🔅 #پندانه
✍ انسانیت سخت نیست
🔹مرد جوانی پدر پیری داشت که در بستر بیماری افتاد. چون وضع بیماری پیرمرد شدت گرفت او را در گوشه جادهای رها کرد و از آنجا دور شد.
🔸پیرمرد ساعتها کنار جاده افتاده بود و به زحمت نفسهای آخرش را میکشید.
🔹رهگذران از ترس واگیر داشتن بیماری و فرار از دردسر، روی خود را بهسمت دیگری میچرخاندند و بیاعتنا به پیرمرد نالان، راه خود را میرفتند.
🔸شخصی از آن جاده عبور میکرد. به محض اینکه پیرمرد را دید، او را بر دوش گرفت تا به بیمارستان ببرد و درمانش کند.
🔹یکی از رهگذران به طعنه به او گفت:
این پیرمرد فقیر و بیمار است و مرگش نیز نزدیک، نه از او سودی به تو میرسد و نه کمک تو باعث تغییری در اوضاع این پیرمرد میشود. حتی پسرش هم او را در اینجا به حال خود رها کرده و رفته است. تو برای چه به او کمک میکنی؟
🔸آن شخص به رهگذر گفت:
من به او کمک نمیکنم، من دارم به خودم کمک میکنم. اگر من هم مانند پسرش و رهگذران او را به حال خود رها کنم، چگونه روی به آسمان برگردانم و در محضر خالق هستی حاضر شوم؟ من دارم به خودم کمک میکنم.
✾📚 @Dastan 📚✾
🌟🌟لبخندبزن : وقتی با خانواده ات دور هم جمع شده اید
خیلی ها هستند آرزوی داشتن خانواده را دارند …!
🌟🌟لبخند بزن : وقتی داری سرکارت میروی
خیلی ها هستند در به در بدنبال کار وشغل هستند
🌟🌟لبخندبزن : چون تو صحیح و سالم هستی
خیلی ها هستند دارند بخاطر بازگشت سلامتی شان میلیونها خرج میکنند
🌟🌟لبخندبزن : چون تو خودت هستی …
و خیلی ها آرزو دارند که چون تو باشند
🌟🌟لبخند بزن
و همیشه لبخند بر لبانت داشته باش و خدا راشاکر باش و قناعت پیشه کن
و بر تقدیر و مقدرات راضی و تسلیم باش
✾📚 @Dastan 📚✾
#حکایت
✨آیت الله اراکی (ره) فرمودند:
🌟شبی خواب امیرکبیر را دیدم، جایگاهی متفاوت و رفیع داشت.
⁉️پرسیدم چون شهیدی و مظلوم کشته شدی این مرتبت نصیبت گردید؟
با لبخند گفت: خیر.
⁉️سؤال کردم چون چندین فرقه ضاله را نابود کردی؟
گفت: نه
🤔با تعجب پرسیدم: پس راز این مقام چیست؟
جواب داد: هدیه ی مولایم حسین (ع) است!
گفتم چطور؟‼️⁉️
😓با اشک گفت:
آنگاه که رگ دو دستم را در حمام فین کاشان زدند، چون خون از بدنم میرفت تشنگی بر من غلبه کرد. سر چرخاندم تا بگویم قدری آبم دهید.
💫ناگهان به خود گفتم میرزا تقی خان! ۲ تا رگ بریدند اینهمه تشنگی! پس چه کشید پسر فاطمه؟ او که از سر تا به پایش زخم شمشیر و نیزه و تیر بود! از عطش حسین حیا کردم، لب به آب خواستن باز نکردم و اشک در دیدگانم جمع شد.
🌟آن لحظه که صورتم بر خاک گذاشتند امام حسین (علیه السلام) آمد و فرمود:
😭به یاد تشنگی ما ادب کردی و اشک ریختی؛ آب ننوشیدی. این هدیه ما در برزخ. باشد تا در قیامت جبران کنیم!
🤔همیشه برایم سوال بود که امیرکبیر که در کاشان به شهادت رسید چگونه با امکانات آن زمان مزارش در کربلاست.
جواب، عشق به مولایش امام حسین (علیه السلام) بود.
📙 کتاب آخرین گفتار
✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#همه_دکترها_به_فدایت_اماما
داستانی واقعی از شفا یافتن مریضی که دکترها از او
قطع امید کرده بودند.❣
✾📚 @Dastan 📚✾
#داستان_آموزنده
🌺🌺ضعیفی ونزاری حضرت یوسف علیه السلام
🍃🍂این خبر مشهور است که: حضرت یوسف علی نبینا و علیه السلام در سال های قحط در مصر، پادشاه بود، هر روز ضعیف تر و نزارتر(2) شدی.
🌼 سبب این حال از وی سؤال کردند، جواب نداد و بعد از آن که بسیار الحاح نمودند، گفت:
🌸مرضی دارم نهانی. حکما گفتند: شما مرض را تقریر کنید تا به معالجه مشغول شویم.
🌺گفت: هفت سال است که بر سریر پادشاهی متمکن شده ام و زمام اختیار رعایای مصر به دست من باز داده اند، درین مرّات نفس من آرزوی آن است که او را از نان جو سیر کنم و نکرده ام. گفتند:
🌼 این همه مشقت چرا می کشی ؟ گفت: موافقت محتاجان و گرسنگان می کنم و می ترسم که یک کس در ولایت مصر گرسنه باشد و من آن شب سیر باشم و مرا به قیامت گرفتاری بود.
🌸شیخ العالم در قحط بخارا فرموده اند: بیت:
ای کرده شکم سیر ز انواع طعام یاد آر از آن گرسنه ی بی آرام
تو شب همه شب به خواب و او ناله کنان خود گو که چینن روا بود در اسلام
✾📚 @Dastan 📚✾
🔴حضرت اسماعیل صادق الوعد
🍂روزی اسمعیل علی نبینا و علیه السلام با دوستی همراه افتاده، می رفتند تا به درِ خانه ی آن دوست رسیدند.
🌟 اسماعیل علیه السلام را گفت: من همراهی ترا دوست می دارم، وعده کن با من که در این موضع بنشینی تا من به خانه درون روم و مهمی دارم بسازم و فی الحال بیرون آیم و اسماعیل علیه السلام وعده کرده و آن جا بنشست. آن مرد به خانه درآمد،
💫 او را مهمّ کلی روی نمود، وعده ی خود و اسماعیل علیه السلام را فراموش کرد، و در خانه به کار خود مشغول شد و خانه ی او راهی دیگر داشت، از آن جا بیرون رفت. بعد از سه روز بدان موضع باز آمد، اسماعیل علیه السلام را بر در خانه ی خود نشسته دید،
🌱گفت: ای ثمره ی شجره ی خلت(2) و ای پسر پدر ملت! این جا چه نشسته ای ؟ گفت: از آن وقت که به وعده ای مرا این جا نشانده ای نشسته ام و دیده ی انتظار بر راه معاودت تو نهاده ام.
🌟 گفت: چون من نیامدم تو چرا نرفتی ؟ گفت: وعده کرده بودم، روا ندانستم که خلاف وعده کنم و اگر مدت ها نیامدی، من این جا می نشستم و از سر این کوی نمی رفتم. لاجرم حق سبحانه و تعالی در (کلام) خود او را بدین نوع صفت (اشارت) کرد که الآیة إِنَّهُ کانَ صادِقَ الْوَعْدِ؛1 (او پیغمبر راست وعده درست عهد [بود]).
👈 بیت:
از عهده ی عهد اگر برون آید مرد از هر چه گمان بری فزون آید مرد
آن را منگر که ذو فنون آید مرد در عهد وفا نگر که چون آید مرد
✨✨و بعد از آن که وفا به عهد خلق پسندیده است هر آینه به عهد خدای پسندیده تر باشد.
✾📚 @Dastan 📚✾
🌷خاطره کوتاه و نحوه شهادت شهید احمد کشوری🌷
🌹از ایلام برای زدن مواضع و مهمات دشمن راهی شده بود، به موقعیت مورد نظر که رسید از همان بالا بانویی را دید که در حال پهن کردن لباس بر روی طناب است و کودکش نیز همان نزدیکی ایستاده است.
احمد با دیدن این صحنه از ماموریت منصرف شد و بی آنکه حتی گلوله ای شلیک کند، راه خود را گرفت و برگشت.
وقتی بازگشت همه به او اعتراض کردند که چرا چنین کرده اما احمد نتوانسته بود و می گفت که ما بنایمان بمباران غیرنظامیان نیست.
عقاب تیز پرواز سرلشکر شهید احمد کشوری که در تاریخ پانزدهم آذر ماه سال ۵۹ بعد از انجام مأموریت سخت و پیروزمندانه خود به وسیله میگ های عراقی مورد حمله قرار گرفت و در حالی که هلیکوپترش به شدت می سوخت، خود را به خاک ایران رساند و سقوط کرد و به درجه رفیع شهادت نایل آمد.
مادر شهیدان احمد و محمد کشوری
کنار عکس فرزندشهیدش
که در تاریخ 1393/12/9 به رحمت خدا رفت
روحشان شاد با ذکر صلوات 🌺
✾📚 @Dastan 📚✾
#پندانه
✍ اگر میخواهی ببخشی، در زمان حیاتت ببخش
🔹مرد ثروتمندی به کشیشی گفت:
نمیدانم چرا مردم مرا خسیس میپندارند.
🔸کشیش گفت:
بگذار حکایت کوتاهی از یک گاو و یک خوک برایت نقل کنم.
🔹خوک روزی به گاو گفت:
مردم از طبیعت آرام و چشمان حزنانگیز تو به نیکی سخن میگویند و تصور میکنند تو خیلی بخشندهای، زیرا هر روز برایشان شیر و سرشیر میدهی.
🔸اما درمورد من چی؟ من همه چیز خودم را به آنها میدهم؛ از موی بدن من برس کفش و ماهوتپاککن درست میکنند.
🔹با وجود این کسی از من خوشش نمیآید. علتش چیست؟
🔸میدانی جواب گاو چه بود؟
🔹جوابش این بود:
شاید علتش این باشد که هرچه من میدهم در زمان حیاتم میدهم.
✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#ماجرای_آیت_الله_بهجت
#و_پرستار_زیبای_مسیحی
📽 خاطره عجیب مرحوم آیتالله خسروشاهی از برخورد یک طلبه ظاهرا آیتالله بهجت با پرستار زن زیبای مسیحی
✾📚 @Dastan 📚✾
✅ خرما , آفتاب , شراب ....
🦋مردعربی از حضرت علی (ع) پرسيد :
اگر من آب بنوشم حرام است؟
فرمودند : نه
🦋گفت: اگر خرما بخورم حرام است؟
فرمودند: نه
🦋گفت: پس چطور اگه ايندو را با هم مخلوط كنم و مدتي در آفتاب بگذارم تا شراب شود خوردنش حرام است !
🦋اميرالمومنين (ع) فرمودند :
اگر آب به روي سرت بپاشم دردي احساس ميكنی؟ گفت : نه
🦋فرمودند: اگر مشتی خاك بپاشم چطور ؟
گفت : نه
🦋فرمودند : اگر ايندو را با هم مخلوط كنم و مدتي در آفتاب بگذارم آنگاه به سرت بزنم چطور ؟
🦋گفت : فرق سرم شكافته ميشود.
حضرت فرمودند : حكايت آن نيز اينگونه است.
📚 کتاب قضاوتهای امیرالمومنین(ع)
#حکایت
✾📚 @Dastan 📚✾
📚شادى مؤمن
چه طور تخمه کدو براى بعضى ها خوشمزه است. براى بعضى هم «سبحان اللّه» گفتن، شیرین است. امام مى گوید: «مناجات یک شیرینى دارد. خدایا آن شیرینى را به من بچشان»؛ «الَهی أذِقْنِی حَلاوَةَ ذِکْرک». شادى خوب آن است که آدم آخرتش را تأمین کرده باشد. در این دنیا، خانه اش کاهگل بوده و آپارتمان شده است. دوچرخه اش به ماشین تبدیل شده است. مثلًا اگر عباى من نخى باشد. حالا پشمی شده. نخ، از پنبه است و پشم براى شتر است. نخ و پشم شرف نیست. حتى مدرک هم ارزش ندارد.
امیرالمؤمنین(ع) فرمود: «فَلْیکنْ سُرُورُک بِمَا نِلْتَ مِنْ آخِرَتِک» (نهج البلاغه، نامه 22)؛ «کاری کن که شادی تو برای رسیدن به آخرت باشد». اگر خواستى شاد بشوى، ببین چه قدر آخرتت را تأمین کرده اى؟ چند رکعت نماز با توجه در عمرت خوانده اى؟ چه قدر جبهه رفته اى؟ چقدر به پشت جبهه کمک کرده اى؟ از پارسال تا به حال، چقدر به آوارهها و سیل زدهها کمک کرده اى؟ از پارسال تا به حال، چند بچه یتیم را بوسیده اى؟ به دیدن چند خانواده شهید رفته اى و اظهار ادب کرده اى؟ چند کتاب مطالعه کرده اى؟ چه گامى برداشته اى؟ این که آدم انبارش را بچرخاند، بازارش را بچرخاند، دکورسازى کند، خانه سازى کند، مبلمان و ماشینش را عوض کند،. اینها چیزى نیست. خودت چه قدر بزرگ شده اى؟ مهم این است که خودم چقدر بالا آمدم؟ یعنى علم، تقوا، نور، شعور، انسانیت و شخصیت من چقدر بالا رفته است؟ اینکه پنبه، پشم شده است، مهم نیست. اینکه دوچرخه به موتور تبدیل شده است، مهم نیست. خودت چه شده اى؟
📚 کتاب خنده و گریه در آثار استاد قرائتی
✾📚 @Dastan 📚✾
داستان_آموزنده
🌟روزی حاکم نیشابور برای گردش به بیرون از شهر رفته بود که مرد میانسالی را در حال کار بر روی زمین کشاورزی دید .
🔆حاکم پس از دیدن آن مرد بی مقدمه به کاخ برگشت و دستور داد کشاورز را به کاخ بیاورند .
✨روستایی بی نوا با ترس و لرز در مقابل تخت حاکم ایستاد.
به دستور حاکم لباس گران بهایی بر او پوشاندند.
🌱حاکم گفت یک قاطر راهوار به همراه افسار و پالان خوب هم به او بدهید...
🔆حاکم که از تخت پایین آمده بود و آرام قدم میزد به مرد کشاورز گفت میتوانی بر سر کارت برگردی.
ولی همین که دهقان بینوا خواست حرکت کند، حاکم کشیده ای محکم پس گردن او نواخت!
🦋همه حیران از آن عطا و حکمت این جفا، منتظر توضیح حاکم بودند...
🌼حاکم از کشاورز پرسید : مرا می شناسی؟
کشاورز بیچاره گفت : شما تاج سر رعایا و حاکم شهر هستید.
🌸حاکم گفت: آیا بیش از این مرا میشناسی؟
سکوت مرد حاکی از استیصال و درماندگی او بود.
🌺حاکم گفت: بخاطر داری بیست سال قبل که من و تو با هم دوست بودیم، در یک شب بارانی که درِ رحمت خدا باز بود، من رو با آسمان کردم و گفتم خدایا به حقّ این باران و رحمتت، مرا حاکم نیشابور کن! و تو محکم بر گردن من زدی و گفتی که ای ساده دل! من سالهاست از خدا یک قاطر با پالان برای کار کشاورزیم می خواهم، هنوز اجابت نشده، آن وقت تو حکومت نیشابور را می خواهی؟!
یک باره خاطرات گذشته در ذهن دهقان مرور شد...
💫حاکم گفت: این هم قاطر و پالانی که می خواستی، این کشیده هم تلافی همان کشیده ای که به من زدی...
فقط می خواستم بدانی که برای خدا، حکومت نیشابور یا قاطر و پالان فرق ندارد...
✨✨👈فقط ایمان و اعتقاد من و توست که فرق دارد...
✾📚 @Dastan 📚✾
#یک_داستان_یک_پند
✍عالِم صاحب نوری در مسجد از گناه و کوتاهی عمر و ضرورت برداشتن توشۀ آخرت سخن میگفت. پیرمردی در آن حال از هوش برفت و مجلس بهم خورد.
🔥قندآبی به آن پیرمرد خوراندند و به هوش آمد. پیرمرد گفت: ای رهنما! مرا به جای آن که به رحمت خداوند امیدوار سازی، ترسی از سوزاندن عمرم در معصیت او بر جانم انداختی که شرارۀ آن مرا از حال برد. همه سرمایه و مال و زندگیام را به تاوان گناهانم باختم، ولی مرا بر آن ملالی نیست چون شاید در لحظهای آن برگردد.
🥀ملالم بر آن است که سرمایۀ عمر بر باد رفته را چه کنم و چگونه آن را برگردانم که در طاعت او بار دیگر صرفاش نمایم؟! آیا خدایِ قادر تو بر آن هم قادر است مرا به سن جوانیام دوباره برگرداند؟!
💯اهل مجلس در حیرت شدند. عالِم بابصیرت گفت: خداوند قادر و حکیم بر آن هم علاجی قرار داده است، و آن توبه است که همانا با توبه، از گناهانی که در گذشته کردهای تو را به جوانیات باز میگرداند و عمر دوباره به تو میبخشد؛ حتی اگر این توبه را در بستر مرگ از او بخواهی عنایتات کند.
پس توبه از گناه، هم بازگشتِ انسان به اطاعت از اوامر او، و هم بازگشت عمر تلف شده در معصیت اوست.
✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#جعفر_بی_دین_فقط_امام_حسین
#رو_قبول_داشت❗️
🌺داستان زیبای توبه جعفر بی دین!
به غیر از قسم امام حسین(ع)چیزی رو قبول نداشت...
✾📚 @Dastan 📚✾
🌷کلام ناب آیت الله بهجت ره🌷
🦋🦋کرامتی دیگر از مرحوم شیخ عبدالحسین تهرانی
🌼✨مرحوم شیخ عبدالحسین زمانی که متولی تعمیر قبّه و گنبد عسکریین علیه السلام در سامرا بوده اند روزی با اصحابشان به بغداد می روند .
🌼وقتی در مقبره شیخ عبدالقادر نشسته بودند که رئیس دستگاه نقابت ( 104) ایشان را می بیند . با دیدن مرحوم شیخ عبدالحسین تصمیم می گیرد از ایشان پذیرایی نماید . دستور می دهد که برای شیخ قهوه درست کنند و به همراهان او هم قهوه بدهند .
وقتی قهوه چی ، قهوه را به شیخ می دهد مرحوم شیخ یکصد لیره طلا به او می دهد که به نقیب بدهد .
🌼اصحاب و همراهان شیخ بسیار شگفت زده شده و به او می گویند : چگونه به یک نفر مخالف در قبال یک قهوه این مقدار طلا می دهید ؟ ! مرحوم شیخ هیچ نمی گوید .
دو یا سه روز بعد خبر می آورند که دو نفر از شیعیان را در سرحدّات به حرم سَب به خلفا گرفته اند و آنها را می خواهند در بغداد اعدام کنند .
🌼مرحوم شیخ به محض اطلاع روی کاغذ ته سیگار آن کاغذ مختصری که از ته سیگار باقی می ماند خطاب به نقیب بغداد می نویسد : این دو نفر را خلاص کنید !
🌼نقیب هم به محض دیدن آن کاغذ ، آن را به شُرطه می دهد که این دو نفر را خلاص کنند .
🌼بعد از آزادی آن دو نفر ، مرحوم شیخ به اصحابش گفته بود : پولی را که آن روز من به نقیب دادم خونبهای این دو نفر بود .
این قضیه را از کرامات مرحوم شیخ عبدالحسین تهرانی دانسته اند . البته ایشان کرامات ظاهره بسیاری داشته است .
✾📚 @Dastan 📚✾
👺شیطان کجاست ؟
واقعا شيطان را در شهر نمی بينی؟ اينجاست و بیداد میکنه ما نمیبینیم
_لابلای كم فروشی های بقال محل!
_توی فحش های ركيك همسایه به همسایه
_روی روسری بادبرده ی دختركان شهر!
_روی ساپورت های بدن نما
_مردانی که خودشان را مثل زن آرایش میکنند.
⬅️تو واقعا صدای خنده هايش را نمیشنوی؟
_لای موسيقی های تند ماشين ها
_توی دعواهای بی انتهای پدر و پسر
_توی بی احترامی به پدر ومادر
_ بين جيغ های پيرزن مال باخته!
⬅️تو واقعا جولان دادنش را ميان زمين و آسمان نمی بينی؟ نمی بينی دنيا را چقدر قشنگ رنگ آميزی كرده و بی آنكه من و تو بدونیم"جاهليت مدرن" را برايمان سوغات آورده است؟ توی وجود من و تو چقدر شك و شبهه انداخته است؟ توی رختخواب گرم و نرمت موقع نماز صبح؟ زمان قايم كردن اسكناس هايت وقت ديدن صندوق صدقات؟ موقع باز كردن سايت های ناجور اينترنت؟ نفوذش را نمی بینی؟ میان تغییر لب و بینی و چهره انسانها و دست بردن در کار خدا
⬅️او همين جاست. هر جا كه حق نباشد. هر جا كه از یاد خداغافل باشیم چقدر به شيطان نخ می دهيم...!؟
ای مردم از گام های شیطان پیروی نکنید ،همانا او برای شما دشمنی آشکار است. (سوره بقره:آیه168)
✾📚 @Dastan 📚✾
🔆خاطره ای از دوران ستم
✨زمان شاه ، عده كمي در كشور مي گفتند «نه» ، كه آنها را به زندان مي انداختند .
💫يك وقت من يادم است ، ساواك شاه به من گفت : درآمد تو مثلاً از محرم و صفر چقدر است؟
من مثلاً گفتم : يك محرم و صفر كه منبر بروم ، حدود هشت هزار تومان ، گفتند : ما يك شغل در دادگستري يا در جايي ديگر به تو مي دهيم و ماهيانه چهار هزار تومان مي دهيم ، منبرت را هم برو ولي حرف ما را نزن ، نگو مملكت فاسد است ، نگو دين دارد از بين مي رود ، نگو بي حجابي بد است ، منبر هم برو ، پول محرم و صفر را هم بگير ، ما هم ماهيانه چهار هزار تومان به تو مي دهيم !
👈گفتم. اتفاقاً زندان خوبي هم بود ؛ چون من تك و تنها بودم و هيچ كس هم كنارم نبود ، مخفيانه يك مهر(نماز) برده بودم ، ديدم بيرون كه نمي توانستم اين كار را بكنم چون كار داشتم ، از صبح تا شب يا نماز مي خواندم يا راه مي رفتم در آن اتاق و قرآن مي خواندم ، يا به تعداد مرده هايي كه مي شناختم يك حمد و دوازده سوره توحيد براي آنها مي خواندم تا بيست و چهار ساعت تمام شود .
🌟اين قدر جوانها به خودشان سخت مي گيرند كه نمي شود گفت «نه» ،
✨بالاخره جاذبه گناه زياد است ، امكان خلاف وجود دارد ، پولي هم كه نمي خواهد ، خيلي سخت است بگويم «نه» ، اينطور نيست سختي ندارد ، فقط بايد بخواهي ، خواستن خيلي مهم است
✾📚 @Dastan 📚✾
✍آیت الله حقشناس
💠وقتی جوان برای نماز شـب بلند میشود ؛
اما خوابش می آید و سرش به این طرف
وآن طرف می رود چانه اش پایین می افتد.
✨پروردگار درهای آسمان را باز
میکند و خطاب به ملائکــه می فرماید:
"انظروا الی عبدی"یعنی به بنده من نگاه کنید ! »
🌟خداوند علی اعلی افتخار میکند
که ببینید این بنده من کاری را که بر
او واجب نکرده ام چگونه به جا می آورد.
💫 پروردگار می فرماید
به او سه چیز مرحمت_میکنم :
🌼1} اینکه گناهانش را می آمرزم
🌼2} اینکه موفق به توبـه اش می کنم.
🌼3} اینکه رزق وسیعی نصیبش می کنم
*******************
✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#رقاصی_که_به_حرمت_سید
#بساط_رقاصیش_را_جمع_کرد...❗️
رقاصی که به حرمت سید اولاد فاطمه (س)بساط رقاصی را جمع کرد.... ✅
🔊از زبان استاد دارستانی
✾📚 @Dastan 📚✾
#پندانه
✍ 22 پند ارزشمند
🔹آنچه را گذشته است، فراموش کن؛
🔸و بدانچه نیامده است، رنج و اندوه مبر.
🔹پیش از پاسخ دادن، بیندیش.
🔸هیچکس را تمسخر مکن.
🔹به ضرر کردن کسی خوشنود مشو.
🔸دوست بسیار داشته باش تا معروف باشی.
🔹نیک باش تا زندگانی به نیکی گذرانی.
🔸هرگز ترشرو و بدخو مباش.
🔹تا جایی که میتوانی، از مال خود به دیگران ببخش.
🔸کسی را فریب مده تا دردمند نشوی.
🔹از هرکس و هرچیز مطمئن مباش.
🔸فرمان خوب ده تا بهره خوب یابی.
🔹بیگناه باش تا بیم نداشته باشی.
🔸سپاسدار باش تا لایق نیکی باشی.
🔹با مردم یگانه باش تا سرآمد و مشهور شوی.
🔸راستگو باش تا پایدار باشی.
🔹فروتن باش تا دوست بسیار داشته باشی.
🔸مطابق وجدان خود رفتار کن که کامروا شوی.
🔹جوانمرد باش تا آسمانی باشی.
🔸روان خود را به خشم و کینه آلوده مساز.
🔰 با همین کارهای ساده میتوان به خوبی زندگی کرد.
✾📚 @Dastan 📚✾
👨👩👧👦در آرزوی فرزند...
ابومنصوربن عبدالرازق به حاکم طوس معروف به بیوردی، گفت: «آیا فرزند داری؟»
بیوردی گفت: «نه».
گفت: چرا به حرم حضرت رضا علیه السلام نمیروی و آنجا از خدا نمیخواهی که به تو فرزندی عنایت کند؟ من در این مکان مقدس چیزهای بسیار از خدای تعالی خواسته و به آنها رسیدهام....
بیوردی گوید: « پس از این ماجرا به حرم حضرت رضا علیهالسلام رفتم و در کنار قبر شریف، از خداوند فرزند خواستم. چیزی نگذشت که خدای تعالی فرزند پسری به من روزی کرد. بعداً نزد ابومنصوربنعبدالرزاق رفتم و گفتم که خداوند در حرم حضرت رضا علیهالسلام دعایم را مستجاب کرد. وی خوشحال شد و به خاطر این قضیه هدایایی به من بخشید و مرا احترام و تکریم کرد.
📗کتاب چشمه معارف رضوی
✾📚 @Dastan 📚✾
💫🌟💫🌟💫🌟💫
✨ #حکایت_دلنشین
🔸 #امام_حسن و #امام_حسین علیهما السلام در یکی از عید ها به منزل جدّ بزرگوارشان #رسول_خدا رفتند و عرض کردند:
یا رسول الله ! امروز #عید است و فرزندان اعراب با #لباس های زیبا و قشنگ خود را زینت کرده اند ؛ ولی ما هیچ لباس زیبایی نداریم و اکنون نزد شما مشرّف شده ایم تا از شما #عیدی بگیریم و هیچ عیدی از شما نمی خواهیم مگر لباس های زیبا و رنگارنگ، تا ما هم مانند بچه های اعراب خود را #زینت کنیم.
🔹آنگاه رسول خدا صلی الله علیه و آله #گریه کردند ، زیرا لباسی که شایسته ی این دو بزرگوار باشد نداشتند و نخواستند که دل آنها را بشکنند؛
از این رو به درگاه خداوند #دعا کردند و فرمودند : خدایا این دو بزرگوار را مسرور بگردان ، در همان لحظه #جبرئیل نازل شد در حالیکه دو لباس سفید با خود از #بهشت آورده بود.
رسول خدا با دیدن آن دو لباس خیلی خوشحال شدند و لباس ها را از جبرئیل گرفتند و به حسن و حسین علیهما السلام دادند و فرمودند :
لباس هایتان را بگیرید .
وقتی آن دو بزرگوار لباس های خود را پوشیدند به رسول خدا عرض کردند :
یا رسول الله! #رنگ این لباس ها سفید است در حالیکه لباس پسران اعراب رنگارنگ است، ما نیز لباس رنگی میخواهیم .
پس پیامبر ساعتی درباره ی حرف های آن دو بزرگوار فکر کردند .
جبرئیل عرض کرد: یا رسول الله!
ناراحت نباش، کسی که این لباس ها را فرستاده است، میتواند آنها را به هر رنگی که این دو بزرگوار میخواهند درآورد.
پس رسول خدا دستور داد که یک تشت و یک آفتابه پر از آب بیاورند . آنگاه جبرئیل به رسول خدا عرض کرد:
یا رسول الله! من آب می ریزم و شما چنگ بزنید، آنگاه این #لباس_ها به هر رنگی که این دو بزرگوار میخواهند در می آید.
رسول خدا صلی الله علیه و آله لباس امام حسن علیه السلام را داخل تشت گذاشتند و فرمودند:
ای حسنم! تو چه رنگی را دوست داری ؟
امام حسن علیه السلام عرض کرد :
من رنگ #سبز را دوست دارم.
آنگاه جبرئیل آب ریخت و پیامبر لباس را چنگ زدند و به اذن خدای تبارک و تعالی لباس سفید مانند #زبرجد به رنگ سبز تبدیل شد، رسول خدا آن پیراهن را به امام حسن دادند و فرمودند: ای نور چشمم! لباست را بگیر و امام حسن علیه السلام لباس را از جدّ بزرگوارشان گرفتند و بر تن کردند.
سپس لباس امام حسین علیه السلام را داخل تشت گذاشتند و فرمودند: ای حسینم! چه رنگی را دوست داری؟ عرض کرد یا رسول الله ! من رنگ #قرمز را دوست دارم .
پس جبرئیل آب می ریخت و پیامبر چنگ میزدند و به اذن خدا آن لباس سفید مانند یاقوت به رنگ قرمز تبدیل شد، آنگاه رسول خدا آن لباس را به امام حسین علیه السلام دادند و فرمودند : ای نور چشمم! لباست را بگیر و بپوش.
امام حسین علیه السلام نیز لباسشان را از جدّ بزرگوارشان گرفتند و پوشیدند و تشکر کردند و خیلی خوشحال شدند، سپس آن دو بزرگوار با خوشحالی نزد #مادرشان برگشتند.
◽️رسول خدا از جبرئیل پرسیدند ای برادرم ! چرا #گریه میکنی در حالیکه دو #ریحانم مسرور هستند ؟
جبرئیل امین عرض کرد :
یا رسول الله! همانا امام حسن علیه السلام #مسموم می شود و #بدنش از شدّت #سم ، سبز میشود و حسین علیه السلام نیز به #شهادت می رسد و #سر مبارکش از تن جدا میشود و محاسنش از #خونش رنگین میشود و بدنش از خونش قرمز خواهد شد .
سپس پیامبر خدا نیز گریه کردند و ناراحتی و حُزنشان از این خبر جبرئیل بیشتر شد .
📚 بحارالأنوار ، ج ۴۴ ، ص ۲۴۵
💫🌟💫🌟💫🌟💫🌟💫