
هدایت شده از آموزش سطح۳
12.08M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✨بسم الله الرحمن الرحیم✨ 🌷پذیرش سراسری حوزه های علمیه خواهران با سلام و احترام 🔸مدرسه علمیه فاطمیه ( سلام الله علیها) شهرستان پیشوا در سال تحصیلی ۱۴۰۱_۱۴۰۰ طلبه می پذیرد.😇 👈🏻🌸مقطع سطح ۲( کارشناسی)✅ 👈🏻🌸مقطع سطح ۳ ( کارشناسی ارشد)✅ ❌مهلت ثبت نام: از۲۵ بهمن لغایت ۳۰اردیبهشت ۱۴۰۰ علاقه مندان به مکتب اهل بیت(ع)جهت ثبت نام به سایت👇🏻 http://www.paziresh.whc.ir 💠برای کسب اطلاعات بیشتر : ✨ به آدرس👈🏻پیشوا ،خیابان کارگر ، روبروی دانشگاه فرهنگیان مراجعه یا باشماره:👇🏻 ۰۲۱۳۶۷۲۶۹۵۹ تماس حاصل فرمائید.✅
من زنده ام به عشق تو صاحب الزمان بیا و درمان درد بی درمان من باش بیا و آرام جان من باش بیا و درمان دردمندان باش ⭕️ @dastan9 🇮🇷💐
📖 تقویم شیعه ☀️ امروز: شمسی: دوشنبه - ۳۰ فروردین ۱۴۰۰ میلادی: Monday - 19 April 2021 قمری: الإثنين، 6 رمضان 1442 🌹 امروز متعلق است به: 🔸سبط النبي حضرت امام حسن مجتبی علیه السّلام 🔸سیدالشهدا و سفينة النجاة حضرت امام حسین علیهما السّلام 💠 اذکار روز: - یا قاضِیَ الْحاجات (100 مرتبه) - سبحان الله و الحمدلله (1000 مرتبه) - یا لطیف (129 مرتبه) برای کثرت مال ❇️ وقایع مهم شیعه: 🔹ضرب دینار به نام امام رضا علیه السلام 201ه-ق 📆 روزشمار: ▪️4 روز تا رحلت ام المومنین حضرت خدیجه علیها السلام ▪️9 روز تا ولادت امام حسن مجتبی علیه السلام ▪️12 روز تا اولین شب قدر ▪️13 روز تا ضربت خوردن امام علی علیه السلام ▪️14 روز تا دومین شب قدر ⭕️ @dastan9 🇮🇷💐
🌺 سجده‌های راهگشایِ شهید خرّازی... بی‌سیم‌چی حاج حسین بودم. یه وقت‌هایی که خبرهای خوب از خط می‌رسید، من به ایشون می‌گفتم. حاجی هم با شنیدنِ خبرِ خوب، به سجده می‌رفت و خدا رو شکر می‌کرد... هر چه خبر بهتر بود، سجده‌های حاج حسین خرازی هم طولانی‌تر می‌شد. گاهی هم دو رکعت نماز می‌خواند... 🌹 خاطره‌ای از زندگی سردار شهید حاج حسین خرّازی 📚منبع: یادگاران " کتاب شهید خرازی" ، صفحه 62 ⭕️ @dastan9 🇮🇷💐
🌺 مَجــــازی، مُجــــــازیم⁉️ خودش چادریه ها. اومده توی گروه مختلط❗️☹️ پروفایلـشم یه عکس عاشقانه چادری گذاشته❗️ چنان توی جمـع گروه های مجازی گرد و خاک میکنـه که بیا و ببین❗️😏 کلا یادش مـیره نامحـرم، مجازی و غیر مجازی نـداره همه جا خدا هست. ناز و ادا و خنده و استیکر و چاکریم و مخلصیم، هم که بماند‼️ "حجــــاب"، با حیا و عفت معنا میـشه. حتی در محیــط مجــازی❗️ ⭕️ @dastan9 🇮🇷