#هر_روز_با_شهدا_🌷
#وقتی_لو_رفتیم_که_ارتشی_نیستیم!
🌷در سال ۱۳۶۲ عملیات والفجرچهار منطقه پنجوین، بنده و مرحوم رضا سلمطوری در دیدگاه روبروی شهر سلیمانیه عراق مستقر بودیم و چون با توپخانه ارتش کار میکردیم یک بیسیمچی از طرف ارتش پیش ما مأمور بود. دیدگاه ما در محدوده گردان زهیر به فرماندهی شادروان محمدنیا بود و چون آن برادر ارتشی پیش ما بود و بنده و مرحوم سلمطوری با لباس خاکی و بدون ارم بودیم، زنده یاد مرحوم بهشتی به همراه مسئول تدارکات گردان زهیر، بنده و سلمطوری را ارتشی فرض کردهبودند و....
🌷و حسابی از نظر تدارکات و... رسیدگی میکردند؛ تا اینکه یک روز با مرحوم محمدنیا در دیدگاه بودیم که این دو عزیز پیش ما آمدند و دیدند بنده با محمدنیا خیلی راحتم؛ پایین دیدگاه از ایشون میپرسند با بچههای ارتشی آشنا هستید که اینقدر با هم راحتید؟ مرحوم محمدنیا هم گفته بود: بابا اينها از بچههای تیپ و گردان ادواتند. در این لحظه مسئول تدارکات گردان پیش ما آمد و گفت هر چه را که تا الان نخوردید باید پس بدهید!!
#راوی: رزمنده دلاور پاشا اوغلی از دیدبانهای لشکر ۱۰ سیدالشهدا علیه السلام
منبع: پایگاه خبری _ تحلیلی مشرق نیوز
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
✾📚 @Dastan 📚✾
6.06M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌱 من برای خدا مهم هستم
🔻نظر من برای خدا مهمه!
🎥استاد پناهیان
✾📚 @Dastan 📚✾
#داستان_آموزنده
🔆مامون و مرد دزد
محمد بن سنان حكايت مى كند كه در خراسان نزد مولايم حضرت رضا عليه السلام بودم . ماءمون در آن زمان حضرت را معمولا در سمت راست خود مى نشاند.
به ماءمون خبر دادند كه مردى دزدى كرده است . ماءمون دستور داد او را احضار كنند. چون حاضر شد، ماءمون او را در قيافه مرد پارسايى مشاهده كرد كه اثر سجده در پيشانى داشت . به او گفت :
- واى بر اين ظاهر زيبا و بر اين كار زشت ! آيا با چنين آثار زهد و پارسايى كه از تو مى بينم تو را به دزدى نسبت مى دهند؟
مرد صوفى گفت :
- من اين كار را از روى ناچارى كرده ام ، زيرا تو حق مرا از خمس و غنايم ، نپرداختى .
ماءمون گفت :
- تو در خمس و غنايم چه حقى دارى ؟
- خداى عزوجل خمس را به شش قسمت تقسيم كرد و فرمود:
((هر غنيمت كه به دست آوريد خمس آن براى خدا و پيغمبر او و ذوى القربى و يتيمان و بينوايان و درماندگان در سفر است .))(1)
و همچنين غنيمت را به شش قسمت تقسيم كرد و فرمود:
((غنيمتى كه خدا از اهل قريه ها به پيغمبر خود ببخشد، براى خدا و پيغمبر او و ذوى القربى و يتيمان و بينوايان و درماندگان در سفر است ؛ براى آنكه غنيمت ، تنها در دست و حوزه توانگران شما به گردش نباشد.))(2)
👈طبق اين بيان ، اكنون كه در سفر مانده ام و بينوا و تهيدستم ، تو مرا از حقم محروم ساخته اى .
ماءمون گفت :
آيا من حكمى از احكام خدا و حدى از حدود الهى را ترك كنم ، با اين حرف هايى كه تو مى زنى ؟
مرد صوفى گفت :
- اول به كار خود پرداز و خويش را پاك كن و آن گاه به تطهير ديگران همت گمار! نخست حد خدا را بر نفس خود جارى كن و آن گاه ديگران را حد بزن !
ماءمون ديگر نتوانست سخن بگويد، رو به حضرت رضا عليه السلام نمود و گفت :
- در اين باره چه نظرى داريد؟
حضرت رضا عليه السلام فرمود:
- اين مرد مى گويد تو هم دزدى كرده اى منهم دزدى كرده ام ! ماءمون از اين سخن سخت برآشفت و آن گاه به مرد دزد گفت :
- به خدا قسم دست تو را خواهم بريد.
مرد گفت :
- آيا تو دست مرا قطع مى كنى در صورتى كه خود، بنده منى ؟!
ماءمون گفت :
- واى بر تو! من چگونه بنده تو هستم ؟!
مرد گفت :
- به جهت اينكه مادر تو از مال مسلمان خريدارى شده و تو بنده كليه مسلمانان مشرق و مغربى ، تا آن گاه كه تو را آزاد كنند، و من تو را آزاد نكرده ام .
ديگر آنكه تو خمس را بلعيده اى ! بنابراين ، نه حق آل رسول را ادا كرده اى و نه حق مثل من و امثال مرا داده اى .
همچنين شخص ناپاك نمى تواند ناپاك مثل خود را پاك سازد، بلكه سخصى پاك بايد آلوده اى را پاك نمايد و كسى كه خود حد بگردن دارد بر ديگرى حد نمى تواند بزند، مگر آنكه اول از خود شروع كند! مگر نشنيده اى كه خداى عزيز مى فرمايد:
((آيا مردم را به نيكى فرمان مى دهيد و خويش را فراموش مى كنيد و حال آنكه كتاب خدا را تلاوت مى كنيد؟ آيا در اين كار فكر نمى كنيد.))(3)
در اين هنگام ، ماءمون رو به حضرت رضا عليه السلام كرد و گفت :
- صلاح شما درباره اين مرد چيست ؟
حضرت رضا عليه السلام اظهار داشتند:
- خداى جل جلاله به محمد صلى الله عليه و آله وسلم فرمود:
((فلله الحجه البالغه )) خداى را دليل رسايى هست كه نادان با نادانى مى فهمد و دانا بعلم خود درك مى كند، دنيا و آخرت بر پايه استوار است و اكنون اين مرد بر تو دليل آورده است .
چون سخن به اينجا رسيد، ماءمون فرمان داد تا مرد صوفى را آزاد كنند.
پس از آن ، مدتى در ميان مردم ظاهر نشد و در مورد حضرت رضا عليه السلام فكر مى كرد تا آنكه آن بزرگوار را مسموم ساخت و شهيد كرد.(4)
1- انفال / 41
2- حشر/ 7
3- بقره / 44
4- بحار، ج 49، ص 288
✾📚 @Dastan 📚✾
#داستان_آموزنده
🔆عاقبت كسى كه حديث پيامبر صلى الله عليه وآله را مسخره كرد!
امام زين العابدين عليه السلام فرمود:
انسان نمى داند با مردم چه كند! اگر بعضى امور كه از پيامبر صلى الله عليه وآله شنيده ايم به آنان بگوييم ممكن است مورد تمسخر قرار دهند، از طرفى طاقت هم نداريم اين حقايق را ناگفته بگذاريم !
ضمرة بن معبد گفت :
- شما آنچه شنيده ايد بگوييد!
فرمود:
- مى دانيد وقتى دشمن خدا را در تابوت مى گذارند، و به گورستان مى برند، چه مى گويد؟
- خير!
- به كسانى كه او را مى برند مى گويد:
آيا نمى شنويد؟ از دشمن خدا به شما شكايت دارم كه مرا فريب داد و به اين روز سياه انداخت و نجاتم نداد. من شكايت دارم از دوستانى كه با من دوستى كردند و مرا خوار نمودند و از اولادى كه حمايتشان كردم ولى مرا ذليل كردند و از خانه اى كه ثروتم را در آبادى آن خرج كردم ولى سرانجام ، ديگران آنجا ساكن شدند. به من رحم كنيد! اين قدر عجله نكنيد!
ضمرة گفت :
- اگر بتواند به اين خوبى صحبت كند ممكن است حتى حركت كند و روى شانه حاملين بنشيند!
امام عليه السلام فرمود:
- خدايا! اگر ضمرة سخنان پيغمبر صلى الله عليه وآله را مسخره مى كند از او انتقام بگير!
ضمرة چهل روز زنده بود و بعد فوت كرد. غلام وى كه در كنار جنازه اش بود، پس از مراسم دفن محضر امام زين العابدين عليه السلام رسيد و در كنار وى نشست . امام فرمود:
- از كجا مى آيى ؟
عرض كرد:
- از دفن ضمرة . وقتى كه خاك بر او ريختند صدايش را شنيدم كه كاملا آن صدا را در زمان زندگى اش مى شناختم . مى گفت :
- واى بر تو ضمرة بن معبد! امروز هر دوستى كه داشتى خوارت كرد و عاقبت رهسپار جهنم شدى كه پناهگاه و خوابگاه ابدى توست .
امام زين العابدين فرمود:
- از خداوند عافيت مساءلت دارم ، زيرا سزاى كسى كه حديث پيغمبر صلى الله عليه وآله را مسخره كند، همين است .
📚بحار، ج 46، ص 142
✾📚 @Dastan 📚✾
🌟 دعا برای رفع ابتلائات مسلمانها بعد از نماز
✅ حضرت آیتالله بهجت قدسسره:
🔸امروز هر کس نماز بخواند و برای رفع ابتلائات مسلمانها بعد از نماز دعا نکند، معلوم میشود برای رفاه حال دنیای خود هم قاصر بلکه مقصر است، در امر آخرت که هیچ!
«مَنْ أَصْبَحَ وَ لا یَهْتَمُّ بِأُمُورِ الْمُسْلِمِینَ، فَلَیسَ بِمُسْلمٍ؛ هر کس صبح کند و به امور مسلمانان اهتمام نورزد، مسلمان نیست». …
📚 در محضر بهجت، ج٣، ص٢٢٢
•┈••✾🍃🌺🍃✾••┈•
اَلٰا بِـذِڪْرِٱݪلّٰـهِ تَـطْـمَـئِـنُّ ٱلْـقُـلُـوب
✾📚 @Dastan 📚✾
🌹 با اینها یک زندگی راحت و روان و
▫️شیک و شاد برای خودت بساز:
🍃 هدف
🍃 امید
🍃 انتخاب عالی و مفید
🍃 پشتکار و برنامه ریزی
🍃 انضباط و اعتماد و
🍃 توکل بسیار به خداوند عزیز و مهربان
✾📚 @Dastan 📚✾
🌾ســـــلام
صبح شما بخیر ونیکی🌷🍃
الهـی در پناه پروردگار🌷🍃
امروزتون پر خیر و برکت
حال دلتون خوب خوب🌷🍃
وجودتون سلامت
امیدوارم روز 🌷🍃
بسیار خوبی داشته باشید🌷🍃
✾📚 @Dastan 📚✾
🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂
#داستان_آموزنده
🔆دريا باش
مردى پيش بايزيد بسطامى آمد و گفت: چرا هجرت نكنى و از شهرى به شهرى نروى تا خلق را فايده دهى و خود نيز پختهتر گردى كه گفتهاند:
بسيار سفر بايد تا پخته شود خامى - - صوفى نشود صافى تا در نكشد جامى
بايزيد گفت: در اين شهر كه هستم، دوستى دارم كه ملازمت او را بر خود واجب كردهام . به وى مشغولم و از او به ديگرى نمىپردازم .
آن مرد گفت: آب كه در يك جا بماند و جارى نگردد، در جايگاه خود بگندد.
بايزيد جواب داد:
دريا باش تا هرگز نگندى .
چنان كه رابعه را از زنان عارفه بود، كسى گفت: از خلوت بيرون آى تا شگفتىهاى خلقت بينى .
رابعه گفت: به خلوت در آى تا عجايب خالق بينى .
📚حكايت پارسايان، رضا بابايى
✾📚 @Dastan 📚✾
#داستان_آموزنده
🔆هيچ مگو
✨لقمان حكيم رضى الله عنه پسر را گفت:
🍃امروز طعام مخور و روزه دار، و هر چه بر زبان راندى، بنويس . شبانگاه همه آنچه را كه نوشتى، بر من بخوان؛ آن گاه روزهات را بگشا و طعام خور .
🍃شبانگاه، پسر هر چه نوشته بود، خواند . دير وقت شد و طعام نتوانست خورد . روز دوم نيز چنين شد و پسر هيچ طعام نخورد. روز سوم باز هر چه گفته بود، نوشت و تا نوشته را بر خواند، آفتاب روز چهارم طلوع كرد و او هيچ طعام نخورد . روز چهارم، هيچ نگفت . شب، پدر از او خواست كه كاغذها بياورد و نوشتهها بخواند. پسر گفت: امروز هيچ نگفتهام تا برخوانم.
🍃 لقمان گفت: پس بيا و از اين نان كه بر سفره است بخور و بدان كه روز قيامت، آنان كه كم گفتهاند، چنان حال خوشى دارند كه اكنون تو دارى .
📚حكايت پارسايان، رضا بابايى
✾📚 @Dastan 📚✾
#داستان_آموزنده
🔆مرگ را چاره نيست
حسن بصرى از زاهدان قرن دوم و سوم هجرى است . در مدينه به دنيا آمد ودر بصره نشو و نما كرد . با خلافت يزيد بن معاويه به صراحت مخالفت كرد و در چندين نامه به عبدالملك بن مروان، خليفه جبار اموى، او را از ظلم بر حذر داشت.
عطار نيشابورى در تذكرة الاولياء، درباره او مىنويسد: صد و سى تن از صحابه را دريافت و هفتاد بدرى را ديده بود . و ارادت او به على ابن ابى ? طالب بود و خرقه از او گرفت .
در جوانى به روم شد و نزد وزير رفت . وزير گفت: ما امروز جايى مىرويم .ما را همراهى مىكنى؟ گفت: آرى .
پس به صحرا رفتند. حسن گفت: خيمهاى ديدم از پارچههاى ديبا، با طنابهاى ابريشم و ميخهاى زرين، و سپاهى گران ديدم، جمله با آلتهاى حرب، ساعتى گرد آن خيمه بگشتند و چيزى بگفتند و برفتند . آنگاه فيلسوفان و دبيران، بيامدند و ايشان نيز گرد خيمه بگشتند و چيزى بگفتند و برفتند . بعد پيرانى چند باشكوه ديدم كه همچنان كردند و برفتند .پس كنيزكان ماهروى، هر يك طبقى زر و جواهر بر سر نهاده، همچنان كردند و برفتند . پس قيصر و وزير در خيمه شدند و بيرون آمدند و برفتند.
من متحير شدم و گفتم اين چه حال باشد؟ از وزير سؤال كردم .
گفت: قيصر را پسرى صاحب جمال بود و در انواع علوم كامل و فاضل، و در ميدان جنگ بىنظير. و پدر عاشق او بود. ناگاه بيمار شد . طبيبان حاذق در معالجت او عاجز شدند، تا عاقبت وفات كرد.
پسر را در اين خيمه در خاك كردند. هر سال يك بار به زيارت او آيند. و اول، آن سپاه گران كه ديدى بيايند و گويند:
(اى پادشاه زاده!اگر اين حال كه تو را پيش آمده است، به لشكر و جنگ، دفع مىشد، ما همه جانها فدا مىكرديم، تا تو را از اين حال برهانيم. اما اين حال (مرگ) از جانب كسى است كه به هيچ روى با او كارزار نتوان كرد.) اين بگويند و بازگردند.
آنگاه فيلسوفان و دبيران بيايند و گويند: اى پادشاه زاده!اگر به دانش و فلسفه و طبابت، كارى از پيش مىرفت، ما دريغ نمىكرديم و تو را از چنگال مرگ مىرهانديم . اين بگويند و باز گردند.
پس پيران محترم بيايند و بگويند: اى ملك زاده! اگر به شفاعت و زارى، يا به دانش و مهارت، دفع اين حال ميسر بود، ما تو را زنده نگه مىداشتيم . اما اين حال از كسى است كه شفاعت و زارى نخرد.
پس كنيزكان ماهروى، با طبقهاى زرين بيايند و گويند: اگر از مال و جاه و جمال، كارى ساخته بود، ما خود را فدا مىكرديم . اما مال و جمال اين جا وزنى و ارزشى ندارد.
پس قيصر با وزير در خيمه رو در رو گويد: اى جان پدر!از پدر چه كار آيد؟ براى تو لشكر گران آورد و فيلسوفان و دبيران و شفيعان و مشاوران و صاحب جمالان و مال و نعمتهاى فراوان. و خود نيز آمدم . اگر به دست من كارى بر مىآمد، مىكردم. اما اين حال، با كسى است كه پدر با همه جلالت در پيش او عاجز است . سلام بر تو باد تا سال ديگر. اين بگويند و بازگردند.
اين قصه در دل حسن كارگر افتاد و در حال، بازگشت و به بصره رفت و خود را در انواع مجاهدتها و عبادتها افكند .
و از او نقل كردهاند كه كسى به او گفت: فلان كس جان مىكند و در حال مرگ است .
گفت: چنين مگوى كه او هفتاد سال است كه جان مىكند، اكنون از جان كندن مىرهد؛ تا به كجا خواهد رسيد.
📚حكايت پارسايان، رضا بابايى
✾📚 @Dastan 📚✾
❗💚☝ شش #شخصيت_نامدار و شهره دنیا که از شکست به کامیابی رسيدند👇👇
🍏 داستان آدمهایى که يکشبه به کامیابی ميرسند، داستانهای گیرایی هستند که ما هميشه دوست داريم بشنويم و از آنها انگيزه بگيريم. اما داستان راستین کامیابی چيز ديگريست. به اين شش نمونه نگاه کنيد تا ديد شما نسبت به کامیابی و شکست دگرگون شود.
🍎 - جی. کی. رولينگ، نويسنده مجموعه رمان هاي هری پاتر
نويسندهای که به معرفی نياز ندارد و امروزه از شهربانوی انگلستان هم داراتر است. رولينگ در هنگامی نخستین رمان هری پاتر را با ماشين تحرير مينوشت که به تازگی طلاق گرفته بود، آهی در بساط نداشت و ناگذیر بود فرزندش را به تنهايی بزرگ کند. دوازده ويراستار داستانِ او را رد کردند، تا اينکه يک ويراستار مهربان دستنوشتهی او را پذیرفت و البته به او توصيه کرد به دنبال کار ديگری باشد؛ چرا که کتابهای کودکان، چندان فروش خوبی ندارند! دیگر داستان را که خودتان می دانيد!
🍏 - والت ديزنی، بنيانگذار ديزنی
پیش از آنکه بتواند کسی را برای سرمايهگذاری روی پروژهی «گیتی ديزنی» متقاعد کند، ۳۰۲ بار پيشنهادش رد شده بود. شايد باور نکنيد که والت از کار پیشینش، به علّتِ نداشت تخيل کافی بیرون شده بود! او اکنون و برای هميشه، یکی از بزرگترين هنرمندان جهان است.
🍎 - آلبرت انيشتن، فيزيکدان و برنده جايزه نوبل تا چهار سالگی اصلاً سخن نمیگفت و از آنجايی که تا هفت سالگی حتی يک واژه هم نمیخواند، مشکوک به معلوليت ذهنی بود.
🍏 - استيون اسپيلبرگ، فيلمساز
او ميخواست فیلمسازی را ياد بگيرد. بنابراين برای دانشگاه فيلم کاليفرنيای نیمروزی درخواست فرستاد و البته رد شد. آنهم دوبار! آيا اين پرسمان او را متوقف کرد؟ هرگز. برای يک مدرسه فیلمسازی ديگر درخواست فرستاد و اکنون شما میتوانيد کامیابیش را ببينيد.
🍎 - گروه بيتلز، گروه پرآوازه موسیقی
نامهی ردی که آنها از يک تهيهکننده دريافت کردند، به اندازهی خود گروه سرشناس و شهره شد. در آن نامه نوشته شده بود: «بيتلز، آيندهاي در گیتی موسیقی ندارد.» اما نااميد نشدند تاريخ موسيقی را به دو بخش تبديل کردند: پیش از بيتلز و پس از بيتلز!
🍏 - مايکل جردن، بسکتباليست اسطوره ای
در تيمِ بسکتبالِ دبيرستان پذیرش نشد؟ مشکلی نيست. ادامه داد و پسینترها بهترين و نامدارترين بازيکن بسکتبال همهی روزگارها شود.
تنها خودت میتونی زندگیت و تغییر بدهی
┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈
✾📚 @Dastan 📚✾