eitaa logo
📚 داستان های آموزنده 📚
68.5هزار دنبال‌کننده
8.1هزار عکس
2.7هزار ویدیو
67 فایل
﷽ 🔹تبادل و تبلیغ ⬅️ کانون تبلیغاتی قاصدک @ghaasedak 🔴تبادل نظر
مشاهده در ایتا
دانلود
📚زن صالح ، زن ناصالح در زمان‌های گذشته، در مرد و ثروتمندی زندگی می‌کرد. او سه تا پسر داشت یکی از آنها از زن و به دنیا آمده بود و به خود مرد خیلی شباهت داشت و دوتای دیگر از زن ناصالحه. هنگامی که مرد خود را در آستانه دید به فرزندانش گفت: این همه سرمایه و که من دارم فقط برای یکی از شماست. پس از مرگ پدر، پسر بزرگتر ادعا کرد منظور پدر من بودم. پسر دومی گفت: نه! منظور پدر من بودم. پسر کوچک تر نیز همین ادعا را کرد. برای حل پیش رفتند و ماجرا را برای قاضی توضیح دادند. قاضی گفت: در مورد قضیه شما من مطلبی ندارم تا بتوانم از عهده قضاوت برآیم و اختلافتان را حل کنم. شما پیش سه برادر که در قبیله بنی غنام هستند بروید، آنان درباره شما قضاوت کنند. سه برادر با هم نزد یکی از برادران بنی غنام رفتند. او را پیرمرد ناتوان و سالخورده دیدند و ماجرای خودشان را به او گفتند. وی در پاسخ گفت: نزد برادرم که سن و سالش از من بیشتر است بروید و از او بپرسید. آنها پیش برادر دومی آمدند، مشاهده کردند او مرد میان سالی است و از لحاظ چهره جوانتر از اولی است. او هم آنان را به برادر سومی که بزرگتر از آنان بود راهنمایی کرد. هنگامی که پیش ایشان آمدند، دیدند که وی در سیما و صورت از آن دو برادر کوچکتر است. نخست از وضع حال آنان پرسیدند (که چگونه برادر کوچکتر، پیرتر و برادر بزرگتر جوانتر است؟ ) سپس داستان خودشان را مطرح کردند. او در پاسخ گفت: این که برادر کوچکم را اول دیدید او زنی و دارد که پیوسته او را ناراحت می‌کند و شکنجه می‌دهد، ولی وی در برابر اذیت و آزارش شکیبایی می‌کند، از ترس این که مبادا گرفتار بلایی دیگری گردد که نتواند در برابر آن داشته باشد از این رو او در سیما شکسته و پیرتر به نظر می‌رسد. اما برادر دومی‌ام همسری دارد که گاهی او را ناراحت و گاهی خوشحال می‌کند، بدین جهت نسبت به اولی جوانتر مانده است. اما من همسری دارم که همیشه در اطاعت و فرمانم می‌باشد، همیشه مرا شاد و خوشحال نگاه می‌دارد. از آن وقتی که با ایشان ازدواج کرده‌ام تاکنون ناراحتی از جانب او ندیده ام، جوانی من به خاطر او است. اما داستان پدرتان! شما هم اکنون بروید و قبر او را بشکافید و استخوانهایش را خارج کنید و بسوزانید، سپس بیایید درباره شما قضاوت کنم و را از جدا سازم. فرزندان مرد ثروتمند برگشتند تا گفته‌های ایشان را انجام دهند. هر سه برادر با بیل و کلنگ وارد قبرستان شدند، وقتی که دو برادر تصمیم گرفتند که قبر پدرشان را بشکافند، پسر کوچکتر گفت: قبر پدر را نشکافید من حاضرم سهم خود را به شما واگذار نمایم. پس از آن برادران نزد قاضی برگشتند و قضیه را به او گفتند. وی پاسخ داد: این کار شما در اثبات مطلب کافی است، بروید مال را نزد من بیاورید. امام محمد باقر علیه السلام می‌فرماید: هنگامی که مال را آوردند قاضی به پسر کوچک گفت: این ثروت مال تو است. زیرا اگر آنان نیز پسران او بودند، مانند تو از شکافتن قبر پدر و می‌کردند . 📚منبع : بحار ج 14، ص 490، و ج 103، ص 233، و ج 104، ص 296. •✾📚 @Dastan 📚✾•
📚امام باقر (ع)، استاد تیراندازی امام صادق علیه السلام فرمود: من در معیت پدرم به مجلس در شام وارد شدیم. او بر کرسی خلافت نشسته بود. نظامیان و نزدیکانش در اطراف وی برپا ایستاده بودند. در دیدگاه خلیفه، هدفی برای تیراندازی قرار داشت و بزرگان قومش در حضور وی تیراندازی می کردند. به محض آنکه وارد مجلس شدیم، از پدرم خواست که با شیوخ عرب تیراندازی کند. حضرت فرمود: من شده ام، ممکن است مرا معاف بداری؟ او قسم یاد کرد غیرممکن است و به یکی از شیوخ بنی امیه اشاره کرد که کمانت را به امام باقر بده! پدرم ناچار کمان را گرفت. تیری در آن گذارد و رها کرد. در وسط هدف نشست. سپس تیر دیگری گرفت و آن را روی تیر اول نشاند. و آن را شکافت و خلاصه چند تیر روی هم زد. این قدرت تیراندازی و هدف گیری، هشام را مبهوت و پریشان خاطر ساخت. به امام باقر علیه السلام عرض کرد: مهارت شما از تمام تیراندازان عرب و عجم بیشتر است و سپس آن حضرت را به سریر خود دعوت کرد. از جا برخاست، دست در گردن پدرم انداخت و او را طرف راست خود نشاند. آنگاه دست به گردن من انداخت و مرا در سمت راست پدرم نشاند و به امام باقر گفت: این تیراندازی را از چه کسی و در چه مدتی آموخته اید؟ حضرت فرمودند: می دانی که اهل مدینه مسابقات تیراندازی به پا می کردند و با علاقه در آن شرکت می نمودند. من نیز در ایام جوانی به این کار علاقه داشتم و در آن وارد بودم و سپس ترک کردم. اکنون که از من خواستی، به روزگار جوانی برگشتم و تیر انداختم. هشام گفت: من هرگز تصور نمی کردم کسی باشد که این طور تیراندازی کند! آیا فرزند شما جعفر نیز مثل شما تیرانداز است؟ حضرت باقر علیه السلام فرمودند: ما همه وارث کمالات پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم هستیم. 📚منبع : وسائل الشیعة، ج 4، ص 231. •✾📚 @Dastan 📚✾•
هدایت شده از مسابقات کانال بمب خنده و لطیفه
بسم رب الحسین 🖤 داریم چه مسابقه ای «سین زنی»🖤 ⬛️ مسابقه بزرگ محرم با جایزه نقدی ⬛️ کانال شرکت در مسابقه 👇👇 https://eitaa.com/joinchat/623837306C83b017de0a ⭕️کسانی که توی کانال عضو نباشن جایزه بهشون طعلق نمی گیرد✅ آیدی جهت بنر گیری : @gshbeyj ✅دوستان جوایز نفیسی برای این مسابقات در نظر گرفته شده✅ ❌سین خریدی نداریم❌ 💠برای شرکت در مسابقات باید حتماً عضو کانال بمب خنده و لطیفه باشید💠 ⭕️مبلغ جوایز در کانال بمب خنده و لطیفه هست⭕️
این یک ساعت آقایان را قضاوت نکنید 🔸اگر همـسرتان دیر به خانه آمد، اخمو بود، شُل سلام کرد یا خرید یادش رفته بود، اشتباه است کـه فکر کنـید او بی‌ملاحظه است! 🔸اشتباه است که شما نیز اخم کنید یا جواب سلام او را ندهـید. درست این است کـه بـه خودتان بگویـید: خسته‌ است... 🔸این یک ساعـت اگر بدون قضاوت زبانی و رفتاری با گفتن خسته نباشـید و لبخند و روی گشاده با موفقیت پشت سر بگذارید یک مدال طلایی از همسرتان دریافت خواهید کرد. #داستانهای_آموزنده •✾📚 @Dastan 📚✾•
مردی با آرزوهای دور بُرد ... ‏گفت : « روی قبرم بنویسید اینجا مدفن کسی است که می‌خواست اسراییل را نابود کند» سردار عشق ؛ به خدا سوگند که آن روز دیر نیست ... #پدر_موشکی_ایران #شهید_حسن_تهرانی_مقدم #داستانهای_آموزنده •✾📚 @Dastan 📚✾•
▫️امام صادق(ع) اگر مومن می دانست پاداش مصیبت و گرفتاری هایش چقدر است، آرزو می کرد در دنیا با قیچی تکه تکه می شد.😳 کافی، ج2،ص255 #داستانهای_آموزنده •✾📚 @Dastan 📚✾•
ارزش روزها را نادیده نگیر روزهای خوب، خوشبختی می‌بخشند روزهای بد، تجربه می‌سازند روزهای پراشتباه، درس می‌دهند و بهترین روزها خاطره می‌شوند این زندگی است... روزتون بخیر 🌺 #داستانهای_آموزنده •✾📚 @Dastan 📚✾•
‌ 📚حکایت کوتاه در زمان فتحعلی شاه قاجار از طرف يكی از دولت‌های خارجی بسته‌ای به عنوان هديه به دربار رسيد و شاه قصد گشودن آن را كرد. "اسماعيل ‌خان" كه جزء ملتزمين بود و از فرماندهان فتعلی شاه، از شاه استدعا كرد اين كار در محوطه كاخ به وسيله خدمتگزاران انجام شود؛ چرا که احتمال سوء قصد را نمیتوان از نظر دور داشت. اتفاقا هنگام باز كردن بسته منفجر شد و خساراتی هم به بار آورد. فتحعلی شاه با اطلاع از اين امر، دستور داد برای اين دورانديشی، هم وزن سرداراسماعيل‌خان سكه‌های طلا به او مرحمت شود؛ چنين كردند و اسماعيل خان معروف به "زر ريز خان" شد! اسماعیل خان هم که ارادت ویژه ای به امام رضا داشت، طلاها را صرف ساختن جایگاه آن سنگاب کرد! تا گنبد و پایه‌های سقاخانه با روکشی از طلا مزین شود از آن زمان این سقاخانه را به "سقاخانه اسماعیل طلا" میشناسند! •✾📚 @Dastan 📚✾•
🌸برای دیگران از خداوند 🍃در خواست خیر داشته باشید 🌺قانون کارما میگوید : هر نیتی که میکنیم و یا هر عملی که انجام میدهیم ،دست به دست چرخیده وهمانند آن به خودمان باز میگردد. 🌸نیتی که میکنیم باعث تابش انرژی به جهان هستی میشود که پس از مدتی ، دیر یا زود آن را دریافت خواهیم کرد. 🌺در نتیجه از امروز می کوشیم که حتی افکار و نیّات خود را کنترل کرده و آنها را به سمت و سوی مثبت سوق دهیم 🌸ما همیشه از افکار منفی چه در مورد خود و چه در مورد دیگران دوری می کنیم. 🌺و در آرامش زندگی میکنیم و میدانیم هر چه به دیگران خوبی کنید هزاران برابر به سمت ما برخواهد گشت #داستانهای_آموزنده •✾📚 @Dastan 📚✾•
‌ 📚داستان کوتاه چنگیزخان نتوانست بخارا را تسخیر کند نامه ای نوشت که هرکس با ما باشد ، در امان است ! اهل بخارا دو گروه شدند ، یک گروه مقاومت کردند و گروه دیگر با او همراه شدند. چنگیزخان به آن ها نوشت: باهمشهریان مخالف بجنگید ، و هر چه غنیمت به‌دست آوردید، از آن شما باشد و حاکمیت شهر را نیز به شما می‌دهیم ! ایشان پذیرفتند و آتش جنگ بین این دو گروه مسلمان شعله‌ور شد... و در نهایت، گروه مزدوران چنگیز خان پیروز شدند اما شکست بزرگ آن بود که او دستور داد گروه پیروز خلع سلاح و سربریده شوند! چنگیز گفته‌ی مشهورش را گفت: اگر اینان وفا می‌داشتند، به خاطر ما بیگانگان، به برادرانشان خیانت نمی‌کردند! *این عاقبت خود فروشان است*. •✾📚 @Dastan 📚✾•
یک عده ای هستند که ما همیشه از رو ظاهر آن ها قضاوتشان میکنیم... پیش خود میگوییم:ببین اصلا مشخص است در صورتش هیچ غمی نیست این بشر از هفت دولت آزاد است سر خوش است و فلان است و بهمان... ولی کافی است یک بار از بطن زندگی آن ها مطلع شوی،تا بفهمی چه غصه هایی در زندگی شان دارند که اگر یکی از آن ها را ما داشته باشیم کمرمان خم میشد... بیایید هیچوقت آدم ها را از روی ظاهرشان قضاوت نکنیم... همه مانند هم نیستند که بخواهند درد و غصه هایشان را میان این جماعت فریاد بزنند خیلی ها تو دار هستند میگویند،میخندند اما کافی است گوشه ای را پیدا کنند که کسی حواسش به آن ها نباشد تنهایی میبارند و میبارند و میبارند... •✾📚 @Dastan 📚✾•
‌ 🌷مرحوم حاج اسماعیل دولابی 🔹️ فرد ساده‎ای اطاقی ساخت و به نجّار مراجعه کرد و گفت: برای اطاقم دری بساز. نجّار گفت: باید اندازه‎ی در را بگیری و بیاوری تا برایت در بسازم. 🔹فرد ساده رفت و با دو دستش فاصله‎ی چهارچوب در را اندازه گرفت و در حالی که دست‎هایش را به اندازه‎ی چهارچوب از هم باز گرفته بود، در کوچه به راه افتاد و به مردم می‎گفت: به من تنه نزنید که اندازه و قواره‎ام به هم می‎خورد. 🔹 بعضی از افراد ساده برای راه خدا هم قواره و اندازه‎ای مشخص کرده‎اند و فکر می‎کنند خدا فقط در قالب آن قواره می‎تواند افراد را به کمال و مقصد برساند و دائماً هم مواظبند که قواره‎شان به هم نخورد، در حالی که راه خدا محدود به هیچ قواره‎ای نیست. 📚 مصباح الهدی تٱلیف استاد مهدی طیّب •✾📚 @Dastan 📚✾•