#ضربالمثل
چرا عاقل کند کاری که باز آرد پشیمانی
اورنگ زیب پادشاه مسلمان هندوستان در قرن 17 میلادی بود و دختر بسیار زیبا و شاعرهیی داشت که مخفی تخلص میکرد و این شعر او نسبتآ معروف است -
در سخن مخفی شدم ، مانند بو در برگ گل
هر که دارد میل دیدن ، در سخن بیند مرا
مخفی علیرغم خواستگاران فراوان ازدواج نمیکرد ، چون عاشق یکی از کاتبین دربار به نام عاقل خان شده بود . هر چه پدرش اصرار میکرد ، مخفی قبول نمیکرد و میگفت دوست دارم پیش شما بمانم .
جاسوسان به اورنگ زیب گزارش دادند که مخفی عاشق عاقل خان شده . واضح است که یک کاتب معمولی دربار جرات حرف زدن با دختر پادشاه را هم به زور داشته چه رسد به عاشق شدن و خواستگاری کردن . اورنگ زیب باور نکرد ولی برای مطمئن شدن تدبیری اندیشید و گفت روزها رفت و آمد در کاخ زیاد است . کاتبین شبها به کاخ بیایند و گزارشات و تواریخ را بنویسند تا خودش ملاقات مخفی و عاقل را در تاریکی ببیند .
یکی از دوستان عاقل به وی هشدار داد که احتمالا" برنامه برای به تله انداختن اوست . از روز شروع نوشتن که یک هفته بود عاقل خان خودش را به بیماری زد و از رفتن به کاخ در شب اجتناب کرد . مخفی چند شب منتظر ماند ولی از آمدن عاقل خبری نشد .
تا اینکه این نیم بیت را برای او فرستاد
شنیدم ترک منزل کرد عاقل خان به نادانی
و عاقل در جواب او نوشت - .......
چرا عاقل کند کاری که باز آرد پشیمانی.
✾📚 @Dastan 📚✾
استاد رفیعی:
عده ای فقط در گرفتن وضو ، خواندن نماز ، طهارت ، و نجاست ،
و...
وسواس دارند اما در غیبت کردن ،
حق الناس و ادای وجوهات شرعیه
اصلا وسواس ندارند!
✾📚 @Dastan 📚✾
🥀⚡️🥀⚡️🥀⚡️🥀⚡️🥀
#داستان_آموزنده
🔆فوجهایی از جن در مدینه
🌻شیخ مفید روایت کرده: وقتی امام حسین علیهالسلام از مدینه به طرف کربلا بیرون میرفت، افواج بیشمار جنهای مسلمان به خدمت امام حسین علیهالسلام آمدند و گفتند:
🌻«اگر اجازه بدهی جمیع دشمنان تو را در همین ساعت هلاک کنیم، بدون اینکه تعب و رنجی بکشی و حرکتی نمایی.»
🌻امام علیهالسلام ایشان را دعا کرد و فرمود: «در هر جا که باشید مرگ شما را درمییابد؛ هرچند در قلعههای محکم باشید، شما نیز در روز عاشورا بیائید؛ چراکه من در کربلا شهید میشوم.»
🌻گفتند: «اطاعت امر تو واجب است و اِلّا همهی دشمنان را پیش از آنکه به تو برسند، میکشتیم.» فرمود: «قدرت ما بر آنها –دشمنان- بیشتر است ولیکن میخواهیم حجت خدا را بر خلق تمام کنیم و قضای الهی را انقیاد نمائیم.»
📚(رمزالمصیبة، ج 1، ص 173)
✾📚 @Dastan 📚✾
#پندانه
یک امتحان ساده براى
ارزیابى خودتون…
جاى ساعت دیوارى خونتون را
عوض کنین🕝
میبینید که تا ماه ها هنوز روى دیوار
ناخوداگاه دنبالش میگردین!!!
ذهن شما براى قبول و پردازش تغییر
یک ساعت ساده و بى احساس نیاز
به چند ماه زمان داره،
پس انتظار نداشته باشید، تغییرات
بزرگتر را در زمان کوتاه و بدون
مشکل قبول کند…
هرگز .
هرگز ..
هرگز …
نا امید نشیــــــــــد.
✾📚 @Dastan 📚✾
#پندانه
تو یه کوچه ای چهار تا خیاط بودند…همیشه با هم بحث میکردند..
یک روز، اولین خیاط یه تابلو بالای
مغازه اش نصب کرد.
روی تابلو نوشته بود “بهترین خیاط شهر”.
دومین خیاط روی تابلوی بالای سردر مغازش نوشت “بهترین خیاط کشور”.
سومین خیاط نوشت “بهترین خیاط دنیا“،
چهارمین خیاط وقتی با این واقعه مواجه شد روی یک برگه کوچک با یه خط معمولی نوشت: “
بهترین خیاط این کوچه”.
قرار نیست دنیایمان را بزرگ کنیم
که در آن گم شویم،
در همان دنیایی که هستیم می شود
آدم بزرگى باشیم...
✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🗓
درود بر شما دوستان صبح بخیر
به این روز زیبا خوش آمدید
درود به آغاز دوباره ات
درود به بودن دوباره ات
درود به زندگی
امروز، یه روز شاد پُراز انرژیه
لبخند بزن دوست من
و با عشق به استقبال روز جدیدت برو
شروع امروزتون پر برکت
✾📚 @Dastan 📚✾
🦋🌺🦋🌺🦋🌺🦋🌺🦋
🌕چرا بد داشت، آب داد
🥀🥀ساربانی روزها شترها را به چرا میبرد، امّا در دادن علف و چرا کوتاهی بسیار میکرد و شتران را گرسنه به نزد مالکهایشان برمیگرداند و چون میخواست مالکان شترها از کوتاهی او سر در نیاورند و او را ملامت نکنند، شتران را بسیار آب میداد تا شکمشان پر شود و تقصیر او نهفته و پنهان بماند و آبِ بسیار بدون علف، برای شتران بسیار زیان داشت. کنایه از اینکه از کسی انتظار کار خوب داری و او پنهانکاری میکند و به زیانکار تبدیل میشود.
📚لطایف الامثال، ص 90
✨✨امیرالمؤمنین علیهالسلام فرمود: «ضُرُوبُ الامْثالِ تُضْرَبُ لاِءُولی الْنُّهی وَالألبابِ: اقسام مَثَلها، برای صاحبان عقلها و خردها زده میشود»
📚غررالحکم، ج 2، ص 151
✾📚 @Dastan 📚✾
🍃🌱🍃🍃🌱🍃🌱🍃🌱🍃
#داستان_آموزنده
🔆تسبیح حضرت زهرا علیها السّلام
🌴امیرالمؤمنین علیهالسلام فرمود: آنقدر فاطمه علیها السّلام با مشک، آب کشید که در سینهی او اثر گذارد و آنقدر با آسیاب، گندم آرد کرد که دستهایش آبله کرد و آنقدر خانه را جاروب کرد که لباسهایش غبارآلود گشت و آنقدر زیر دیگ آتش کرد که لباسهایش سیاه شد؛ پس من به او گفتم: نزد پدرت برو و خادمی طلب کن تا راحت شوی.
🌴فاطمه علیها السّلام نزد پیامبر صلیالله علیه و آله و سلّم رفت و جوانهایی را کنار پیامبر صلیالله علیه و آله و سلّم دید، شرم کرد و برگشت. پیامبر صلیالله علیه و آله و سلّم دانست که فاطمه علیها السّلام برای حاجتی آمده است. صبح نزد ما آمد و فرمود: «ای فاطمه! دیروز حاجتی داشتی؟»
🌴امیرالمؤمنین علیهالسلام فرمود: «آنقدر آبکشی و آسیاب کردن و جاروب نمودن خانه و آتش افروختن و کارهای خانه صدمات شدید به فاطمه علیها السّلام وارد کرده که من به او گفتم: نزد پدرت برو و خادمی طلب کن.»
🌴پیامبر صلیالله علیه و آله و سلّم فرمودند: «آیا شما را تعلیم نکنم به چیزی که برای شما از خادم بهتر باشد؟ هرگاه خواستید بخوابید، 34 مرتبه تکبیر، 33 مرتبه الحمدلله و 33 مرتبه سبحانالله بگویید.» فاطمه علیها السّلام عرض کرد: «از خدا و رسولش خشنود شدم.»
📚(نمونه معارف، ج 2، ص 750 -وافی، ج 5، ص 237)
✾📚 @Dastan 📚✾
🌾🌾🌾🌾🌾🌾🌾🌾🌾
#داستان_آموزنده
🔆سُهروردی و آزمایش (امتحان مرید)
💥مریدان شهابالدین سهروردی به رتبه و قرب شیخ بهاءالدین زکریا رشک بردند و به همدیگر گفتند: «ما مدّتی است در خدمت شیخ هستیم، ولی به ما اینگونه التفات ننموده است.»
💥این مرد هندی فقط 17 روز بیش نیست به اینجا آمده و به زودی جانشین استاد خواهد شد!! همینکه سهروردی از این سخن آگاهی پیدا کرد همهی مریدان خود را جمع کرد و دستور داد که گیاه جمع کنند و بیاورند. همه رفتند و گیاه سبز و تر و خوب آوردند به غیر از بهاءالدین که کاه خشک بار کرده، همه دوستان او را مسخره کردند.
💥استاد سؤال کرد: «تو چرا مثل دیگران گیاه سبز نیاوردی؟»
💥 جواب داد: «هر چه گیاه سبز دیدم جمله در ذکر خدا مشغول یافتم؛ این کاه خشک را که از ذکر الهی فارغ شده بود و لیاقت پیدا کرده بود آوردم.» استاد از این جواب خوشحال شد و به دیگر مریدان گفت: «شما به مثل هیزم تر هستید و او به مثل هیزم خشک. هیزم تر آتش دیر گیرد ولی هیزم خشک زود آتش میگیرد.»
📚خزینه الاصفیاء، ص 21، داستان عارفان، ص 78
✾📚 @Dastan 📚✾
✍ امیرالمومنین (علیهالسلام):
برای ادب کردن خود کافی است، از آنچه که در دیگران میبینی و نمیپسندی دوری کنی.
📚تصنیف غرر/ حدیث ۵۰۸۹
✾📚 @Dastan 📚✾
🌷 #هر_روز_با_شهدا 🌷
#كاشكى_امروز_او_بود....
🌷 تقصیر خودش بود. شهید شده که شهید شده. وقتی قراره با ریختن اولین قطره خونش، همه گناهانش پاک شود، خیلی بخیل و از خود راضی است اگر آن کتکهایی را که من بهش زدم حلال نکند. تازه، کتکی هم نبود. دو_سه تا پسگردنی، چهار_پنج تا لنگه پوتین، هفت_هشت_ده تا لگد هم توی جشن پتو. خیلی فیلم بود. دستِ به غیبت کردنش عالی بود. اوائل که همهاشمیگفت: «الغیبتُ عجب کِیفی داره» جدی نمیگرفتم. بعداً فهمیدم حضرت آقا اهل همه جور غیبتی هست. اهل که هیچ، استاده. جیم شدن از صبحگاه، رد شدن از لای سیم خاردار پادگان و رفتن به شهر…. از همه بدتر غیبت در جمع بود، پشت سر این و آن حرف زدن.
🌷جالبتر از همه این بود که خودش قانون گذاشت. آن هم مشروط. شرط كرد که اگر غیبت از نوع اول (فرار از صبحگاه…) را منظور نکنیم، از آن ساعت به بعد هر کس غیبت دیگران را کرد و پشت سرشان حرف زد، هر چند نفر كه در اتاق حضور داشتند، به او پس گردنی بزنند. خودش با همه چهار_پنج نفرمان دست داد و قول داد. هنوز دستش توی دستمان بود که گفت: رضا تنبلی رو به اوج خودش رسونده و یک ساعته رفته چایی بیاره.... خب خودش گفته بود بزنیم و زدیم. البته خداییاش را بخواهی، من بدجور زدم. خیلی دردش آمد، همان شد که وقتی توی جاده امالقصر_فاو در عمليات والفجر هشت دیدمش، باهاش روبوسی کردم و بابت کتکهایی کهزده بودم حلالیت طلبیدم.
🌷خندید و گفت: دمتون گرم… همون کتکهای شما باعث شد که حالا دیگه تنهایی از خودم هم میترسم پشت سر كسى حرف بزنم. میترسم ناخواسته دستم بخوره توی سرم. وقتی فهمیدم «حسن اردستانی» در عملیات کربلای پنج مفقودالاثر شده و ده سال بعد استخوانهایش بازگشت، هم خندیدم هم گریستم. کاشکیامروز او بود تا بزند توی سرم که این قدر پشت سر این و آن غیبت نکنم.
🌹خاطره اى به ياد شهيد حسن اردستانى
✾📚 @Dastan 📚✾