eitaa logo
📚 داستان های آموزنده 📚
68.5هزار دنبال‌کننده
8.1هزار عکس
2.7هزار ویدیو
67 فایل
﷽ 🔹تبادل و تبلیغ ⬅️ کانون تبلیغاتی قاصدک @ghaasedak 🔴تبادل نظر
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸یک صبح پراز ترانه 🌼تقدیم شما 🌸شورِخوش جاودانه 🌼تقدیم شما 🌸یک سفره مهیا شده 🌼ازشور و نشاط 🌸با خنده عاشقانه 🌼تقدیم شما 🌸سلام صبح بخیر 🌼حال دلتون خوب 🌸وجودتون سبز و سلامت ✾📚 @Dastan 📚✾
🔆چاهى وحشتناك در راه مكه مهدى عباسى (سومين خليفه عباسى ) سالى با همراهان از بغداد عازم مكه براى انجام مناسك حج شد وقتى كه به بيابان ريگستان ((فتق العبادى ))(در شمال عربستان ) رسيدند، آبشان تمام شده بود و شدت گرما و تشنگى آنها را درمانده كرده بود به گونه اى كه بعضى صدا به گريه بلند كردند. مهدى دستور داد در همان بيابان چاهى حفر كنند، كارگرها با شتاب مشغول كندن چاه شدند، وقتى كه به نزديك قرارگاه (آب ) رسيدند، بادى از چاه آنها را فرا گرفت ، آنها از ترس بيرون آمدند، على بن يقطين در آنجا حاضر بود، براى دو نفر مزد زياد تعيين كرد، آنها حاضر شدند كه چاه را حفر كنند تا به آب برسد. آنها وارد چاه شدند ولى به سرنوشت كارگران اول دچار شده و وحشت زده از چاه بيرون آمدند در حالى كه رنگشان پريده بود. على بن يقطين از آنها پرسيد: چه خبر؟ آنها گفتند: ما در درون چاه ، اثاثيه خانه و جسد چند مرد و زن را ديديم ، همين كه به چيزى از جسد آنها اشاره مى كرديم (بر اثر پوسيدگى ) مثل پودر مى شد و در هوا منتشر مى گشت . مهدى عباسى از علت اين موضوع از حاضران پرسيد: هيچ كس نتوانست جواب بدهد. تا اين كه امام كاظم (عليه السلام) (كه به حج مى رفت و در آنجا حاضر شده بود) فرمود: اين جسدها، مربوط به اصحاب احقاف (قوم عاد) هست كه خداوند بر آنها (به خاطر گناهانشان ) غضب كرد و آنها و خانه و اموالشان را در اين سرزمين (ريگستان ) فرو برد. 📚عاقبت و كيفر گناهكاران، سيد جواد رضوى ✾📚 @Dastan 📚✾
🕌 توسّل آیةالل‍ه سیّد صدرالدین صدر به حضرت معصومه (علیهَا السلام) برای پرداخت شهریهٔ معوّقه «مرحوم آقای صدر فرمودند که: بعد از درگذشت مرحوم آقای حائری، من ادارهٔ حوزه را عهده‌دار شدم و شهریهٔ مختصری را به طلّاب می‌پرداختم. ... ما خودمان که پول و بودجه نداشتیم؛ گاهی اوقات که برای شهریهٔ طلبه‌ها پول کم می‌آمد، ملّا ابراهیم [= پیشکار ایشان] را می‌فرستادیم تا از خیّرین بازار برای ما پول قرض کند و وام بگیرد. ... یک وقت ما دیدیم که دوازده هزار تومان مقروض شده‌ایم. (آن وقت دوازده هزار تومان خیلی پول بود.) ... من با خود گفتم که: خُب، ما ارث و میراث پدری که نداریم، پس چه کار باید بکنیم؟ از یک طرف دوازده هزار تومان قرض داریم، از طرف دیگر دوباره باید بفرستیم قرض کنیم تا بتوانیم شهریهٔ این ماه طلبه‌ها را بدهیم. آن ماه، در موعد پرداخت شهریه، که اوّل ماه [قمری] بود، شهریه را نپرداختیم. یک‌مرتبه دیدم که طلبه‌ها صبح روز بعد در حیاط منزل جمع شده‌اند. ... آمدند و سؤال کردند که: آقا، چرا شهریهٔ این ماه را ندادید؟ پاسخ دادم که: ندارم، دوازده هزار تومان مقروض شده‌ام و الآن نیز ندارم، از کجا بیاورم که بدهم؟ من دیگر چاره‌ای ندارم جز آن‌که پرداخت شهریه را تعطیل کنم. یک دفعه من دیدم طلبه‌ها دسته‌جمعی زدند زیر گریه و گفتند: آقا! پس ما چه کنیم؟ نه در غربت دلم شاد و نه رویی در وطن دارم. ما این‌جا روزها را ناچار هستیم در بیابان‌ها و در باغ‌ها زندگی کنیم و تنها در شب‌هاست که می‌توانیم به مدرسه بیاییم، برای اینکه اگر در طول روز [مأموران رضاخان] بیایند و پیدایمان کنند، مزاحم‌مان می‌شوند و آزار و اذیّت‌مان می‌کنند. اگر هم بخواهیم به وطن و شهرها و روستاهایمان برگردیم، ماشین‌ها ما را نمی‌برند. رانندگان می‌گویند این‌ها شوم هستند و اگر سوار شوند، ماشین ما پنچر می‌شود! ... این‌ها را گفتند و زدند زیر گریه. آقای صدر می‌فرمودند: من هم از گریهٔ آن‌ها متأثّر شدم و به گریه افتادم. قدری گریه کردیم و به آن‌ها گفتم: آقایان! خواهش می‌کنم، دیگر بس است، تشریف ببرید، اِن‌شاءالل‍ه تا فردا کاری خواهم کرد. ... فرمودند: تا شب فکر می‌کردم که چه کار باید بکنم. دستم به جایی نمی‌رسید. از طرفی هم مقروض و گرفتار شده‌ بودم. نیمه‌شب و نزدیک سحر به حرم مطهّر حضرت معصومه (س) رفتم. آن‌جا کسی نبود و ایشان زائری نداشت. تنها چند نفر خدمه آن‌جا خوابیده بودند و خروپف می‌کردند. ... نماز خواندم و زیارت و قدری عبادت کردم تا صبح شد. نماز صبح را خواندم و پای ضریح آمدم. ... گفتم: عمّه‌جان! آیا این رسمش شد؟ آیا به خودت می‌خری که این عدّه‌ای که مروّج و خدمتگزار دین جدّت هستند چنین درمانده شوند و از گرسنگی بمیرند؟ آیا این رسمش هست؟ اگر ع.ر.ض‌.ه نداری، دست به دامن برادرت امام رضا (علیه السلام) یا جدّت امیرالمؤمنین (علیه السلام) شو! این رسمش نیست! می‌فرمودند که این مطلب را با عصبانیّت می‌گفتم. در آخر هم ناگهان گفتم: اگر این‌طور باشد، دیگر به زیارتت نخواهم آمد. 👇👇👇 [ادامه در فرستهٔ بعدی]
☝🏻 [ادامه از فرستهٔ قبلی] فرمودند: به خانه برگشتم. هوا هنوز تاریک بود. قرآن را برداشتم بخوانم بلکه قدری از این افکار رهایی پیدا کنم و آرامشی بیایم، امّا کأنّه که چشم‌هایم [سطور] قرآن را نمی‌دیدند. در این فکر بودم که یک ساعت دیگر دوباره طلبه‌ها به این‌جا خواهند آمد و همان بساط دیروز و آن گریه‌ها تکرار خواهد شد. با خود فکر می‌کردم که چه کنم؟ همین‌طور متحیّر و در این افکار غوطه‌ور بودم که یک‌دفعه کربلایی محمّد آمد (کربلایی محمّد دربان منزل آقا بود.) و گفت: آقا! یک نفر آمده و می‌گوید من همین الآن می‌خواهم خدمت آقا برسم. ناشناس است، کلاه‌شاپو به سر دارد، کراوات زده و چمدانی در دست دارد و می‌گوید: من الان می‌خواهم خدمت آقا برسم! من ترسیدم و گفتم اوّل از شما اجازه بگیرم. می‌ترسم آسیبی به شما برساند و داستان مرحوم آقای حاج‌شیخ عبدالکریم دوباره تکرار شود. (چون در آن مورد نیز می‌گفتند کسی به عنوان دکتر نزد آقا رفته و ایشان را مسموم کرده بود. به همین جهت کربلایی محمّد به آن ناشناس گفته بود که آقا به حرم رفته‌اند و من هنوز نمی‌دانم که آیا باز گشته‌اند یا نه و باید سؤال کنم.) آقای صدر فرمودند که: به کربلایی محمّد گفتم آن آقا را به داخل بیاورد. گفتم اگر هم راحتم می‌کند، راحتم کند! ... فرمودند: دیدم یک نفر با کلاه‌شاپو آمد، سلام کرد، شاپویش را برداشت و چمدانش را کنار گذاشت. بعد آمد و دست ما را بوسید و گفت: آقا! خیلی معذرت می‌خواهم، می‌دانم بی‌موقع خدمت رسیدم، الآن که در جادّه با ماشین می‌آمدیم، وقتی به بالای تپهٔ سلام رسیدیم و چشمم به گنبد حرم مطهّر حضرت معصومه (سلام الله علیها) افتاد، بی‌اختیار به این فکر افتادم که من دارم با آب و آتش مسافرت می‌کنم، حقوق خدا در مال من است، مال من نیز اکنون همراهم است، اگر اتّفاقی بیفتد و من از بین بروم، حقوق خدا نیز که در میان مال من است از بین خواهد رفت و گرفتار خواهم شد. وقتی ماشین به نزدیکی حرم رسید، از راننده خواهش کردم نیم‌ساعت سه ربعی صبر کند تا هم زوّار نماز بخوانند و زیارت کنند، هم من بتوانم کاری را که دارم انجام دهم. ببخشید که بی‌موقع آمدم. ... می‌فرمودند: آن آقا حساب و کتاب خود را کرد و آن قدر پول داد که هم قرض‌هایم را ادا کردم، هم شهریهٔ آن ماه را پرداختم و هم تا یک سال شهریهٔ طلبه‌های حوزهٔ قم تأمین شد! فرمودند که: همان صبح مجدّداً به حرم مطهّر حضرت معصومه (س) رفتم و به ایشان عرض کردم: عمّه‌جان! خیلی با عرضه هستید.» 🌐 (از گفت‌وگوی خبرگزاری فارس با مرحوم شیخ ابراهیم رمضانی فردوئی) ✾📚 @Dastan 📚✾
🕋 خانه ی خدا 🕋 ❣به حضرت داوود وحی آمد که : ای داوود خانه ای برای من پاکیزه کن تا بدان خانه آیم . 🌸داوود گفت : بار خدایا کدام جا و چه خانه ای گنجایش تو را دارد ؟ که عظمت و جلال تو را شاید ؟ ❣ندا آمد : آن خانه دل بنده مومن است . گفت خداوندا چگونه آنرا پاکیزه کنم و پاک گردانم ؟ ❣پاسخ شنید : عشق در او بزن ....تا هر چه به ما نسبت ندارد سوخته گردد . ای داوود از آن پس اگر سرگشته ای در راه طلب ما بینی آنجا نشان ده که بارگاه ما آنجاست . 📗کشف الاسرار ✾📚 @Dastan 📚✾
📌 درگذشت "جلال‌الدین سیوطی" محدث، مفسر، مورخ، فقیه و ادیب 🔹 جلال الدین عبدالرحمان سیوطی، اول ماه رجب سال ۸۴۹ قمری در مصر متولد شد. تا اوایل قرن دهم در مصر می زیست. او از كودكی به آموختن قرآن و حدیث روی آورد و قرآن را حفظ کرد. 🔸 وی نزد علمای بزرگی به تحصیل پرداخت و در اکثر علوم متداول بخصوص در فقه، حدیث، تفسیر، بلاغت، نحو و لغت تبحر یافت. اساتید او به ۱۵۰ نفر مى رسیدند. او در فقه پیرو مذهب شافعى بود. 🔹 وی ارادت فراوانی نسبت به اهل بیت پیامبر صلی‌الله‌ علیه وآله داشت و در برخی کتاب‌‌هایش به ذکر فضائل آن بزرگواران پرداخته است. تألیفات وی افزون بر پانصد جلد کتاب بوده، که از رساله‌ های کوچک تا کتاب‌های چند جلدی را شامل می‌شود. 🔸با نگاهی به عنوان‌های تألیفات سیوطی در علوم قرآن و دیگر علوم مشاهده می‌کنیم که هدف سیوطی، تأسیس یک مکتب علمی پیشرفته در فنون مختلف بوده است، به نحوی که هر یک از آن فنون یک فن کامل به شمار می‌رود و در آن مسائل کلان و خرد جمع آوری شده و این چیزی است که در فهرست کتب قرآنی او به طور واضح مشاهده می شود. 🔹 سیوطی در ۱۹ جمادی‌ الاوّل سال ۹۱۱ درگذشت و در مصر به خاک سپرده شد. ✾📚 @Dastan 📚✾
8.35M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🖌 جلسات تفسیر رهبر معظم انقلاب 📍قسمت پنج 📚 عنوان: مسجدی که برای امریکا خطر ندارد 📖 تفسیر سوره ممتحنه 🗓۱۳۶۱/۰۷/۳۰ ✾📚 @Dastan 📚✾
🌷 🌷 .... 🌷صبح با قایق رفت جلو. مدام خودش را نفرین می‌کرد، که چرا با گردان اسماعیل نرفته. به کنار اسکله که رسید، جا خورد. بدنش لرزید. بچه‌ها روی میله‌های تیز خورشیدی دراز کشیده بودند. صورت هایشان هنوز سبز نشده بود که این میله‌ی تیز از کمرشان بیرون آمد. 🌷خونابه زیر شکم‌هایشان، اطراف میله‌های خورشیدی را سرخ کرد. آب رفته بود که خورشیدی‌ها سرشان آمده بود بیرون. این‌ها بچه‌های گردان غواص بودند که خورشیدی‌ها را بغل گرفته بودند تا پیکرشان روی آب شناور نشود و کمین دشمن متوجه حضور نیروها نشود. 🌷اشک در چشمانش حلقه زد، یکی از آن‌ها را می‌شناخت. سربند سبز بر سر داشت. به زحمت انگشتان او را از لای خورشیدی بیرون کشید. نمی‌دانست گریه کند، داد بکشد، فقط سرش را به سر او نزدیک کرد، هنوز لبخند بر لبش بود. ✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💫💫ماجرای زیبای پیامبر و جوان یهودی حجت الاسلام دکتر ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ✾📚 @Dastan 📚✾
🌱 علامـه حسـن زاده(ره): • من یکی از کلمات علامـه طباطبایی(ره) را که جمله ای بسیار بلند است یادآور میشوم: • ما کاری مهمتر از خود سازی نداریم. 📚کتاب در آسمان معرفت، حسن زاده آملی، ص۴۶ ✾📚 @Dastan 📚✾
🔆كيفر اهانت به پيامبر (صلى الله عليه و آله ) يكى از پسران ابولهب ، ((عتبه )) نام داشت كه مانند پدرش لجوج بود و همواره با پيامبر ستيز مى كرد و به آن حضرت آزار مى رسانيد. هنگامى كه سوره ((والنجم )) نازل شد، او گفت : من اين سوره را قبول ندارم و ((و با مسخره توهين آميزى ، مساءله معراج پيامبر را كه در اين سوره آمده ، انكار مى كرد)). پيامبر (صلى الله عليه و آله ) با سوز دل در مورد او چنين نفرين كرد: خدايا يكى از درندگان خود را بر او مسلط گردان . طولى نكشيد كه او در يكى از سفرهاى تجارتى شام ، همراه كاروان به سوى شام رفت ، شيرى به طرف كاروان آمد، عتبه تا آن شير را ديد لرزه بر اندامش ‍ افتاد و ترس و وحشت عظيمى ، سراسر وجود او را فرا گرفت . حاضران به او گفتند: ما كه اينجا هستيم پس چرا اين گونه مى ترسى ؟! عتبه گفت : محمد بر من نفرين كرده ، سوگند به خدا آسمان بر شخصى راستگوتر از محمد سايه نيفكنده است . حاضران كالاى تجارتى خود را در اطراف عتبه چيدند تا او در ميان كالاها محفوظ بماند ولى شير به سررسيد و بالاى كالاها رفت تا با چنگال خود، عتبه را در ميان كالاها بكشد كه عتبه از ترس و وحشت به هلاكت رسيد 📚عاقبت و كيفر گناهكاران، سيد جواد رضوى ✾📚 @Dastan 📚✾
💥تلنگر ☄هنگام جان دادن در برابر خانواده، خود را به یادآور که نه طبیبی می تواند مرگ را از تو دور بگرداند و نه دوستی می تواند تو را یاری نماید. 👌تنها کمک کننده تو در آن لحظات و بعد از آن اعمال نیک وتقوایت می باشد. 📚بحارالانوار، ج75، ص 370 ✾📚 @Dastan 📚✾