✨💥✨💥✨💥✨💥✨
#داستان_آموزنده
🔆شكنجه مبارك
مردى از جايى مىگذشت . ديد كه جوانى به زير درختى آرميده است . چون نيك نظر انداخت، مارى را ديد كه به سوى جوان مىرود. تا به او رسد، مار در دهان خفته خزيد . آن مرد، پيش خود انديشيد كه اگر جوان را از واقعه، آگاه كند، همان دم از بيم مار، جان خواهد داد . چارهاى ديگر انديشيد . چوبى برداشت و بر سر و روى جوان خفته زد . مرد جوان از خواب، جست . تا به خود آيد، چندين چوب خورد؛ آن چنان كه از پاى در آمد و حال او دگرگون شد .
بدين بسنده نكرد و جوان را چندين سيب پوسيده كه زير درخت افتاده بود، خوراند . جوان به اجبار سيبها را مىخورد و آن مرد را دشنام مىداد و مىگفت:
چه ساعت شومى است اين دم كه گرفتار تو شدهام . مرا از خواب ناز، به در آوردى و چنين شكنجه مىدهى .
مرد به گفتار جوان، وقعى نمىنهاد، و مىزد و مىخوراند. تا آن كه جوان هر چه در اندرون داشت، قى كرد و بيرون ريخت. در حال، مارى را ديد كه از دهان او بيرون جست . چون مار بديد، دانست كه اين جفا از چيست و اين چه ساعت مباركى است كه به چشم مرد عاقل آمده است . مرا را ثنا گفت و خدمت كرد و شكر راند.
پس اى عزيز!بسا رنج و شكنجه كه تو را سود است نه زيان، تا مارى كه در درون تو است، بيرون جهد و بر تو زخم نزند.
📚حكايت پارسايان، رضا بابايى
✾📚 @Dastan 📚✾
💥اثر ترک گناه و اخلاص
👤 استاد شوشتری :
🔸علامه سید ابوالحسن حافظیان می فرمودند:
🔻در یکی از شهرهای هند به قصد ملاقات عارفی از عارفان هندو رفته بودند.
پسرجوان میزبان همراه ایشان بوده ؛ وقتی به محل ملاقات آن مرتاض هندو رسیدند به محض وارد شدن در آنجا ، آن هندو دستی به بدن آن جوان زده بود و در واقع ایشان رابیهوش مانند مرده ای بر روی زمین انداخته بود.
🔹مرحوم حافظیان می فرمودند:
من عمدا اعتنایی نکردم پرسیدم:
🔻 شمابالاترین قدرتتان همین است؟ می توانید ایشان را بدون لمس زنده کنید؟
گفت : نه باید حتما لمس کنیم .
گفتم : ولی بنده بدون لمس کردن زنده اش می کنم ، همان جا رو به قبله نشستم و از خداوند متعال خواستم که زنده شود و ذکری راهم گفتم ، بلافاصله پسر زود بلند شد آمد و نزد ما نشست.
🔸آن هندو پرسید: شمافلان ریاضت را کشیده اید؟
من گفتم : نخیر ما ریاضت های شما را باطل میدانیم. شما با قدرت منفی شیطانی کار می کنید ولی قدرت ما رحمانیست و آن این است که ما معتقدیم که :
💥هرکس چهل شبانه روز گناه را ترک کند و واجبات را انجام دهد وتمام این کارها برای خدا باشد می تواند این کارها را انجام دهد.
📚مظهر وصف خدا ص۹۸
✾📚 @Dastan 📚✾
💌فقط روی #خدا حساب کن🙏
💚یعنی چی که فقط روی #خدا حساب باز کنم؟
💌یعنی اینکه کسی کارت رو انجام نداد ناراحت نشو به خودت بگو #خدا درست میکنه...
💚یعنی اینکه کسی تهدیدت کرد نترس به خودت بگو من به #خدای درونم وصلم کسی نمی تونه بهم آسیب بزنه...
💌یعنی اینکه اگه کسی که دوسش داری به هر دلیلی ترکت کرد بگو #خدا یکی دیگه رو بهتر از این میاره توی زندگیم..
💚یعنی اینکه زمانی مشکلی توی کسب و کارت داری و مضطربی، آرامشت رو حفظ کن، روی ذهنت حساب نکن، بگو #خدا جواب مشکل رو از درون خود مشکل بهم می گه...
💌یعنی اینکه زمانی که همه به خاطر اهدافت مسخرت میکنن دلسرد نشو با خودت بگو یه حامی دارم که همیشه باهامه نیازی به کس دیگه ای ندارم...
💚وَمَنْ يَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ
🤍 و کسی که بر خدا توکل کند، خدا برایش کافی است.
سوره طلاق آیه 3🍃
#آرامش_با_قرآن
┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
✾📚 @Dastan 📚✾
☘☘☘☘☘☘☘
#داستان_آموزنده
🔆غم نان
يكى از ملوك را مدت عمر سر آمد . جانشينى نداشت . وصيت كرد كه بامدادان، نخستين كسى كه از دروازه شهر در آمد، تاج شاهى بر سر وى نهند و مملكت را بدو واگذارند . از قضا اول كسى كه در آمد، گدايى بود . اركان دولت و بزرگان كشور، وصيت سلطان به جا آوردند و كليد خزاين و تاج شاهى را به او سپردند.
مدتى فرمان راند و اميرى كرد . اندك اندك بعضى از امراى كشور، سر از فرمان او پيچيدند و از ممالك همسايه، به ملك او حملهها شد . نزاعى سخت در گرفت و كشور چند پاره شد . درويش از اين همه نزاع و تشويش، به ستوه آمد و كارى نمىتوانست كرد.
در همان روزگار، يكى از دوستان قديمش از سفرى باز آمد و چون او را در كسوت پادشاهى ديد، گفت: شكر خداى را كه اقبال يافتى و سعادت قرين تو شد و به اين پايه رسيدى .
درويش گفت: اى عزيز!تبريكم مگو كه جاى تعزيت و تسليت است . آن روزها كه با هم بوديم، غم نانى داشتم و امروز تشويش جهانى.
📚حكايت پارسايان، رضا بابايى
✾📚 @Dastan 📚✾
🦋🌱🦋🌱🦋🌱🦋🌱🦋🌱🦋
#داستان_آموزنده
🔆ريا بر سر سفره
زاهدى، مهمان پادشاهى بود . چون به طعام نشستند، كمتر از آن خورد كه عادت او بود و چون به نماز برخاستند، بيش از آن خواند كه هر روز مىخواند، تا به او گمان نيك برند و از زاهدانش پندارند.
وقتى به خانه خويش بازگشت، اهل خانه را گفت كه سفره اندازند و طعام حاضر كنند تا دوباره غذا خورد. پسرى زيرك و خردمند داشت . گفت:
اى پدر!تو اكنون در خانه سلطان بودى؛ آن جا طعام نبود كه خورى و گرسنه به خانه نيايى؟
پدر گفت: بود؛ ولى چندان نخوردم كه مرا عادت است تا در من گمان نيك برد و روزى به كارم آيد .
پسر گفت: پس برخيز و نمازت را هم دوباره بخوان كه آن نماز هم كه در آن جا كردى، هرگز به كارت نيايد .
📚حكايت پارسايان، رضا بابايى
✾📚 @Dastan 📚✾
#داستان_آموزنده
🔆شنيدن كى بود مانند ديدن
يك روز، شيخ ابوسعيد ابوالخير در نيشابور، مجلس مىگفت . خواجه بوعلى سينا، از خانقاه شيخ در آمد و ايشان هر دو پيش از اين يكديگر را نديده بودند؛ اگر چه ميان ايشان مكاتبه (نامه نگارى ) رفته بود. چون بوعلى از در درآمد، ابوسعيد روى به وى كرد و گفت حكمت دانى آمد.
خواجه بوعلى در آمد و بنشست . شيخ به سر سخن خود رفت و مجلس تمام كرد و به خانه خود رفت. بوعلى سينا با شيخ در خانه شد و در خانه فراز كردند و با يكديگر سه شبانه روز به خلوت سخن گفتند كه كس ندانست و هيچ كس نيز نزد ايشان در نيامد مگر كسى كه اجازت دادند، و جز به نماز جماعت بيرون نيامدند.
بعد از سه شبانه روز، خواجه بوعلى سينا برفت.
شاگردان او سؤال كردند كه شيخ ابوسعيد را چگونه يافتى؟
گفت هر چه من مىدانم، او مىبيند.
و مريدان از شيخ سؤال كردند كه اى شيخ، خواجه بوعلى سينا را چگونه يافتى؟
گفت: هر چه ما مىبينيم، او مىداند .
و البته كه بسيار فرق است ميان ديدن و دانستن.
📚حكايت پارسايان، رضا بابايى
✾📚 @Dastan 📚✾
♨️سه خصلتی که مومن را در سایه رحمت الهی قرار میدهد...
امام سجاد علیه السلام میفرمایند:
سه خصلت در هر یک از مؤمنین باشد در پناه خداوند خواهد بود و روز قیامت در سایه رحمت عرش الهی است و از سختیها و شدائد صحرای محشر در امان است:
🌸اوّل آن که در کارگشایی و کمک به نیازمندان و درخواستکنندگان دریغ نکند.
🌸دوّم آن که قبل از هر نوع حرکتی بیاندیشد که کاری را که می خواهد انجام دهد یا هر سخنی را که می خواهد بگوید آیا رضایت و خوشنودی خداوند در آن است یا مورد غضب اوست.
🌸 سوّم قبل از عیب جویی و بازگویی عیب دیگران، سعی کند عیبهای خود را برطرف کند.
📚«بحارالأنوار، ج 75، ص141، ح3»
•┈••✾🍃🌺🍃✾••┈•
اَلٰا بِـذِڪْرِٱݪلّٰـهِ تَـطْـمَـئِـنُّ ٱلْـقُـلُـوبُ
✾📚 @Dastan 📚✾
🌷 #هر_روز_با_شهدا 🌷
#كور_خوانده...!
🌷شب عملیات فرا رسید. ابتدای محور «چم هندی» ایستاده بودم تا گردانها را به سمت جلو هدایت کنم. برادر مهدی نصر، فرمانده محور «چم هندی» را دیدم که ماشین جیپ ایشان در رمل گیر کرده بود و حرکت نمیکرد. ایشان دنبال وسیله نقلیهای بود تا خود را به جلو برساند. یک دستگاه موتور سیکلت ٢٥٠ آوردند. برادر نصر با بیسیمچیاش سوار موتور شدند. هنوز مسافتی نرفته بود که....
🌷که موتورش هم خراب شد و از حرکت باز ماند. نزدیک ایشان رفتم. با لحن خاصی گفت: (خطاب به موتور) «ظاهراً خبر دارند امشب مسأله ما حل میشود، میخواهند مانع شوند، ولی کور خوانده من پیاده هم که شده این راه را میروم؛ فرصت شهادت از دست دادنی نیست؛ چون شاید تکرار شدنی نباشد. مهدی رفت و به آرزوی دیرینهاش رسید و من در صبحدم عملیات، خبر شهادت آقا مهدی نصر را شنیدم.
🌹خاطره اى به ياد فرمانده شهيد معزز مهدى نصر
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
❤️اَلّلهُمَّـ؏عَجِّللِوَلیِّڪَالفَرَج❤️
✾📚 @Dastan 📚✾
6.26M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💥توبه آقا رضا بسیار شنیدنی
🎥استاد دانشمند
✾📚 @Dastan 📚✾
🍃✨🍃✨🍃✨🍃✨🍃
#داستان_آموزنده
فتحعلی شاه قاجار گه گاه شعر می سرود و روزی شاعر دربار را به داوری
گرفت. شاعر هم که شعر را نپسندیده بود بی پروا نظر خود را باز گفت.فتحعلی شاه فرمان داد او را به طویله برند و در ردیف چهار پایان به آخور ببندند.
شاعر ساعتی چند آنجا بود تا آن که شاه دوباره او را خواست و از نو شعر را برایش
خواند سپس پرسید:«حالا چطور است؟».شاعر هم بی آنکه پاسخی بدهد
راه خروج پیش گرفت!. شاه پرسید:کجا می روی؟گفت: به طویله!!!
✾📚 @Dastan 📚✾