#داستان_آموزنده
🔆پنجاه سال عمر در مقابل يك لقمه نان
حضرت عيسى بن مريم عليه السلام با جمعى در جائى نشسته بود، مردى هيزم شكن از آن راه با خوشحالى و خوردن نان مى گذشت ، حضرت عيسى عليه السلام به اطرافيان خود فرمود: شما تعجب نداريد از اين كه اين مرد بيش از يك ساعت زنده نيست !!
ولى آخر همان روز آن مرد را ديدند كه با بسته اى هيزم مى آيد تعجب كردند و از حضرت علت نمردن او را پرسيدند. او بعد از احوالپرسى از مرد هيزم شكن ، فرمود: هيزمت را باز كن ، وقتى كه باز كرد مار سياهى را در لاى هيزم او ديد، حضرت عليه السلام فرمود: اين مار بايد اين مرد را بكشد ولى تو چه كردى كه از اين خطر عظيم نجات يافتى ؟
گفت : نان مى خوردم فقيرى از مقابل من گذشت ، قدرى به او دادم و او درباره من دعا كرد.
حضرت عليه السلام فرمود: در اثر همان دستگيرى از مستمند خداوند اين بلاى ناگهانى را از تو برداشت و پنجاه سال ديگر زنده خواهى بود.(133)
📚تفسير نمونه ، ج 3، ص 223.
✾📚 @Dastan 📚✾
#داستان_آموزنده
🔆فخر حوّا و عظمت زهراء عليها السلام
امام حسن عسكرى به نقل از پدران بزرگوارش عليهم السلام ، از رسول خدا صلّلى اللّه عليه و آله فرمود:
چون خداوند متعال حضرت آدم عليه السلام و حوّا را آفريد و در بهشت جاى گرفتند، بر خود باليدند و آدم عليه السلام به همسر خود حوّا، گفت : خداوند موجودى بهتر و برتر از ما نيافريده است .
در اين هنگام پروردگار متعال به جبرئيل عليه السلام وحى فرستاد: بنده ام ، آدم را به فردوس اءعلى بِبَر؛ همين كه آدم عليه السلام وارد آن مكان مقدّس شد، كنيزى كه در يكى از بهترين قصرها كه بر سرش تاجى از نور بود و دو گوشواره از نور در گوش خود داشت ، توجّه آدم را به خود جلب كرد.
و چون نگاه آدم بر آن فرشته افتاد و ديد كه نور جمالش تمام بهشت را روشنائى بخشيده ، از جبرئيل سؤ ال نمود كه : او كيست ؟
جبرئيل عليه السلام اظهار داشت : او فاطمه دختر محمّد، پيغمبر خدا و يكى از فرزندان تو مى باشد كه در زمان آينده مبعوث مى گردد.
آدم عليه السلام سؤ ال نمود: تاجى كه بر سر دارد چيست ؟
جبرئيل گفت : شوهرش علىّ بن ابى طالب عليه السلام مى باشد.
📚بحارالا نوار: ج 43، ص 52، س 1.
✾📚 @Dastan 📚✾
15.59M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🖌 جلسات تفسیر رهبر معظم انقلاب
📍قسمت هشتم
📚 عنوان: پیغمبران سر انسانها گاهی داد می کشند
📖 تفسیر سوره جمعه
#آیتالله_خامنهای
#تفسیر
#سوره_جمعه
✾📚 @Dastan 📚✾
📣 اطلاعیه | طریق_المهدی 🚩
┈┅ ❁ـ﷽ـ❁ ┅┈
طریقُالمهدی مسیری برای همدلی ایران و ایرانی برای نصر و حمایت از جبهه مقاومت
💠يَـٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُوٓاْ إِن تَنصُرُواْ ٱللَّهَ يَنصُرۡكُمۡ وَيُثَبِّتۡ أَقۡدَامَكُم
🔻امام خامنه ای حفظهاللهتعالی
بر همهی مسلمانان فرض است که با امکانات خود در کنار مردم لبنان و حزبالله سرافراز بایستند و در رویارویی با رژیم غاصب و ظالم و خبیث آن را یاری کنند.
📌در سراسر مسیر خادمین عزیز در مواکب آماده جمعآوری کمکهای نقدی شما مردم صالح و مومن، برای جنگزدگان فلسطین، لبنان و سوریه هستند.
🗓 سه شنبه:۲۰ آذر ۱۴۰۳
⏱ آغاز پیاده روی: ساعت ۱۵
🚏مکان: بلوار پیامبر اعظم شهر مقدس قم
( از عمود ۱۲ تا مسجد مقدس جمکران )
🤝مشارکت در هزینه های برنامه طریق المهدی شامل هزینه های آب، فضاسازی، سیستم صوت و ... تمام مسیر:👈
💳|
5892 1070 4515 1308روی شماره بزنید کپی میشود. 🇸🇾🇱🇧🇵🇸🇮🇷تا جان در بدن داریم؛ هستیم بر آن عهد که بستیم✊ #امام_زمان #فلسطین #سوریه #لبنان ✨طراح: برادر شاه رفعتی 👈 قرار عاشقان بقیة الله الاعظم، سهشنبه ها عصر، بلوار پیامبراعظم قم ✾📚 @Dastan 📚✾
📌شهادت آیت الله سید عبدالحسین دستغیب سومین شهید محراب
🔹سیدعبدالحسین دستغیب در روز عاشورا سال ۱۳۳۲ قمری در شیراز به دنیا آمد. ایشان رئیس حوزه علمیه فارس، نماینده ولی فقیه در استان فارس، امام جمعه شیراز و نماینده استان فارس در مجلس خبرگان بود.
🔸آیتاللّه دستغیب همراه با قیام امام خمینی رحمهالله در سال ۱۳۴۱، مبارزات خویش را آغاز کرد و در ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ بازداشت و به تهران تبعید شد. پس از آن نیز چندین بار در مدت حکومت طاغوت بازداشت و تبعید شد. در طی این مقطع از مبارزات بود که ایشان به همراه چهار تن دیگر از علما، اعلامیهای صادر و شاه را از سلطنت خلع نمودند.
🔹این عالم وارسته و معلم اخلاق در بیستم آذر ۱۳۶۰ هنگام عزیمت جهت اقامه نماز جمعه از سوی منافقین کوردل در ۶۸ سالگی ترور و به شهادت رسید. ایشان سومین شهید محراب شناخته می شود.
#تقویم_تاریخ
#آذر_۲۰
#آیت_الله_دستغیب
✾📚 @Dastan 📚✾
🌷 #هر_روز_با_شهدا🌷
#گودزیلای_عراقی!🎋
🌷شب عملیات بود. قرار بود که من و چند نفر از دوستانم که تخریبچی بودیم، جلوتر از رزمندگان وارد میدان شده و به سرعت مینها را خنثی کنیم تا خدای نکرده اتفاقی برای دیگران نیفتد. منطقه غرق در سکوت بود. فقط هرچند دقیقه از سوی دشمن یک رگبار بیهدف به سوی خط خودی شلیک میشد. عرقریزان و چسبیده به زمین به کمک کارد سنگری تند تند مینها را در میآوردم و چاشنیشان را باز میکردم یا سیم تلهای را که بین دو مین جهنده بود، میبریدم. آخر سر به انتهای میدان رسیدم. نفس راحتی کشیدم. میدانستم تا لحظاتی دیگر پیش قراولان لشگرمان از راه میرسند و آن وقت دشمن را غافلگیر و حقشان را کف دست میگذاریم. یکهو صدایی از نزدیک من بلند شد. چسبیدم به زمین و چشم تنگ کردم و به جایی که صدا آمده بود، نگاه کردم. در آن تاریکی فقط سیاهی یه آدم را توانستم تشخیص بدهم. یک عراقی در سنگر کمین نگهبانی میداد.
🌷اول میخواستم همان جا بمانم و بگذارم حساب او را رزمندگان برسند، اما نمیدانم چطور شد که زد به سرم آرتیستبازی در بیاورم. تصمیم گرفتم که بلند شوم و مثل فیلمهای سینمایی، گربهوار بروم و از پشت ناکارش کنم. بیسروصدا خزیدم و به پشت سنگر کمین دشمن رسیدم. در فیلمها دیده بودم که چطور قهرمان میپرید و با یک ضربه به پس گردن دشمن او را از پا درمیآورد و بیهوش میکند. آب دهانم را قورت دادم. مشتم را گره کردم و دعایی در دل خواندم و بعد مثل بختک از پشتِ سر روی دشمن پریدم و یک ضربه مشت جانانه به پس گردنش زدم. اما انگار با مشت به صخره سنگی کوبیده بودم! طرف فقط «هقی» کرد و برگشت طرف من. یا جدّه سادات! عراقی نگو گودزیلا بگو. غولتشن بود. دو متر و یک متر عرض. سیبیل از بنا گوش در رفته و قوی و عضلانی.
🌷خواستم مشت دوم را بزنم که مشتم توی پنجهاش اسیر شد نامرد چند کلمه عربی بلغور کرد و بعد افتاد به جانم دِ بزن. به عمر کوتاهم چنان کتکی نخورده بودم. چنان میزد که انگار قاتل پدرش را میزند! چپ و راست مشت و لگد بود که به پک و پهلویم فرود میآمد. خجالت و ترس از لو رفتن عملیات را گذاشتم کنار و عربدهای از حنجره دادم بیرون. خدایی شد که همان لحظه عملیات شروع شد و چند تا از دوستانم سر رسیدند. حالا ما هفت، هشت نفر بودیم و او یکی. اما مگر زورمان میرسید! مثل شیرهای گرسنهای که به گاومیشها حمله میکنند، از سر و کلهاش آویزان شده بودیم و میزدیمش. من که دل خونی از او داشتم، فقط گوشش را گاز میگرفتم و....
🌷و تند تند به دماغ خرطوم مانندش چنگ میزدم. اما او با یک حرکت ما را تاراند. دست انداخت و از نوک سلاحش گرفت و با قنداقش افتاد به جانمان. انگاری ناظم بیرحمی بود که به جان چند دانشآموز درس نخوان شلوغ افتاده است. حالا ما پیچ و تاب میخوریم و گریهکنان خدا را صدا میزدیم و او هم میزد. داشت دخلمان را میآورد که یک تیر از غیب رسید و درست خورد به پس کلهاش و او با هیکل سنگینش تلپی افتاد روی من بدبخت. داشتم له میشدم که بچهها آه و ناله کنان آمدند و چندتایی زور زدند انگار بخواهید یک جرثقیل را از جوی آب در بیاورید، او را از روی من انداختند کنار. حالا صدای....
🌷صدای شلیک و انفجار، زمین و زمان را لرزاند و ما هشت نفر آه و ناله کنان داشتیم پک و پهلویمان را میمالیدیم. لامروت جای سالم در تن و بدمان نگذاشته بود. با هزار مکافات خودمان را به یک ماشین رساندیم و رسیدیم به اورژانس صحرایی. حالا درد و ناله یک طرف، سئوال و پرسش امدادگرها، طرف دیگه که: شما چرا به این حال و روز افتادهاید؟ نگاه کنید! انگار زیر تانک رفتهاند؛ یک جای سالم تو بدنشان نیست! برادر شما مجروح شدید یا تصادف کردید؟ یکی از بچهها که حال و روزش بهتر از بقیه بود، با مکافات ماجرا را تعریف کرد. اما ای کاش تعریف نمیکرد. چون تا دمیدن روز بعد که از اورژانس زدیم بیرون، از متلکها و خنده اهالی اورژانس جان به سر شدیم.
✾📚 @Dastan 📚✾
📌رحلت آیتالله میرزا کاظم تبریزی
🔸فقیه اصولی، محدث رجالی آیت اللّه میرزا کاظم تبریزی از علمای مشهور حوزههای علمیه نجف و قم، در حدود سال ۱۲۹۹ شمسی در تبریز به دنیا آمد. وی در نوجوانی به تحصیل علوم دینی روی آورد و پس از گذراندن دروس مقدمات و سطح در ۲۱ سالگی به نجف رفت. میرزا کاظم در نجف هر روز پس از درس، به زیارت حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام میرفت.
🔸 از ویژگی های بارز ایشان، یکی علاقه زیاد به مطالعه و تحقیق بود که به خاطر آن از امور بسیاری چشم پوشید و محرومیتهای زیادی را تحمل کرد و در نجف سالها در حجره زندگی کرد و بخشهایی از شرح استدلالی عروه را در همان حجره نوشت. دیگر اینکه، حافظه استثنایی داشت و هنگام نقل مطالب، گاهی نصف صفحه کتاب را از حفظ میخواند.
🔹آن چه از آیتالله تبریزی در دانشهای گوناگون باقی مانده حدود ۳۵۰ جلد کتاب است که برخی از آنان عبارتند از: حاشیه بر حادی عشر، حاشیه بر کشف المراد و ...
🔸 ایشان پس از سی سال اقامت در نجف اشرف به اتفاق خانواده در سال ۱۳۵۰ شمسی وارد ایران شد و تا پایان عمر در قم ماندگار شد و در ۲۰ آذر ۱۳۷۴ در ۷۵ سالگی درگذشت و در همان شهر به خاک سپرده شد.
#تقویم_تاریخ
#آذر_۲۰
#میرزا_کاظم_تبریزی
✾📚 @Dastan 📚✾
#داستان زیبا و خواندنی
🌺🍃🍂🍃🍁🍃🍂🍃🍁🍃
🍃
✍️داستانی بسیار آموزنده!
«خواندن این داستان را به همه
مخصوصاً جوانان توصیه می کنم».
سلام دوستان!
امروز که از خواب بیدار شدم، حس بدی داشتم، احساس کردم بیمارم، یک کم فکر کردم واقعاً بیمار بودم، رفتم بیمارستان دکترها من را نگاه کردند، گفتم:چی شده آقای دکتر، یعنی خوب نمیشم؟ جواب دادند:نه! گفتم:بروم خارج چی، آنجا دکتر متخصص وجود دارد، باز جواب دادند: بیماریت لاعلاج هست و هیچ جایی درمان و راه چاره ای برای درمان بیماری ات وجود ندارد، خیلی ناراحت شدم و بسیار ناامید به خانه بازگشتم و وقتی دیدم بیماری ام خوب شدنی نیست، اولین کاری که کردم رفتم از همه حلالیت خواستم، بعد به عبادت و توبه و استغفار با الله مشغول شدم، نمازهایم قضا نمی شدند، رفتارم را درست کردم و با همه مهربان شدم و به فکر نیازمندان بودم و در حد توانایی مشکلات آنها را حل می کردم، مردم همه از من راضی و خوشنود بودند، یک روز دوستم از من پرسید: حالا کی قرار هست بمیری، گفتم معلوم نیست، چند روز دیگه یا شاید هزار روز دیگه! پرسید مگر بیماری ات چیه؟ در جوابش گفتم:”مرگ“
بیماری ای که همه به آن مبتلا هستند! و هیچ درمانی ندارد... زمان و مکان مشخصی ندارد...دلیل واضحی ندارد...عمر مشخصی ندارد...ناگهان می آید و شما آن را درک نمی کنید:
»الله متعال می فرماید:
{وَجَاءَتْ سَكْرَةُ الْمَوْتِ بِالْحَقِّ ۖ ذَٰلِكَ مَا كُنْتَ مِنْهُ تَحِيدُ}
«سکرات مرگ(سرانجام فرا می رسد و) واقعیت بهمراه می آورد. هان! این همان چیزی بود که از آن کناره می گرفتی و می گریختی» (ق/19)
»برادران و خواهران مسلمان!
کدام یک از ما می دانیم که کی مرگ سراغ ما می آید! در زندگی همه ی ما اتفاقاتی رخ می دهند که گاهاً تکرار شدنی هستند، اما تنها این”مرگ“است که فقط یک بار سراغمان می آید و فقط یک بار آن را تجربه خواهیم کرد، فکرش رابکنید که این حادثه بیشترین چیزی است که در دور و بر ما رخ می دهد اما کمترین کس از آن پند می گیرند و متاسفانه اغلب از آن غافل هستند، انسان برای سفر زندگی ره و توشه و مقدمات فراهم می کند اما اگر به او بگویند سفر مرگ تکرار نمی شود، باز هم برای این سفر بزرگ توشه ای فراهم نمی کند.
»قبل از آنکه بگویی:
”پروردگارا مرا(به دنیا)بازگرد انید“
(مومنون/99)
هـمـه رفـتـنـی انـد،دیـر یـا زود...
🍃
🌺🍃
✾📚 @Dastan 📚✾
#حکایتی زیبا و خواندنی
🌺🍃🍁🍃🍂🍃🍁🍃🍂
🍃
📚 نفرین گنجشک ها
✍️در سال ۱۹۵۶ دولت چین برنامه ای برای افزایش محصولات کشاورزی ارائه داد،
به این صورت که مردم را تشویق به کشتن چهار موجودی که مقامات چین
گمان می کردند،
باعث کاهش محصولات می شوند، کرد .
این برنامه به نام "کارزار چهار آفت" معروف شد و برای از بین بردن پشه، مگس، موش و گنجشک راه افتاد.
سه حیوان اول را که مردم همیشه میکشتند و در واقع هدف اصلی کارزار گنجشکها بودند.
دلیل حذف گنجشکها این بود که حکومت چین پیش خودش حساب کرده بود که هر گنجشک در طول یک سال ۴.۵ کیلو غله میخورد،
پس با نابودی گنجشکها چند صد میلیون تن گندم و برنج اضافه میکرد.
نیروی اصلی از بین بردن گنجشکها بچهها بودند،
که با سنگ قلاب به دنبال گنجشکها راه میافتادند و
مردم هم در تمام طول روز با طبل و قاشق و بشقاب سروصدا ایجاد میکنند تا گنجشکها بترسند و روی زمین ننشینند و
همچنین لانه های آنها را هم ازبین می بردند و تخم های آنها را هم می شکستند .
طبق گزارش گاردین به طور کلی در این مدت،
جسد یک میلیارد گنجشک و یک و نیم میلیون موش از سطح کشور جمع آوری شد.
در سال ۱۹۵۸ جمعیت گنجشکها به شدت کاهش یافت اما سال بعد، برداشت برنج در کشور نه تنها زیاد نشد،
بلکه کمتر از حد معمول شد،
زیرا جمعیت ملخها و حشرات دیگر به شدت افزایش یافته بود.
مقامات چین در سال ۱۹۶۰ دستور توقف گنجشک ستیزی را دادند و ساس را در کارزار چهار آفت جایگزین گنجشک کردند،
ولی دیگر دیر شده بود و مرگ گنجشکها و افزایش حشرات باعث ایجاد قحطی بزرگی در چین شد
که منجر به کشته شدن ۴۵ میلیون نفر شد،
این رویداد در چین به "نفرین گنجشکها " معروف گشت.
تجربه چین یاد داد که حذف هر گونه ای از زنجیره ی غذایی،
باعث به هم خوردن نظم اکوسیستم خواهد شد و عواقب بدی را نیز به دنبال دارد.
✾📚 @Dastan 📚✾
7.01M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 درسی که #استاد_قرائتی از یک پیرمرد پیاز فروش بیسواد گرفت...
🔺برای خدا کار میکنی یا مردم؟!
💢 تا قیامت نشده هیچ کسی را قضاوت نکنید..
✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا