eitaa logo
داستانهای کوتاه و آموزنده
2.9هزار دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
3.5هزار ویدیو
36 فایل
بسم الله الرحمن الرحیم بیایید از گذشتگان درس عبرت بگیریم تاخود عبرت آیندگان نشدیم ⭕️ @dastan9 🇮🇷 ⭕️ http://Splus.ir/dastan9 🇮🇷 ⭕️ https://eitaa.com/dastan9 🇮🇷 ادمین کانال https://eitaa.com/yazahra_9 تبادلات 🌹 https://eitaa.com/yazahra_9
مشاهده در ایتا
دانلود
نام :مرتضی نام خانوادگی : صادقی کتی نام پدر : قلی تاریخ تولد : 1338/09/09 محل تولد : ورامین سن : 22 سـال مذهب : اسلام شیعه تاریخ شهادت : 1360/11/23 محل شهادت : بستان ⭕️ @dastan9 🌺💐
.نهم آذر ۱۳۳۸، در روستاي شوران از توابع شهرستان ورامين به دنيا آمد. پدرش قلي، دامداري مي‌كرد و مادرش زهرا نام داشت. تا پايان دوره متوسطه در رشته ادبيات درس خواند و ديپلم گرفت. به عنوان سرباز ارتش در جبهه حضور يافت. بيست و سوم بهمن ۱۳۶۰، در بستان بر اثر اصابت گلوله به شهادت رسيد. مزار وي در بهشت‌زهراي شهرستان تهران قرار دارد. ⭕️ @dastan9 🌺💐
●دیدم شهید صیاد مدام به ساعتشان نگاه می کردند، علت را پرسیدم ، گفتند : "وقت نماز است " همان لحظه به خلبان اشاره کردند که همین جا فرود بیا تا نماز اول وقت بخوانیم.خلبان گفت : "این منطقه زیاد امن نیست اگر صلاح می دانید تا رسیدن به مقصد صبر کنیم " شهید صیاد گفتند :"هیچ اشکالی ندارد .. ما باید همین جا نمازمان را بخوانیم .. ● " خلبان اطاعت کرد و هلی کوپتر نشست.با آب قمقمه ای که داشتیم وضو گرفتیم و نماز را به امامت ایشان اقامه کردیم وقتی طلبه های شیراز از آیت الله بهاءالدینی درس اخلاق خواستند ایشان فرمودند : "بروید از صیاد شیرازی درس زندگی بگیرید ، اگر صیاد شیرازی شدید ، هم دنیا را دارید و هم آخرت را .. " 🌷 ●شهادت: ۱۳۷۸/۱/۲۱ - تهران توسط گروهک صهیونیستی منافقین ⭕️ @dastan9 🌺💐
پسرخاله زن عموی باجناق یک روز سید حسن حسینی از بچه‌های گردان رفته بود ته دره‌ای برای ما یخ بیاورد. موقع برگشتن، عراقی‌‌ها پیش پای او را با خمپاره هدف گرفتن، همه سراسیمه از سنگر آمدیم بیرون، خبری از سید نبود، بغض گلوی ما را گرفت بدون شک شهید شده بود. آماده می‌شدیم برویم پائین که حسن بلند شد و لباسهایش را تکاند، پرسیدیم: «حسن چه شد؟» گفت: «با حضرت عزرائیل آشنا در آمدیم، پسرخاله زن عموی باجناق خواهرزاده نانوای محلمان بود. خیلی شرمنده شد، فکر نمی‌کرد من باشم والا امکان نداشت بگذارد بیایم. هرطور بود مرا نگه میداشت!» ⭕️ @dastan9 💐🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
😎😎 🎥🎥😎😎 چرا همه دور و دخترایی هستن که سیگار میکشن و پایه مهمونی و خودشون رو در اختیار همه میذارن....... ممنون میشم برای همه دخترا😔 بفرستید ببینن 👌 ⭕️ @dastan9 🌺
✅گلایه امام زمان(عج) از شیعیان ✍مرحوم آیت الله مجتهدی: یک روز در نجف اشرف، پس از اقامه نماز پشت سر آیت الله مدنی، دیدم که ایشان به شدت گریه می کنند. وقتی علت را از ایشان سؤال کردم، فرمودند: «یک لحظه امام زمان (عج) را دیدم که به پشت سر من اشاره کرده و فرمودند: آقای مدنی! نگاه کن! شیعیان من بعد از نماز سریع می روند دنبال کار خودشان و هیچکدام برای فرج من دعا نمی کنند. انگار نه انگار که امام زمانشان غایب است! و من از گلایه حضرت به گریه افتادم». ⭕️ @dastan9 🌺💐
📖 تقویم شیعه ☀️ امروز: شمسی: پنجشنبه - ۲۱ بهمن ۱۴۰۰ میلادی: Thursday - 10 February 2022 قمری: الخميس، 8 رجب 1443 🌹 امروز متعلق است به: 🔸حضرت حسن بن علي العسكري عليهما السّلام ❇️ وقایع مهم شیعه: ا 🔹امروز مناسبتی نداریم 📆 روزشمار: ▪️2 روز تا ولادت امام جواد و حضرت علی اصغر علیهما السلام ▪️5 روز تا ولادت امیرالمومنین حضرت علی علیه السلام ▪️7 روز تا وفات حضرت زینب سلام الله علیها ▪️17 روز تا شهادت امام موسی کاظم علیه السلام ▪️18 روز تا وفات حضرت ابوطالب علیه السلام ⭕️ @dastan9 🌺💐
✨﷽✨ ✅به پروردگارت اعتماد کن ✍ابراهیم تنها پسرش را برای قربانی آماده می‌کرد. چاقویش را تیز کرد و آماده قربانی شد. اسماعیل می‌گفت: به آنچه فرمان داده شدی، عمل کن. هر دوی آن‌ها نمی‌دانستند که قوچی در بهشت 500 سال قبل برای این لحظه مهیاست. پس به پروردگارت اعتماد کن. هنگامی که نوح دعا کرد: «انی مغلوب فانتصر» گمان نمی‌کرد خداوند بشریت را به‌خاطرش غرق کند و همه اهل زمین غرق می‌شوند الا او و کسانی که همراهش در کشتی بودند. پس به پروردگارت اعتماد کن. موسی گرسنه شد و صدای فریادش تمام قصر را پر کرده بود و سینه هیچ زنی را نمی‌گرفت؛ همه این گریه‌ها به‌خاطر زنی بود که پشت رودخانه مشتاق دیدار پسرش بود و لطف و رحمتی از رب‌العالمین به او و پسرش. پس به پروردگارت اعتماد کن. ظلمت و تاریکی بر یونس چیره شد، وقتی عذرخواهی کرد و صدا زد: «لا اله الاانت سبحانک انی کنت من الظالمین» الله تعالی فرمود: او را استجابت کردیم و از غم و اندوه نجاتش دادیم. پس به پروردگارت اعتماد کن. زمانی که خداوند یوسف را از زندان بیرون آورد، صاعقه‌ای نفرستاد تا دروازه زندان را از جا بکند و به دیوارهای زندان امر نفرمود تا راه را به‌سوی یوسف باز کند، بلکه خوابی را در آرامش شب به ذهن پادشاه خوابیده فرستاد. پس به پروردگارت اعتماد کن. 🔰به پروردگارت اعتماد کن و دستانت را عاجزانه بالا ببر و تنها به خدایت توکل کن. ⭕️ @dastan9 💐🌺
✨ 🏴آیا امام زمان عج صدای منو میشنوند؟ ✍آیت ﺍﻟﻠﻪ بهجت (ره) : بين دهان تا گوش شما کمتر از يک وجب است، قبل از اينکه حرف از دهان خودتان به گوش خودتان برسد، به گوش حضرت رسيده است. او نزديک است، درد و دل‌ها را می‌شنود. با او حرف بزنید و ارتباط برقرار کنید. در زمان حضرت امام هادی(ع) شخصی نامه‌ای نوشت از يکی از شهرهای دور. نامه‌ای نوشت که آقا من دور از شما هستم. گاهی حاجاتی دارم، مشکلاتی دارم، به هر حال چه کنم؟ 💥حضرت در جواب ايشان نوشتند: «إِنْ كَانَتْ لَكَ حَاجَةٌ فَحَرِّكْ شَفَتَيْك» لبت را حرکت بده، حرف بزن، بگو. ما از شما دور نيستيم. 📚بحارالانوار ج۵۳ ص۳۰۶ ⭕️ @dastan9 🌺💐
✨﷽✨ ✅باید زمینه را فراهم ڪنید برای آمدن امام زمان(عج) ✍امام خمینی (ره) : من نمی‌گویم به ما خسارت وارد نشد، اما ارزش ندارد ڪه انسان ارزش انسانی خودش را، ارزش اسلام را حفظ بڪند و لو اینڪه شهید هم می‌داد؟ البته پیغمبر هم شهید داد، انبیا هم همین طور. سیره انبیا بر این معنا بوده است، سیره بزرگان بر این معنا بوده است ڪه معارضه می‌ڪردند با طاغوت و لو اینڪه زمین بخورند، و لو اینڪه ڪشته بشوند و لو ڪشته بدهند. ارزش دارد ڪه انسان در مقابل ظلم بایستد، در مقابل ظالم بایستد و مشتش را گره ڪند و توی دهنش بزند، و نگذارد ڪه این قدر ظلم زیاد بشود، این ارزش دارد. 💥ما تڪلیف داریم آقا! این طور نیست ڪه حالا ڪه ما منتظر ظهور امام زمان- سلام الله علیه- هستیم پس دیگر بنشینیم تو خانه‌هایمان، تسبیح را دست بگیریم و بگوییم «عَجّلْ عَلی‌ فَرَجِهِ». عجّل، با ڪار شما باید تعجیل بشود، شما باید زمینه را فراهم ڪنید برای آمدن او. و فراهم ڪردن اینڪه مسلمین را با هم مجتمع ڪنید. همه با هم بشوید. ان شاء الله ظهور می‌ڪند ایشان. 📚 صحیفه امام، ج۱۸، ص۲۶۹ ⭕️ @dastan9 💐🌺
✨﷽✨ ✅خاطره‌ آیت‌الله نوری همدانی از امضا برکفن شهید سلیمانی ✍حاج قاسم سلیمانی مکرر در دفتر ما رفت‌وآمد داشت، در آخرین دیدار بعد از ملاقات رسمی گفتند که همه بیرون بروند من با شما کاری خصوصی دارم، بنده و ایشان در اتاق ماندیم. حاج قاسم از کیف کفنش را آورد و به بنده گفت که کفن من را امضا کنید و نام خود را بنویسید و ما هم امضا کردیم، بعد هم گفت می‌خواهم به‌عنوان خداحافظی چند رکعت نماز پشت سر شما بخوانم. 💥بعد از دیدار بنده از ایمان و بصیرت ایشان منقلب شدم و عشق و علاقه به جهاد و شهادت داشت، در زمان خداحافظی سردار سلیمانی را در آغوش گرفتم و آیه" مِنَ الْمُؤْمِنِینَ رِجَالٌ صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا اللَّهَ عَلَیْهِ فَمِنْهُمْ مَنْ قَضَى نَحْبَهُ وَمِنْهُمْ مَنْ یَنْتَظِرُ وَمَا بَدَّلُوا تَبْدِیلًا" را قرائت کردم و با چشمان اشک بار خداحافظی کردیم. ⭕️ @dastan9 🌺💐
توبه و بازگشت..... دانشمند .mp3
3.56M
🌹 با شمام عزیز بزرگوار بنظرت بس نیست تهش میخوای کجا بری ته گناهانی عالم رو هم انجام بدی مردنه بهتر نیست قبل از مردن یه توبه هم بکنی تو مه نمیدونی کی میمیری این همه جوون داره میمیره شاید یکی شم ما باشیم ⭕️ @dastan9 💐🌺
📌 🔒 قفل ظهور، ما هستیم 👤 استاد : 🔅 تا روزی که جامعهٔ منتظر را بسازیم و برای ظهورِ حضرت آماده کنيم باید در همهٔ زمينه‌های نظامی، اقتصادی و... با عقلانيت پيش برویم و قوی شویم. در واقع قفل ظهور، ما هستیم که نتوانسته‌ایم سیستم خود را بسازیم و با سیستم مدرن جامعهٔ کفر مبارزه و رقابت کنیم. 🎤 سخنرانی؛ سیستم سازی برای ظهور، ۹۸/۶/۲۲ ⭕️ @dastan9 🌺
📖 تقویم شیعه ☀️ امروز: شمسی: جمعه - ۲۲ بهمن ۱۴۰۰ میلادی: Friday - 11 February 2022 قمری: الجمعة، 9 رجب 1443 🌹 امروز متعلق است به: 🔸صاحب العصر و الزمان حضرت حجة بن الحسن العسكري عليهما السّلام ❇️ وقایع مهم شیعه: ا 🔹امروز مناسبتی نداریم 📆 روزشمار: ▪️1 روز تا ولادت امام جواد و حضرت علی اصغر علیهما السلام ▪️4 روز تا ولادت امیرالمومنین حضرت علی علیه السلام ▪️6 روز تا وفات شهادت گونه حضرت زینب سلام الله علیها ▪️16 روز تا شهادت امام موسی کاظم علیه السلام ▪️17 روز تا وفات حضرت ابوطالب علیه السلام ⭕️ @dastan9 🌺
✨﷽✨ ✅درست زندگی کنیم ✍همه ما می‌میریم، همه ما.بدون استثنا، کمی دیرتر، کمی زودتر، یک دفعه ناگهانی، تمام می‌شویم. یک روز همین خانه‌ای که سقف دارد، خانه عنکبوت‌ها و لانه خفاش‌ها می‌شود، همین ماشینی که دوستش داریم زیر باران در یک گورستان ماشین زنگ می‌زند، همین بچه‌هایی که نفسمان به نفسشان بند است، می‌روند پی زندگی‌شان و حتی نمی‌آیند آبی بریزند روی سنگ مزارمان. قبل از ما میلیاردها انسان روی این کره خاکی راه رفته‌اند و مغرورانه گفته‌اند: مگر من اجازه بدم! مگر از روی جنازه من رد بشید... و حالا کسی حتی نمی‌تواند استخوان‌های جنازه‌شان را پیدا کند که از روی آن رد بشود یا نشود! قبل از ما کسانی زیسته‌اند که زیبا بوده‌اند، دل‌فریب، مثل آهو خرامان راه رفته‌اند، زمین زیر پای تکان خوردن جواهراتشان لرزیده، سیب‌ها از سرخی گونه‌هایشان رنگ باخته‌اند و حالا کسی حتی نامشان را هم به خاطر نمی‌آورد. قبل از ما کسانی بوده‌اند که در جمجمه دشمنانشان شراب ریخته‌اند و خورده‌اند. سرداران و امیرانی که گرزهای گران داشته‌اند، پنجه در پنجه شیر انداخته‌اند، از گلوله نترسیده‌اند و حالا کسی نمی‌داند در کجای تاریخ گم شده‌اند! ▫️همه این کینه‌ها، ▫️همه این تلخی‌ها، ▫️همه این زخم زبان زدن‌ها، ▫️همه این تلخ کردن دقیقه‌ها به جان هم، ▫️همه تهمت زدن‌ها، ▫️توهین کردن‌ها به هم... تمام می‌شود. از یاد می‌رود و هیچ سودی ندارد جز اینکه زندگی را به جان خودمان و همدیگر زهر کنیم. اگر می‌توانیم به هم حس خوب بدهیم، کنار هم بمانیم، و اگر نه، راهمان را کج کنیم. دورتر بایستیم و یادمان نرود که همه ما می‌میریم. همه ما، بدون استثنا، کمی دیرتر، کمی زودتر، یک دفعه، ناگهانی ... 🔰درست زندگی کنیم و بگذاریم دیگران هم درست زندگی کنند! ⭕️ @dastan9 🌺
! گزارش ساواک از دو صحنه تصادف 💢سند اول: 🔹«عصر روز پنج‌شنبه ۵۷/۹/۲ در خیابان کوروش کبیر [شریعتی] بین دو اتومبیل تصادفی رخ داده است. ♦️افسری که جهت کروکی در محل حاضر شده با مشاهده وضع رانندگان، با لحن تهدیدآمیزی اظهار داشته "صبر کنید خمینی برایتان کروکی بکشد". 🔹با این عمل افسر مزبور، بلافاصله راننده‌ای که مقصر بوده، باارائه مدارک و آدرس و صدور چکی به مبلغ ۶۰ هزار ریال، به راننده خسارت دیده اظهار داشته: "اتومبیل خودتان را تعمیر نمایید و اگر مخارج آن زیاد شد، با توجه به آدرسی که در اختیار دارید، حاضر به پرداخت مابقی مخارج می‌باشم". ♦️در این هنگام، راننده مقابل ضمن استرداد مدارک و سوزاندن چک مورد بحث، خطاب به افسر راهنمایی اظهار می‌دارد: "جهت خشنودی آقا (خمینی) این پول‌ها ارزش ندارد"؛ و بعد از روبوسی با راننده دیگر، محل را ترک و تماشاچیان این صحنه، مأمور را مورد تمسخر قرار داده‌اند.» 📕(کتاب"انقلاب اسلامی به روایت اسناد ساواک"، دفتر هفدهم، صفحه ۳۰۰). 💢سند دوم: "تیمسار ریاست سازمان اطلاعات و امنیت کشور اداره دوم-32د 10/10/1357 🔹خبر واصله حاكيست: در ساعت 1830 مورخه 22/9/1357 دو دستگاه خودرو شخصي كه يكي از آنان پژو به شماره 35328 ـ تهران ل بود در خيابان ‌آيزنهاور با يكديگر تصادف نمودند كه به خودرو ديگر مبلغ 60000 ريال خسارت وارد گرديد؛ ♦️و افسر راهنمائي ضمن كشيدن كروكي تصادف اظهار نمود من كروكي را كشيدم ولي شما بايد پولش را از خميني بگيريد. هر دو راننده ناراحت شدند و راننده پژو مزبور، چكي به مبلغ 70000 ريال نوشت و اظهار داشت (فداي يك ريش خميني؛ 🔹و بلافاصله راننده خودرو بعدي چك را گرفته و ضمن سوزانيدن آن در جلو جمعيت اظهار نمود فداي خميني). ♦️طبقه بندی: خیلی محرمانه". ⭕️ @dastan9 🌺
پرستاریِ رهبر انقلاب از یک کمونیست در زندان/ روزی که «آقا» اشتباهی شکنجه شد 🔹هم‌بند رهبر انقلاب در کمیته مشترک ساواک: یک روز نگهبان آمد و داد زد علی! و من گفتم ۲۰. پرسید: فامیلی‌ات چیست؟ حضرت آقا فرمودند: حسینی، گفت: پیراهنت را بینداز روی سرت و بیا. ایشان را بردند. یک ساعت بعد دیدیم ایشان را در حالی که حسابی کتک خورده بود آوردند. خلاصه حضرت آقا را به جای ما می‌برند و حسابی می‌زنند. 🔹یکی از هم‌سلولی‌های ما ساسان حالت بهت‌زده پیدا کرده بود. یعنی در اثر فشار محیط کنترلش را از دست داده بود و صاف می‌نشست و فقط نگاه می‌کرد. نه می‌توانست حرف بزند، نه می‌توانست غذا بخورد. حتی ادرارش را نمی‌توانست نگه دارد. 🔹با اینکه کمونیست و از نظر عقیدتی کاملاً در مقابل ما بود، ولی حضرت آقا به جزئیات زندگی او می‌رسید، غذا به دهانش می‌گذاشت، تیمارداری‌اش می‌کرد، لباسش را می‌شست. کارهایی که ما انجام نمی‌دادیم ایشان با کمال لطف و محبت و مهربانی برای کسی که حتی خدا ناباور هم بود انجام می‌داد. ⭕️ @dastan9 🌺
عملیات و الفجر 8 بود دشمن کنار دریاچه نمک پاتک زده بود .دیده بان توپخانه با صدای بلند فریاد زد: آتش بریزید ...آتش بریزید..توپخانه! با آخرین توان آتش بریزید. من با یکی از دوستانم با قبضه های کوتاشا کار می کردیم.کوتاشا یک دستگاه تنظیم گلوله دارد که اگر مثلا می خواهید 4 گلوله شلیک کنید روی عدد 4 تنظیمش می کنید و تا آخر هر قبضه کوتاشا 30 گلوله جا می گیرد بعد از اینکه قبضه تمام موشک هایش را شلیک کرد دستگاه باید مجددا صفر شود و موشک گذاری انجام شود من از شدت فشار عملیات و حجم گسترده آتش به کلی یادم رفت که بعد از شلیک تنظیم آن را صفر کنم بعد از اینکه قبضه کوتاشا موشک گذاری شد و سی موشک داخل قبضه قرار گرفت بدون توجه به تنظیمات دستگاه آماده شلیک شدم و به محض اینکه درجه دستگاه را از سی به صفر رساندم به فاصله چند ثانیه 27 موشک از داخل قبضه کوتاشا شلیک شد صحنه بسیار وحشتناک و در عین حال جالبی بود چون 10 الی 15 تانک دشمن با این شلیک منهدم شد.طبق گزارش دیده بان، بعد از این شلیک دشمن عقب نشینی کرد.براثر شدت ضربه و فشاری که به قبضه وارد آمده بود گودالی به عمق 3 متر و عرض 5 متر دقیقا پشت کوتاشا ایجاد شده بود یکی از برادران بسیجی که بعد از اتفاق به محل رسید گفت: نامرد هواپیمای عراقی کجا را زده دقیقا پشت قبضه کوتاشا. راوی: رزمنده عبدالعظیم به نیا ⭕️ @dastan9 💐🌹🌺
کاپیتان امیر اسداللهی خلبان هواپیمای ایرباس شرکت هواپیمایی ماهان خاطره‌ای درباره شهید سردار سلیمانی روایت کرده است. شهید قاسم سلیمانی به گزارش همشهری آنلاین به نقل از باشگاه خبرنگاران جوان، کاپیتان امیر اسداللهی گفت: خرداد سال ۹۲ قرار بود با هفت تُن بار ممنوعه به سمت دمشق پرواز کنیم. علاوه بر بار، تقریباً ۲۰۰ مسافر هم داشتیم که حاج قاسم یکی‌شان بود. حاجی مرا از نزدیک و به اسم می‌شناخت. طبق معمول وارد هواپیما که شد اول سراغ گرفت خلبان پرواز کیه؟ گفتند اسداللهی. صدای حاج قاسم را که گفت: امیر. شنیدم و پشت بندش دَرِ کابین خلبان باز شد و خودش در چارچوب در جا گرفت. مثل همه پروازهای قبلی آمد داخل کابین و کنارم نشست. زمان پرواز تا دمشق تقریباً دو ساعت و نیم بود. این زمان هر چند کوتاه بود، ولی برای من فرصت مغتنمی بود که همراه و هم صحبتش باشم. تقریباً ۷۰، ۸۰ مایل مانده به خاک عراق قبل از اینکه وارد آسمان عراق شویم باید از برج مراقبت فرودگاه بغداد اجازه عبور می‌گرفتیم. اگر اجازه می‌داد اوج می‌گرفتیم؛ و بعد از گذشتن از آسمان عراق بدون مشکل وارد سوریه می‌شدیم. گاهی هم که اجازه نمی‌دادند ناگزیر باید در فرودگاه بغداد فرود می‌آمدیم و بار هواپیما چک می‌شد و دوباره بلند می‌شدیم. اگر هم بارمان مثل همین دفعه ممنوع بود اجازه عبور نمی‌گرفتیم از همان مسیر به تهران بر می‌گشتیم. آن روز طبق روال اجازه عبور خواستم، برج مراقبت به ما مجوز داد و گفت به ارتفاع ۳۵ هزار پا اوج گیری کنم. با توجه به بار همراهمان نفس راحتی کشیدم و اوج گرفتم. نزدیک بغداد که رسیدیم، برج مراقبت دوباره پیام داد. عجیب بود! از من می‌خواست هواپیما را در فرودگاه بغداد بنشانم. با توجه به اینکه قبلا اجازه عبور داده بودند شرایط به نظرم غیر عادی آمد. مخصوصاً اینکه کنترل فرودگاه دست نیروهای آمریکایی بود. گفتم: «با توجه به حجم بارم امکان فرود ندارم. هنگام فرود چرخ‌های هواپیما تحمل این بار را ندارد. مسیرم را به سمت تهران تغییر می‌دهم.» به نظرم دلیل کاملاً منطقی و البته قانونی بود، اما در کمال تعجب مسئول مراقبت برج خیلی خونسرد پاسخ داد: نه اجازه بازگشت ندارید در غیر اینصورت هواپیما را می‌زنیم! من جدای از هفت تُن بار، حجم بنزین هواپیما را که تا دمشق در نظر گرفته شده بود محاسبه کرده بودم تا به دمشق برسیم بنزین می‌سوخت و بار هواپیما سبک‌تر می‌شد. تقریباً یک ربع با برج مراقبت کلنجار رفتم، اما فایده نداشت. بی توجه به شرایط من فقط حرف خودش را می‌زد. آخرش گفت: آنقدر در آسمان بغداد دور بزن تا حجم باک بنزین هواپیما سبک شود. حاج قاسم آرام کنار من نشسته بود و شاهد این دعوای لفظی بود. گفتم: حاج آقا الان من میتونم دو تا کار بکنم، یا بی توجه به این‌ها برگردم که با توجه به تهدید شان ممکنه ما رو بزنن، یا اینکه به خواسته شان عمل کنم. حاج قاسم گفت: کار دیگه‌ای نمیتونی بکنی؟ گفتم: نه. گفت: پس بشین! آقای رحیمی مهندس پروازمان بین مسافرها بود، صدایش کردم. داخل کابین گفتم؛ لباس هات رو در بیار. به حاج قاسم هم گفتم: حاج آقا لطفاً شما هم لباس هاتون رو در بیارید. حاج قاسم بی، چون و چرا کاری که خواستم انجام داد. او لباس‌های مهندس فنی را پوشید و رحیمی لباس‌های حاج قاسم را. یک کلاه و یک عینک هم به حاجی دادم. از زمین تا آسمان تغییر کرد؛ و حالا به هر کسی شبیه بود الا حاج قاسم. رحیمی را فرستادم بین مسافرها بنشیند و بعد هم به مسافرها اعلام کردم: برای مدت کوتاهی جهت برخی هماهنگی‌های محلی در فرودگاه بغداد توقف خواهیم کرد. روی باند فرودگاه بغداد به زمین نشستیم. ما را بردند به سمت جت وی که خرطومی را به هواپیما می‌چسبانند. نیم ساعت منتظر بودیم، ولی خبری نشد. اصلاً سراغ ما نیامدند. هر چه هم تماس می‌گرفتم می‌گفتند صبر کنید… بالاخره خودشان خرطومی را جدا کردند و گفتند استارت بزن و برو عقب و موتورها را روشن کن و دنبال ماشین مخصوص حرکت کن. هرکاری گفتند انجام دادم. کم کم از محوطه عادی فرودگاه خارج شدیم، ما را بردند انتهای باند فرودگاه جایی که تا به حال نرفته بودم و از نزدیک ندیده بودم. موتورها را که خاموش کردم، پله را چسباندند. کمی که شرایط را بالا و پایین کردم به این نتیجه رسیدم که در پِیِ حاج قاسم آمده اند. به حاجی هم گفتم، رفتارش خیلی عادی و طبیعی بود. نگاهم کرد و گفت: تا ببینیم چه میشه. به امیر حسین وزیری که کمک خلبان پرواز بود گفتم: امیرحسین! حاجی مهندس پرواز و سر جاش نشسته! تو هم کمک خلبانی و منم خلبان پرواز. من که رفتم، دَرِ کابین رو از پشت قفل کن. بعد هم با تاکید بیشتر بهش گفتم: این “در” تحت هیچ شرایطی باز نمی‌شه، مگه اینکه خودم با تو تماس بگیرم. ⭕️ @dastan9 🌺🌹
از کابین بیرون آمدم. نگاهم روی باند چرخید. سه دستگاه ماشین شورلت ون، به سمت ما می‌آمدند. دو تایشان، آرم سازمان اف بی آی آمریکا را داشتند و یکی شان آرم استخبارات عراق را. شانزده، هفده آمریکایی و عراقی از ماشین‌ها پیاده شدند و پله‌ها رابالا آمدند و توی پاگرد ایستادند. برایشان آب میوه ریختم و سر حرف را باز کردم. به زبان انگلیسی کلی تملق شان را گفتم و شوخی کردم و خنداندمشان تا فقط حواسشان را از سمت کابین پرت کنم. سه چهار نفرشان که دوربین‌های بزرگ فیلمبرداری داشتند وارد هواپیما شدند. توی هر راهرو هواپیما دو تا دوربین مستقر کردند. بعد هم یکی یکی لنز دوربین را روی صورت مسافرها زوم می‌کردند. رفتارشان عادی نبود. به نظرم داشتند چهره‌ مسافران پرواز را اسکن می‌کردند و با چهره‌ای که از حاج قاسم داشتند تطبیق می‌دادند. این کارها یک ربع، بیست دقیقه‌ای طول کشید و خواست خدا بود که فکرشان به کابین خلبان نرسید. آمریکایی‌ها دست از پا درازتر رفتند و عراقی‌ها ماندند. تا اینکه گفتند: زود در «کارگو» را باز کن تا بار رو چک کنیم. نفسم بند آمد. خیالم از حاج قاسم تا حدودی راحت شده بود، اما با این بار ممنوعه چه کار باید می‌کردم؟! این را که دیگر نمی‌شد قایم یا استتار کرد. مانده بودم چطور رحیمی را بفرستم کارگو را باز کند؟ این جزو وظایف مهندس فنی پرواز بود، اما رحیمی که لباس شخصی تنش بود هم مثل بید می‌لرزید، منم بلد نبودم. دیدم چاره‌ای برایم نمانده، خودم همراهشان رفتم. از پله‌ها بالا رفتم و از روی دستورالعملی که روی در کارگو نوشته بود در را با زحمت و دلهره باز کردم. یکی شان با من آمد یک جعبه را نشان داد و گفت: این جعبه رو باز کن… سعی کردم اصلا نگاش نکنم. قلبم خیلی واضح توی شقیقه هایم می‌زد. حس می‌کردم رنگ به رویم نمانده. دست بردم به سمت جیب شلوارم، کیف پولم را بیرون کشیدم و درش را باز کردم و دلارهای داخلش را مقابل چشمش گرفتم. لبخند محوی روی لبش آمد و چشمکی حواله ام کرد. نمی‌دانم چند تا اسکناس بود همه را کف دستش گذاشتم، او هم چند عکس گرفت و گفت بریم… روی باند فرودگاه دمشق که نشستیم، هوا گرگ و میش بود. حاجی رو به من گفت: امیر پیاده شو. پیاده شدم و همراهش سوار ماشینی که دنبالش آمده بود شدیم. رفتیم مقرشان توی فرودگاه. وقت نماز بود. نمازمان را که خواندیم گفت: کاری که با من کردی کی یادت داده؟ گفتم: حاج آقا من ۶۰ ماه توی جنگ بوده ام این جورکارها رو خودم از برم… قد من کمی از حاجی بلندتر بود، گفت: سرت رو بیار پایین. پیشانی ام را بوسید و گفت: اگرمن رئیس جمهور بودم مدال افتخار گردنت می‌انداختم. گفتم: حاج آقا اگه با اون لباس میگرفتنتون قبل از اینکه بیان سراغ شما، اول حساب من رو می‌رسیدند، اما من آرزو کردم پیشمرگ شما باشم… تبسم مهربانی کرد و اشک از گوشه‌ گونه هاش پایین افتاد. ⭕️ @dastan9 🌹🌺💐
📖 تقویم شیعه @taqvim_shia ☀️ امروز: شمسی: شنبه - ۲۳ بهمن ۱۴۰۰ میلادی: Saturday - 12 February 2022 قمری: السبت، 10 رجب 1443 🌹 امروز متعلق است به: 🔸پبامبر گرامی اسلام حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه و آله وسلّم ❇️ وقایع مهم شیعه: ا 🔹ولادت امام جواد علیه السلام،‌ 195ه-ق 🔹ولادت حضرت علی اصغر علیه السلام،‌ 60ه-ق @taqvim_shia 📆 روزشمار: ▪️3 روز تا ولادت امیرالمومنین حضرت علی علیه السلام ▪️5 روز تا وفات حضرت زینب سلام الله علیها ▪️15 روز تا شهادت امام موسی کاظم علیه السلام ▪️16 روز تا وفات حضرت ابوطالب علیه السلام ▪️17 روز تا مبعث حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم ⭕️ @dastan9 💐🌺
✍مرحوم حاج اسماعیل دولابی : همین که گردی بر دلتان پیدا می شود یڪ《سبحان الله》بگویید آن گرد ڪنار می رود . هر وقت خطایی انجام دادید ‌《استغفرالله》بگویید که چارہ است. هر جا هم نعمتی به شما رسید 《الحمدلله》بگویید چون شکرش را به جا آوردی گرد نمی‌گیرد . 💥با این سه ذڪر باخدا صحبت ڪنید. صحبت ڪردن با خدا غم و حزن را از بین می برد ⭕️ @dastan9 🌺💐
✨﷽✨ 🔴فقط جلب رضای خدا ✍شاگردی از استادش درباره جلب رضایت خدا و بهترین راه آن پرسید. استاد گفت: به گورستان برو و به مرده‌ها توهین کن شاگرد دستور استاد را اجرا کرد و نزد او برگشت. استاد گفت: جواب دادند؟ شاگرد گفت: نه استاد گفت: پس بار دیگر به آنجا برو و آن‌ها را ستایش کن. شاگرد اطاعت کرد و همان روز عصر نزد استاد برگشت. استاد بار دیگر از او پرسید که آیا مرده‌ها جواب دادند؟ و شاگرد گفت: نه استاد گفت: برای جلب رضایت خدا همین طور رفتار کن نه به ستایش‌های مردم توجه کن و نه به تحقیرها و تمسخرهایشان؛ بدین صورت است که می‌توانی راه خودت را در پیش‌گیری ⭕️ @dastan9 💐🌺