eitaa logo
📚 داستان های آموزنده 📚
68.8هزار دنبال‌کننده
8هزار عکس
2.6هزار ویدیو
67 فایل
﷽ 🔹تبادل و تبلیغ ⬅️ کانون تبلیغاتی قاصدک @ghaasedak 🔴تبادل نظر
مشاهده در ایتا
دانلود
🔆هيچ مگو ✨لقمان حكيم رضى الله عنه پسر را گفت:  🍃امروز طعام مخور و روزه دار، و هر چه بر زبان راندى، بنويس . شبانگاه همه آنچه را كه نوشتى، بر من بخوان؛ آن گاه روزه‏ات را بگشا و طعام خور . 🍃شبانگاه، پسر هر چه نوشته بود، خواند . دير وقت شد و طعام نتوانست خورد . روز دوم نيز چنين شد و پسر هيچ طعام نخورد. روز سوم باز هر چه گفته بود، نوشت و تا نوشته را بر خواند، آفتاب روز چهارم طلوع كرد و او هيچ طعام نخورد . روز چهارم، هيچ نگفت . شب، پدر از او خواست كه كاغذها بياورد و نوشته‏ها بخواند. پسر گفت: امروز هيچ نگفته‏ام تا برخوانم. 🍃 لقمان گفت: پس بيا و از اين نان كه بر سفره است بخور و بدان كه روز قيامت، آنان كه كم گفته‏اند، چنان حال خوشى دارند كه اكنون تو دارى .  📚حكايت پارسايان، رضا بابايى ✾📚 @Dastan 📚✾
🔆مرگ را چاره نيست حسن بصرى از زاهدان قرن دوم و سوم هجرى است . در مدينه به دنيا آمد ودر بصره نشو و نما كرد . با خلافت يزيد بن معاويه به صراحت مخالفت كرد و در چندين نامه به عبدالملك بن مروان، خليفه جبار اموى، او را از ظلم بر حذر داشت. عطار نيشابورى در تذكرة الاولياء، درباره او مى‏نويسد:  صد و سى تن از صحابه را دريافت و هفتاد بدرى را ديده بود . و ارادت او به على ابن ابى‏ ? طالب بود و خرقه از او گرفت . در جوانى به روم شد و نزد وزير رفت . وزير گفت:  ما امروز جايى مى‏رويم .ما را همراهى مى‏كنى؟  گفت: آرى . پس به صحرا رفتند. حسن گفت: خيمه‏اى ديدم از پارچه‏هاى ديبا، با طناب‏هاى ابريشم و ميخ‏هاى زرين، و سپاهى گران ديدم، جمله با آلت‏هاى حرب، ساعتى گرد آن خيمه بگشتند و چيزى بگفتند و برفتند . آنگاه فيلسوفان و دبيران، بيامدند و ايشان نيز گرد خيمه بگشتند و چيزى بگفتند و برفتند . بعد پيرانى چند باشكوه ديدم كه همچنان كردند و برفتند .پس كنيزكان ماهروى، هر يك طبقى زر و جواهر بر سر نهاده، همچنان كردند و برفتند . پس قيصر و وزير در خيمه شدند و بيرون آمدند و برفتند. من متحير شدم و گفتم اين چه حال باشد؟ از وزير سؤال كردم . گفت: قيصر را پسرى صاحب جمال بود و در انواع علوم كامل و فاضل، و در ميدان جنگ بى‏نظير. و پدر عاشق او بود. ناگاه بيمار شد . طبيبان حاذق در معالجت او عاجز شدند، تا عاقبت وفات كرد. پسر را در اين خيمه در خاك كردند. هر سال يك بار به زيارت او آيند. و اول، آن سپاه گران كه ديدى بيايند و گويند:  (اى پادشاه زاده!اگر اين حال كه تو را پيش آمده است، به لشكر و جنگ، دفع مى‏شد، ما همه جان‏ها فدا مى‏كرديم، تا تو را از اين حال برهانيم. اما اين حال (مرگ) از جانب كسى است كه به هيچ روى با او كارزار نتوان كرد.) اين بگويند و بازگردند. آنگاه فيلسوفان و دبيران بيايند و گويند: اى پادشاه زاده!اگر به دانش و فلسفه و طبابت، كارى از پيش مى‏رفت، ما دريغ نمى‏كرديم و تو را از چنگال مرگ مى‏رهانديم . اين بگويند و باز گردند. پس پيران محترم بيايند و بگويند: اى ملك زاده! اگر به شفاعت و زارى، يا به دانش و مهارت، دفع اين حال ميسر بود، ما تو را زنده نگه مى‏داشتيم . اما اين حال از كسى است كه شفاعت و زارى نخرد.  پس كنيزكان ماهروى، با طبق‏هاى زرين بيايند و گويند: اگر از مال و جاه و جمال، كارى ساخته بود، ما خود را فدا مى‏كرديم . اما مال و جمال اين جا وزنى و ارزشى ندارد. پس قيصر با وزير در خيمه رو در رو گويد: اى جان پدر!از پدر چه كار آيد؟ براى تو لشكر گران آورد و فيلسوفان و دبيران و شفيعان و مشاوران و صاحب جمالان و مال و نعمت‏هاى فراوان. و خود نيز آمدم . اگر به دست من كارى بر مى‏آمد، مى‏كردم. اما اين حال، با كسى است كه پدر با همه جلالت در پيش او عاجز است . سلام بر تو باد تا سال ديگر. اين بگويند و بازگردند. اين قصه در دل حسن كارگر افتاد و در حال، بازگشت و به بصره رفت و خود را در انواع مجاهدت‏ها و عبادت‏ها افكند .  و از او نقل كرده‏اند كه كسى به او گفت: فلان كس جان مى‏كند و در حال مرگ است . گفت: چنين مگوى كه او هفتاد سال است كه جان مى‏كند، اكنون از جان كندن مى‏رهد؛ تا به كجا خواهد رسيد. 📚حكايت پارسايان، رضا بابايى ✾📚 @Dastan 📚✾
❗💚☝ شش و شهره دنیا که از شکست به کامیابی رسيدند👇👇 🍏 داستان آدمهایى که يک‌شبه به کامیابی مي‌رسند، داستانهای گیرایی هستند که ما هميشه دوست داريم بشنويم و از آنها انگيزه بگيريم. اما داستان راستین کامیابی چيز ديگريست. به اين شش نمونه نگاه کنيد تا ديد شما نسبت به کامیابی و شکست دگرگون شود. 🍎 - جی. کی. رولينگ، نويسنده مجموعه رمان هاي هری پاتر نويسنده‌ای که به معرفی نياز ندارد و امروزه از شهربانوی انگلستان هم داراتر است. رولينگ در هنگامی نخستین رمان هری پاتر را با ماشين تحرير مي‌نوشت که به تازگی طلاق گرفته بود، آهی در بساط نداشت و ناگذیر بود فرزندش را به تنهايی بزرگ کند. دوازده ويراستار داستانِ او را رد کردند، تا اينکه يک ويراستار مهربان دست‌نوشته‌ی او را پذیرفت و البته به او توصيه کرد به دنبال کار ديگری باشد؛ چرا که کتاب‌های کودکان، چندان فروش خوبی ندارند! دیگر داستان را که خودتان می دانيد! 🍏 - والت ديزنی، بنيانگذار ديزنی پیش از آنکه بتواند کسی را برای سرمايه‌گذاری روی پروژه‌ی «گیتی ديزنی» متقاعد کند، ۳۰۲ بار پيشنهادش رد شده بود. شايد باور نکنيد که والت از کار پیشینش، به علّتِ نداشت تخيل کافی بیرون شده بود! او اکنون و برای هميشه، یکی از بزرگترين هنرمندان جهان است. 🍎 - آلبرت انيشتن، فيزيکدان و برنده جايزه نوبل تا چهار سالگی اصلاً سخن نمیگفت و از آنجايی که تا هفت سالگی حتی يک واژه هم نمیخواند، مشکوک به معلوليت ذهنی بود. 🍏 - استيون اسپيلبرگ، فيلمساز او ميخواست فیلمسازی را ياد بگيرد. بنابراين برای دانشگاه فيلم کاليفرنيای نیمروزی درخواست فرستاد و البته رد شد. آنهم دوبار! آيا اين پرسمان او را متوقف کرد؟ هرگز. برای يک مدرسه فیلمسازی ديگر درخواست فرستاد و اکنون شما می‌توانيد کامیابیش را ببينيد. 🍎 - گروه بيتلز، گروه پرآوازه موسیقی نامه‌ی ردی که آنها از يک تهيه‌کننده دريافت کردند، به اندازه‌ی خود گروه سرشناس و شهره شد. در آن نامه نوشته شده بود: «بيتلز، آينده‌اي در گیتی موسیقی ندارد.» اما نااميد نشدند تاريخ موسيقی را به دو بخش تبديل کردند: پیش از بيتلز و پس از بيتلز! 🍏 - مايکل جردن، بسکتباليست اسطوره ای در تيمِ بسکتبالِ دبيرستان پذیرش نشد؟ مشکلی نيست. ادامه داد و پسینترها بهترين و نامدارترين بازيکن بسکتبال همه‌ی روزگارها شود. تنها خودت میتونی زندگیت و تغییر بدهی ┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈ ✾📚 @Dastan 📚✾
🌷 🌷 ! 🌷هوا سرد بود. باران نم نم می‌آمد. دوتایی سوار موتور شدیم. من می‌راندم. در موتورسواری توی تپه مهارت داشتم. نزدیک دار الشیاع، موتور را پایین تپه گذاشتیم و پیاده رفتیم. کلاش و سه تا خشاب داشتم. حسن باقری فقط نقشه دستش بود. بالای تپه دراز کشید؛ دوربین را گرفت و به عراقی‌ها نگاه می‌کرد. کاری به او نداشتم، مراقب اطراف بودم. یک مرتبه چشمم به حسن باقری افتاد. دیدم دارد اشک می‌ریزد. تعجب کردم. صحنه‌ای برای گریه کردن نبود. گفتم: آقای باقری برای چه گریه می‌کنی؟ دوربین را به دستم داد و گفت:... 🌷و گفت: نگاه کن. فاصله زیادی با عراقی‌ها نداشتیم. دیدم یک عراقی سبیل کلفت به سربازها دستور می‌دهد که روی سنگر پلاستیک بکشند. خنده‌ام گرفت. گفتم: آقای باقری چیزی برای گریه کردن نیست. گفت: ولش کن، چیزی نیست. گفتم: آقای باقری می‌خواهم بفهمم برای چه گریه می‌کنی؟ آن موقع بچه بودم، نمی‌دانستم حسن باقری چه فرمانده بزرگی است. گفتم: حتماً باید بگویی. من مسلح هستم، تو مسلح نیستی. گفت: این حرف دیگری شد. حق با توست؛ من تسلیم! 🌷با من شوخی می‌کرد. گفتم: به من بگو چرا گریه کردی؟ گفت: آقا سید، برای عراقی‌هایی که توی دوربین دیدی گریه‌ام گرفت. امشب همه این‌ها صددرصد کشته می‌شوند؛ خط‌شکن‌های ما اول از این‌ها عبور می‌کنند، حالا دارند خودشان را از باران حفظ می‌کنند. حقیقتاً دلم شکست. تکان خوردم. حسن را بوسیدم. گفتم: اگر تو فرمانده عملیات باشی صددرصد پیروز می‌شوی، این بستان آزاد می‌شود. گفت: ان‌شاءالله آزاد می‌شود آقاسید، به امید خدا. 🌷شادی روح همه شهدا صلوات بفرستید اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل الفرجهم 🌹خاطره ای به یاد فرمانده شهید سردار حسن باقری : رزمنده دلاور
@dars_akhlaq.mp3
2.62M
🔹داستان پیر غلام و رقص!؟ 🔸 حجت‌الاسلام استاد ماندگاری ✾📚 @Dastan 📚✾
🔆قوانين آسان   شخصى يكى از قوانين مذهبى را شكسته و خطا كار شده بود. خدمت پيغمبر صلى الله عليه و آله رسيد و گفت : هلاك شدم ! هلاك شدم ! پيغمبر صلى الله عليه و آله پرسيد: چه كار كرده اى ؟ مرد گفت : در ماه رمضان با زنم همبستر شده ام . اكنون چاره چيست ؟ حضرت فرمود: يك نفر غلام بخر و آزاد كن ! مرد گفت : نمى توانم . پيامبر صلى الله عليه و آله : دو ماه روزه بگير! مرد: تواناى دو ماه روزه گرفتن ندارم . پيامبر صلى الله عليه و آله : برو شصت فقير را غذا بده ! مرد: براى خوراك دادن شصت نفر فقير وسيله اى ندارم . پيامبر صلى الله عليه و آله كمى سكوت كرد. در اين وقت شخص ديگرى وارد شد و يك سبد خرما به پيغمبر تقديم كرد. حضرت فرمود: اين سبد خرما را ببر و در بين مردم فقير تقسيم كن ! مرد عرض كرد: اى پيامبر خدا! در سراسر اين شهر هيچ كس از من فقيرتر نيست . حضرت خنديد و گفت : بسيار خوب ، برو اين خرماها را ميان زن و فرزندانت تقسيم كن . 📒داستانهاى بحارالانوار جلد پنجم، محمود ناصرى ✾📚 @Dastan 📚✾
💫🍁💫🍁💫🍁💫🍁💫🍁💫 🔆موعظه محكوم به اعدام 🥀امام صادق (ع ) فرمود: مردى به حضور عيسى (ع ) آمد و اقرار كرد كه من زنا كرده ام و مرا پاك كن . 🥀پس از آنكه زنا كردن او ثابت شد، و بنا بر اين گرديد كه او را سنگسار كنند (گويا زناى محصنه بوده است ) اعلام شد كه جمعيت جمع شوند. همه جمع شدند و حضرت يحيى (ع ) نيز در ميان جمعيت بود، مرد زنا كار را در گودالى گذاردند تا او را سنگسار نمايند، او فرياد زد، هر كسى كه بر گردنش ، حد هست از اينجا برود، همه رفتند، تنها عيسى و يحيى باقى ماندند. در اين هنگام يحيى (ع ) (فرصت را غنيمت شمرد و به خاطر اينكه موعظه آن مرد در آن حال اثر بخش بود) نزد او رفت و فرمود: يا مذنب عظنى : اى گنهكار مرا موعظه كن . 🥀او گفت : لا تخلين بين نفسك و هواها فتردى : بين نفس خود و هوسهايش ‍ را آزاد نگذار تا خود را تباه سازى . يحيى فرمود: باز مرا موعظه كن . 🥀او گفت : لا تعيرن خاطئاً بخطيئته : گنهكار را بخاطر گناهش سرزنش مكن (طعن و سرزنش غيابى يا حضورى مكن مگر در موارد امر به معروف و نهى از منكر). 🥀يحيى فرمود: باز مرا موعظه كن . او گفت : لاتغضب : خشمگين مشو. يحيى فرمود: همين سه موعظه مرا كافى است (قال حسبى ). 📚داستان دوستان، جلد اول، محمد محمدى اشتهاردى ✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بالاترین سلاح در زمان غیبت | یقینا موثرست رضوان الله علیه 🔰 بعد از نماز عصر تا پایان روز جمعه، زیاد فرستادن صلوات، به طور ویژه مستحب است(بالاتر از سایر ایام) و اگر این صلوات و لعن را ۱۰۰ مرتبه بگوید فضیلت بسیاری دارد: اَللَّهُمَّ صَلِّ عَلَي مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّلْ فَرَجَهُمْ وَ أَهْلِكْ عَدُوَّهُمْ مِنَ الْجِنِّ وَ الإِْنْسِ مِنَ الأَْوَّلِينَ وَ اﻵْخِرِينَ 📚 بحار الانوار، ج ۸۶، ص ۲۸۹ 💠 @RoozieHalal 💠
💠 سه واژه ي مهم و تاثير گذار در زندگي ▫️"" ؛ ▫️" " ؛ ▫️" " 🔻 اگر "انتخاب" درست داشته باشی، 🍃"فرصت های" مناسب پیدا می کنی؛ 🔻در این صورت زندگیت 🍃"تغییر" خواهد کرد..!! ✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸⚡️🌸⚡️🌸⚡️🌸⚡️🌸 🔆خون می‌رفت و می‌آمد شخصی نزد ابن سیرین، معبّر خواب آمد و گفت: «در خواب دیدم که خون از دماغم می‌رفت.» گفت: «مال و دولت از تو می‌رود.» دیگری آمد و گفت: «دیشب در خواب دیدم خون از دماغم می‌آمد.» گفت: «دولت به دست می‌آوردی.» کسی آنجا بود و گفت: «خواب‌ها یکی بود چرا دو نوع تعبیر نمودی؟!» جواب داد: «اوّلی گفت خون از دماغم می‌رفت، گفتم: مال از دستت می‌رود؛ و دوّمی گفت: خون از دماغم می‌آمد، پس گفتم: مال به دست می‌آوری.» 📚(جامع النورین، ص 214) ✾📚 @Dastan 📚✾