نكاتى در مورد زندگانى حضرت نوح عليه السلام
اشاره
درباره نوح پيامبر عليه السلام سخن بسيار است، ولى پنج نكته مهمّ عبرت آميز وجود دارد، كه در اين مباحث به آن اشاره مى كنيم:
۱. مؤمنان به نوح پيامبر عليه السلام
قرآن مجيد مى فرمايد: گروهى از جوانان كم درآمد و فقير به آن حضرت ايمان آوردند. ولى ثروتمندان و اغنيا به حضرت نوح عليه السلام ايراد گرفتند و به او اعتراض كردند؛ به چگونگى اعتراض آنها توجّه كنيد:
« «فَقَالَ الْمَلَأُ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ قَوْمِهِ مَا نَرَاكَ إِلَّا بَشَراً مِّثْلَنَا وَمَا نَرَاكَ اتَّبَعَكَ إِلَّا الَّذِينَ هُمْ أَرَاذِلُنَا بَادِىَ الرَّأْىِ وَمَا نَرَى لَكُمْ عَلَيْنَا مِنْ فَضْلٍ بَلْ نَظُنُّكُمْ كَاذِبِينَ»؛ اشرافِ كافر قومش (در پاسخ او) گفتند: «ما تو را جز بشرى همچون خودمان نمى بينيم! و كسانى را كه از تو پيروى كرده اند، جز افراد پستِ ساده لوح مشاهده نمى كنيم؛ و براى شما
فضيلتى نسبت به خود نمى بينيم، بلكه گمان مى كنيم كه شما دروغگو هستيد! ». [۱]
حضرت نوح عليه السلام در پاسخ آنها فرمود: « «وَمَا أَنَا بِطَارِدِ الَّذِينَ آمَنُوا إِنَّهُمْ مُلَاقُوا رَبِّهِمْ وَلَكِنِّى أَرَاكُمْ قَوْماً تَجْهَلُونَ»؛ و من، كسانى را كه ايمان آورده اند، (به خاطر شما) از خود طرد نمى كنم، چرا كه آنها پروردگارشان را ملاقات خواهند كرد؛ (اگر آنها را از خود برانم، در دادگاه قيامت، خصم من خواهند بود)، ولى شما را گروهى مى بينم كه جهالت به خرج مى دهيد! ». [۲]
و در ادامه فرمود: « «وَيَا قَوْمِ مَنْ يَنصُرُنِي مِنَ اللَّهِ إِنْ طَرَدْتُّهُمْ أَفَلَا تَذَكَّرُونَ»؛ اى قوم من! چه كسى مرا در برابر (مجازات) خدا يارى مى دهد اگر آنان را طرد كنم؟ آيا متذكر نمى شويد؟! ». [۳]
----------
[۱]: سوره هود، آيه ۲۷.
[۲]: سوره هود، آيه ۲۹.
[۳]: سوره هود، آيه ۳۰.
•✾📚 @Dastan 📚✾•
ايراد مذكور مخصوص حضرت نوح نبود!
آنچه در مورد پيروان حضرت نوح عليه السلام و مخالفانش گفته شد، اختصاص به آن حضرت نداشته، بلكه در مورد ساير پيامبران نيز چنين بوده است. اوّلين گروهى كه به پيامبران ايمان مى آوردند جوان هاى كارگر و كم درآمد و بااخلاص بودند و ثروتمندان نسبت به اين مسأله اشكال كرده و نق مى زدند. و همين ايراد بر پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله نيز وارد شد. عدّه اى از اشراف و ثروتمندان مكّه خدمت حضرت رسيده و عرض كردند: ما حاضريم به شما ايمان بياوريم ولى اين قماش افراد كم درآمدِ برخواسته از طبقات پايين اجتماع را كه با ما ثروتمندان تناسبى ندارند از خود دور كن. خداوند در پاسخشان خطاب به پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله فرمود:
« «وَاصْبِرْ نَفْسَكَ مَعَ الَّذِينَ يَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَدَاةِ وَالْعَشِىِّ يُرِيدُونَ وَجْهَهُ وَلَا تَعْدُ عَيْنَاكَ عَنْهُمْ تُرِيدُ زِينَةَ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَلَا تُطِعْ مَنْ أَغْفَلْنَا قَلْبَهُ عَنْ ذِكْرِنَا وَاتَّبَعَ هَوَاهُ وَكَانَ أَمْرُهُ فُرُطاً»؛ با كسانى باش كه پروردگار خود را صبح و شام مى خوانند، و تنها رضاى او را مى طلبند! و هرگز به خاطر زيورهاى دنيا، چشمان خود را از آنها برمگير! و از كسانى كه قلبشان را از يادمان غافل ساختيم و از هواى نفس پيروى كردند، و كارشان افراطى است، اطاعت مكن! ». [۱]
اين مطلب در مورد حضرت موسى عليه السلام نيز به چشم مى خورد. آن حضرت به اتّفاق برادرش هارون با لباس چوپانى براى هدايت فرعون به نزد او رفتند.
حضرت على عليه السلام در خطبه ۱۹۲ نهج البلاغه [۲] در اين مورد چنين مى فرمايد:
موسى بن عمران با برادرش هارون بر فرعون وارد شدند، در حالى كه لباس هاى پشمين به تن داشتند و در دست هر كدام عصايى بود. با او شرط كردند كه اگر تسليم فرمان پروردگار شود حكومت و ملكش باقى خواهد ماند و عزّت و قدرتش دوام يابد.
امّا فرعون گفت: «آيا از اين دو نفر تعجّب نمى كنيد؟ كه با من شرط مى كنند بقاى ملك و دوام عزّتم بستگى به خواست آنها داشته باشد، در حالى كه فقر و بيچارگى از سر و وضعشان مى بارد (اگر راست مى گويند) چرا دستبندهايى از طلا به آنها داده نشده است؟!
حضرت على عليه السلام در پاسخ اين ايراد فرعون مى فرمايد: اگر خداوند مى خواست به هنگام مبعوث ساختن پيامبرانش، درهاى گنجها و معادن طلا و باغ هاى خرّم و سرسبز را به روى آنها بگشايد مى گشود، و اگر مى خواست پرندگان آسمان و حيوانات وحشى زمين را همراه آنها گسيل دارد، گسيل مى داشت، امّا اگر اين كار را مى كرد امتحان از بين مى رفت و پاداش و جزا بى اثر مى شد».
حضرت مطالب مفصّلى در ادامه خطبه فرموده كه خلاصه آن اين است.
«خداوند چنين كارى را با پيامبرانش نكرد تا ارزش در لباس فاخر و زيورآلات و پول و مقام خلاصه نشود، بلكه ارزش جاى حقيقى خود را پيدا كند.
----------
[۱]: سوره كهف، آيه ۲۸.
[۲]: اين خطبه، كه معروف به خطبه قاصعه (به معناى كوبنده) است، در مورد تغيير سنّت هاى عصر رسول خدا صلى الله عليه و آله سخن مى گويد. زيرا در عصر آن حضرت افراد كم درآمد با ايمان در اطراف او بودند و نظام ارزشى بر اساس ايمان افراد بود نه ثروت آنها، امّا در عصر عثمان اين مطلب كاملًا معكوس شد و افراد ثروتمند و صاحبان جاه و مقام اطراف خليفه را گرفتند. زمانى كه حضرت على عليه السلام به خلافت ظاهرى رسيد تصميم گرفت نظام ارزشى را تغيير داده، به زمان پيامبر صلى الله عليه و آله بازگرداند.
•✾📚 @Dastan 📚✾•
۲. روش تبليغى حضرت نوح عليه السلام
مى دانيم كه حضرت نوح عليه السلام قبل از طوفان ۹۵۰ سال در ميان قومش مشغول تبليغ آيين خويش بود، همان گونه كه اطّلاع داريم در اين مدّت طولانى، تنها حدود ۸۰ نفر به آن حضرت ايمان آوردند؛ تقريباً هر ۱۲ سال يك نفر هدايت شد. آرى آن حضرت براى هدايت هر نفر ۱۲ سال زحمت كشيد و وقت گذاشت.
راستى حضرت نوح عليه السلام چگونه تبليغ مى كرد و از چه روش هايى سود مى برد؟ امروزه براى تبليغات ابزار و وسايل فراوانى در اختيار است. تريبون هاى مساجد، حسينيه ها، مجالس مذهبى، نمازهاى جمعه، روزنامه ها، كتاب ها، مجلّات رسانه هاى صوتى و تصويرى نظير صدا و سيما و ماهوارهها و اينترنتها و حتّى موبايلها و مانند آن كار تبليغات را بسيار سهل و آسان كرده است، امّا هيچ كدام از اينها در عصر حضرت نوح عليه السلام نبود. بدين جهت هر جا مجلس عروسى يا عزا بود حضرت نوح عليه السلام شركت مى كرد و خطاب به مردم مى گفت:
«اى مردم! من پيامى از سوى خداى شما براى شما آورده ام. پيامى كه سعادت و نجات و آبادى دنيا و آخرت شما را تضمين خواهد كرد و آن اين كه: «بتها را كنار بگذاريد و خداى يكتا را بپرستيد». حضرت علاوه بر اين تبليغات گروهى، به تبليغات فردى نيز مى پرداخت، به اين شكل كه به درخانه مردم مى رفت و در خانهها را يكى پس از ديگرى مى زد و به صاحبخانه مى گفت: «
قولوا لا اله الا اللَّه تفلحوا
» قرآن مجيد اجمالًا به اين روش هاى تبليغاتى حضرت اشاره كرده است.
توجّه فرماييد: « «ثُمَّ إِنِّى دَعَوْتُهُمْ جِهَاراً* ثُمَّ إِنِّى أَعْلَنتُ لَهُمْ وَأَسْرَرْتُ لَهُمْ إِسْرَاراً»؛ سپس من آنها را با صداى بلند (به اطاعت فرمان تو) دعوت كردم، سپس آشكارا و نهان (حقيقت توحيد و ايمان را) براى آنها بيان داشتم». [۱]
در ضمن از اين آيات و آيات مشابه، نهايت دلسوزى پيامبران خدا براى هدايت مردم استفاده مى شود. به عنوان مثال پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله از مكّه مملوّ از بت خانه و بت پرستى به طائف سفر مى كند تا دين اسلام را در آن جا تبليغ كرده و پيروان و همراهانى پيدا كند، امّا حاصل تمام زحمات آن حضرت در اين سفر كه همراه با جراحت بدن مباركش بود، تنها ايمان آوردن يك نفر بود. راستى ما براى نصيحت و ارشاد و راهنمايى خانواده و فرزندان خود چقدر وقت مى گذاريم؟! بايك بار و دو بار و سه بار تذكّر، نااميد شده و آنها را به حال خود رها مى كنيم؛ در حالى كه حضرت نوح عليه السلام براى هدايت هر نفر ۱۲ سال زحمات فوق العاده اى تحمّل مى كند.
----------
[۱]: سوره نوح، آيه ۸ و ۹.
•✾📚 @Dastan 📚✾•
امر به معروف و نهى از منكر در روايات
روايات در اين زمينه فراوان است، به عنوان نمونه به سه مورد آن اشاره مى شود تا بدانيم اسلام براى اين فريضه چه جايگاهى قائل است، و ما چه
مى كنيم. توجّه فرماييد:
۱. حضرت رسول اكرم صلى الله عليه و آله فرمودند: «
مَنْ امَرَ بِالْمَعْرُوفِ وَنَهى عَنِ الْمُنْكَرِ فَهُوَ خَلِيفَةُ اللَّهِ فِى الْارْضِ وَخَلِيفَةُ رَسُولِه
؛ كسى كه امر به معروف و نهى از منكر كند خليفه خدا بر روى زمين و جانشين رسول خداست». [۱]
آيا مقام و منزلتى بالاتر از جانشينى خدا و رسول تصوّر مى شود؟!
علّت اين كه آمر به معروف و ناهى از منكر خليفة اللَّه و الرسول مى شود، اين است كه برخى عبادات مانند نماز و روزه را خداوند انجام نمى دهد امّا امر به معروف و نهى از منكر را خداوند هم انجام مى دهد، و پيامبر و امّت هم بايد بجا آورند، و لذا كسى كه آن را انجام مى دهد جانشين خدا و پيامبر مى شود.
۲. حضرت على عليه السلام فرمود: «
قَوامُ الشَّرِيعَةِ الْامْرُ بِالْمَعْرُوفِ وَالنَّهْىُ عَنِ الْمُنْكَرٍ وَاقَامَةُ الْحُدُودِ
؛ اساس و ستون و پايه شريعت بر دو چيز استوار است: امر به معروف و نهى از منكر و اجراى حدود درباره مجرمان». [۲]
۳. در روايت ديگرى از آن حضرت، كه در بستر شهادت از وجود مباركش صادر شده مى خوانيم: «
لَا تَتْرُكُوا الْامْرُ بِالْمَعْرُوفِ وَالنَّهْىَ عَنِ الْمُنْكَرِ فَيُوَلِّى عَلَيْكُمْ اشْرَارُكُمْ ثم تدعون فَلَا يُسْتَجَابُ لَكُمْ
؛ فريضه امر به معروف و نهى از منكر را ترك نكنيد، اگر چنين كنيد اشرار بر شما مسلّط مى شوند، آنگاه (اگر) خوبانتان (همه) دعا كنند (كه شرّ آنها كوتاه شود) دعايشان اجابت نمى شود». [۳]
از مجموع روايات مذكور اهميّت فوق العاده انجام فريضه امر به معروف و نهى از منكر و خطر فراوان ترك اين دو فريضه الهى روشن شد.
----------
[۱]: ميزان الحكمه، ج ۶، باب ۲۶۸۴، ح ۱۲۶۸۶.
[۲]: همان، ح ۱۲۶۸۸.
[۳]: بحارالانوار، ج ۱۰۰، ص ۹۰، ح ۷۵.
•✾📚 @Dastan 📚✾•
اهميّت نظام ارزشى هر جامعه
يكى از مهم ترين چيزهايى كه در سرنوشت اجتماع تأثيرگذار است، نظام ارزشى آن جامعه است. جامعه براى هر چيزى اهميّت قائل شود و آن را ارزش قلمداد كند، مردم به سمت همان چيز مى روند تا در جامعه ممتاز شوند. اگر در جامعه اى مقام و ثروت، ملاك ارزش شناخته شود، غالب مردم به سوى آن مى روند و مسابقه مقام و ثروت برگزار مى گردد. ميلياردها تومان هزينه مى كنند تا پست مهم و مناسبى اختيار كنند. خانه اى مى خرند كه چندين ميليارد تومان در آن هزينه شده باشد؛ خانه اى در بهترين نقطه شهر، مجهّز به سيستم هوشمند كه حتّى اگر در خارج از كشور باشد و كسى به قصد سرقت وارد خانه اش شود، هم صاحب خانه مطّلع مى شود و هم پليس در جريان قرار مى گيرد! بنابراين، اگر معيار ارزشى جامعه اى پول و ثروت باشد همه مردم براى به دست آوردن بيشتر آن دو مسابقه مى دهند. امّا اگر در جامعه اى شخصيّت در علم و تقوا و ايمان بود
مردم هم به سوى اين ارزش هاى معنوى سوق پيدا مى كنند.
كار پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله تغيير نظام ارزشى عصر جاهليّت بود. لذا هنگامى كه قرآن بر آن حضرت نازل شد و پيامبر صلى الله عليه و آله اسلام را به مردم عرضه كرد، گفتند:
« «لَوْلَا نُزِّلَ هَذَا الْقُرْآنُ عَلَى رَجُلٍ مِّنَ الْقَرْيَتَيْنِ عَظِيمٍ»؛ چرا اين قرآن بر مرد بزرگ (و ثروتمندى) از اين دو شهر (مكّه و طائف) نازل نشده است». [۱]
علّت اين نوع برخورد مشركان مكّه، اين بود كه نظام ارزشى آنها پول و مقام بود. و لذا وقتى كه از آن حضرت معجزه خواستند بر همين اساس و ديدگاه تقاضاى خود را مطرح كردند. توجّه فرماييد:
« «وَقَالُوا لَنْ نُّؤْمِنَ لَكَ حَتَّى تَفْجُرَ لَنَا مِنَ الْأَرْضِ يَنْبُوعاً* أَوْ تَكُونَ لَكَ جَنَّةٌ مِنْ نَّخِيلٍ وَعِنَبٍ فَتُفَجِّرَ الْأَنهَارَ خِلَالَهَا تَفْجِيراً* أَوْ تُسْقِطَ السَّمَاءَ كَمَا زَعَمْتَ عَلَيْنَا كِسَفاً أَوْ تَأْتِىَ بِاللَّهِ وَالْمَلَائِكَةِ قَبِيلًا* أَوْ يَكُونَ لَكَ بَيْتٌ مِّنْ زُخْرُفٍ أَوْ تَرْقَى فِى السَّمَاءِ وَلَنْ نُّؤْمِنَ لِرُقِيِّكَ حَتَّى تُنَزِّلَ عَلَيْنَا كِتَاباً نَّقْرَؤُه قُلْ سُبْحَانَ رَبِّى هَلْ كُنتُ إِلَّا بَشَراً رَّسُولًا»؛ و گفتند: «ما هرگز به تو ايمان نمى آوريم تا اين كه چشمه جوشانى از اين سرزمين (خشك و سوزان) براى ما خارج سازى، يا باغى از نخل و انگور از آنِ تو باشد؛ و در لابه لاى آن نهرها جارى سازى. يا قطعات (سنگ هاى) آسمان را آن چنان كه مى پندارى، بر سر ما فرود آورى؛ يا خداوند و فرشتگان را در برابر ما بياورى. يا براى تو خانه اى پرنقش و نگار از طلا باشد، يا به آسمان بالا روى، و حتّى اگر به آسمان روى ايمان نمى آوريم، مگر اين كه نامه اى (از سوى خدا) بر ما فرود آورى كه آن را بخوانيم! » بگو: «منزّه است پروردگارم (از اين سخنان بى معنا)! مگر جز انسانى فرستاده (از سوى خدا) هستم؟! ». [۲]
پيامبر صلى الله عليه و آله مبعوث شد كه اين نظام ارزشى عصر جاهليّت كه محصول آن ابوسفيانها و ابوجهلها و ابولهبها بودند را عوض كند و نظام ارزشى اسلام را كه محصول آن سلمانها و ابوذرها و مقدادهاست جايگزين آن كند.
👇👇👇
شيخ بهايى و ترويج نظام ارزشى
شيخ بهايى رحمه الله از علماى بزرگ شيعه خدمات زياد و كارهاى مهمّى انجام داد.
شاه عبّاس تصميم گرفت به عنوان تقدير و تشكّر از زحمات شيخ جايزه اى به وى تقديم كند. در اين زمينه با آن عالم جليل القدر مشورت كرد. شيخ گفت: من هيچ توقّعى از شما ندارم، جز اين كه يك روز اسب مخصوص سلطنتى را در اختيارم بگذارى تا در خيابان چهار باغ سوار بر آن شوم و تو پياده همراه من بيايى! » شاه گفت: اين چه درخواستى است و چه فايده اى براى تو دارد؟ شيخ گفت: بعداً آثار آن را خواهيد ديد! شاه عباس موافقت كرد و آن كار انجام شد، و مردم به ارزش و موقعيّت علم و علما پى بردند و علم و دانش از ارزش هاى اصيل جامعه شد و اقبال مردم به حوزه هاى علميّه زياد شد.
پس از يك سال تمام مدارس علميّه اصفهان مملوّ از طلّاب علوم دينيّه شد.
آرى هر چيزى كه به عنوان ارزش در جامعه مطرح شود مردم به سوى همان چيز جذب مى شوند. لذا بايد نسبت به اين مسأله مهم توجّه كافى و لازم را مبذول داشت كه اگر ارزشها از مسير اصلى خود منحرف شوند جوان هاى جامعه نيز به انحراف كشيده مى شوند.
تفاوت نظام ارزشى دنياى امروز با جمهورى اسلامى
نظام ارزشى دنياى امروز دلار و يورو و پست و مقام است، و اينها نبايد نظام
ارزشى حكومت اسلامى باشد. گاه ديده مى شود، كه در بعضى موارد آهسته آهسته دنباله رو نظام ارزشى غرب مى شويم. مثلًا در نظام ارزشى آنها اگر چند زن در كابينه دولت حضور نداشته باشند مشكل ايجاد مى شود، ما هم به تبعيّت از آنها چنين مى كنيم! در حالى كه تبعيّت كردن از نظام ارزشى آنها ما را بيچاره خواهد كرد. ما نبايد براى به دست آوردن رأى مردم در انتخابات رياست جمهورى يا مجلس شوراى اسلامى يا ديگر انتخابات اين همه پول خرج كنيم، بلكه مردم بايد بر اساس معيارهاى برخواسته از نظام ارزشى اسلام همچون تقوا، ايمان، علم، دانش، سابقه مبارزاتى، حضور در ميدان هاى جهاد و شهادت و مانند آن، فرد مورد نظر خود را انتخاب كنند.
حضرت نوح پيامبر عليه السلام براى حفظ نظام ارزشى خود حاضر نشد به خواسته ثروتمندان و صاحبان قدرت تن در دهد و تسليم آنها شود، ما نيز به تبعيّت از پيامبران الهى بايد در حفظ نظام ارزشى خود كوشا باشيم و اجازه ندهيم آن را دستخوش تغيير كنند، كه آثار بد و پيامدهاى شومى به جاى خواهد گذاشت.
حضرت على عليه السلام حتّى در اوج قدرت و به هنگام رسيدن به خلافت و پس از آن، ساده ترين لباس (لباس كرباس) را مى پوشد و از ساده ترين غذا (نان جو) استفاده مى كند تا لباس گران قيمت و سفره رنگين ارزش محسوب نشود و مردم به ارزش هاى واقعى و حقيقى رهنمون شوند. آن حضرت بسيار تلاش كرد و خون دل خورد تا نظام ارزشىِ انحراف يافته عصر خلفاى سه گانه را به نظام ارزشى زمان رسول خدا صلى الله عليه و آله تغيير دهد، كه متأسّفانه به آن حضرت مهلت ندادند و شهيدش كردند وگرنه دوباره جامعه به سراغ افرادى همچون سلمانها و ابوذرها و مالكها و رشيدها و مانند آنها مى رفت، نه اين كه زمام امور خود را به جنايتكارانى همچون حجاج بن يوسف ثقفى و مانند آن بسپارد.
----------
[۱]: سوره زخرف، آيه ۳۱.
[۲]: سوره اسرا، آيات ۹۰- ۹۳.
•✾📚 @Dastan 📚✾•
۲. روش تبليغى حضرت نوح عليه السلام
مى دانيم كه حضرت نوح عليه السلام قبل از طوفان ۹۵۰ سال در ميان قومش مشغول تبليغ آيين خويش بود، همان گونه كه اطّلاع داريم در اين مدّت طولانى، تنها حدود ۸۰ نفر به آن حضرت ايمان آوردند؛ تقريباً هر ۱۲ سال يك نفر هدايت شد. آرى آن حضرت براى هدايت هر نفر ۱۲ سال زحمت كشيد و وقت گذاشت.
راستى حضرت نوح عليه السلام چگونه تبليغ مى كرد و از چه روش هايى سود مى برد؟ امروزه براى تبليغات ابزار و وسايل فراوانى در اختيار است. تريبون هاى مساجد، حسينيه ها، مجالس مذهبى، نمازهاى جمعه، روزنامه ها، كتاب ها، مجلّات رسانه هاى صوتى و تصويرى نظير صدا و سيما و ماهوارهها و اينترنتها و حتّى موبايلها و مانند آن كار تبليغات را بسيار سهل و آسان كرده است، امّا هيچ كدام از اينها در عصر حضرت نوح عليه السلام نبود. بدين جهت هر جا مجلس عروسى يا عزا بود حضرت نوح عليه السلام شركت مى كرد و خطاب به مردم مى گفت:
«اى مردم! من پيامى از سوى خداى شما براى شما آورده ام. پيامى كه سعادت و نجات و آبادى دنيا و آخرت شما را تضمين خواهد كرد و آن اين كه: «بتها را كنار بگذاريد و خداى يكتا را بپرستيد». حضرت علاوه بر اين تبليغات گروهى، به تبليغات فردى نيز مى پرداخت، به اين شكل كه به درخانه مردم مى رفت و در خانهها را يكى پس از ديگرى مى زد و به صاحبخانه مى گفت: «
قولوا لا اله الا اللَّه تفلحوا
» قرآن مجيد اجمالًا به اين روش هاى تبليغاتى حضرت اشاره كرده است.
توجّه فرماييد: « «ثُمَّ إِنِّى دَعَوْتُهُمْ جِهَاراً* ثُمَّ إِنِّى أَعْلَنتُ لَهُمْ وَأَسْرَرْتُ لَهُمْ إِسْرَاراً»؛ سپس من آنها را با صداى بلند (به اطاعت فرمان تو) دعوت كردم، سپس آشكارا و نهان (حقيقت توحيد و ايمان را) براى آنها بيان داشتم». [۱]
در ضمن از اين آيات و آيات مشابه، نهايت دلسوزى پيامبران خدا براى هدايت مردم استفاده مى شود. به عنوان مثال پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله از مكّه مملوّ از بت خانه و بت پرستى به طائف سفر مى كند تا دين اسلام را در آن جا تبليغ كرده و پيروان و همراهانى پيدا كند، امّا حاصل تمام زحمات آن حضرت در اين سفر كه همراه با جراحت بدن مباركش بود، تنها ايمان آوردن يك نفر بود. راستى ما براى نصيحت و ارشاد و راهنمايى خانواده و فرزندان خود چقدر وقت مى گذاريم؟! بايك بار و دو بار و سه بار تذكّر، نااميد شده و آنها را به حال خود رها مى كنيم؛ در حالى كه حضرت نوح عليه السلام براى هدايت هر نفر ۱۲ سال زحمات فوق العاده اى تحمّل مى كند.
----------
[۱]: سوره نوح، آيه ۸ و ۹.
•✾📚 @Dastan 📚✾•
ابزار هدايت و دعوت
اشاره
پيامبران در دعوت هاى خويش هم بشارت مى دادند و هم انذار مى كردند؛ هم بشير بودند و هم نذير. و ديگران نيز براى هدايت بايد هم تشويق كنند و هم توبيخ؛ كه هر كدام بدون ديگرى و به تنهايى كارآيى لازم را ندارد. بنابراين، اين كه گفته مى شود بچّهها را فقط تشويق كنيد اشتباه است بايد به هنگام انجام كارهاى پسنديده تشويق، و در زمان ارتكاب كارهاى ناپسند سرزنش و توبيخ شوند؛ دنياى امروز هم همين كار را مى كند؛ براى خوبان بزرگداشت و لوح تقدير و جايزه، و براى بدان مجازات و زندان و توبيخ در نظر مى گيرد.
حضرت نوح عليه السلام نيز هم انذار كرد و هم بشارت داد. قرآن مجيد انذار آن حضرت را چنين نقل مى كند:
« «قَالَ يَا قَوْمِ إِنِّى لَكُمْ نَذِيرٌ مُّبِينٌ* أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَاتَّقُوهُ وَأَطِيعُونِ»؛ گفت اى قوم من! به يقين من براى شما انذاركننده آشكارى هستم كه خدا را پرستش كنيد و از
مخالفت او بپرهيزيد و مرا اطاعت نماييد! ». [۱]
و در مورد بشارت، پنج مطلب از آن حضرت نقل شده است كه يك مورد آن بشارت معنوى و چهار مورد ديگر بشارت مادّى است: امّا بشارت معنوى همان آمرزش گناهان است كه در دهمين آيه سوره نوح آمده توجّه فرماييد:
« «فَقُلْتُ اسْتَغْفِرُوا رَبَّكُمْ إِنَّهُ كَانَ غَفَّاراً»؛ و گفتم: از پروردگار خويش آمرزش بطلبيد كه او بسيار آمرزنده است». اين اوّلين جايزه و بشارت حضرت نوح عليه السلام به قومش بود كه جنبه معنوى دارد. انسان هر زمان مرتكب خلاف و گناهى مى شود بايد استغفار كرده و به درگاه خداوند توبه كند. اگر يك عمر گناه كردى خالصانه به درگاه خدا بيا و به طور جدّى توبه كن و با اعمال صالح آينده گذشته را جبران نما، تا خداوند بر تمام اعمالت قلم عفو بكشد.
و امّا بشارت هاى مادّى كه در ضمن چند آيه به آن اشاره شده به شرح زير است:
« «يُرْسِلِ السَّمَاءَ عَلَيْكُمْ مِّدْرَاراً* وَيُمْدِدْكُمْ بِأَمْوَالٍ وَبَنِينَ وَيَجْعَلْ لَّكُمْ جَنَّاتٍ وَيَجْعَلْ لَكُمْ أَنْهَاراً»؛ تا باران هاى پربركت آسمان را پى در پى بر شما فرستد، و شما را با اموال و فرزندان فراوان كمك كند و باغ هاى سر سبز و نهرهاى جارى در اختيارتان قرار دهد». [۲]
قوم حضرت نوح عليه السلام از يك سو گرفتار خشكسالى بودند، از سوى ديگر چشمهها و قنوات آنها خشكيده بود و در نتيجه باغها و مزارعشان از بين رفته بود، و از سوى ديگر مرگ و مير در ميان فرزندانشان شايع گشته و زنانشان عقيم شده بودند. حضرت نوح عليه السلام بر اساس همين مشكلات به آنها بشارت هايى داد.
👇👇👇
اوّلين بشارت مادّى، نزول باران هاى پربركت بود كه آنها را از خشكسالى نجات مى داد. بشارت دوم جبران اموال از دست داده، و بشارت سوم زياد شدن فرزندان و نسل آنها بود. و بشارت چهارم باغ هاى سرسبز و نهرها و جويبارهاى پرآب كه زمين هاى كشاورزى و باغات آنها را سيراب مى كرد.
سؤال: با وجود نهرهاى جارى، باران هاى پى در پى براى چه؟
جواب: نهرها بر تمام زمينها مسلّط نيستند و نمى توانند زمين هاى مرتفع و كوهها و تپّهها را سيراب كنند، امّا باران تمام زمين هاى مرتفع و كوهها و تپهها را سيراب و سرسبز مى كند.
خلاصه اين كه حضرت نوح عليه السلام كليد حلّ تمام مشكلات مادّى و معنوى قومش را ايمان به خداوند بيان كرد. امّآ آنها سخن اين پيامبر بزرگ را گوش نداده و تسليم او نشدند. و اى كاش فقط گوش نمى دادند و از عكس العمل هاى زشت ديگر خوددارى مى كردند. به اين عكس العملها از زبان حضرت نوح عليه السلام توجّه فرماييد:
« «قَالَ رَبِّ إِنِّى دَعَوْتُ قَوْمِى لَيْلًا وَنَهَاراً* فَلَمْ يَزِدْهُمْ دُعَائِى إِلَّا فِرَاراً* وَإِنِّى كُلَّمَا دَعَوْتُهُمْ لِتَغْفِرَ لَهُمْ جَعَلُوا أَصَابِعَهُمْ فِى آذَانِهِمْ وَاسْتَغْشَوْا ثِيَابَهُمْ وَأَصَرُّوا وَاسْتَكْبَرُوا اسْتِكْبَاراً»؛ (نوح) گفت: پروردگارا! من قوم خود را شب و روز (به سوى تو) دعوت كردم، امّا دعوت من چيزى جز فرار (از حق) بر آنان نيفزود! و من هر زمان آنها را دعوت كردم كه (ايمان بياورند) تا تو آنها را بيامرزى، انگشتان خويش را در گوش هايشان قرار داده و لباس هايشان را بر خود پيچيدند، و در مخالفت اصرار ورزيدند و به شدّت استكبار كردند! ». [۱] آرى! گاه انسان آن قدر بيچاره مى شود كه حتّى حاضر نمى شود صداى حق را بشنود، در حالى كه عقل حكم مى كند به
سخنان مختلف گوش فرا دهد و بهترينش را برگزيند. اكنون نيز چنين لجاجت هايى در مقابل منطق و سخن حق وجود دارد، البتّه نه به شكل سنّتى و پنبه در گوش كردن و لباس بر سر كشيدن، بلكه به صورت هاى مدرن مانع رسيدن سخن حق به تشنگان حق و حقيقت مى شوند. آنها كه با برنامه هاى فاسد و مفسد ماهواره ها، شبكه هاى تلويزيونى مختلف، اينترنتها و مانند آن مردم را به انحراف مى كشانند در حقيقت پنبه در گوش مردم نهاده و مانع رسيدن پيام حق به آنها مى شوند.
حضرت نوح عليه السلام پس از آن كه متحمّل زحمات طاقت فرسايى براى هدايت قومش شد و عدّه قليلى به وى ايمان آوردند و از هدايت بقيّه نااميد شد، آنها را نفرين كرد؛ كه در مباحث آينده شرح آن خواهد آمد.
----------
[۱]: سوره نوح، آيه ۲ و ۳.
[۲]: سوره نوح، آيه ۱۱ و ۱۲.
[۱]: سوره نوح، آيات ۴- / ۷.
•✾📚 @Dastan 📚✾•
۳. عمر طولانى حضرت نوح عليه السلام
سؤال: همان گونه كه در مباحث پيشين گذشت حضرت نوح عليه السلام عمرى طولانى داشت. چگونه يك انسان مى تواند عمرى چنين طولانى داشته باشد؟
جواب: اوّلًا در آن عصر و زمان عمر همه مردم طولانى تر از امروز بود. و طول عمر اختصاص به حضرت نوح عليه السلام نداشت؛ همان گونه كه قد و قواره و هيكل مردم آن زمان به مراتب درشت تر بود.
ثانياً: دانشمندان معتقدند عمر انسان حدّ و مرز محدود و خاصّى ندارد.
بنابراين، اگر شرايط تغيير كند عمر انسانها هم تغيير كرده و طولانى مى شود. آنها اين مطلب را روى برخى حيوانات و گياهان آزمايش كرده، و توانستند با تغيير شرايط عمر آنها را تا ده برابر طولانى تر كنند. بنابراين، اگر شرايط زيستى انسانى كه صد سال عمر مى كند تغيير كند و طول عمر او ده برابر شود، مى تواند ۱۰۰۰
سال عمر كند. حتّى برخى از دانشمندان مدّعى هستند كه در برخى از موارد قادرند در شرايط ايده آل عمر آن موجود را تا ۹۰۰ برابر افزايش دهند، كه در صورت تحقّق چنين شرايطى يك انسان ۱۰۰ ساله، ۰۰۰/ ۹۰ سال عمر خواهد كرد. نتيجه اين كه عمر حدّ و مرز معيّنى ندارد، بلكه تابع شرايط محيطى است كه اگر اصلاح شود طولانى مى گردد. بنابراين، كسانى كه به طول عمر مبارك حضرت مهدى عليه السلام ايراد مى گيرند از اين مسائل علمى بى اطّلاعند. خداوند براى آن حضرت شرايطى مهيّا ساخته كه عمر آن حضرت به دهها برابر افزايش يافته است.
ثالثاً: هرگاه خداوند اراده نمايد مطلبى تحقّق پيدا كند بى درنگ واقع خواهد شد، هر چند رمز و رازش بر ما روشن نباشد. و عمر طولانى برخى از اولياى الهى از اين طريق نيز قابل توجيه است، و معجزه امرى است كه در عصر پيامبران و امامان هر دو رخ داده است. پيامبر براى اثبات پيامبريش، و امام براى اثبات امامتش معجزه مى كردند. به عنوان نمونه به يكى از معجزات مشهور امام هادى عليه السلام توجّه فرماييد: روزى حضرت هادى عليه السلام در مجلسى نشسته بود متوكّل و اطرافيانش نيز حضور داشتند، مرد ساحرى نيز در آن مجلس بود. هنگامى كه حضرت دست به سمت ظرف غذا دراز كرد ساحر با توسّل به سحر و جادو ظرف مذكور را به سمت ديگر منتقل كرد، تا از دسترس امام خارج شود و امام را مسخره كند. امام دست به سمت ظرف ديگرى دراز كرد و آن مرد هتّاك همان عمل زشت را تكرار نمود. امام به تصوير شيرى كه بر روى پرده صاحبخانه نقش بسته بود اشاره كرد و فرمود: «اى حيوان اين ساحر را بخور! » متوكّل كه با دقّت اوضاع را زير نظر داشت به ناگاه مشاهده كرد شير از پرده جدا شد و به سمت ساحر رفت و او را دريد و خورد و به جاى خود بازگشت! ». [۱]
بنابراين، امكان عمر طولانى هم از طريق علمى و عادى وجود دارد و هم از طريق اعجاز و به صورت غير عادى، و عمر طولانى حضرت نوح عليه السلام و امام زمان عليه السلام امر غير ممكنى نيست.
جالب اين كه: مسيحيان كه در مورد طول عمر امام زمان عليه السلام ايراد مى كنند خودشان در مورد حضرت مسيح عمرى به مراتب طولانى تر قائل هستند. طبق آنچه در انجيل هاى فعلى نوشته شده، آنها معتقدند حضرت مسيح بعد از به دار آويخته شدن دفن شد و پس از سه روز دوباره زنده شد و به آسمانها رفت و هنوز زنده است و از آن زمان تاكنون بيش از دو هزار سال مى گذرد! آنها كه براى حضرت عيسى عليه السلام چنين عمر طولانى قائل هستند چطور عمر طولانى امام زمان عليه السلام مايه شگفتى و تعجّب آنهاست.
به هر حال حضرت نوح عليه السلام از عمر طولانى خود در جهت هدايت مردم استفاده كرد؛ چرا كه هدايت بشر بسيار مهم است، در روايتى از وجود مقدّس حضرت محمّد صلى الله عليه و آله خطاب به على عليه السلام مى خوانيم كه: «اگر خداوند يك نفر از بندگانش را به دست تو هدايت كند از آنچه آفتاب بر آن مى تابد ارزشمندتر است». [۱]
👇👇👇
آفتاب تنها بر كره زمين نمى تابد، بلكه بر تمام منظومه شمسى مى تابد. در نتيجه هدايت يك نفر، ارزشمندتر از مجموعه منظومه شمسى است. بنابراين، بايد مراقب همديگر باشيم اگر براى ديگران مشكلى پيش آمد آنها را هدايت كنيم.
پروردگارا! توفيق هدايت ديگران را كه بزرگ ترين سرمايه و افتخار است به ما مرحمت فرما.
زمانى كه پيامبران ظهور مى كردند مؤمنانِ به آنها محدود بودند، امّا همان
تعداد محدود كيفيّت بالايى داشتند. هنگامى كه پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله قيام كرد عدّه كمى به وى پيوستند و تعداد مسلمانان حتّى زمانى كه آن حضرت به مدينه هجرت كرد محدود بود و لذا در اوّلين برخورد نظامى اسلام با لشكر كفر و شرك، يعنى جنگ بدر، تعداد مسلمانان ۳۱۳ نفر و سپاه دشمن سه برابر آنها بود. تا آن جا كه فرمانده سپاه دشمن باور نكرد اين تعداد تمام سربازان اسلام باشد و لذا به يكى از فرماندهانش به نام عمير بن سيف گفت: اطراف محل اسكان لشكر مسلمانان را جستجو كن، ببين تمام لشكر مسلمانان همين ۳۱۳ نفرند يا افراد ديگرى در درّهها و پشت تپّهها پنهان شده اند و مى خواهند ما را غافلگير كنند. عمير رفت و جستجوى كاملى كرد و بازگشت و در گزارش مأموريت خويش چنين گفت: احدى در هيچ نقطه اى پنهان نشده و تمام لشكر مسلمانان همين ۳۱۳ نفرند، امّا از قيافه هاى آنها استفاده مى شود كه انسان هاى مصمّم و بااراده اى هستند، زبانشان را كه به گرد لبانشان مى چرخانند همانند زبان افعى است كه دور دهانش مى چرخاند. گمان مى كنم كه آنها از مدينه براى ما سوغات مرگ آورده اند! ». [۱]
پيروان حضرت نوح عليه السلام نيز هر چند به صد نفر نمى رسيدند، امّا بسيار مصمّم و بااراده بودند و بخشى از حالات آنها در سوره نوح آمده است.
خلاصه اين كه پيروان و ياران اوّليه پيامبران از نظر كمّى كم، امّا از نظر كيفى در سطح بسيار بالايى بودند.
----------
[۱]: بحارالانوار، ج ۵۰، ص ۱۴۶، ح ۳۰؛ شبيه اين داستان در همين جلد، ص ۱۸۴، ح ۴۹ در مورد امام رضا عليه السلام نيز نقل شده است.
[۱]: بحارالانوار، ج ۱، ص ۲۱۶، ح ۲۶.
[۱]: بحارالانوار، ج ۱۹، ص ۲۲۴؛ به نقل از سيّد المرسلين، ج ۲، ص ۷۳.
•✾📚 @Dastan 📚✾•
✨﷽✨
🔰 پند پدرانه برای دانشآموزان و دانشجویان عزیز
✍ عزیزانم! نشانيافتن و نشانداشتن از خدا، همان دارا بودن اخلاق كريمه الهی است كه مهمترين و سرآمد آنها علم و قدرت است. اين دو صفت با هم ملازمت و مصاحبت ضروريه وتنگاتنگ دارند و افتراق و جدايی آنها از يكديگر ممكن نيست.
در روايات آمده است كه «تَخَلَّقُوا بِاَخْلاقِ اللهِ»؛[۱] يعني به اخلاق خدا، خود را آراسته نماييد و خود را به صفات خداوند بياراييد. در بين صفات خداوند متعال، صفت علم، اشرف صفات و اسم «العالم» اعظم اسمای صفاتيه است. بيشتر اسما و صفات جماليه و جلاليه، به اين اسم و اسم «القادر» و صفت قدرت بر میگردد. بنابراين تزيّن به زينت و زيور علم، از اخلاق ديگر، بالاتر و ارزندهتر است.
هر كجا دانايی باشد، توانايی هست و هر كجا توانایی باشد، دانایی هست. پس در ميان آنچه بشر میخواهد و میجويد و مطالب و خواستههايی كه دارد، خواسته و مطلوبی از علم بالاتر نيست كه هر چه طالب آن، به مطلوب میرسد، باز طلبش بيشتر و آن را بيشتر و بهتر میخواهد.
بايد فرصت علمآموزی را غنيمت شمرد، درس خواند تا آگاهی و معرفت پيدا كرد. درس خواند تا خود و جامعه و اسلام را عزيز و سربلند نمود. درس خواند تا خود و ديگران را از ظلمت جهالت نجات داد.
درس بخوانید تا دانشمند شوید؛ بايد به همه بفهمانید كه شما دانشآموزان و دانشجويان عزیز ما از ديگران در استعداد و نيل به مدارج عاليه كمال و معارج ساميه ابتكار و اختراع كمتر نيستید، بلكه قویتر و رشيدترید.
📚 منبع: کتاب «۱۱۰ پند دلنشین (از توصیهها و اندرزهای مرجع عالیقدر آیت الله العظمی صافی گلپایگانی قدس سره»)/محسن اکبری شاهرودی
پینوشتها:
۱. علامه مجلسي؛ بحار الأنوار، ج ۶۱، ص ۱۲۹.
•✾📚 @Dastan 📚✾•
✍آیتالله بهجت:
چه بهشتی میشد دنیا برای ما انسانها، اگر حرفشنو بودیم و به ندای قوه عاقله گوش میکردیم.
.
📚 در محضر بهجت، ج۱، ص٣٠٨
•✾📚 @Dastan 📚✾•
نفرين حضرت نوح عليه السلام
همان گونه كه گذشت عليرغم تلاش هاى پيگير و شبانه روزى حضرت
نوح عليه السلام اكثريّت مردم ايمان نياوردند. خداوند خيال نوح را راحت كرد و دستور جديدى به وى داد. توجّه فرماييد:
« «وَأُوحِىَ إِلَى نُوحٍ أَنَّهُ لَنْ يُؤْمِنَ مِنْ قَوْمِكَ إِلَّا مَنْ قَدْ آمَنَ فَلَا تَبْتَئِسْ بِمَا كَانُوا يَفْعَلُونَ»؛ به نوح وحى شد كه: جز آنها كه (تا كنون) ايمان آورده اند، ديگر هيچ كس از قوم تو ايمان نخواهد آورد. پس، از كارهايى كه مى كردند؛ غمگين مباش». [۱]
اين آيه در حقيقت پايان مرحله ارشاد و هدايت قوم، و آيه بعد آغاز مرحله ديگرى از مأموريّت حضرت نوح است. توجّه فرماييد:
« «وَاصْنَعِ الْفُلْكَ بِأَعْيُنِنَا وَوَحْيِنَا وَلَا تُخَاطِبْنِى فِى الَّذِينَ ظَلَمُوا إِنَّهُمْ مُّغْرَقُونَ»؛ و (اكنون) در محضر ما و طبق وحى ما، كشتى بساز. و درباره آنها كه ستم كردند با من سخن مگو (و شفاعت مكن، ) كه (همه) آنها غرق شدنى هستند! ». [۲]
----------
[۱]: سوره هود، آيه ۳۶.
[۲]: سوره هود، آيه ۳۷.
كلمه «اعيننا» (در برابر ديدگان ما) اشاره به اين است كه تمام تلاشها و كوشش هاى تو در اين زمينه در حضور ماست. بنابراين، با فكر راحت به كار خويش ادامه بده. طبيعى است اين احساس كه خداوند حاضر و ناظر است و محافظ و مراقب مى باشد، هم به انسان توان و نيرو مى بخشد و هم احساس مسئوليّت بيشتر.
در ضمن از كلمه «وحينا» استفاده مى شود تمام صنايع ساخت بشر، اوّلين بار به وسيله وحى و با كمك پيامبران الهى ساخته شده است. سپس بشر آن را تكميل كرده و توسعه مى بخشد. لذا كشتى نوح كه مى بايست ظرفيّت ۸۰ نفر انسان و موادّ غذايى لازم براى آنها را داشته باشد، و از هر حيوان يك جفت را در خود جاى دهد همراه با غذاى كافى براى حيوانات مختلف با كمك وحى الهى ساخته شد.
سومين مطلب قابل توجّه در اين آيه شريفه اين كه شفاعت حساب و كتاب دارد. كسانى مشمول شفاعت مى شوند كه حداقّل ارتباط خود را با خداوند حفظ كرده باشند؛ بدين جهت خداوند به پيامبرش يادآور مى شود كه درباره ظالمان و كافران كه دعوتت را نپذيرفتند، شفاعت مكن و آنها بايد همگى نابود شوند.
به هر حال حضرت نوح عليه السلام به امر پروردگار در وسط خشكى و در شهر كوفه يا منطقه ديگرى كه از دريا دور بود شروع به ساخت كشتى كرد. قوم لجوج و عنود نوح با مشاهده اين صحنه بسيار تعجّب كرده و عكس العمل هاى متفاوتى نشان دادند. توجّه فرماييد:
« «وَيَصْنَعُ الْفُلْكَ وَكُلَّمَا مَرَّ عَلَيْهِ مَلَأُ مِنْ قَوْمِهِ سَخِرُوا مِنْهُ قَالَ إِنْ تَسْخَرُوا مِنَّا فَإِنَّا نَسْخَرُ مِنْكُمْ كَمَا تَسْخَرُونَ»؛ او مشغول ساختن كشتى بود؛ و هر زمان گروهى از اشراف قومش بر او مى گذشتند او را مسخره مى كردند؛ (ولى نوح) گفت اگر ما را مسخره مى كنيد، ما نيز شما را همين گونه مسخره خواهيم كرد! ». [۱]
مى گويند: هر دسته از گروه هاى اشراف، نوعى استهزا كه مايه خنده و تفريح بود براى خود انتخاب كردند. يكى مى گفت: اى نوح! مثل اين كه ادّعاى پيامبرى نگرفت، آخر سر نجّار شدى! ديگرى مى گفت: كشتى مى سازى بسيار خوب، دريايش را هم بساز! آيا هيچ آدم عاقلى ديده اى در وسط خشكى، كشتى بسازد؟! بعضى ديگر شايد مى گفتند: اوه، كشتى به اين بزرگى براى چه مى خواهى؟ لااقل كوچك تر بساز، كه اگر بخواهى به سوى دريا بكشى، براى تو ممكن باشد!
كار آدم هاى نادانِ مغرور، مسخره كردن است و بى شك اين كار نشانه نادانى است. تو چه مى دانى؟ شايد كسى را كه مسخره مى كنى مقامش از تو بالاتر و برتر باشد و در نزد پروردگار اجر و قرب بيشترى داشته باشد.
امّا حضرت نوح عليه السلام به استهزاى آنها توجّهى نكرد و ضمن ادامه كار با جدّيت تمام، آنها را تهديد به مقابله به مثل كرد، كه اگر شما بى جهت ما را مسخره مى كنيد، ما در آينده به حق شما را مسخره خواهيم كرد. و به زودى خواهيد دانست كه عذاب خواركننده به سراغ چه كسى خواهد آمد، و مجازات جاودان از آن چه كسانى خواهد بود.
بالاخره حضرت نوح عليه السلام آن مردمِ مشركِ كافرِ ناسپاس را نفرين كرد و فرمود:
----------
[۱]: سوره هود، آيه ۳۸.
👇👇👇
« «رَّبِّ لَاتَذَرْ عَلَى الْأَرْضِ مِنْ الْكَافِرِينَ دَيَّاراً* إِنَّكَ إِنْ تَذَرْهُمْ يُضِلُّوا عِبَادَكَ وَلَا يَلِدُوا إِلَّا فَاجِراً كَفَّاراً»؛ پروردگارا! هيچ كس از كافران را بر روى زمين باقى مگذار! چرا كه اگر آنها را باقى بگذارى، بندگانت را گمراه مى كنند و جز نسلى فاجر و كافر به دنيا نمى آورند! ». [۱]
سؤال: آيا نفرين نوح پيامبر عليه السلام از روى عصبانيّت و انتقام بود، يا بر اساس حكمت و در راستاى هدايت و ارشاد مردم صورت گرفت؟
جواب: از آيه دوم استفاده مى شود كه نفرين آن حضرت از روى خشم و غضب و كينه و انتقام نبود، بلكه از سر رحمت و حكمت بود، چرا كه آنها هم خودشان فاسق بودند و هم نسلشان انسان هاى فاسقى مى شدند و خداوند حكيم جمعيّتى را زنده نگه مى دارد كه فايده اى داشته باشند و آنها هيچ فايده اى حتّى براى خودشان هم نداشتند و لذا حضرت نوح آنها را نفرين كرد، و با اين نفرين در حقيقت حكمت خدا را بيان نمود. ضمناً نفرين آن حضرت اختصاص به قومش ندارد، بلكه شامل هر جمعيّت و قومى كه گمراه و فاسد شوند و سعى در گمراه ساختن بندگان خدا داشته باشند مى شود. زيرا در كار خداوند تبعيض نيست، بلكه بر اساس حكمت است.
به هر حال خداوند نفرين پيامبرش را اجابت كرد و فرمان عذاب صادر شد، امّا نه به لشكر زمين و آسمان، بلكه اين مأموريّت به آب كه مايه حيات است داده شد. توجّه فرماييد:
« «فَفَتَحْنَا أَبْوَابَ السَّمَاءِ بِمَاءٍ مُّنْهَمِرٍ* وَفَجَّرْنَا الْأَرْضَ عُيُوناً فَالْتَقَى الْمَاءُ عَلَى أَمْرٍ قَدْ قُدِرَ»؛ در اين هنگام درهاى آسمان را با آبى فراوان و بى وقفه گشوديم؛ و زمين را شكافتيم و چشمه هاى زيادى بيرون فرستاديم؛ و اين دو آب براى هدفى كه مقدّر شده بود درآميختند! ».
هنگامى كه نشانه هاى عذاب آشكار گشت نوح عليه السلام نگاه كرد ديد از تنور هم چشمه اى ظاهر شده و آب فوران مى كند. نزول باران هاى پى در پى آسمان از يك سو و جوشش تمام چشمهها و آب هاى زيرزمينى از سوى ديگر، درياى عظيم و وحشتناكى را ايجاد كرد كه براى نجات از آن چاره اى جز سوار شدن بر كشتى نبود. لذا خداوند متعال حضرت نوح عليه السلام و مؤمنان به وى را، از هر حيوانى يك جفت را سوار بر كشتى كرد و نجات داد و بقيّه همگى گرفتار طوفان شده، و در آب غرق شدند.
----------
[۱]: سوره نوح، آيه ۲۶ و ۲۷.
•✾📚 @Dastan 📚✾•
سفارشات شيطان!
پس از آن كه قوم حضرت نوح غرق شدند شيطان خدمت حضرت نوح عليه السلام رسيد و گفت: تو خدمتى به من كردى من نيز مى خواهم به تو خدمتى كنم! حضرت نوح با تعجّب پرسيد: چه خدمتى به تو كرده ام؟ گفت: اين جمعيّتى كه نفرين كردى و نابود شدند و نسل آنها را، شب و روز مى بايست وسوسه مى كردم و تلاش و زحمت مى كشيدم تا هدايت نشوند، اكنون كه هلاك شده اند تا مدّتى آسوده ام؛ زيرا كسانى كه من بر آنها سلطه داشتم نابود شده اند و آنها كه مانده اند
سلطه اى بر آنان ندارم! حضرت نوح با شنيدن اين سخن ناراحت شد و گريست.
سپس خطاب آمد كه نصايح شيطان را بشنو از اين روايت معلوم مى شود كه شيطان هم در گوشه وجدانش نقطه اميدى هست هر چند بيدار نمى شود. به هر حال خطاب به حضرت گفت: در سه جا مراقب من باش كه حضور جدّى دارم و به وسوسه مى پردازم:۱. «
اذْكُرْنِى اذَا غَضِبْتَ
؛ به هنگام خشم و غضب به ياد من باش (كه بسيار به تو نزديكم) ».
بسيارى از قهرها، نزاع ها، طلاق ها، گناهان و مانند آن به هنگام خشم و غضب رخ مى دهد و لذا توصيه شده به هنگام عصبانيّت تصميمى نگيريد و از آن محل خارج شويد.
۲. «
وَاذْكُرْنِى اذَا حَكَمْتَ بَيْنَ اثْنَيْنِ
؛ به هنگام قضاوت بين دو نفر (نيز) به ياد من باش».
كه در چنين حالتى به تو نزديكم و سعى مى كنم تو را از مرز عدالت خارج كنم.
۳. «
واذْكُرْنِى اذَا كُنْتَ مَعَ امْرَأَةٍ خَالِياً لَيْسَ مَعَكُمَا احَدٌ
؛ و به هنگامى كه با زن بى مانعى خلوت كرده اى و هيچ كس غير از شما دو نفر در آن جا نيست (نيز مراقب وسوسه هاى من باش) ». [۱] در چنين مكانى نفر سوم شيطان است و لذا خلوت با اجنبيّه را حرام شمرده اند.
----------
[۱]: بحارالانوار، ج ۱۱، ص ۳۱۸، ح ۲۰.
•✾📚 @Dastan 📚✾•
روابط مادّى و معنوى انسان ها
انسانها داراى زندگى اجتماعى هستند، روابط مادّى و معنوى مختلفى با هم
دارند. گاه رابطه، نسبى و خويشاوندى است؛ مثل رابطه پدر و فرزند، يا مادر و فرزند، يا خواهر و برادر، يا عمو و برادرزاده، يا پسردايى و پسرعمّه و مانند آن.
و گاه رابطه، سببى است؛ مثل رابطه زن و شوهر، يا رابطه عروس و پدرشوهر، يا داما و مادرزن و مانند آن.
و گاه پيوند قبيلگى است؛ مثل اين كه فلان كس از فلان قبيله، و ديگرى از قبيله ديگرى است.
و گاه پيوند، گروهى و حزبى است؛ مثل اين كه فلان كس وابسته به فلان گروه، و ديگرى عضو حزب و گروه ديگرى است. كه برخى از پيوندهاى مذكور اختيارى و برخى غير اختيارى است. آنچه گفته شد همه پيوندهاى مادّى است، و پيوندهاى ديگرى نيز وجود دارد كه معنوى است. مثلًا پيوند اخوّت و برادرى كه خداوند متعال در آيه ۱۰ سوره حجرات آن را براى مؤمنان مطرح كرده «إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ» يك پيوند معنوى است. و يا اين جمله كه حضرت رسول صلى الله عليه و آله فرمود: «
أَنَا وَعَلِىٌّ ابَوا هَذِهِ الامَّةِ
؛ من و على پدران اين امّت هستيم» [۱] يك پيوند معنوى ميان پيامبر اسلام و على عليه السلام و امّت اسلامى است.
خلاصه اين كه انسانها داراى پيوندهاى مختلف مادّى و معنوى هستند. و گاه در ميان پيوندهاى مادّى و معنوى تضادّ و تعارض ايجاد مى شود و انسانها مجبور به انتخاب مى شوند. اگر بخواهند پيوند معنوى را حفظ كنند بايد موقّتاً از پيوند مادّى چشم بپوشند و اگر نتوانند از پيوند مادّى چشم بپوشند بايد پيوند معنوى را رها كنند.
به دو نمونه از اين قبيل تضادها، توجّه فرماييد:
۱. خداوند متعال در آيه ۱۳۵ سوره نساء مى فرمايد:
« «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا كُونُوا قَوَّامِينَ بِالْقِسْطِ شُهَدَاءَ للَّهِ وَلَوْ عَلَى أَنفُسِكُمْ أَوِ الْوَالِدَيْنِ وَالْأَقْرَبِينَ إِنْ يَكُنْ غَنِيّاً أَوْ فَقِيراً فَاللَّهُ أَوْلَى بِهِمَا فَلَا تَتَّبِعُوا الْهَوَى أَنْ تَعْدِلُوا وَإِنْ تَلْوُوا أَوْ تُعْرِضُوا فَإِنَّ اللَّهَ كَانَ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِيراً»؛ اى كسانى كه ايمان آورده ايد! همواره و هميشه قيام به عدالت كنيد. براى خدا گواهى دهيد، اگرچه به زيان شما، يا پدر و مادر و نزديكانتان بوده باشد! (چرا كه) اگر او (/ كسى كه گواهى شما به زيان اوست غنى يا فقير باشد، خداوند سزاوارتر است كه از آنان حمايت كند. بنابراين، از هوا و هوس پيروى نكنيد، كه منحرف خواهيد شد! و اگر حق را تحريف كنيد، و يا از اظهار آن اعراض نماييد، خداوند به آنچه انجام مى دهيد آگاه است».
----------
[۱]: بحارالانوار، ج ۱۶، ص ۹۵ و ۳۶۴؛ من لا يحضره الفقيه، ج ۴، ص ۲۳۵.
👇👇👇
در اين جا رابطه نسبى در تعارض با روابط معنوى و ارزش هاى الهى قرار گرفته و خداوند دستور مى دهد كه از رابطه نسبى چشم پوشى كنيد و به عدالت و شهادت بر حق بپردازيد كه نشانه ايمان است و اگر رابطه نسبى را مقدّم داشتيد و عليرغم اين كه در اختلاف بين (مثلًا) پدرتان و يك فرد غريبه مى دانستيد حق با غريبه است و به نفع پدرتان شهادت داديد، نشانه بى ايمانى است.
۲. در آخرين آيه سوره مجادله نيز مى خوانيم:
« «لَّا تَجِدُ قَوْماً يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الْآخِرِ يُوَادُّونَ مَنْ حَادَّ اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَلَوْ كَانُوا آبَاءَهُمْ أَوْ أَبْنَاءَهُمْ أَوْ إِخْوَانَهُمْ أَوْ عَشِيرَتَهُمْ أُوْلَئِكَ كَتَبَ فِى قُلُوبِهِمُ الْإِيمَانَ وَأَيَّدَهُمْ بِرُوحٍ مِّنْهُ وَيُدْخِلُهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِى مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِينَ فِيهَا رَضِىَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَرَضُوا عَنْهُ أُوْلَئِكَ حِزْبُ اللَّهِ أَلَا إِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْمُفْلِحُونَ»؛ هيچ قومى را كه ايمان به خدا و روز رستاخيز دارند نمى يابى كه با دشمنان خدا و رسولش دوستى كنند، هر چند پدران يا فرزندان يا برادران يا خويشاوندانشان باشند؛ آنان كسانى هستند كه خدا ايمان را بر صفحه دلهايشان نوشته و با روحى از ناحيه خودش آنها را تأييد فرموده و آنها را در باغ هايى بهشتى وارد مى كند كه نهرها از پاى درختانش جارى است، جاودانه در
آن مى مانند؛ خدا از آنها خشنود است، و آنان نيز از خدا خشنودند؛ آنها «حزب اللَّه» اند؛ بدانيد «حزب اللَّه» پيروزان و رستگارانند».
در اين آيه شريفه رابطه نسبى و قبيلگى با رابطه ايمان و تقوا در تعارض قرار گرفته و به مؤمنان دستور داده شده براى تقويت رابطه ايمان از رابطه نسبى و قبيلگى چشم بپوشند.
علاوه بر آيات قرآن- كه دو نمونه آن گذشت- در روايات و سيره معصومين عليهم السلام نيز اين مسأله به وضوح ديده مى شود، كه پيامبران و امامان عليهم السلام در گفتار و كردار عملًا روابط معنوى را بر روابط مادّى، و اصول و ضوابط را بر روابط مقدّم مى دانستند؛ به عنوان نمونه مى توان به داستان حضرت على عليه السلام و برادرش عقيل از زبان آن حضرت اشاره نمود.
•✾📚 @Dastan 📚✾•
على عليه السلام و تقاضاى بى مورد عقيل
به خدا قسم «عقيل» [۱] برادرم را ديدم كه به شدّت فقير شده بود، و از من مى خواست كه يك مَن از گندمهاى شما را (برخلاف موازين) به او ببخشم.
كودكانش را ديدم كه از گرسنگى موهايشان ژوليده، و بر اثر فقر رنگشان دگرگون
گشته، و گويا صورتشان با نيل رنگ شده بود!
«عقيل» باز هم اصرار كرد، و چند بار خواسته اش را تكرار نمود، من به او گوش فرا دادم! خيال كرد دينم را به او مى فروشم! و به دلخواه او قدم بر مى دارم، و از راه و رسم خويش دست مى كشم! (امّا من براى بيدارى و هشدار به او) آهنى را در آتش گداختم، سپس آن را به بدنش نزديك ساختم (توجّه كنيد حضرت آهن را به بدن او نزد، بلكه آن را نزديك بدنش برد) تا با حرارت آن عبرت گيرد، (ناگهان) ناله اى همچون بيمارانى كه از شدّت درد مى نالند سر داد، و چيزى نمانده بود كه از حرارت آن بسوزد. به او گفتم: هان اى عقيل! زنان سوگمند در سوگ تو بگريند! از آهن تفتيده اى كه انسانى آن را به صورت بازيچه سرخ كرده ناله مى كنى! امّا مرا به سوى آتشى مى كشانى كه خداوند جبّار با شعله خشم و غضبش آن را برافروخته است. تو از اين حرارت مى نالى و من از آن آتش سوزان نالان نشوم؟! [۱] و [۲]
راستى على چه مى كند، و ديگران چگونه رفتار مى كنند؟ ايمان على به او اجازه نمى دهد موادّ غذايى مختصرى را به برادر فقير و نيازمند و عيالمند و نابينايش برخلاف ضوابط بدهد، امّا زمامداران بى ايمان دنيا را تماشا كن كه چه رانت خواريهايى مى كنند؛ واقعاً انسان از بيان آن شرم مى كند. ببين تفاوت ره از كجاست تا به كجا!
----------
[۱]: حضرت ابوطالب عليه السلام چهار پسر داشت، كه هر كدام با يكديگر ۱۰ سال فاصله سنّى داشتند. اسامى آنها به ترتيب سن عبارتند از: ۱. طالب. ۲. عقيل. ۳. جعفر. ۴. على عليه السلام. حضرت ابوطالب« عقيل» را بسيار دوست مى داشت، و لذا پيامبر به عقيل مى فرمود: « من از دو جهت تو را دوست دارم: يكى از نظر خويشاوندى، و ديگر به خاطر آنكه مى دانم عمويم ابوطالب تو را سخت دوست مى داشت». عقيل در جنگ موته همراه برادرش جعفر شركت داشت، و از« انساب» عرب و سرگذشت آنها در ايّام جاهليّت از همه داناتر بود، و در مناظرات سخت حاضر جواب بود. در مورد اينكه قبل از شهادت اميرمؤمنان عليه السلام نزد معاويه رفت يا پس از آن، در ميان مورخان اختلاف نظر است. ولى محقّقان معتقدند پيش از شهادت نبوده است. (ترجمه گويا و شرح فشرده بر نهج البلاغه، ج ۲، ص ۵۹۷).
[۱]: عقيل داستان خود را براى معاويه چنين نقل مى كند: « زندگى بر من سخت شده بود، فرزندانم را جمع كردم و به نزد برادرم على عليه السلام رفتم. گرسنگى در قيافه فرزندانم هويدا بود، به من فرمود: « شب بيا تا چيزى به تو بدهم». شب يكى از فرزندانم دست مرا گرفت، و به سوى او برد. پس از نشستن، امام به فرزندم دستور داد از آن جا خارج شود. سپس به من گفت: « بگير! » من خيال كردم كيسه اى از طلا است، دستم را دراز كردم، ناگاه احساس كردم كه پاره آهن داغى است... صدايم بلند شد. به من فرمود: « مادرت برايت گريه كند. اين آهنى است كه آتش دنيا آن را داغ كرده است. من و تو چگونه خواهيم بود آنگاه كه به زنجيرهاى جهنّم كشيده شويم؟ » آنگاه اين آيه را قرائت كرد: « إِذِ الْأَغْلَالُ فِى أَعْنَاقِهِمْ وَالسَّلَاسِلُ يُسْحَبُونَ» (سوره غافر، آيه ۷۱). سپس فرمود: « بيش از آنچه خداوند براى تو قرار داده، نزد من نيست». عقيل مى گويد: پس از نقل اين جريان معاويه در شگفتى فرو رفت و گفت: « هيهات هيهات عقمت النساء ان يلدن مثله؛ ديگر زنان همانند على نخواهند زاييد». (شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج ۱۱، ص ۲۵۳).
[۲]: نهج البلاغه، خطبه ۲۲۴.
•✾📚 @Dastan 📚✾•
پسر نوح پيامبر
در داستان اصحاب السفينه نيز اين تعارض ديده مى شود. پسر حضرت نوح با بدان بنشست و خاندان نبوّتش گم كرد. عذاب الهى نازل شد، ابرهاى تيره و تار صفحه آسمان را سياه و ظلمانى و صداى رعد و برق فضا را منقلب كرد. بارش باران هاى سيل آسا از آسمان، و جوشش آب هاى فراوان از زمين نشان از عذابى فراگير و خطرناك مى داد. حضرت نوح عليه السلام به يارانش دستور داد با ياد و نام خداوند سوار بر كشتى نجات شوند «بِسْمِ اللَّهِ مَجْرَاهَا وَمُرْسَاهَا» [۱] سپس خطاب به فرزندش گفت: « «يَا بُنَىَّ ارْكَبْ مَّعَنَا وَلَا تَكُنْ مَّعَ الْكَافِرِينَ»؛ [۲] پسرم! همراه ما سوار شو، و با كافران مباش! » امّا سوار شدن بر اين كشتى مجوّز و پاسپورت مى خواهد و پاسپورت آن ايمان به خدا و جدا شدن از صف كفّار است. اى انسان! دفع ضرر احتمالى لازم است، مخصوصاً ضررى كه از مرز احتمال تجاوز كرده و به سرحدّ يقين رسيده و نشانه هاى آن آشكار شده است. بنابراين، صف خود را از صف
بى ايمانها جدا كن و با ترنّم سرود ايمان بر كشتى نجات سوار شو. امّا پسر نوح كه بر لجاجت و سماجت خود اصرار مى كرد پيشنهاد پدر را نپذيرفت و گفت:
« «سَأَوِى إِلَى جَبَلٍ يَعْصِمُنِى مِنَ الْمَاءِ»؛ [۱] به زودى به كوهى پناه مى برم تا مرا از آب حفظ كند! » حضرت نوح عليه السلام كه خطر غرق شدن فرزند را كاملًا درك مى كرد فرمود:
« «لَا عَاصِمَ الْيَوْمَ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ إِلَّا مَن رَّحِمَ»؛ امروز هيچ نگهدارى در برابر فرمان خدا نيست؛ مگر آن كس را كه او رحم كند! » آرى! امروز تنها راه نجات ايمان آوردن و سوار شدن بر كشتى نجات است.
همان طور كه حضرت نوح عليه السلام با فرزندش مشغول گفتگو بود تا شايد بتواند او را متقاعد كند و ايمان بياورد و از هلاكت نجات يابد، موجى ميان آن دو حايل شد و فرزند نوح در آب غرق شد. «فَكَانَ مِنَ الْمُغْرَقِينَ» [۲] طوفان مأموريّت خود را انجام داد و تمام كسانى را كه بر كشتى سوار نشده بودند غرق كرد. در پى آن، فرمان قطع طوفان نازل شد. به آيه ۴۴ سوره هود توجّه كنيد:
« «وَقِيلَ يَا أَرْضُ ابْلَعِى مَاءَكِ وَيَا سَمَاءُ أَقْلِعِى وَغِيضَ الْمَاءُ وَقُضِىَ الْأَمْرُ وَاسْتَوَتْ عَلَى الْجُودِىِّ وَقِيلَ بُعْداً لِّلْقَوْمِ الظَّالِمِينَ»؛ و گفته شد: اى زمين آبت را فرو بر! و اى آسمان (از بارش) خوددارى كن! و آب فرو نشست و كار پايان يافت و (كشتى) بر (دامنه كوهِ) جودى پهلو گرفت؛ و (در اين هنگام) گفته شد: دور باد گروه ستمكار (از رحمت خدا! ) ».
در ادامه داستان، حضرت نوح عليه السلام در مورد فرزند غرق شده اش از خداوند سؤالى كرد، كه در حقيقت نمونه اى از تعارض نسبت هاى مادّى و معنوى است.
توجّه فرماييد:
« «رَبِّ إِنَّ ابْنِى مِنْ أَهْلِى وَإِنَّ وَعْدَكَ الْحَقُّ وَأَنْتَ أَحْكَمُ الْحَاكِمِينَ»؛ پرودگارا! پسرم از
خاندان من است؛ و وعده تو (در مورد نجات خاندانم) حق است؛ و تو بهترين حكم كنندگانى! » [۱] خداوند متعال طبق آيه ۴۰ سوره هود دستور داده بود كه حضرت نوح عليه السلام از هر جفتى از حيوانات و همچنين خاندانش (اهلك) را سوار بر كشتى كند و اين در حقيقت وعده خداوند براى نجات اهل (و خانواده) حضرت نوح عليه السلام بود. و با توجّه به اين كه فرزند نوح جزئى از خانواده اش بوده، اين سؤال براى پيامبر خدا ايجاد شد كه چطور او نجات نيافته و در طوفان غرق شده است!؟
خداوند در پاسخ فرمود:
« «يَا نُوحُ إِنَّهُ لَيْسَ مِنْ أَهْلِكَ إِنَّهُ عَمَلٌ غَيْرُ صَالِحٍ فَلَا تَسْأَلْنِ مَا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ إِنِّى أَعِظُكَ أَنْ تَكُونَ مِنَ الْجَاهِلِينَ»؛ اى نوح! او از اهل تو نيست! او عمل غير صالحى است (/ فرد ناشايسته اى است ؛ پس آنچه را از آن آگاه نيستى از من مخواه؛ من به تو اندرز مى دهم كه از جاهلان نباشى». [۲] يعنى چون فرزندت رابطه اش را با خداوند قطع كرده اهل تو محسوب نمى شود، و رابطه اش با خانواده ات نيز بريده شده است.
حضرت نوح عليه السلام كه به اشتباهش پى برد خطاب به خداوند عرض كرد:
« «رَبِّ إِنِّى أَعُوذُ بِكَ أَنْ أَسْأَلَكَ مَا لَيْسَ لِى بِهِ عِلْمٌ وَإِلَّا تَغْفِرْ لِى وَتَرْحَمْنِى أَكُنْ مِّنَ الْخَاسِرِينَ»؛ پروردگارا! من به تو پناه مى برم كه از تو چيزى بخواهم كه از آن آگاهى ندارم. و اگر مرا نيامرزى، و بر من رحم نكنى، از زيانكاران خواهم بود». [۳]
----------
[۱]: سوره هود، آيه ۴۱.
[۲]: سوره هود، آيه ۴۲.
[۱]: سوره هود، آيه ۴۳.
[۲]: سوره هود، آيه ۴۳.
[۱]: سوره هود، آيه ۴۵.
[۲]: سوره هود، آيه ۴۶.
[۳]: سوره هود، آيه ۴۷.
•✾📚 @Dastan 📚✾•
ارتباط با خدا تنها راه نجات
از آنچه در مورد حضرت نوح عليه السلام و فرزندش گذشت استفاده مى شود كه تنها راه نجات، ارتباط با خداوند و عمل صالح است. اگر ارتباط انسان با خداوند قطع شود روز قيامت راه نجاتى نيست، هر چند فرزند پيامبر باشد و لذا ارتباط با خداوند بايد هر چه بيشتر تقويت، و آنچه اين ارتباط را تضعيف مى كند برچيده شود.
متأسّفانه امروز جوانان ما از هر زمانى بيشتر در معرض خطرند، چون چشمه هاى فساد از هر جايى مى جوشد. اگر در گذشته فراهم كردن ابزار فساد كارى دشوار بود، امروزه تهيّه مقدّمات آن بسيار سهل و آسان و در دسترس همگان است. و لذا جوانان بايد به هوش باشند و خود را از لغزشگاهها دور نگه دارند، همان گونه كه مسئولين نيز بايد احساس مسئوليّت كرده و براى حفظ و تقويت ارتباط جوانان با خداوند نهايت كوشش خود را به كار گيرند. چون اگر نسل جوان از دست برود فقط جهان آخرت از دست نمى رود، بلكه دنيا نيز از دست مى رود. زيرا همين جوانان دلاور هستند كه لباس رزم بر تن مى كنند و شجاعانه در مقابل دشمن مى ايستند. البتّه جوانانى كه به خدا و قيامت ايمان داشته و رابطه خود را با خداوند قطع نكرده باشند.
پدران! مادران! متولّيان آموزش و پرورش! دانشگاه ها! رسانه هاى جمعى! همگى به هوش باشيد، كه دشمن از دو راه سعى دارد جوانان ما را به تباهى و فساد بكشد:
۱. فساد اخلاقى؛ اين كار را از طريق رواج و اشاعه موادّ مخدر، مشروبات الكلى، فيلم هاى مستهجن و مانند آن انجام مى دهد.
۲. متزلزل ساختن ايمان به خدا و معاد و امام زمان عليه السلام و مانند آن كه از طريق
شبهه افكنى و ايجاد سؤال حاصل مى شود.
حوزه هاى علميّه، روحانيّون، علما و مراجع معظّم تقليد در اين زمينه وظيفه سنگينى دارند؛ هر چند حل اين مشكل تنها به وسيله يك گروه امكان پذير نيست، بلكه همه بايد دست به دست هم بدهند و اين سرمايه با ارزش را حفظ كنند و آن را از آفات و خطرات دور نگه دارند، و با برنامه ريزى صحيح و عاقلانه به همراه منطق و محبّت و عاطفه، ارتباط آنها را هر چه بيشتر با خداوند متعال تقويّت نمايند.
•✾📚 @Dastan 📚✾•
مشكل دنياى امروز
دنياى امروز شعارهاى جذّاب و فريبنده اى نظير «حقوق بشر»، «دموكراسى»، «حمايت از كارگران»، «روز مادر» و حتّى «حمايت از حيوانات» مى دهد، امّا به هنگام عمل رابطهها و منافع شخصى بر ضوابط و منافع ملّى مقدّم مى شود.
آمريكايىها مى گويند: «اسرائيل در خاور ميانه حافظ منافع ماست و لذا، اگر در غزّه جنايت كند او را محكوم نمى كنيم، زيرا محكوميّت اسرائيل به مصلحت منافع ما نيست! » اخيراً هيأتى از سازمان ملل به سرپرستى يك يهودى صهيونيست مأمور مطالعه و تحقيق در مورد جنايات جنگى اسرائيل در غزه شد، و گزارش مفصّلى در بيش از ۵۰۰ صفحه به سازمان ملل ارائه كرده و خواستار محاكمه عوامل جنگى شده، امّا آمريكايىها هر گونه اقدامى بر عليه اسرائيل را در سازمان ملل وتو كردند، چون اسرائيل حافظ منافع آنها در خاورميانه است!
آرى! مشكل اساسى دنياى امروز مقدّم داشتن روابط بر ضوابط است. دنيايى كه امام زمان عليه السلام ان شاء اللَّه بر آن حكومت خواهد كرد دنياى تقدّم ضوابط بر روابط خواهد بود، و ارزشها حكومت خواهد كرد.
•✾📚 @Dastan 📚✾•
مبارزه با بت پرستى هدف اصلى پيامبران
طبق آنچه از تاريخ استفاده مى شود و قرآن مجيد نيز به آن گواهى مى دهد، پيامبران الهى مردم را به خداپرستى دعوت نمى كردند بلكه دعوت به توحيد و يكتاپرستى مى كردند؛ زيرا همه مردم، حتّى مشركان، اصل وجود خدا را قبول داشتند. و لذا پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله ۱۳ سال در مكّه زحمات طاقت فرسايى متحمّل شد تا مردم به توحيد و يكتاپرستى روى آورند، و از شرك و بت پرستى رويگردان شوند، و خدايى جز «اللَّه» را نپرستند. و شعار پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله «
قولوا لا اله الا اللَّه تفلحوا» [۱]
در همين راستا بود. و علّت اين كه همه انسان ها، حتّى مشركان و بت پرستان، اصل وجود خدا را قبول دارند دو مطلب است:
۱. خداپرستى جزء فطرت انسان است، و هر انسانى بالفطره در درون دل به خداوند ايمان دارد.
۲. هر كس كمترين بهره اى از عقل داشته باشد و به صفحه عالم آفرينش نگاهى بيندازد و اين همه آثار خداوند را ببيند، بى شك پى به وجود او مى برد.
اگر انسان وارد موزه اى شود و يك تابلوى نقاشى بسيار زيبايى را مشاهده كند، كه در كنار آن نام نقّاش و زمان زندگى او را كه مثلًا مربوط به ۳۰۰ سال قبل است، نوشته باشند انسان به هنر و مهارت نقاش ناديده آفرين مى گويد، و هرگز احتمال نمى دهد كه آن اثر بديع و زيبا توسّط كودك غير مميزى كه با قلموى نقّاشى مشغول بازى بر روى بوم بوده به وجود آمده باشد. حال اگر انسانى تابلوهاى فراوان و نامحدودى از خالق هستى در گوشه و كنار عالم ببيند كه قابل مقايسه با تابلوهاى نقاشى بشر نيست، به وجود خداوند متعال پى نمى برد؟!
اين همه نقش عجب بر در و ديوار وجودهر كه فكرت نكند نقش بود بر ديوار
👇👇👇
بنابراين، وجود اين همه آثار پروردگار در صفحه جهان آفرينش انسان را به سوى او هدايت مى كند. حتّى طبيعى مسلك ها، كه اسم خدا را قبول ندارند، در عمل خداوند را قبول دارند. كسانى كه قلبشان را جرّاحى مى كنند و ناچارند چند رگ مسدود قلب را تعويض نمايند، رگى از پشت ران تا ساق پايشان وجود دارد كه آن را درآورده و قطعه قطعه كرده، و جايگزين رگ هاى فاسد شده قلب مى كنند و بدين وسيله مشكل قلب برطرف مى شود. اگر از طبيب طبيعى مسلك پرسيده شود: «چه كسى اين رگ را در بدن انسان براى چنين روزى ذخيره كرده است؟ » مى گويد: «طبيعت پيش بينى چنين مشكلاتى را براى بشر كرده، و لذا اين رگ را براى حل اين مشكل احتمالى در پايش به وديعت نهاده است» معناى اين سخن اين است كه طبيعت موجودى است داراى شعور، علم و فهم بسيار بالا، كه مشكلات آينده بشر، و راه حل آن را پيش بينى كرده است! او نام اين موجود را طبيعت نهاده و ما آن را خدا مى ناميم. بنابراين، همه خدا را قبول دارند و در نامش اختلاف كرده اند.
از منكران خدا و معتقدان به طبيعت مى پرسيم: «مگر انسان داراى دو كليه نمى تواند با يك كليه زندگى كند؟ پس چرا دو كليه در بدن وى نهاده شده است؟ » مى گويند: «طبيعت پيش بينى كرده كه اگر يك كليه فاسد شد زندگى انسان دستخوش مشكلاتى نشود و بتواند به حيات خود ادامه دهد، يا اگر هر دو كليه انسانى فاسد شد و از كار افتاد شما بتوانيد يك كليه خود را در اختيار وى قرار داده و او را از مرگ نجات دهيد؟
ما اين موجود باشعور حكيم آينده نگر را خدا ناميده و آنها طبيعتش مى گويند،
پس اختلاف در نام است. كسانى كه زخم معده مى گيرند و با اين بيمارى دست به گريبان مى شوند، بخشى و گاه نصف معده آنها را برمى دارند و چنين شخصى با نصف باقيمانده معده به زندگى خود ادامه مى دهد. اگر پرسيده شود: «انسانى كه با نصف معده مى تواند زندگى كند چرا معده كامل در نهادش گذاشته شده است؟ » جواب مى دهند: «طبيعت پيش بينى بيمارىها و مشكلاتى كه براى معده حاصل مى شود را كرده و بيش از حدّ نيازش قرار داده است» بنابراين، طبيعى مسلكها نيز خدا را قبول دارند، هر چند نام آن را طبيعت گذاشته اند.
نتيجه اين كه پيامبران آمده اند تا با بت پرستى مبارزه كرده و مردم را به يكتاپرستى دعوت كنند، وگرنه اصل وجود خدا را همه، حتّى بت پرستان و مشركان و طبيعى مسلكها قبول دارند».
----------
[۱]: بحارالانوار، ج ۱۸، ص ۲۰۲، ح ۳۲.
•✾📚 @Dastan 📚✾•