eitaa logo
داستانهای کوتاه و آموزنده
2.9هزار دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
3.5هزار ویدیو
36 فایل
بسم الله الرحمن الرحیم بیایید از گذشتگان درس عبرت بگیریم تاخود عبرت آیندگان نشدیم ⭕️ @dastan9 🇮🇷 ⭕️ http://Splus.ir/dastan9 🇮🇷 ⭕️ https://eitaa.com/dastan9 🇮🇷 ادمین کانال https://eitaa.com/yazahra_9 تبادلات 🌹 https://eitaa.com/yazahra_9
مشاهده در ایتا
دانلود
‍ "مسلمان شدن پروفسور برلون" قرار شد یکی از روحانیون معروف دین اسلام به نام میلانی را جراحی کنم. از همان اول فکری مثل ملخ پرید توی ذهنم و جا خوش کرد. قبول کردم؛ ولی درگوشی به مترجم گفتم: این آقا را موقع به هوش آمدن زیرنظر بگیرید. هرحرفی از دهانش خارج شد مو‌به‌مو می‌خواهم بدانم. بعد از عمل سراپاگوش شدم که ببینیم وقتی اراده‌ی زبانش در دست خودش نیست چه‌ها خواهد گفت. بعد از جراحی قبلی، از دست اسقف کلیسای کانتربری حسابی خندیده‌بودیم. بینوا، هرچه ترانه‌ی کوچه‌بازاری بلد بود، برایمان خواند! آماده‌ی یک اتفاق جذاب دیگر بودم. آیت‌الله به هوش آمد و چیزهایی گفت. مترجم یکی یکی کلمات را معنی می‌کرد، ولی ... انگار هر کلمه چراغی بود که شب درونم را روشن و روشن‌تر می‌کرد. پرسیدم: این‌ها چه بود که می‌خواند؟ گفتند: دعای ابوحمزه ثمالی از امامشان، سجاد پیش خودم گفتم: عجب، چقدر خدا در این مرد هست! در بی‌اختیارترین زمان زندگی، زبانش جز برای ذکر، باز نمی‌شود. یک عمر مردم را نجات دادم، حالا وقت نجات خودم بود. شهادتین را همانجا تکرار کردم. ⭕️ @dastan9 🌺💐
✨﷽✨ ⚠️ روایت یک داستان واقعی! ✍چند روز پیش کیف مدرسه‌ای پسر و دخترم رو دادم برای تعمیرات. نو بودند ولی بند حمایل و یکی از زیپ‌های هرکدوم خراب شده بود. کاغذ رسید‌ رو از تعمیرکار تحویل گرفتم و قرار شد یکی دو روزه تعمیرشون کنه و تحویلم بده. 💵 دو روز بعد، حدود ساعت ۱۱ شب برای تحویل کیف ها مراجعه کردم. هر دو تا کیف تعمیر شده بودند. کاغذ رسید رو تحویل دادم و خواستم هزینه تعمیر رو بپردازم که تعمیرکار به من گفت: «شما میهمان امام زمان هستید! هزینه نمی گیرم، فقط یه تسبیح صلوات نذر ظهورش بخونید!» 📿 از شنیدن نام مولا و آقایمان، کمی جا خوردم! گفتم: «تسبیحِ صلوات رو حتما می‌خونم، ولی لطفا پول رو هم قبول کنید! آخه شما زحمت کشیده‌اید و کار کرده‌اید.» گفت: «این نذر چند سال منه. هر صدتا مشتری، پنج تای بعدیش نذر امام زمانه!» 📋 بعد هم دسته‌ی قبض‌هاش رو به من نشون داد. هر از چندگاهی روی ته‌فیشِ قبض‌ها نوشته شده بود: «میهمان امام زمان!» گفت این یه نذر و قراردادیه بین من و امام زمان و نفراتی که این قبض ها به اونا بیفته؛ هرکاری که داشته باشن، مجانی انجام میشه فقط باید یه تسبیح صلوات نذر ظهور آقا بخونن! 🔹 اصرار من برای پرداخت هزینه، فایده نداشت! از تعمیرکار خداحافظی کردم، کیف‌ها رو برداشتم و از مغازه اومدم بیرون. اون شب رو تا مدت‌ها داشتم به کار ارزشمند و جالب این تعمیرکارِ عزیز فکر می‌کردم... 🔆 به این فکر کردم که اگر همه ما ها در همین حد هم که شده برای ظهور قدمی برداریم، چه اتفاق زیبایی برای خودمون و اطرافیانمون میافته! من تصمیمم رو گرفتم. اولین قدم این بود که این عمل خداپسندانه رو برای دیگران هم نقل کنم. ❓ ما برای امام زمان چه کاری کردیم؟ 🙏 به امید تعجیل در ظهورش صلوات ⭕️ @dastan9 💐🌺
📌 تعیین‌کنندگان وقت، دروغگویند 🔰 احسان گفت: خیلی بده که ما زمان ظهور رو نمی‌دونیم. گفتم: نه اصلا اینطور نیست. شهاب گفت: چطور؟ در جواب گفتم: اول باید بدونیم که حکمت الهی، اقتضا کرده که وقت ظهور امام زمان برای مردم، نامعلوم و مخفی باشه. احادیث زیادی از پیامبر و امامان راجع به ابعاد مختلف زندگی امام زمان به ما رسیده، ولی در هیچ کدوم از اونها به زمان ظهور تصریح نشده، حتی احادیثی از پیامبر و امامان به ما رسیده که کسی که از وقت ظهور خبر می‌ده رو تکذیب کنید. مثلاً پیامبر فرمودند: «کسانی که برای ظهور، وقت معیّن می‌کنند، دروغ می‌گویند.» بهرام پرسید: وقت تعیین کردن یعنی چی؟ گفتم: یعنی مشخص کردن سال ظهور حضرت به صورت دقیق. 🔹 بحث رو ادامه دادم: اما دلیل مخفی ماندن زمان ظهور، ما دلیل اصلی رو به طور کامل و قطعی نمی‌دونیم اما شاید یکی از دلایل مخفی ماندن زمان ظهور، اینه که مومنان همواره در انتظار ظهور امام زمان به سر ببرند و با ظهور پاداش صبر و تحمل سختی دوران غیبت رو بگیرن. به همین دلیله که از غیبت صغری تا به حالا، مردم به ظهور حضرت، امید دارند. اگر زمان ظهور مشخص می‌بود، دیگر مردم در چنین انتظاری به سر نمی‌بردند و امید مردم به ناامیدی تبدیل می‌شد و میلیون‌ها نفر از ثواب انتظار، بی‌بهره می‌شدند. ⭕️ @dastan9 💐🌺
📖 تقویم شیعه ☀️ امروز: شمسی: پنجشنبه - ۰۷ بهمن ۱۴۰۰ میلادی: Thursday - 27 January 2022 قمری: الخميس، 24 جماد ثاني 1443 🌹 امروز متعلق است به: 🔸حضرت حسن بن علي العسكري عليهما السّلام ❇️ وقایع مهم شیعه: ا 🔹امروز مناسبتی نداریم 📆 روزشمار: ▪️5 روز تا وفات حضرت ام کلثوم علیها السلام ▪️6 روز تا ولادت امام باقر علیه السلام ▪️8 روز تا شهادت امام هادی علیه السلام ▪️15 روز تا ولادت امام جواد و حضرت علی اصغر علیهما اسلام ▪️18 روز تا ولادت امیرالمومنین حضرت علی علیه السلام ⭕️ @dastan9 🌺💐
✨﷽✨ ✍️امام علی (علیه‌السلام) فرمودند : نيازمندى كه به تو روى آورده؛ فرستاده خداست... كسى كه از يارى او دريغ كند؛ از خدا دريغ كرده است... و آن كس كه به او بخشش كند، به خدا بخشيده است... 📚نهج البلاغه حكمت٣٠٤ همانا خداى سبحان روزىِ فقراء را؛ در اموال ثروتمندان قرار داده است... پس فقيرى گرسنه نمى ماند جز به كاميابى توانگران ، و خداوند از آنان درباره، گرسنگى گرسنگان خواهد پرسيد... 📚نهج البلاغه حكمت٣٢٨ ⭕️ @dastan9 💐🌺
✨﷽✨ 🔴ترک غیبت ✍راهکار آیت الله بهجت برای درمان اخلاق زشت غیبت کردن، به ویژه برای کسانی که این کار برایشان به صورت یک عادت درآمده این است که قبل از هر چیز بر زبان و صحبت هایشان نظارت دقیق داشته باشند و از دوستانی که آنها را به غیبت تشویق می کنند و همچنین از مجالسی که به نظر می رسد برای غیبت آماده شده اند، پرهیز کنند. راه دیگر ایشان، توجه به این نکته است که غیبت کردن یکی از نشانه های ناتوانی، فقدان شخصیت و عقده خود کم بینی است. فرد با غیبت کردن، پرده از این صفات خود برمی دارد و قبل از اینکه شخصیت اجتماعی دیگری را بشکند، شخصیت خودش را درهم می شکند. و موجبات سلب اعتماد دیگران را فراهم می آورد. ♨️همچنین غیبت کننده باید به این نکته توجه کند که نیروهای انسان محدود است؛ بنابراین اگر نیرویی را که برای ریختن آبروی اشخاص و شکستن موقعیت اجتماعی آنها صرف می کند، در رقابت های صحیح و سازنده به کار بگیرد، در زمان کوتاهی از رقیبان خود پیشی می گیرد بدون اینکه ضربه ای بر افراد وارد کند. 📚کتاب در محضر بهجت ص۱۹ ⭕️ @dastan9 💐🌺
💙گدایی رو عشقه💙 ❇️مهندسی دختر زیبایی دید که با پدرش گدائی میکرد . از پدرش دختر را خواستگاری کرد. پدرش گفت اگه دختر من را میخواهی باید سه روز با من گدائی کنی تا به دخترم نگویی گدا . مهندس بعد از مدتی فکر کردن قبول کرد . روز دوم گدایی ، دخترک دید مهندس گریه میکنه . علت را پرسید . مهندس گفت بخاطر خودم گریه میکنم که چندین سال تو شركت نفت وقتمو تلف کردم😂😂😂 ✅ما هم تا گدا نشیم دارا نمیشیم 🌱اما... گدایی از خالق نه خلقش 💕 يَآ أَيُّهَا النَّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَرَآءُ إِلَى اللَّهِ ۖ وَاللَّهُ هُوَ الْغَنِيُّ الْحَمِيدُ 💠که گدای خلق ناجور کوچیک میشه و گدای خالق بدجور بزرگ... ⭕️ @dastan9 💐🌺
📖 تقویم شیعه ☀️ امروز: شمسی: جمعه - ۰۸ بهمن ۱۴۰۰ میلادی: Friday - 28 January 2022 قمری: الجمعة، 25 جماد ثاني 1443 🌹 امروز متعلق است به: 🔸صاحب العصر و الزمان حضرت حجة بن الحسن العسكري عليهما السّلام ❇️ وقایع مهم شیعه: ا 🔹امروز مناسبتی نداریم 📆 روزشمار: ▪️4 روز تا وفات حضرت ام کلثوم علیها السلام ▪️5 روز تا ولادت امام باقر علیه السلام ▪️7 روز تا شهادت امام هادی علیه السلام ▪️14 روز تا ولادت امام جواد و حضرت علی اصغر علیهما اسلام ▪️17 روز تا ولادت امیرالمومنین حضرت علی علیه السلام ⭕️ @dastan9
🔴سنگ‌ قبری از آینه! ✍یه بنده خدایی وصیت کرده سنگ قبرش رو از آینه درست کنن.وقتی می‌ری بالای سرش تا فاتحه بخونی خودتو می‌بینی! ◾️قابل تامله... تهش خونه همه ما اونجاست و فرزند آدم را چه به فخر که ... ⭕️ @dastan9 💐🌺
◼️ *اگر فاطمه زهرا سلام الله علیها، مویش را پریشان می کرد، همه مردم می مردند ...*‬ کتاب شریف کافی از اباهاشم نقل می کند : هنگامی که (عمر و ابوبکر و سربازان این دو)، امیرالمؤمنین علی - علیه السلام - را از خانه بیرون آوردند، فاطمه زهرا - علیها السلام - در حالی که پیراهن رسول خدا - صلی الله علیه و آله و سلم - را بر سر خود انداخته بودند و دست دو پسر خود را گرفته بودند از خانه بیرون آمدند و فرمودند: *مَا لِی وَ لَکَ یَا أَبَا بَکْرٍ؟!* *تُرِیدُ أَنْ تُوتِمَ ابْنَیَّ وَ تُرْمِلَنِی مِنْ زَوْجِی؟!* ▪️ ای ابوبکر! من چه بدی به تو کرده‌ام که می‌خواهی ( با کشتن علی علیه السلام) دو فرزندم را یتیم و من را بیوه کنی!؟ به خدا سوگند اگر گناه نداشت، موهایم را بیرون می ریختم و پریشان می کردم و به سوی پروردگارم فریاد بر می‌آوردم. 🔹 امام باقر - علیه السلام فرمودند: *واللَّهِ لَوْ نَشَرَتْ شَعْرَهَا مَاتُوا طُرّاً* ▪️ به خدا سوگند اگر فاطمه زهرا سلام الله علیها، موهایش را پریشان می‌کرد، همگی می‌مردند. 📚 الکافی ج ۸ ص ۲۳۸. ⭕️ @dastan9 🌺💐
✍خدایی که سختی های تو را میبیند، تلاش تو را هم میبیند... بیخیال نشو! دختر زیبای شاه عباس ، فرار کرده بود و در کوچه و خیابان میگذشت تا شب به حجره یک طلبه پناه برد ... به او گفت از خانواده مهمیست که اگر به او پناه ندهد ، بیچاره اش میکند... آقا محمد باقر هم ناگزیر به او پناه داد... دختر زیبای شاه ، شب در حجره خوابید... اما محمد باقر تا صبح نخوابید و دانه دانه انگشتانش را روی چراغ میسوزاند تا مبادا مغلوب وسوسه هایش شود ... صبح شد ، دختر و طلبه را گرفتند و به دربار بردند... شاه گفت وسوسه نشدی؟ طلبه انگشتان سوخته اش را نشان داد ... شاه از تقوای طلبه خوشش آمد و به دخترش پیشنهاد ازدواج با او را داد و دختر قبول کرد! و محمد باقر استرآبادی، شد محمد باقر میرداماد، استاد ملاصدرا و داماد شاه ایران! همیشه نهایتِ تلاشتو بکن!! تا نتیجه ی شیرینشو ببینی ⭕️ @dastan9 💐🌺
✅آیا این حدیث موجود است که می‌گوید «اگر چیزى براى جبران گناهان خود پیدا نکردید صلوات بفرستید.» ✍چنین روایتی از امام رضا(ع) نقل شده است: هر که نمی‌تواند کارى کند که به سبب آن گناهانش زدوده شود بر محمّد و خاندان او بسیار درود فرستد؛ زیرا صلوات گناهان را ریشه‌کَن می‌کند. طبیعی است که چنین صلواتهایی زمانی کارساز خواهد بود که پشیمانی و توبه، پشتوانه آن بوده و صلوات را به عنوان عمل صالح بعد از توبه در نظر بگیریم و معنایش آن نیست که همچنان تصمیم بر ادامه گناه داشته و گمان کنیم که با صلوات می‌توان اثر آن را برداشت. 📚 ابن بابویه(شیخ صدوق)، محمد بن على، الأمالی، ص۷۳، تهران، کتابچى، چاپ ششم،۱۳۷۶ش. ⭕️ @dastan9 💐🌺
ﭘﺮﻓﺴﻮﺭ ﺣﺴﺎﺑﯽ ﻧﻘﻞ ﻣﯽﮐﻨﺪ : ﺩﺭ ﺳﺎﻟﻬﺎﯼ ﭘﯿﺶ ﺍﺯ ﺍﻧﻘﻼﺏ ﺩﺭ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺭﻭﺳﺘﺎﻫﺎﯼ ﻧﯿﺸﺎﺑﻮﺭ ﻣﺸﻐﻮﻝ گذﺭﺍﻧﺪﻥ ﺩﻭﺭﺍﻥ ﺧﺪﻣﺖ ﺳﺮﺑﺎﺯﯼ ﺩﺭ ﺳﭙﺎﻩ ﺑﻬﺪﺍﺷﺖ ﺑﻮﺩﻡ. ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺭﻭﺯﻫﺎ ﺳﻮﺍﺭ ﺑﺮ ﻣﺎﺷﯿﻦ، ﺑﻪ ﻫﻤﺮﺍﻩ ﺩﮐﺘﺮ ﺩﺭﻣﺎﻧﮕﺎﻩ ﺍﺯ ﺟﺎﺩﻩﺍﯼ ﻣﯿﮕﺬﺷﺘﯿﻢ، ﮐﻪ ﺩﯾﺪﻡ ﯾﮏ ﭼﻮﭘﺎﻥ ﺍﺯ ﺩﻭﺭ ﭼﻮﺑﺪﺳﺘﺶ ﺭﺍ ﺗﮑﺎﻥ ﻣﯿﺪﺍﺩ ﻭ ﺑﻪ ﺳﻤﺖ ﻣﺎ ﻣﯿﺪﻭﯾﺪ ! ﺩﺭ ﺁﻥ ﻣﻨﻄﻘﻪ ﻣﺮﺩﻡ ﻣﺎﺷﯿﻦ ﺩﺭﻣﺎﻧﮕﺎﻩ ﺭﺍ ﻣﯽﺷﻨﺎﺧﺘﻨﺪ. ﻣﺎﺷﯿﻦ ﺭﺍ ﻧﮕﻪ ﺩﺍﺷﺘﯿﻢ، ﭼﻮﭘﺎﻥ ﺑﻪ ﻣﺎ ﺭﺳﯿﺪ ﻭ ﻧﻔﺲﻧﻔﺲﺯﻧﺎﻥ ﻭ ﺑﺎ ﻟﻬﺠﻪﺍﯼ ﺭﻭﺳﺘﺎﯾﯽ ﮔﻔﺖ ﺁﻗﺎﯼ ﺩﮐﺘﺮ ﻣﺎﺩﺭﻡ ﺳﻪ ﺭﻭﺯﻩ ﺑﯿﻤﺎﺭﻩ... ﺑﻪ ﺍﺷﺎﺭﻩ ﻣﺎ ﺩﺭﺏ ﻋﻘﺐ ماشین ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺭﻓﺖ ﻋﻘﺐ ﻣﺎﺷﯿﻦ ﻧﺸﺴﺖ. ﺩﺭ ﺑﯿﻦ ﺭﺍﻩ ﭼﻮﭘﺎﻥ ﮔﻔﺖ ﮐﻪ ﺩﯾﺸﺐ ﺍﺯ ﺗﻬﺮﺍﻥ ﺑﺎ ﻫﻮﺍﭘﯿﻤﺎ ﺑﻪ ﻓﺮﻭﺩﮔﺎﻩ ﻣﺸﻬﺪ ﺁﻣﺪﻩ ﻭ ﺻﺒﺢ ﺑﻪ ﺭﻭﺳﺘﺎﯾﺸﺎﻥ ﺭﺳﯿﺪﻩ ﻭ ﺩﯾﺪﻩ ﻣﺎﺩﺭﺵ ﻣﺮﯾﺾ ﺍﺳﺖ !!! ﻣﻦ ﻭ ﺩﮐﺘﺮ ﺯﯾﺮﭼﺸﻤﯽ ﺑﻪ ﻫﻢ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﺮﺩﯾﻢ ﻭ ﺍﺯ ﺭﻭﯼ ﺗﻤﺴﺨﺮ ﺧﻨﺪﻩای ﻣﺮﻣﻮﺯﺍﻧﻪ ﮐﺮﺩﯾﻢ ﻭ ﺑﻪ ﻫﻢ ﮔﻔﺘﯿﻢ : ﭼﻮﭘﻮﻧﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺑﻪ ﻣﺎﺩﺭﺵ ﺑﺮﺳﯿﻢ، ﺑﺮﺍﯼ ﺧﻮﺩﺵ ﮐﻼﺱ ﻣﯿﺬﺍﺭﻩ ! ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻪ ﭼﻮﭘﺎﻥ ﺭﺳﯿﺪﯾﻢ ﻭ ﺩﯾﺪﯾﻢ ﭘﯿﺮﺯﻧﯽ ﺩﺭ ﺑﺴﺘﺮ ﺧﻮﺍﺑﯿﺪﻩ ﺑﻮﺩ، ﺩﮐﺘﺮ ﻣﻌﺎﯾﻨﻪ ﮐﺮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ ﺳﺮﻣﺎ ﺧﻮﺭﺩﮔﯽ ﺩﺍﺭد. ﺩﺍﺭﻭ ﻭ ﺁﻣﭙﻮﻝ ﺩﺍﺩﯾﻢ ﻭ ﯾﮑﺪﻓﻌﻪ ﺩﯾﮕﺮ ﻫﻢ ﺳﺮ ﺯﺩﯾﻢ ﻭ ﭘﯿﺮﺯﻥ ﺧﻮﺏ ﺷﺪ. ﺩﻭ ﺳﻪ ﻣﺎﻩ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺟﺮﯾﺎﻥ ﮔﺬﺷﺖ ﻭ ﻣﺎ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﮐﺮﺩﯾﻢ. ﯾﮏ ﺭﻭﺯ ﺩﯾﺪﯾﻢ ﯾﮏ ﺗﻘﺪﯾﺮﻧﺎﻣﻪ ﺍﺯ ﻃﺮﻑ ﻭﺯﯾﺮ ﺑﻬﺪﺍﺭﯼ ﺁﻥ ﺯﻣﺎﻥ ﺁﻣﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺩﺭ ﺁﻥ ﺍﺯ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﻣﺎﺩﺭ ﭘﺮﻭﻓﺴﻮﺭ ﺍﻋﺘﻤﺎﺩﯼ، ﺍﺳﺘﺎﺩ ﺑﺮﺟﺴﺘﻪ ﺩﺍﻧﺸﮕﺎﻩ ﭘﻠﯽ ﺗﮑﻨﯿﮏ ﺗﻬﺮﺍﻥ را ﻣﻌﺎﻟﺠﻪ ﻧﻤﻮﺩﻩﺍﯾﺪ، ﺗﺸﮑﺮ ﻣﯿﮑﻨﯿﻢ...! ﻣﻦ ﻭ ﺩﮐﺘﺮ، ﻫﺎﺝ و ﻭﺍﺝ ﻣﺎﻧﺪﯾﻢ، ﻭ ﮔﻔﺘﯿﻢ ﻣﺎﺩﺭ ﮐﺪﺍﻡ ﭘﺮﻭﻓﺴﻮﺭ ﺭﺍ ﻣﺎ ﺩﺭﻣﺎﻥ ﮐﺮﺩﻩﺍﯾﻢ، ﺗﺎ ﯾﺎﺩﻣﺎﻥ ﺑﻪ ﮔﻔﺘﻪﻫﺎﯼ ﭼﻮﭘﺎﻥ ﻭ ﻣﻌﺎﻟﺠﻪ ﻣﺎﺩﺭﺵ ﺍﻓﺘﺎد. ﺑﺎ ﻋﺠﻠﻪ ﺑﻪ ﺍﺗﻔﺎﻕ ﺩﮐﺘﺮ ﺩﺭ ﺧﺎﻧﻪ ﭘﯿﺮﺯﻥ ﺭﻓﺘﯿﻢ، ﻭ ﺍﺯ ﺍﻭ ﭘﺮﺳﯿﺪﯾﻢ ﻣﺎﺩﺭ ﮐﺪﺍﻡ ﭘﺴﺮﺕ ﺍﺳﺘﺎﺩ ﻭ ﭘﺮﻭﻓﺴﻮﺭ ﺍﺳﺖ ؟ ﭘﯿﺮﺯﻥ ﮔﻔﺖ ﻫﻤﺎﻧﮑﻪ ﺁﻥ ﺭﻭﺯ ﺑﺎ ﺷﻤﺎ ﺑﻮﺩ. ﭘﺴﺮﻡ ﻫﺮ ﻭﻗﺖ ﺑﻪ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﻣﯿﺎﯾﺪ، ﻟﺒﺎﺱ ﭼﻮﭘﺎﻧﯽ ﻣﯿﭙﻮﺷﺪ ﻭ ﺑﺎ ﺯﺑﺎﻥ ﻣﺤﻠﯽ ﺻﺤﺒﺖ ﻣﯿﮑﻨﺪ... ﻣﻦ ﻭ ﺩﮐﺘﺮ ﺷﺮﻣﻨﺪﻩ ﺷﺪﯾﻢ ﻭ ﻣﻦ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺭﻭﺯ ﺑﺎ ﺧﻮﺩﻡ ﻋﻬﺪ ﮐﺮﺩﻡ ﻫﯿﭽﮑﺲ ﺭﺍ ﺩﺳﺖ ﮐﻢ ﻧﮕﯿﺮﻡ ﻭ ﺍﺯ ﺍﺻﻞ ﻭ ﺧﺎﮎ ﻭ ﺭﯾﺸﻪ ﺧﻮﺩﻡ ﻓﺮﺍﺭ ﻧﮑﻨﻢ...! ﻋﺸﻖ ﺭﺍ بی معرفت ' ﻣﻌﻨﺎ ﻣﮑﻦ ﺯﺭ ﻧﺪﺍﺭﯼ ﻣﺸﺖ ﺧﻮﺩﺭﺍ ﻭﺍ ﻣﮑﻦ ﮔﺮ ﻧﺪﺍﺭﯼ ﺩﺍﻧﺶ ﺗﺮﮐﯿﺐ ﺭﻧﮓ ﺑﯿﻦ ﮔﻠﻬﺎ ﺯﺷﺖ ﯾﺎ ﺯﯾﺒﺎ ﻣﮑﻦ... ﺧﻮﺏ ﺩﯾﺪﻥ ﺷﺮﻁ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺑﻮﺩﻥ ﺍﺳﺖ، ﻋﯿﺐ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﻭ ﺁﻥ ﭘﯿﺪا ﻣﮑﻦ... ﺩﻝ ﺷﻮﺩ ﺭﻭﺷﻦ ﺯ ﺷﻤﻊ ﺍﻋﺘﺮﺍﻑ، ﺑﺎ ﮐﺲ ﺍَﺭ ﺑﺪ ﮐﺮﺩﻩﺍﯼ، ﺣﺎﺷﺎ ﻣﮑﻦ... ﺍﯼ ﮐﻪ ﺍﺯ ﻟﺮﺯﯾﺪﻥ ﺩﻝ ﺁﮔﻬﯽ، ﻫﯿﭻ ﮐﺲ ﺭﺍ ﻫﯿﭻ ﺟﺎ ﺭﺳﻮﺍ ﻣﮑﻦ... ﺯﺭ ﺑﺪﺳﺖ ﻃﻔﻞ ﺩﺍﺩﻥ ﺍﺑﻠﻬﯿﺴﺖ، ﺍﺷﮏ ﺭﺍ ﻧﺬﺭ ﻏﻢ ﺩﻧﯿﺎ ﻣﮑﻦ... ﭘﯿﺮﻭ ﺧﻮﺭﺷﯿﺪ ﯾﺎ ﺁﺋﯿﻨﻪ ﺑﺎﺵ، ﻫﺮﭼﻪ ﻋﺮﯾﺎﻥ ﺩﯾﺪﻩﺍﯼ، ﺍﻓﺸﺎ مکن .. ⭕️ @dastan9 💐🌺
✳ قیامت این چیزها را نمی‌داند! 🔻 مرحوم اواخر عمر دیگر نمی‌توانستند با پای خود جایی بروند و چون وسیله‌های امروزی نبود، ناچار کسی ایشان را کول می‌گرفت و به این طرف و آن طرف می‌برد. این کار مشکلی برای کسی نداشت چون بدن ایشان در آن ایام لاغر و نحیف شده بود. 🔸 یک روز جایی می‌رفتند. در کوچه‌ی شترداران کسی که ایشان را کول کرده بود، ظاهرا خسته می‌شود و مرحوم شیخ مرتضی را کنار کوچه به زمین می‌گذارد. بدن ایشان به دیوار کاهگلی خانه‌ی مجاور برخورد می‌کند و کمی خاک و پر کاه روی زمین می‌ریزد. ایشان با نگرانی درب آن خانه را می‌کوبند. صاحبخانه در را که باز می‌کند شیخ مرتضی را می‌شناسد. شیخ مرتضی می‌گویند من به دیوار خانه‌ی شما تکیه داده‌ام و کمی از خاک و کاهگل دیوار به زمین ریخته. بفرمایید چقدر باید بدهم تا جبران شود. صاحبخانه که به شیخ مرتضی ارادت داشت، می‌گوید اختیار دارید. منزل من متعلق به شماست. آقا در جواب می‌گویند این چیز‌ها را نمی‌داند. یا باید رضایت بدهی و حلال کنی یا باید خسارت بگیری». 📚 کتاب 📖 ص ۴۸ 👤 #⃣ ⭕️ @dastan9 💐🌺
📌 مُشتی گندم 🔰 نسلِ منتظر، دارای تربیت دینیِ حق باور است، به بینش و رشد بالایی رسیده و به دور از افراط و تفریط عمل می‌کند. حول محور ایمان حرکت می‌کند و باور به مهدویت و انتظار را از مهمترین وظایف خود می‌داند، به طوری‌ که تمام برنامه‌های فردی و اجتماعی خود را بر اساس آن پی‌ریزی می‌کند. 🔹 در جامعه‌ای که از عناصری با هویت مهدوی تشکیل شده، حرکت عمومی به سوی اقامهٔ خوبی‌هاست و در محیطی که اصلاح، سازندگی، امیدبخشی، نشاط، تلاش و همکاری وجود دارد، زمینهٔ رشد باورهای دینی و مهدوی در افراد جامعه پدید می‌آید. به‌ علاوه منتظرانی که به برکت انتظار، هویت دینی و مرزهای اعتقادی خود را حفظ کرده‌اند، در برابر سختی‌ها و مشکلات صبور هستند و دچار ناامیدی و سستی نمی‌شوند. 🔻 امتحانات و غربال‌های آخرالزمان شبیه به انبار گندمی است که گندم‌هایش آنقدر فاسد می‌شود که صاحب آن در نهایت به اندازه‌ی مشتی گندم سالم از آن انبار برداشت می‌کند. پس فرد منتظر باید آگاهی و دانش خود را بالا برده و هیچ‌گاه توکل و توسّل را فراموش نکند. ⭕️ @dastan9 💐🌺
📖 تقویم شیعه ☀️ امروز: شمسی: شنبه - ۰۹ بهمن ۱۴۰۰ میلادی: Saturday - 29 January 2022 قمری: السبت، 26 جماد ثاني 1443 🌹 امروز متعلق است به: 🔸پبامبر گرامی اسلام حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه و آله وسلّم ❇️ وقایع مهم شیعه: ا 🔹امروز مناسبتی نداریم 📆 روزشمار: ▪️3 روز تا وفات حضرت ام کلثوم علیها السلام ▪️4 روز تا ولادت امام باقر علیه السلام ▪️6 روز تا شهادت امام هادی علیه السلام ▪️13 روز تا ولادت امام جواد و حضرت علی اصغر علیهما اسلام ▪️16 روز تا ولادت امیرالمومنین حضرت علی علیه السلام ⭕️ @dastan9 🌺💐
✨﷽✨ 💚ياد خدا، تسکین انبوهی از اندوه ✍آیت الله جوادی آملی:ذكر خدا امري قلبي است كه هر خير و بركتي از آن ناشي مي‏شود و ذكر زباني، دعا، نماز، تلاوت_قرآن و غيره از آن جهت كه سبب به وجود آمدن اين امر قلبي مي‏شود، ذكر شمرده شده است.آنچه را قرآن_كريم مايه آرامش قلب مي‏داند: (ألا بذكر الله تطمئنّ القلوب)[1] همين ذكر قلبي است. اين كه امام_حسين(عليه‏السلام) چون كوه در مقابل انبوهي از اندوه ايستاد و هيچ گونه ترديد، اضطراب، دودلي، ترس و وحشت را به خود راه نداد، بلكه ترس را ترسانده و اضطراب را مضطرب نموده و ترديد را مردّد كرده بود، منشأش همين ذكر قلبي و توجه باطني و اندروني بود. اين همان سكينت و وقاري است كه خداوند بر دل مؤمنان راستين القا مي‏كند. از اين‏رو سالار_شهيدان(عليه‏ السلام) پيوسته نام خدا بر لب و ياد خدا در دل دارد موقع حمله به دشمن «لاحول ولاقوّة إلاّ بالله العلىّ العظيم» می گوید. السلام علیک یا اباعبدالله الحسین [1] ـ سوره رعد، آيه 28. ⭕️ @dastan9 🌺💐
✨﷽✨ 🔴از کجا بفهميم که دعاهاي ما مورد قبول خدا ميباشد يا نميباشد؟ 🏷پاسخ: همه دعاهای معقول و شرعی، مورد قبول پروردگار واقع می شوند، و استثنائی وجود ندارد. حالِ دعا کردن، خودش یکی از نشانه های مقبولیت دعاست. در حدیثی منقول از حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و اله و سلم آمده است که خدا وقتى میخواهد دعاى بنده را مستجاب كند، حالت دعا به او میدهد و در روايتى ديگر فرموده از شما كسى كه در دعا به رويش باز شود، درهاى بهشت به رويش باز شده. 📚 تفسيرالميزان، ج۲، ص۶۰ ⇇منتها تاخیر در استجابت دعا، گاهی به صورت وسیله ای در دست شیطان قرار می گیرد که به این وسیله شخص مومن را از درگاه پروردگار ناامید سازد. در حالیکه قطعا دعای انسان مستجاب و صدای او شنیده می شود؛ اما به چند روش: ⇇در كتاب عدة الداعى از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم روايت شده كه فرمودند: در حوائج خود به درگاه خدا فزع كنيد، و در ناملايمات خود به او پناهنده شويد، و به درگاهش تضرع نموده او را بخوانيد، كه دعا مغز عبادت است، و هيچ مؤمنی نيست كه خداوند متعال را بخواند مگر آنكه دعايش را مستجاب میکند آنهم يا به فوريت، كه در نتيجه ثمره اش در دنيا عايد او میشود، و يا با مدت كه در نتيجه ثمره اش در آخرت عايدش میشود، و يا حداقل ثمره آن را به مقدار دعايش كفاره گناهانش قرار میدهد، البته همه اينها در صورتى است كه از خدا وند مهربان گناه نخواهد. 📚عدة الداعى ص۲۵ و بحار ج۹۳ ⭕️ @dastan9 🌺💐
✍امام رضا (علیه السلام): به خاطر حکمت های بسیاری به مردم دستور داده شده است اذان بگویند؛از جملۀ آن حکمت ها این است که اذان عامل تذکر مردم فراموش کار و باعث بیداری غافلان می با شد؛ واذان،وقت نماز رابه کسانی که در اثر مشغول بودن به کارهای روزانه از وقت آن آگاه نمی شوند ، یاد آوری می کند. موذن به وسیله ی اذان ،دعوت کنندۀ مردم به سوی عبادت آفریدگار می باشد . او با اذان گفتن ،به توحید ویگانگی خداونداقرارمی کند وآشکارکنندۀ ایمان واعلام کنندۀ اسلام می باشد، واعلام کننده است برکسانی که موارد فوق رافراموش کرده اند. این که به اذان گو،موذن می گویند ، به این دلیل است که او به وسیلۀ اذان ،اعلام فرارسیدن وقت نماز می کند. 📚وسایل الشّیعه،ج5،ص418. ⭕️ @dastan9 🌺🌺
داستان از خاطرات یک و اتفاقاتی که برای یک زوج می افتد داستانی بسیار داستانی از داستانی از داستانی از و..... داستانی برای همه مردم که هیچ وقت امیدوارم از خواندن این داستان لذت ببرید و برای همه بفرستید استفاده کنن ╭═══━⊰🍂🌺🇮🇷🌺🍂⊱━═══╮ https://eitaa.com/joinchat/1069613067Ce5c712d8ed ╰═══━⊰🍂🌺🇮🇷🌺🍂⊱━═══╯
داستانهای کوتاه و آموزنده
داستان #واقعی از خاطرات یک #مشاور و اتفاقاتی که برای یک زوج می افتد داستانی بسیار #جذاب_و_عبرت_آموز
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 به نام مهربانترین ... 💗خاطرات یک مشاوره💗 قسمت1 کلاسم تازه تمام شده بود ... دانشجویانم در حال رفتن بودند ته دلم می گفتم کاش امروز جلسه مشاوره ام برقرار نشود تا سریعتر به کرج برگردم ، این شلوغی اتوبان تهران تا کرج همیشه اذیتم می کرد. مشغول چک کردن گوشی بودم که ناگهان صدایی سکوت فضا را شکست ... "سلام خانم کشاورز دیر که نکردم " سرم را بلند کردم و برای بار اول ایشون رو دیدم ، زنی حدود ۳۰_۳۵ ساله با قدی متوسط که موهای بلوند خوشرنگی داشت و با تیپ اسپرت و آرایشی که کرده بود حسابی به چشمم شیک و بروز می آمد. مثل همیشه در برخورد اول دنبال شناخت شخصیت مراجعم بودم: 👈 به طرز لباس پوشیدن 👈 نوع دست دادن 👈 لبخند و به عمق نگاهش توجه کردم. مثل یک اسکنر از بالا تا پایین بدنبال نشانه ها بودم 👈 اتوی شلوار 👈 رنگ کیفش 👈حتی انتخاب رنگ رژ لبش همه و همه در ذهنم کنار هم چیده می شدند و مرا به شناخت شخصیت مخاطبم نزدیک تر می کردند. دست خودم نیست همیشه در برخورد اول حریصم تا تشخیصم را محک بزنم و از اینکه معمولا تشخیصم درست است ته دلم لذت شیرینی دارم. دستش را به گرمی فشردم "سلام به موقع آمدید بفرمایید " نشست رو به رویم و اولین گفتگوی ما آغاز شد،با شروع جلسه همه چیز از خاطرم محو شد ،دیگه نه شلوغی جاده یادم بود و نه دنیای کاری ای که داشتم به خاطرم آمد. همیشه همینطور هستم وقتی مشاوره ای را شروع می کنم دیگر همه چیز را به فراموشی می سپارم ، انگار دنیا می ایستد و من با صحبت های مراجعم به داخل داستان زندگی او کشیده می شوم تا مشکل زندگیش را پیدا کنم و زمانی که مشکل و راهکار را پیدا نکرده ام پشت سر هم سوال می پرسم و مبحث را به سمتی که باید می کشانم تا به نتیجهٔ دلخواهم برسم. اسمش شیرین بود ... ۳۸ساله کارشناس مترجمی زبان داشت خانه دار پریشان ... پریشان ... پریشان ... چند دقیقه فقط گریه می کرد و نمی توانست صحبت کند و من مثل همیشه که به مراجع پریشانم جعبه دستمال کاغذی تعارف می کنم به سمتش رفتم و با جملاتم آرامش لازم را به او دادم ، تا کم کم شروع به صحبت کند. آن روز نمی دانستم که داستان زندگی شیرین هم مثل بیشتر مراجعینم جزئی از وجود من خواهد شد. ۹۰ درصد مشاوره هایم سلام دارند جلسه اول مشاوره هم دارند اما جلسه آخر ندارند ... و باید بگم که خداحافظی ای هم در کار نیست. بعد از اولین گفتگو به هم متصل می شویم و رابطه ی ما در بیشتر مواقع عمیق می شود و این گفتگو ها ادامه دارد تا زندگیش به ساحل امن و آرامی برسد؛وقتی حال زندگیشان خوب می شود فاصله ما هم کمی بیشتر می شود تا وقتی که دست اندازی در زندگیشان ایجاد شود و در آن زمان اولین عکس العمل آنها پیام دادن به من است و گرفتن راهکار جدید ... شیرین هم خیلی زود به این چرخه اضافه شد. دو جلسه طول کشید تا داستان زندگیش را در پس اشک و لرزش صدا و دست برایم تعریف کند و تا جلسه سوم هنوز در حال پرسیدن سوال بودم. ❇️ نویسنده:صالحه کشاورز معتمدی ❇️ ⭕️ splus.ir/dastan9 ⭕️ https://eitaa.com/dastan9 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
داستانهای کوتاه و آموزنده
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 به نام مهربانترین ... 💗خاطرات یک مشاوره💗 قسمت1 کلاسم تازه تمام شده بود ... دانشجویا
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 به نام مهربانترین ... 💗خاطرات یک مشاوره💗 قسمت2 ...شیرین دختر دهه 60... اول دهه ی 60 در یک خانواده مذهبی به دنیا آمدم ، پدرم ڪارمند بود و مادرم خانه دار ؛ وضعیت اقتصادی متوسطی داشتیم. مثل همه بچه های دهه ی شصت با ڪم و ڪاستی های آن دوره بزرگ شدم . یک برادر بزرگتر هم دارم ، آن زمانها همیشه باهم می جنگیدیم اما طاقت دوری همدیگر را هم نداشتیم. خیلی درس خوان نبودم البته درسم چندان هم بد نبود،۱۵ساله بودم که چند صباحی عاشق یکی از پسر های محل شدم ، ولی هیچ وقت ارتباطی بینمان رخ نداد . در زمان ما اینجور علاقه ها قبیح بود و اگر کسی رسوا می شد این علاقه مساوی با طرد شدن از جامعه و خانواده بود،یادم هست در دوران راهنمایی اگر مشخص می شد دختری دوست پسر دارد از او فاصله می گرفتیم و در گوش هم پچ پچ کنان او را نشان می دادیم و به حالش افسوس می خوردیم که از راه به در شده است. مثل الان نبود ڪه... چند باری هم پسر های محل نامه جلوی پایم انداختند اما من همیشه وحشت زده از آنها فاصله گرفته و دور می شدم. مادرم داستانهای زیادی از دخترانی که از راه به در شده بودند و دوست پسر داشتند برایم تعریف کرده بود و همیشه ترس این را داشتم که مبادا ڪاری کنم که آبروی خانواده ام برود. خلاصه با همین احوالات خفیف عاطفی ، نوجوانی ام به سر رسید و چند صباحی بعد دبیرستانم را هم به پایان رساندم . می شنیدم فلانی برای پسرش به خواستگاریم آمده اما پدر و مادرم جوابشان یک کلمه بود دختر ما درس دارد . دانشگاه دولتی قبول نشدم اما دانشگاه آزاد اطراف تهران پذیرفته شده بودم . پدرم با حالی پر از افتخار آمد پیشم و گفت : "شیرین جانم فکر پولش را نڪن با مامان برید دانشگاه آزاد ثبت نام کنید" دو روز از خوشحالی گریه می کردم چون پرداخت شهریه دانشگاه آزاد کار ساده ای نبود و می دانستم پدرم چه زحمتی را متقبل شده است،دانشگاه اما فضای دیگری بود،انگار وارد یک کشور دیگری شده بودم . محدودیتهای گذشته به یکباره برداشته شده و من خود را وسط جریانی می دیدم که آمادگی برای رویارویی با آن را نداشتم . با وسیله نقلیه مینی بوس مسیر دانشگاه را طی می کردم ، چادری بودم ، صورتم خیلی پر مو نبود اما دست نخورده و کاملا دخترانه وارد دانشگاه شدم ، در فرهنگ آن زمان دخترها اولین بار فقط برای روز عروسی صورتشان را تمیز می کردند و ابروهایشان را بر می داشتند،یادم هست ترم های اول خیلی درس می خواندم ، می خواستم با نمرات خوبم زحمات پدر و مادرم را جبران ڪنم . با توجه به روابط عمومی خیلی خوبی که داشتم ، با همه سریع ارتباط برقرار می کردم ، فعال و سرحال و همیشه بین کلاسها ، کتابخانه و غذاخوری در رفت و آمد بودم . فرز و سریع و زرنگ ... گاهی هم نیم نگاهی به پسرهای همکلاسی می انداختم اما هیچ وقت کسی که برایم جذاب باشد بین آنها نبود. ....اولین دیدار.... ترم چهار بودم که به پیشنهاد یکی از دوستانم به عنوان کار پاره وقت به یک شرکت خصوصی مراجعه کردم . شرکت در یک آپارتمان جمع و جور بود و مسیر رفت و آمد خوبی داشت ، اگر استخدام می شدم حداقل کمک خرجی برای شهریه دانشگاهم بودم . کلا کار کردن را دوست داشتم ، شاغل بودن برایم حس استقلال لذت بخشی داشت و میل به کسب در آمد انگیزه ی خوبی برایم بود. خانم منشی نسبت به دهه ی 70 آرایش غلیظی داشت ، مانتویی روشن به تن داشت و موهایش از زیر روسری مثل یک توپ دیده می شد . با دیدن او ناخود آگاه چادرم را جمع تر کردم ، چند دقیقه بعد به اتاق مصاحبه هدایتم کردند مردی حدودا 30 ساله پشت میز نشسته بود . مصاحبه شروع شد ... تجربه ای در اینجور کارها نداشتم فقط سعی کردم با اعتماد به نفس پاسخ بدهم اما دستپاچگی در کلامم موج می زد. همیشه موقع صحبت با نامحرم سرم را پایین می انداختم ، میان مصاحبه چند باری به آقای مدیر نگاه کردم اما از طرز نگاهش خوشم نیامد ... احساس می کردم با لبخند گوشه لبش در حال تمسخر به من است ... ولی صدایش ... صدای آرامش_بخشی داشت ... بعدها "مسعود" هر وقت یاد آن روز می افتاد کلی دستم می انداخت و می خندید ... و...من ... آن روز نمی دانستم این مصاحبه سرنوشت مرا به کل تغییر خواهد داد... ❇️ نویسنده: صالحه کشاورز معتمدی ❇️ ⭕️ splus.ir/dastan9 ⭕️ https://eitaa.com/dastan9 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🔴 چقدر تشنه‌ای؟ ✍ شما چقدر تشنهٔ پول هستید؟ چقدر تشنهٔ پدر و مادرتون هستید؟ چقدر تشنهٔ بچه‌هاتون هستید؟ چقدر تشنهٔ درس‌هاتون هستید که ۲۴ ساعته ذکر روزتون شده: یه وقت امتحان‌هام رو بد ندم؟! حالا روضهٔ یک جمله‌ای بگم؟ صاحب‌الزمان گفتن: «شیعیانِ ما به اندازه (یک لیوان) آب خوردنی، ما را نمی‌خواهند. اگر بخواهند و دعا کنند، فرج ما می‌رسد.» خیلی ظلمه‌ها! ماهایی که ادعامون میشه شیعه‌ایم، نماز می‌خونیم، تو قنوت‌هامون میگیم اللهم عجل لولیک الفرج... چطور ممکنه امامِ زمانمون بگه اگه فقط به اندازهٔ یک لیوان تشنهٔ من بودید من ظهور می‌کردم. ⭕️ @dastan9 💐🌺
📖 تقویم شیعه ☀️ امروز: شمسی: یکشنبه - ۱۰ بهمن ۱۴۰۰ میلادی: Sunday - 30 January 2022 قمری: الأحد، 27 جماد ثاني 1443 🌹 امروز متعلق است به: 🔸مولی الموحدین امیر المومنین حضرت علی بن ابیطالب علیهما السّلام 🔸(عصمة الله الكبري حضرت فاطمة زهرا سلام الله عليها) ❇️ وقایع مهم شیعه: ا 🔹شهادت سلطان علی پسر امام باقر علیهما السلام، 116ه-ق 📆 روزشمار: ▪️2 روز تا وفات حضرت ام کلثوم علیها السلام ▪️3 روز تا ولادت امام باقر علیه السلام ▪️5 روز تا شهادت امام هادی علیه السلام ▪️12 روز تا ولادت امام جواد و حضرت علی اصغر علیهما اسلام ▪️15 روز تا ولادت امیرالمومنین حضرت علی علیه السلام ⭕️ @dastan9 💐🌺