eitaa logo
📚 داستان های آموزنده 📚
69.3هزار دنبال‌کننده
7.9هزار عکس
2.6هزار ویدیو
67 فایل
﷽ 🔹تبادل و تبلیغ ⬅️ کانون تبلیغاتی قاصدک @ghaasedak 🔴تبادل نظر
مشاهده در ایتا
دانلود
🔆آرزوى غلام به واقعيّت پيوست ♨️روزى امام حسين عليه السّلام در جمع عدّه اى از اصحابش حضور يافت و آن ها را مورد خطاب قرار داد و فرمود: ♨️از نظر من صحّت قول رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله ثابت است كه فرمود: بهترين اعمال و كارها بعد از نماز صبح ، دلى را شاد گرداندن است ، به وسيله آنچه كه سبب گناه نشود. و سپس افزود: روزى غلامى را ديدم كه با سگى هم غذا بود، وقتى سبب آن را از او پرسيدم ، در پاسخ گفت : اى پسر رسول خدا! من غمناك و ناراحت هستم ، مى خواهم با خوشحال كردن اين سگ ، خودم را شادمان و مسرور گردانم . ♨️سپس در ادامه اظهار داشت : من داراى اربابى يهودى هستم كه آرزو دارم ، شايد بتوانم از او جدا شده و آسوده گردم . ♨️امام حسين عليه السّلام مى فرمايد: من با شنيدن سخنان غلام ، نزد ارباب او آمدم و تصميم گرفتم تا مبلغ دويست دينار به عنوان قيمت غلام تحويل أ ربابش دهم و او را خريدارى نمايم . ♨️پس چون يهودى از تصميم من آگاه شد، اظهار داشت : اى پسر رسول خدا! آن غلام فداى قدمت باد، او را به تو بخشيدم و اين باغ را هم به او بخشيدم ؛ و سپس پول ها را هم نيز برگرداند. ♨️امام حسين عليه السّلام فرمايد: من پول ها را به او پس دادم ؛ و اظهار داشتم : من هم اين پول را به تو مى بخشم . يهودى گفت : پول ها را پذيرفتم و به غلام بخشيدم . ♨️امام عليه السّلام افزود: من غلام را آزاد كردم و باغ را هم به او بخشيدم ؛ و آن دويست دينار را هم دريافت كرد. ♨️پس همسر يهودى كه شاهد اين جريان بود مسلمان شد و مهريه خود را به شوهرش بخشيد. ♨️و در پايان يهودى چون چنين برخوردى را ديد، گفت : من نيز مسلمان شدم و اين خانه مسكونى را به همسرم بخشيدم . 📚بحارالا نوار: ج 44، ص 189. ✾📚 @Dastan 📚✾
⭕️✍حکایتی بسیار زیبا و خواندنی گویند حضرت آدم نشسته بود، شش نفر آمدند، سه نفر طرف راستش نشستند و سه نفر طرف چپ. به یکی از سمت راستی‌ها گفت: «تو کیستی؟» گفت: «عقل.» پرسید: «جای تو کجاست؟» گفت: «مغز.» از دومی پرسید: «تو کیستی؟» گفت: «مهر.» پرسید: «جای تو کجاست؟» گفت: «دل.» از سومی پرسید: «تو کیستی؟» گفت: «حیا.» پرسید: «جایت کجاست؟» گفت: «چشم.» سپس به جانب چپ نگریست و از یکی سؤال کرد: «تو کیستی؟» جواب داد: «تکبر.» پرسید: «محلت کجاست؟» گفت: «مغز.» گفت: «با عقل یک جایید؟» گفت: «من که آمدم عقل می‌رود.» از دومی پرسید: «تو کیستی؟» جواب داد: «حسد.» محلش را پرسید. گفت: «دل.» پرسید: «با مهر یک مکان دارید؟» گفت: «من که بیایم، مهر خواهد رفت.» از سومی پرسید: «کیستی؟» گفت: «طمع.» پرسید: «مرکزت کجاست؟» گفت: «چشم.» گفت: «با حیا یک جا هستید؟» گفت: «چون من داخل شوم، حیا خارج می شود ✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃✨🍃✨🍃✨🍃✨🍃 🔆تواضع رسول خدا صلی‌الله علیه و آله و سلّم ⚡️«ابوذر» گوید: «سلمان فارسی» و «بلال حبشی» را دیدم که با هم به حضور رسول خدا صلی‌الله علیه و آله و سلّم رسیدند. در این میان، سلمان برای احترام به پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم، به پاهای رسول خدا صلی‌الله علیه و آله و سلّم افتاد و بر آن‌ها بوسه زد. ⚡️پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم ضمن جلوگیری از این کار، خطاب به سلمان فرمود: ⚡️«از آن کارهایی که عجم (غیر عرب‌ها) در مورد شاهان خود انجام می‌دهند، انجام نده. من بنده‌ای از بندگان خدا هستم؛ ازآنچه می‌خوردند من نیز می‌خورم و ازآنجاکه مردم می‌نشینند من نیز می‌نشینم.» 📚(درس‌هایی از زندگی پیامبر صلی‌الله علیه و آله، ص 162-بحار، ج 76، ص 63) ✨✨رسول خدا صلی‌الله علیه و آله و سلّم فرمود: «هیچ‌کس برای خدا تواضع نکرد مگر خدا رفعت و بزرگی به او داد.» 📚(جامع السعادات، ج 1، ص 359) ✾📚 @Dastan 📚✾
☘♨️☘♨️☘♨️☘♨️☘ 🔆ابوجهل 🌴«عبدالله بن مسعود» از یاران پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم اوّل کسی بود که در مکّه قرآن را آشکارا در میان جمعیّت قرائت کرد. او در تمام جنگ‌های پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم حضور داشت؛ مردی بسیار کوتاه‌قد بود که هرگاه در میان جمعیّت نشسته، می‌ایستاد، از آن‌ها بلندتر نبود! 🌴به همین جهت، در جنگ بدر خدمت پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم عرضه داشت من قدرت جنگیدن ندارم ممکن است دستوری بفرمایید که در ثواب جنگ جویان شریک باشم. پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم فرمود: «برو در میان کشتگان کفّار اگر کسی را (مانند ابوجهل) یافتی که زنده است به قتل برسان.» عبدالله گوید: میان کشتگان به ابوجهل، دشمن سرسخت پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم رسیدم که هنوز رمقی داشت. 🌴روی سینه‌اش نشستم و گفتم: خدا را سپاس‌گزارم که تو را خوار ساخت. ابوجهل چشم گشود و گفت: 🌴«وای بر تو پیروزی بر کیست؟» گفتم: با خدا و پیامبرش، به همین دلیل تو را می‌کشم؛ پا روی گردنش نهادم، متکبّرانه گفت: 🌴«ای چوپان کوچولو، قدم در جای بلندی نهادی، آن‌قدر بدان که هیچ دردی بر من سخت‌تر از این نیست که تو کوتاه‌قد مرا بکشی؛ چرا یکی از فرزندان عبدالمطلّب مرا به قتل نرساند؟!» سرش را از بدنش جدا کردم و خدمت پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم آمدم و گفتم: یا رسول‌الله مژده که این سر ابوجهل است. 📚(پیغمبر صلی‌الله علیه و آله و یاران، ج 4، ص 206 -طبقات ابن سعد، ج 3، ص 106) ✨بعد از مُردن ابوجهل، پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم فرمود: 🌴«ابوجهل از فرعون زمان موسی علیه‌السلام بدتر و عاصی‌تر بوده است، چون فرعون وقتی هلاکت خود را یقین کرد، خدا را قبول کرد ولی ابوجهل وقتی یقین به مرگ کرد به بت لات و عزّی قسم یاد می‌کرد که او را نجات دهند.» 📚(سفینه علیه‌السلام، ج 1، ص 200) ✾📚 @Dastan 📚✾
🌼🔅🌼🔅🌼🔅🌼🔅🌼 🔆تلاش و جواب مخالف 🥀بنابر آنچه روايت كرده اند: روزى حضرت ابا عبداللّه الحسين عليه السّلام از منزل خويش خارج شد؛ و برخى از دوستان مخفيانه دنبال حضرت حركت كردند. 🥀پس مشاهده كردند كه حضرت در باغستانى مشغول بيل زدن زمين گرديد و در حين كار اين آيه شريفه قرآن اءيَحْسَبُ الا نْسانُ اءنْ يُتْرَكَ سُدىً را تا آخر سوره مباركه تلاوت مى نمود. و اشك از ديدگانش بر محاسن و صورت مباركش جارى بود. 🥀اصحاب با ديدن اين صحنه همگى گريان شدند. و پس از لحظاتى سكوت ، يكى از اصحاب ، از حضرت سؤ الى كرد؛ و حضرت جواب او را داد. آن شخص بعد از آن گفت : به خدا سوگند! كه حقّ براى شما روى آورد؛ ولى طايفه ات نپذيرفتند. 🥀امام حسين عليه السّلام به آن شخص خطاب كرد و فرمود: خاموش باش و ساكت شو، كه همانا وعدگاه الهى ، روز جدائى حقّ از باطل فرا خواهد رسيد. 📚حياة الامام الحسين عليه السّلام : ج 1، ص 300. ✾📚 @Dastan 📚✾
🐟 ماهي تا دهانش بسته باشد ⛵️ كسی نمی تواند آن را صيد كند… رازهايت را فاش نكن.. 🤭 😠 بعضی ها در آرزوي صيد يك اشتباه در انتظار نشسته اند ... 👈 اشتباه اصلی ما در زندگی .. 📌 هزاران كار غلطی نيست كه انجام می دهيم 👈 بلكه 📌 هزاران كار درستی است كه برای اشخاص غلط انجام می دهيم ✾📚 @Dastan 📚✾
🌷 🌷 ! 🌷برای اعزام به منطقه همراه عبدالحمید و دیگر دوستان مسجدی سوار بر قطار به اهواز می‌رفتیم، در طول مسیر عبدالحمید مادرخرجمان شده بود. اما خبری از غذا و خوراکی نبود، ناگهان من متوجه شدم او دائم به کوپه‌ای که سرنشینان آن روستایی هستند می‌رود. بارها این رفت و آمد تکرار شد؛ در نهایت عبدالحمید نزد ما آمد و گفت: بچه‌ها ۲۴ ساعت طاقت بیاورید چون من تمام خرج راه را به این روستاییان که برای پیدا کردن فرزند مفقودالاثرشان به اهواز می‌آیند، هدیه دادم. ما هم اطاعت امر کردیم و فردای آن روز عبدالحمید ما را به بنیاد شهید اهواز برد و از ما به نحو احسن پذیرایی کرد. 🌹خاطره ای به یاد معزز عبدالحمید بنی‌علی : رزمنده دلاور سیدمجتبی حجازی منبع: پایگاه خبری _ تحلیلی مشرق نیوز ❌️❌️ مادر شهید در بیان مهربانی فرزندش می‌گوید: او معلم قرآن بود، همواره به شاگردانش هدیه می‌داد. بهترین هدیه او به ما پیدا شدن جنازه‌اش و برگشتن به جمع خانواده بعد از ده سال، آن هم در شب بیست و یکم ماه رمضان بود. ❤️اَلّلهُمَّـ؏عَجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج❤️ ✾📚 @Dastan 📚✾
10.57M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 ماجرای روضه‌های ساده پیرزنی که حضرت زهرا سلام الله علیها مهمانش بودند. ✾📚 @Dastan 📚✾
🔹زیاد فکر کردن کشنده است 🔹همانطور که فکر نکردن کشنده است. ✾📚 @Dastan 📚✾
❇️❇️❇️❇️❇️❇️ 🔆 و آسان شدن مسأله ✨✨يكى از خطبا و وعّاظ مى نويسد: قبل از چند سال يك دوست جوان و مؤمن نزد من آمد و حاجت حل نشده اى را مطرح كرد، او گفت : چندى قبل قصد ازدواج كردم ، ليكن هر بار با مشكلات و سختيهايى مواجه شدم . به او گفتم : چون شما نزد كسانى رفته اى كه در شأ ن و مقامت نيستند. 🌻گفت : چنين نيست ، و اگر باور نمى كنيد شما برايم پا پيش گذار و از يك خانواده در شأن و مقام من برايم خواستگارى كن . 🌻نزد دوستم رفتم كه مطمئن بودم به من پاسخ مثبت مى دهد، از او دخترش را براى اين جوان مؤمن خواستم ، در ابتدا موافقت كرد، و بعد از مدتى گفت : مى خواهم استخاره كنم ، و متأ سفانه پاسخ منفى داد. 🌻اين ماجرا مرا بسيار اندوهگين كرد، و دوستم به من گفت : ديدى حق با من بود؟ به او گفتم : خودت را ناراحت نكن ، براى برطرف شدن مشكلات بعد از اداى نماز صبح و تعقيبات آن زيارت عاشورا را با صد بار لعن و صد بار سلام بخوان . 🌻شروع به خواندن زيارت كرد، در روز بيست و هفتم خوشحال نزد من آمد و گفت : نزد يكى از خانواده ها رفتم ، و موافقت كردند. آنها و من در نهايت رضايت به سر مى بريم و امروز عصر مراسم خواستگارى برگزار مى شود، مى خواهم شما يكى از شاهدان آن باشيد. به او گفتم : پس سيزده روز باقى مانده را فراموش نكن ، شما زندگى مشترك خود را به بركت زيارت عاشورا آغاز كردى ، و در هر زمانى كه با مشكلى در زندگى مواجه شدى براى برطرف شدن آن به زيارت عاشورا متوسل شو، انشاءاللّه حاجت تو بر آورده شود. 📚زيارت عاشورا و داستانهاى شگفت آن : ص43 ✾📚 @Dastan 📚✾
🥀🍁🥀🥀🍁🥀🍁🥀🥀🍁🥀 🔆سیره‌ی پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم 🌾مردی بر پیامبر اکرم صلی‌الله علیه و آله و سلّم وارد شد که آبله برآورده و آبله‌اش چرک برداشته بود. حضرت مشغول خوردن بودند؛ آن شخص پهلوی هر کس نشست، او را کوچک و خوار شمردند و از کنارش برمی‌خاستند، پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم او را کنار خود نشانید و به او لطف زیاد کردند. 🌾روزی پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم با جمعی از اصحاب به غذا خوردن مشغول بودند، مردی وارد شد که بیماری مزمنی داشت (احتمالاً جذامی بوده است) و مردم از او متنفّر بودند. حضرت او را پهلوی خود نشانید و به او فرمود: غذا بخور. یکی از قریش که از او نفرت و اشمئزاز نمود، خودش پیش از مرگ به همین بیماری مزمن مبتلا گشت. 📚(علم اخلاق اسلامی، ج 1، ص 435 -جامع السعادات، ج 1، ص 357) ✾📚 @Dastan 📚✾