eitaa logo
📚 داستان های آموزنده 📚
68.9هزار دنبال‌کننده
8هزار عکس
2.6هزار ویدیو
67 فایل
﷽ 🔹تبادل و تبلیغ ⬅️ کانون تبلیغاتی قاصدک @ghaasedak 🔴تبادل نظر
مشاهده در ایتا
دانلود
📚 داستان های آموزنده 📚
💠♻️⚜♻️💠♻️⚜♻️💠 #معجزه امام حسن مجتبی (علیه السلام) و حاکم #چین 1⃣ قسمت اول 💢در دهه های اول سال هجری
💠♻️⚜♻️💠♻️⚜♻️💠 امام حسن مجتبی (علیه السلام) و حاکم 2⃣ قسمت دوم ♨️منظورم آرام کردن او و منصرف ساختن از این تقاضا بود، و گرنه امام اسیر زمان و مکان نیست 🐎حاکم دستور داد اسبی و آب و نانی فراهم کردند و عبدالله را بدرقه کرد و گفت که باید سریعتر بروی و حرکت کنی و این دو جنازه را پیش حسن علیه السلام، ببری تا زنده شان بکند، و الاّ خودت و همه بستگانت را گردن می زنم 🍁او به همراه گروهی که جنازه ها را به همراه داشتند از شهر خارج شدند، مقداری راه را طی کردند و در جایی برای استراحت توقف نمودند 🌺عبدالله به فکر فرو رفت و پیش خود گفت : فاصله این مکان تا مدینه بسیار زیاد است و ماه ها زمان می برد تا به آنجا برسیم و قبل از اینکه به آنجا برسیم این جنازه ها بوی تعفن خواهند گرفت 🌿به فرض اینکه بدون مشکل به آنجا رسیدم ، آیا امام حسن (علیه السلام) را می توانیم پیدا کنیم ؟ آیا در مدینه هستند ؟ 🌹به فرض آنکه ایشان را پیدا کردیم آیا ایشان قبول می کنند این کار را بکنند ؟ شاید مصلحت نباشد این دو نفر دوباره زنده شوند ، اما اگر این کار را نکنم حاکم مرا خواهد کشت 📚 @Dastan 📚 🔶آن مرد به حالت استیصال و درماندگی افتاده بود که باید چه کند ، در همین حال به یاد سخن امام حسن (علیه السلام) افتاد که فرمود : اگر دچار درماندگی شدید دو رکعت نماز استغاثه بخوانید و بعد از نماز از من کمک بخواهید من مشکلتان را حل می نمایم 💦وقتی یاد این جمله افتاد، گویا نوری در دلش روشن شد برخاست وضویی گرفت و دو رکعت نماز استغاثه به امام حسن مجتبی (علیه السلام) را خواند 🔷عبدالله می گوید : بعد از نماز نشستم رو به سوی مدینه سر بر سجده گذاشتم بسیار گریستم گفتم : ای امام مجتبی ای کریم اهل بیت من از جیب شما خرج کردم ، آقا من که آبرویی ندارم ، جان و آبروی من ارزشی ندارد ، آقا آبروی شما نرود ، شما امام زمانی و صدای مرا می شنوی به حق مادرت زهرا عنایتی کن به فریادم برس 💦آنقدر ضجه زد و التماس کرد که حالش دگرگون شد 📚 @Dastan 📚 🐎ناگهان صدای سم اسبی او را به خود آورد سر بلند کرد دید حضرت امام حسن مجتبی علیه السلام بالای سرش ایستاده است 🍃سلام کرد فرمود عبدالله چه خبر است چرا چنین نگرانی ؟ عبدالله حال خود را نداشت ،عرض کرد که مولا جان شما بهتر از من می دانید که هم ننوشته می خوانید و هم ناگفته می دانید 🔆قربان قدمهای شما هر چه زودتر به شهر برویم فرمود تا اینجا را من آمده ام بقیه را باید حاکم و وزرا بیایند تا به اذن خدا با شرطی که می کنم مرده ها زنده شوند ⚜عبدالله با شتاب به شهر برگشت حاکم فریاد زد هان چی شد ؟ تا دقایقی دیگر 📚 @Dastan 📚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💠♻️⚜♻️💠♻️⚜♻️💠 امام حسن مجتبی (علیه السلام) و حاکم 1⃣ قسمت اول https://eitaa.com/dastan/1457 2⃣ قسمت دوم https://eitaa.com/dastan/1460 3⃣ قسمت سوم 😡 پس کو این طبیبی که گفتی؟ او را آوردی؟ گفتم آری بیرون شهر است فرموده مردگان را بیاورید تا به اذن خدا زنده شوند 🍃حاکم و وزرا با جمعیتی زیاد از درباریان و غیره به سرعت حرکت کردند 🔸حاکم گفت: اگر این دو نفر را به حال اول برگردانی هر چه بخواهی می دهم 🔹حضرت فرمود ما را نیازی به مال شما نیست شرط من این است که اگر بخواهید این دو نفر زنده شوند باید مسلمان شوید زیرا شفاعت ما شامل موحدین و مسلمانان است نه کفار و این دو نفر نیز باید با هم ازدواج کنند، ☑️حاکم گفت قبول می کنیم آن گاه امام رو به قبله دو رکعت نماز خواند سرهای بریده را به بدن محلق کرد و پارچه ای بر صورت و گردن آنها انداخت و دست به سوی آسمان برداشت عرض کرد 🌸الهی به حق امّی فاطمه یا محیی الموتی احییهما ناگهان هر دو جوان برخاستند و رو به حضرت نموده گفتند السلام علیک یا حجۀ الله یابن رسول الله 📚 @Dastan 📚 همه حاضرین خوشحال گشته و تعجب کردند حاکم از آن دو نفر سؤال کرد که شما برای اولین بار است که این آقا را می بینید چگونه گفتید یا حجة الله یابن رسول الله 🌷گفتند روح ما را به آسمانها می بردند دیدیم آقائی به آن فرشتگان فرمود روح این دو نفر را به بدن برگردانید آنها هم با ادب و احترام اطاعت کردند وقتی چشم باز کردیم دیدیم همین آقا بود که روح ما را به بدن برگردانید 🌞باری به برکت دعا و مقدم کریم اهل بیت ، امام حسن مجتبی (علیه السلام) همه جمعیت آن استان و حاکم و وزیر و درباریان مسلمان و شیعه شدند و از آن زمان تا حال روز به روز بر جمعیت مسلمانها افزوده شده 📚 @Dastan 📚 این داستان مسلمان شدن و شیعه شدن مردم چین بود 📕« ریاحین الشریعه » تألیف آیۀ الله شیخ ذبیح الله محلاّتی •┈••✾🔹📍📚📍🔹✾••┈• http://eitaa.com/joinchat/12451840C08a2fdc722
السَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللَّه ‌ شب جمعه ست دلم کرببلا میخواهد در حرم حال مناجات و بکا میخواهد ‌ شب جمعه ست دلم شوق پریدن دارد بوسه بر پهنه ی ایوان طلا میخواهد 🌿 @TebbolAeme 🌿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
نازم به این‌خدا که گنهکار میخرد هر روزه‌دار را، دم افــــــطار میخرد با آبروی رفته به مهمــانــــے آمده‌ام هـــــر بــار آبـــــروی مــــرا یـــار میخرد 📚 @Dastan 📚
🍃 امام صادق علیه السلام ‌ 🌹 (خداوند) مردمى را به مصيبت ها گرفتار كرد، ولى آنان صبر كردند، در نتيجه، آن مصيبت ها براى آنان به نعمت تبدیل شد. ❤️ ‌ تهذيب‌الأحكام،ج۶،ص۳۷۷ 📚 📚 @Dastan 📚
هدایت شده از داستان‌های آموزنده
🚗🏊🚗🏌🚗🏊🚗 🎭 😄 زنی سه دختر داشت که هر سه ازدواج کرده بودند. یک روز تصمیم گرفت میزان علاقه ای که دامادهایش به او دارند را ارزیابی کند. یکی از دامادها را به خانه اش دعوت کرد و در حالی که در کنار استخر قدم می زدند از قصد وانمود کرد که پایش لیز خورده و خود را درون استخر انداخت. 🏊دامادش فوراً شیرجه رفت توی آب و او را نجات داد. فردا صبح یک ماشین پژو ٢٠٦ نو جلوی پارکینگ خانه داماد بود و روی شیشه اش نوشته بود: 🚗«متشکرم! از طرف مادر زنت!» 🏊زن همین کار را با داماد دومش هم کرد و این بار هم داماد فوراً شیرجه رفت توی آب و جان زن را نجات داد. داماد دوم هم فردای آن روز یک ماشین پژو ٢٠٦ نو هدیه گرفت که روی شیشه اش نوشته بود: 🚗«متشکرم! از طرف مادر زنت» 🤓نوبت به داماد آخری رسید. زن باز هم همان صحنه را تکرار کرد و خود را به داخل استخر انداخت اما داماد از جایش تکان نخورد او پیش خود فکر کرد وقتش رسیده که این پیرزن از دنیا برود پس چرا من خودم را به خطر بیاندازم؟ 😎همین طور ایستاد تا مادر زنش در آب غرق شد و مرد. فردا صبح یک ماشین بی ام ‌و آخرین مدل جلوی پارکینگ خانه داماد سوم بود، که روی شیشه اش نوشته بود: 🏎«متشکرم! ازطرف پدر زنت!» •✾📚 @Dastan 📚✾•
امام علی علیه السلام فرمود: «أُوصِیکُمَا وَ جَمِیعَ وَلَدِی وَ أَهْلِی وَ مَنْ بَلَغَهُ کِتَابِی بِتَقْوَى اللَّهِ وَ نَظْمِ أَمْرِکُم» •✾📚 @Dastan 📚✾•
✅ کسیکه، «شوخی کردنش» زیاد شود، ✳️ «هیبت»، و «شـکـوهـش» کم می شود. ✅ «بیهوده گویی»، «همنشین را» خسته کرده، ✳️ و، «انسانهای بزرگ» را، «کوچک و بی مقدار» مینماید. ✅ همیشه، چند «تكه كلام اختصاصی»، و «جالب» برای خود انتخاب كنيد، ✳️ و در «محاورات»، و «گفتگوها» از آنها استفاده نمایید. 📚 @Dastan 📚
🐑🐏🐐🐏🐐🐏🐐🐏🐐 چوپان بیچاره خودش را کشت که آن بز چالاک از آن جوی آب بپرد نشد که نشد. او می‌دانست پریدن این بز از جوی آب همان و پریدن یک گله گوسفند و بز به دنبال آن همان... عرض جوی آب قدری نبود که حیوان نتواند از آن بگذرد… نه چوبی که بر تن و بدنش می‌زد سودی بخشید و نه فریادهای چوپان بخت برگشته! Ⓜ️پیرمرد دنیا دیده‌ای از آن جا می‌گذشت وقتی ماجرا را دید پیش آمد و گفت: من چاره کار را می‌دانم. آنگاه چوب دستی خود را در جوی آب فرو برد و آب زلال جوی را گل آلود کرد. 🐐بز به محض آنکه آب جوی را دید از سر آن پرید و در پی او تمام گله پرید...! چوپان مات و مبهوت ماند. این چه کاری بود و چه تأثیری داشت؟ پیرمرد که آثار بهت و حیرت را در چهره چوپان جوان می‌دید گفت: تعجبی ندارد... تا خودش را در جوی آب می‌دید حاضر نبود پا روی خویش بگذارد. آب را که گل کردم دیگر خودش را ندید و از جوی پرید و من فهمیدم، این که حیوانی بیش نیست پا بر سر خویش نمیگذارد و خود را نمی‌شکند، چه رسد به انسان که بتی ساخته است از خویش و گاهی آن را می‌پرستد. •✾📚 @Dastan 📚✾•