eitaa logo
📚 داستان های آموزنده 📚
69.2هزار دنبال‌کننده
8هزار عکس
2.6هزار ویدیو
67 فایل
﷽ 🔹تبادل و تبلیغ ⬅️ کانون تبلیغاتی قاصدک @ghaasedak 🔴تبادل نظر
مشاهده در ایتا
دانلود
✨﷽✨ 🌼آدمِ كسی نباش! ✍علامه جعفری می‌گفت روزی طلبه‌ی فلسفه‌خوانی نزد من آمد تا برخی سوالات بپرسد. ديدم جوان مستعدی است كه استاد خوبی نداشته است. ذهنِ نقاد و سوالات بديع داشت كه بی‌پاسخ مانده بود. پاسخ‌ها را كه می‌شنيد، مثل تشنه‌ای بود كه آب خنكی يافته باشد. خواهش كرد برايش درسی بگويم و من كه ارزشِ اين آدم را فهميده بودم، پذيرفتم. قرار شد فلان كتاب را نزد من بخواند. چندی كه گذشت، ديدم فريفته و واله من شده است. در ذهنش اُبُهّت و عظمتی يافته بودم كه برايش خطر داشت. هرچه كردم، اين حالت در او كاسته نشد. می‌دانستم اين شيفتگی، به اِستقلالِ فكرش صدمه می‌زند. تصميم گرفتم فرصتِ تعليم را قربانی اِستقلالِ ضميرش كنم. روزی كه قرار بود برای درس بيايد، درِ خانه را نيم‌باز گذاشتم. دوچرخه‌ی فرزندم را برداشتم و در باغچه، شروع به بازی و حركاتِ كودكانه كردم. ديدمش كه سَرِ ساعت، آمد. از كنارِ در، دقايقی با شگفتی مرا نگريست. با هيجان، بازی را ادامه دادم. در نظرش شكستم. راهش را كشيد و بی يك كلمه، رفت كه رفت. اين‌جا كه رسيد، مرحوم علامه جعفری با آن همه خدماتِ فكری و فرهنگی به اسلام ، گفت: برای آخرتم به معدودی از اعمالم، اميد دارم. يكی همين دوچرخه‌بازی آن روز است! درسِ استاد آن شب آن بود كه دنبالِ آدم‌های بزرگ بگرديد و سعی كنيد دركشان كرده از وجودشان توشه برگيريد. امّا مُريد و واله كسی نشويد. شما اِنسانيد و اَرزشتان به اِدراك و اِستقلالِ عقلتان است. عقلتان را تعطيل و تسليم كسی نكنيد. آدمِ كسی نشويد؛ هر چقدر هم طرف بزرگ باشد. ✾📚 @Dastan 📚✾
✨ ✨✨سلاااام صبحتون بخیر 😊😊امیدوارم امروز تو پر از فرصت های جدید برای موفقیت های بیش تر باشد ✾📚 @Dastan 📚✾
🌱 🟠👈 تعلّق به دنیا غصه و گرفتاری را در پیش دارد❗️ ❤️روایت را ابن ابی‏ یعفور از امام صادق(ع) نقل می‎کند که حضرت فرمودند:🔻🔻 «مَنْ تَعَلَّقَ قَلْبُهُ بِالدُّنْيَا تَعَلَّقَ مِنْهَا بِثَلَاثِ خِصَالٍ هَمٍّ لَا يَفْنَى وَ أَمَلٍ لَا يُدْرَكُ وَ رَجَاءٍ لَا يُنَالُ»1️⃣؛ ✅ کسی که به دنیا تعلّق قلبی پیدا کند، قلبش به سه امر گره می‎خورد: اوّل، غصّه‎ای که بی‏زوال است. دوّم، آرزویی که به آن نمی‎رسد، و سوّم، امیدی که به آن نائل نمی‎شود. دارند؟ خیر. 🔵⬅️ اگر چیزی هدف من شود، از دل من هم جدا نمی ‏شود. وقتی بزرگ‎ترین هدف من دنیا باشد، دل من با دنیا گره می‏خورد. گره خوردن دل با دنیا به این خاطر است که دنیا بزرگ‏ترین هدف من شده است. 🔵⬅️ کسی که چون به هدفش نرسیده است همیشه غصّه ‏دار و همیشه گرفتار است و احساس کمبود می‎کند. بنابراین کسی که مبتلا به این درد است، از آنچه که در اختیارش هست، نمی ‏تواند استفاده کند. بدبخت‎تر از چنین فردی در عالم وجود ندارد. 1️⃣الخصال، ج1، ص88 - بحارالأنوار،ج 70 ،ص91 و ص103، و ص163 ✾📚 @Dastan 📚✾
🍃🍃🍃 🔆گرسنگی و دروغ 🌱اسماء بنت عميس گفت : من و تعدادى ديگر از زنان در شب عروسى عايشه با پيامبر، نزد او بوديم و او را آماده مى كرديم . 🌱وقتى كه به خانه رسول خدا مى رفتيم غذايى جز يك ظرف شير آنجا نيافتيم . 🌱حضرت مقدارى از شير را نوشيدند و آن را به عايشه دادند. 🌱عايشه خجالت كشيد و آن را نگرفت . من گفتم : دست رسول خدا را كوتاه مكن و ظرف شير را بگير و بنوش ؛ عايشه با خجالت آن ظرف شير را گرفت و نوشيد. 🌱سپس پيامبر صلى الله عليه و آله به او فرمودند: ظرف شير را به همراهانت بده تا بنوشند. زنانى كه همراه ما بودند گفتند: كه ما ميل نداريم . 🌱پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: بين گرسنگى و دروغ جمع نكنيد (يعنى چرا هم دروغ مى گوئيد و هم گرسنگى را تحمل مى كنيد). 🌱من گفتم : اى رسول خدا آيا ما چيزى را ميل داشته باشيم و بگوئيم ميل نداريم دروغ گفته ايم ؟ 🌱فرمود: دروغ اگر چه كوچك هم باشد در نامه اعمال نوشته مى شود ✾📚 @Dastan 📚✾
🔅 ✍ این دفعه مهمان من! 🔹هفت یا هشت‌ساله بودم، به سفارش مادرم برای خرید میوه و سبزی به مغازه محل رفتم. اون موقع مثل حالا نبود که بچه رو تا دانشگاه هم همراهی کنن! 🔸پنج تومن پول داخل یه زنبیل پلاستیکی قرمزرنگ که تقریباً هم‌قد خودم بود با یه تکه کاغذ از لیست سفارش. 🔹میوه و سبزی رو خریدم. کل مبلغ شد ۳۵ زار. دور از چشم مادرم مابقی پول رو دادم یه کیک ۵زاری و یه نوشابه زرد کانادا از بقالی جنب میوه‌فروشی خریدم و روبه‌روی میوه‌فروشی روی جدول نشستم و جای شما خالی نوش جان کردم. 🔸خونه که برگشتم مادر گفت: مابقی پولو چه‌کار کردی؟ 🔹راستش ترسیدم بگم چه‌کار کردم. گفتم: بقیه پولی نبود. 🔸مادر چیزی نگفت و زیرلب غرولندی کرد. منم متوجه اعتراض او نشدم. داشتم از کاری که کرده بودم و کسی متوجه نشده بود احساس غرور می‌کردم اما اضطراب نهفته‌ای آزارم می‌‌داد. 🔹پس‌فردا به اتفاق مادر به سبزی‌فروشی رفتم. اضطرابم بیشتر شده بود. 🔸یهو مادر پرسید: آقای صبوری میوه و سبزی گران شده؟ 🔹گفت: نه همشیره. 🔸مادر گفت: پس بقیه پول رو چرا به بچه پس ندادی؟ 🔹آقای صبوری که ظاهراً فیلم خوردن کیک و نوشابه توسط من جلوی چشمش مرور می‌شد با لبخندی زیبا رو به من کرد و گفت: آبجی فراموش کردم ولی چشم طلبتون باشه. 🔸دنیا رو سرم چرخ می‌خورد. اگه حاجی لب باز می‌کرد و واقعیت رو می‌گفت، به‌خاطر دو گناه مجازات می‌شدم؛ یکی دروغ به مادرم، یکی هم تهمت به حاج‌آقا صبوری! 🔹مادر بیرون مغازه رفت. اما من داخل بودم. حاجی رو به من کرد و گفت: این دفعه مهمان من! ولی نمی‌دونم اگه تکرار بشه کسی مهمونت می‌کنه یا نه؟! 🔸به‌خدا هنوزم بعد از ۴۴ سال لبخندش و پندش یادم هست! بارها با خودم می‌گم این آدما کجان و چرا نیستن؟ چرا تعدادشون کم شده؟ 🔹آدم‌هایی از جنس بلور که نه تحصیلات عالیه امروزی داشتن و نه ادعای خواندن كتاب‌های روان‌شناسی و نه مال زیادی داشتن که ببخشند؟ ولی تهمت رو به جان خریدن تا دلی پریشون نشه و آبرویی نریزه. ✾📚 @Dastan 📚✾
همه می گویند که زندگی سر بالایی و سرازیری دارد اما من می گویم: زندگی هر چه که هست جریان دارد؛ می گویم: تا خدا هست و خدایی میکند امید هست فردا روشن است روزتون سراسر موفقیت در پناه خداوند مهربان💚 ‎‌‌‌‍‌‍‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‍‌‍ ✾📚 @Dastan 📚✾
🌷 🌷 ، ! 🌷شهید محمدرضا حقیقی از شهدای بسیجی شهرستان اهواز و عضو پایگاه بسیج موسی بن جعفر بود. او در ترکیب گردان کربلای اهواز در عملیات والفجر۸ – فاو– شرکت داشت و در همین عملیات در ساحل <<فاو>> به شهادت رسید. پیکر مطهرش پس از چند روز که در سردخانه نگهداری شد به اهواز انتقال یافت و طی مراسمی با حضور خانواده و جمعی از مردم تشییع و در بهشت‌آباد اهواز به خاک سپرده شد. نکته عجیب و حیرت‌انگیزی که درباره این شهید زبانزد همگان است و برای نخستین بار در مجله پیام انقلاب درسال ۱۳۶۵ منتشر و منعکس گردید لبخند زیبایی است که چند روز پس از شهادت به هنگام تدفین بر روی لب‌های این شهید نقش بست. 🌷در مراجعه به پدر و مادر شهید وجود فیلم ۸ میلی‌متری از لحظات تدفین شهید در سندیت این حادثه عجیب که نشان از اعجاز شهیدان دارد هیچ شک و تردیدی باقی نمی‌گذارد. پدر شهید در این‌باره می‌گوید: «وقتی تلقین محمدرضا خوانده می‌شد، من که ناباورانه شاهد آخرین لحظات وداع با فرزندم بودم به ناگاه احساس کردم که لب‌های بسته شده‌ی محمدرضا که بر اثر دو_سه روز بودن در سردخانه به‌هم قفل شده بود، به تدریج از هم باز شد و گونه‌های وی مانند یک فرد زنده گل انداخت و جمع شد و چشم‌هایش نیز بدون این‌که باز شود، به مانند فرد خوابیده‌ای می‌مانست که در حال دیدن خواب خوشی است و با منظره و یا.... 🌷و یا حادثه خوشحال کننده‌ای روبرو شده است. من با دیدن این صحنه غیرمنتظره بی‌اختیار فریاد زدم: الله‌اکبر، شهید دارد لبخند می‌زند! شهید دارد لبخند می‌زند! پس از این فریاد بلند که بی‌اختیار دو_سه بار تکرار شد، برادری که دوربین فیلمبرداری داشت و تا آن لحظه از مراسم فیلم می‌گرفت وقتی با این فریاد و هجوم جمعیت به بالای قبر مواجه گردید به هر زحمت که بود خودش را به قبر رساند و دوربین را بالای دستش و بالای سر همه آن کسانی که برای دیدن این اعجاز دورِ قبر حلقه زده بودند گرفت و شروع به فیلمبرداری کرد و خوشبختانه توانست از این اعجاز با همه مشکلاتی که به دلیل هجوم و تراکم جمعیت مواجه بود فیلمبرداری کند و آن لحظه را ثبت کند.» 🌷پدر شهید به نکته جالب دیگری هم اشاره می‌نماید و می‌گوید: «وقتی دفتر خاطرات و یادداشت‌های فرزند شهیدم را پس از شهادت مطالعه می‌کردم، متوجه شدم در صفحات مختلف اشعاری را نوشته است. در بین اشعار یک بیت از خواجه حافظ شیرازی بود که در مصرعی از آن آمده است: "وانگهم تا به لحد خرم و آزاد ببر" که فرزندم آن‌را تغییر داده و نوشته است: "وانگهم تا به لحد خرم و دلشاد ببر"» 🌷می‌گویند حجةالاسلام والمسلمین قرائتی در سفری به خوزستان در شهر اهواز با این خانواده ملاقات کرده و در مورد عظمت این حالت شهید گفته است: «حاضرم تمامی ثواب جلسات تفسیر قرآن صدا و سیما را در این سال‌ها از من بگیرند، ولی در قبر چنین لبخندی را به من عنایت کنند.» 🌹خاطره ای به یاد معزز محمدرضا حقیقی ✾📚 @Dastan 📚✾
17.72M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔅دختری که بعد از پارتی متحول شد ❄️ماجرای عجیب و واقعی متنبه شدن یک دختر در پارتی بعد از دیدن مرگ دوستش ✾📚 @Dastan 📚✾
🍃🍃🍃🍃 🔆معاویه بن یزید(حق و باطل) 🌱بعد از خلافت سه سال يزيد كه موجب قتل امام حسين عليه السلام و غارت و جنايات در مدينه و خراب كردن كعبه شد، بعد از او خلافت به فرزندش ‍ معاويه (ثانى ) رسيد. او وقتى كه شب مى خوابيد دو كنيز يكى كنار سر او و ديگرى پائين پاى او بيدار مى ماندند تا خليفه را از گزند حوادث حفظ كنند. 🌱شبى اين دو بى خيال اينكه خليفه به خواب رفته است با هم صحبت مى كردند كنيزى كه بالاى سر خليفه بود گفت : خليفه مرا از تو بيشتر دوست دارد، اگر روزى سه بار مرا نبيند آرام نمى گيرد آن كنيز ديگر گفت : جاى هر دو شما جهنم است . 🌱معاويه خواب نبوده و اين مطلب را شنيده و خواست بلند شود و كنيز را به قتل برساند اما خوددارى كرد تا ببيند اين دو به كجا مى كشد. كنيز علت را پرسيد و دومى جواب داد: معاويه و يزيد، جد و پدر اين معاويه غاصب خلافت بودند و اين مقام سزاوار خاندان نبوت است . معاويه كه خود را به خواب زده بود اين مطلب را شنيد و در فكر فرو رفت و تصميم گرفت فردا خود را از خلافت باطل خلع و خلافت حق را به مردم معرفى كند. 🌱فردا اعلام كرد مردم به مسجد بيايند، چون مسجد پر از جمعيت شد بالاى منبر رفت و پس از حمد الهى گفت : مردم خلافت ، حق امام سجاد عليه السلام است ، من و پدر و جدم غاصب بودند. از منبر به طرف خانه رهسپار شد و درب خانه را بر روى مردم بست . مادرش وقتى از اين جريان مطلع شد نزد معاويه آمد و دو دستش را بر سر خود زد و گفت : كاش تو كهنه خون حيض بودى و اين عمل را از تو نمى ديدم . 🌱او گفت : به خدا سوگند دوست داشتم چنين بودم و هرگز مرا نمى زائيدى . معاويه چهل روز از در خانه بيرون نيامد، و سياست 🌱وقت (مروان حكم ) را خليفه قرار داد. مروان با مادر معاويه (زن يزيد) ازدواج كرد و بعد از چند روز معاويه حق شناس را مسموم كرد. ✾📚 @Dastan 📚✾
🌱🕊 بسیار_ زیبا_و_خواندنی دعا_نویس ✍يك نفر در زمستان وارد دهی شد و توی برف دنبال منزلی می گشت ولی غريب بود و مردم هم غريبه توی خانه‌هاشان راه نمیدادند همين‌جور كه توی كوچه‌‌های روستا می گشت ديد مردم به يك خانه زياد رفت و آمد می كنند . از کسی پرسيد ، اينجا چه خبره ؟ گفت زنی درد زايمان دارد و سه روزه پيچ و تاب ميخوره و تقلا ميكنه ولی نمیزاد . ما دنبال دعا نويس می گرديم از بخت بد دعانويس هم گير نمياريم . مرد تا اين حرف را شنيد گفت : بابا دعانويس را خدا براتون رسونده ، من بلدم، هزار جور دعا ميدونم فورا مرد مسافر را با عزت فراوان وارد كردند و خرش را به طويله بردند ، خودش را هم زير كرسی نشاندند ، بعد قلم و كاغذ آوردند تا دعا بنويسد . مرد روی کاغد چیزهایی نوشت و به آنها گفت : اين كاغذ را در آب بشوريد و آب آنرا بدهید زائو بخورد . از قضا تا آب دعا را به زائو دادند زائيد و بچه صحيح و سالم به دنيا آمد . از طرفی کلی پول و غذا به او دادند و بعد از چند روز که هوا خوب شد راهیش کردند . بعد از رفتنش یکی از دهاتی ها کاغذ دعا را که کناری گذاشته بودند برداشت و خواند دید نوشته : خودم بجا ، خرم بجا ، ميخوای بزا ، ميخوای نزا . . . . ✾📚 @Dastan 📚✾
17.72M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔅دختری که بعد از پارتی متحول شد ❄️ماجرای عجیب و واقعی متنبه شدن یک دختر در پارتی بعد از دیدن مرگ دوستش ✾📚 @Dastan 📚✾
💠امام صادق (ع) فرمود: خدا به چیزی بهتر از ادای حقّ مؤمن عبادت نشود 🔸هر که را رعایت نکند، خداوند روز رستاخیز او را صد سال روی پا نگه می دارد تا از عرقش سیلی در بیابان جاری گردد، 🔸 سپس از طرف خدای عزّ و جل منادی فریاد زند، این همان ستمگری است که حقّ خدا را نزد خود حبس نموده، سپس فرمود: پس از چهل سال توبیخ دستور داده می شود که او را به سوی آتش دوزخ ببرند 🔸بدهی و توفیق شهادت و عاقبت بخیری را از انسان می گیرد 📚بحارالانوار جلد ۷۱و ۷۲ ✾📚 @Dastan 📚✾