eitaa logo
📚 داستان های آموزنده 📚
69.7هزار دنبال‌کننده
7.8هزار عکس
2.5هزار ویدیو
67 فایل
﷽ 🔹تبادل و تبلیغ ⬅️ کانون تبلیغاتی قاصدک @ghaasedak 🔴تبادل نظر
مشاهده در ایتا
دانلود
📘داستان‌های‌بحارالانوار هفتصد درودِ خداوند... 🔹روزی پیغمبر خدا صلی الله علیه و آله به امیرالمؤمنین علیه السلام فرمودند: «یا علی! می‌خواهی تو را به چیزی مژده بدهم؟» حضرت علی علیه السلام عرضه داشتند: بله، پدر و مادرم به قربانت! شما همیشه مژده دهنده هر چیزی بودید. 🔹پیامبر فرمودند: «جبرئیل، نزد من آمد و از امر عجیبی مرا خبر داد. » امیرالمومنین علیه السلام پرسیدند: امر عجیب چه بود یا رسول الله؟ 🔹پیامبر فرمودند: «جبرئیل خبر داد که هر کس از دوستان من، بر من توأم با خاندانم صلوات بفرستد، درهای آسمان به روی وی گشوده می‌شود و فرشتگان هفتاد صلوات به او می‌فرستند و اگر گناهکار است گناهانش می‌ریزد همچنان که برگ درختان می‌ریزد و خداوند متعال به او خطاب می‌کند: (لبیک یا عبدی و سعدیک). سپس به فرشتگان می‌فرماید: ملائکان من! شما به او هفتاد صلوات فرستادید، اما من بر او هفتصد صلوات می‌فرستم.» 📚 بحارالانوار، ج ۹۴، ص ۵۶. ✾📚 @Dastan 📚✾
🔆نجواى شبانه ✨ابودرداء نقل مى كند: در يكى از شبهاى ظلمانى از لابلاى نخلستان بنى نجار در مدينه مى گذشتم . ناگهان نواى غم انگيز و آهنگ تاءثرآورى به گوشم رسيد و ديدم انسانى است كه در دل شب با خداى خود چنين سخن مى گويد: 💐- پروردگارا! چه بسيار از گناهان مهلكم به حلم خود درگذشتى و عقوبت نكردى و چه بسيار از گناهانم را به لطف و كرمت پرده روى آنها كشيده و آشكار نكردى . خدايا! اگر چه عمرم در نافرمانى و معصيت تو گذشته و گناهانم نامه اعمالم را پر كرده است . اما من به جز آمرزش تو اميدوار نيستم و به غير از معرفت و خوشنودى تو به چيز ديگرى اميد ندارم . اين صداى دلنواز چنان مشغولم كرد كه بى اختيار به سمت آن حركت كرده ، تا به صاحب صدا رسيدم . ناگهان چشمم به على بن ابى طالب عليه السلام افتاد. خود را در ميان درختان مخفى كردم تا از شنيدن راز و نياز محروم نمانده و مانع دعا و مناجات آن حضرت نشوم . 💐على بن ابى طالب عليه السلام در آن خلوت شب دو ركعت نماز خواند و آنگاه به دعا و گريه و زارى و ناله پرداخت . باز از جمله مناجاتهاى على عليه السلام اين بود: 💐- پروردگارا! چون در عفو و گذشت تو مى انديشم ، گناهانم در نظرم كوچك مى شود و هرگاه در شدت عذاب تو فكر مى كنم ، گرفتارى و مصيبت من بزرگ مى شود. آنگاه چنين نجوا نمود: 💐- آه ! اگر در نامه اعمالم گناهانى را ببينم كه خود آن را فراموش كرده ام ولى تو آن را ثبت كرده باشى ، پس فرمان دهى او را بگيريد. واى به حال آن گرفتارى كه خانواده اش نتوانند او را نجات بدهند و قبيله و طايفه او را سودى ندهند و فرشتگان به حال وى ترحم نكنند. سپس گفت : آه ! از آتشى كه دل و جگر آدمى را مى سوزاند و اعضاى بيرونى انسان را از هم جدا مى كند. واى از شدت سوزندگى شراره هاى آتش كه از جهنم بر مى خيزد. 💐ابودرداء مى گويد: باز حضرت به شدت گريست . پس از مدتى ديگر نه صدايى از او به گوش مى رسيد و نه حركت و جنبشى از او ديده مى شد. با خود گفتم : حتما در اثر شب زنده دارى خواب او را فرا گرفته . نزديك طلوع فجر شد و خواستم ايشان را براى نماز صبح بيدار كنم . بر بالين حضرت رفتم . يك وقت ديدم ايشان مانند قطعه چوب خشك بر زمين افتاده است . تكانش دادم ، حركت نكرد. صدايش زدم ، پاسخ نداد. گفتم : - ((انالله و انا اليه راجعون )). به خدا على بن ابى طالب عليه السلام از دنيا رفته است . ابودرداء در ادامه سخنانش اظهار مى كند: 💐- من به سرعت به خانه على عليه السلام روانه شدم و حالت او را به اطلاع آنان رساندم . فاطمه عليهاالسلام گفت : ابودرداء! داستان چيست ؟ من آنچه را كه از حالات على عليه السلام ديده بودم همه را گفتم . فرمود: 💐ابودرداء! به خدا سوگند اين حالت بيهوشى است كه در اثر ترس از خدا بر او عارض شده . سپس با ظرف آبى نزد آن حضرت برگشتم و آب به سيمايش پاشيديم . آن بزرگوار به هوش آمد و چشمانش را باز كرد و به من كه به شدت مى گريستم ، نگاهى كرد و گفت : 💐- ابودرداء! چرا گريه مى كنى ؟ گفتم : به خاطر آنچه به خودت روا مى دارى گريه مى كنم . فرمود: 💐- اى ابودرداء! چگونه مى شود حال تو، آن وقتى كه مرا براى پس دادن حساب فرا خوانند و در حالى كه گناهكاران به كيفر الهى يقين دارند و فرشتگان سخت گير دور و برم را احاطه كرده اند و پاسبانان جهنم منتظر فرمانند و من در پيشگاه خداوند قهار حاضر باشم و دوستان ، مرا تسليم دستور الهى كنند و اهل دنيا به حال من ترحم ننمايند. البته در آن حال بيشتر به حال من ترحم خواهى كرد، زيرا كه در برابر خدايى قرار مى گيرم كه هيچ چيز از نگاه او پنهان نيست .  ✾📚 @Dastan 📚✾
حاج اسماعیل دولابی: توقع صفت خوبی نیست.... ✾📚 @Dastan 📚✾
🔆حکایت پسر و پدر 🍃میگویند در زمان های‌ دور پسری بود کـه بـه اعتقاد پدرش هرگز نمی‌توانست با دستانش کار با ارزشی انجام دهد. 🍃این پسر هرروز بـه کلیسایی در نزدیکی محل زندگی خود می‌رفت و ساعتها بـه تکه سنگ مرمر بزرگی کـه در حیاط کلیسا قرار داشت خیره میشد و هیچ نمی گفت. 🍃روزی شاهزاده‌ای از کنار کلیسا عبور کرد و پسرک را دید کـه بـه این تکه سنگ خیره شده اسـت و هیچ نمی گوید. 🍃از اطرافیان در مورد پسر پرسید. بـه او گفتند کـه او چهار ماه اسـت هرروز بـه حیاط کلیسا می‌آید و بـه این تکه سنگ خیره میشود و هیچ نمی گوید. شاهزاده دلش برای پسرک جوخت. کنار او آمد و آهسته بـه او گفت: «جوان، بـه جای بیکار نشسستن و زل زدن بـه این تخته سنگ، بهتر اسـت برای خود کاری دست و پا کنی و آینده خودرا بسازی»   🍃پسرک در مقابل چشمان حیرت زده شاهزاده، مصمم و جدی بـه سوی او برگشت ودر چشمانش خیره شد و محکم و متین پاسخ داد: «من همین همین حالا در حال کار کردن هستم!» و بعد دوباره بـه تخته سنگ خیره شد.   🍃شاهزاده از جا برخاست و رفت. چند سال بعد بـه او خبر دادند کـه ان پسرک از ان تخته سنگ یک مجسمه با شکوه از حضرت داوود ساخته اسـت. مجسمه ای کـه هنوز هم جزو شاهکارهای مجسمه سازی دنیا بـه شمار می‌آید. نام ان پسر «میکل آنژ» بود!   🍃رو ذقبل از شروع هر کار فیزیکی بهتر اسـت کـه بـه اندازه لازم در موردش فکر کرد. حتی اگر زمان زیادی بگیرد …!   ✾📚 @Dastan 📚✾
هدایت شده از جارچی 🇮🇷
🔴 اهل کدام استان هستید ❓ ✅ استان خودتو انتخاب کن تا ببینی چه خبره👇 ◀️ خراسان‌رضوی ◀️ قم ◀️ فارس ◀️ تهران ◀️ یزد ◀️ اصفهان ◀️ کرمان ◀️ قزوین ◀️ خوزستان ◀️ سمنان ◀️ هرمزگان ◀️ مرکزی ◀️ زنجان ◀️ همدان ◀️ ایلام ◀️ لرستان ◀️ کرمانشاه ◀️ آذربایجان شرقی ◀️ مازندران ◀️ چهارمحال‌وبختیاری 🔴 مهمترین اخبار و اطلاعیه‌ها در استانها👆 https://eitaa.com/joinchat/820051968C2b85dac984 📣 بزرگترین کانال خبری پیامرسان ایتا👆
🔆حکایت پند آموز زیبا و خواندنی امید ♨️ سه نفر جواب آزمایش هایشان را در دست داشتند. به هر سه، دکتر گفته بود که بر اساس آزمایشات انجام شده به بیماری های لاعلاجی مبتلا شده اند به صورتی که دیگر امیدی به ادامه زندگی برای آنها وجود ندارد. ♨️در آینده ای نزدیک عمرشان به پایان می رسد. آنها داشتند در این باره صحبت می کردند که می خواهند باقیمانده عمرشان را چه کار کنند.   ♨️نفر اول گفت: من در زندگی ام همیشه مشغول کسب و تجارت بوده ام و حالا که نگاه می کنم حتی یک روز از زندگی ام را به تفریح و استراحت نپرداخته ام. اما حالا که متوجه شده ام بیش از چند روزی از عمرم باقی نمانده می خواهم تمام ثروتم را در این چند روز خرج کامجویی و لذت از دنیا کنم. ♨️می خواهم جاهایی بروم که یک عمر خیال رفتنش را داشتم. چیزهایی را بپوشم که دلم می خواسته اما نپوشیده ام. کارهایی انجام دهم که به علت مشغله زیاد انجام نداده ام و چیزهایی بخورم که تا به حال نخورده ام.   ♨️نفر دوم می گوید: من نیز یک عمر درگیر تجارت بوده ام و از اطرافیانم غافل بوده ام. ♨️اولین کاری که می کنم اینست که می روم سراغ پدر و مادرم و آنها را به خانه ام می آورم تا این چند روز را در کنار آنها و همراه با همسر و فرزندانم سپری کنم. در این چند روز می خواهم به تمام دوستان و فامیلم سر بزنم و از بودن با آنها لذت ببرم. در این چند روز باقی مانده می خواهم نصف ثروتم را صرف کارهای خیرخواهانه و عام المنفعه بکنم و نیمی دیگر را برای خانواده ام بگذارم تا پس از مرگ من دچار مشکلات مالی نشوند.   ♨️نفر سوم با شنیدن سخنانه دو نفر اول لحظه ای ساکت ماند و اندیشید و سپس گفت: من مثل شما هنوز ناامید نشده ام و امیدم را از زندگی از دست نداده ام. من می خواهم سال های سال عمر کنم و از زنده بودنم لذت ببرم اولین کاری که من می خواهم انجام بدهم این است که دکترم را عوض کنم می خواهم سراغ دکترهای باتجربه تر بروم من می خواهم زنده بمانم و زنده می مانم ✾📚 @Dastan 📚✾
🌿🌺﷽🌿🌺 عجیب ولی واقعی 🔻متروی تهران ایستگاهی دارد به نام این جوانمرد، همیشه با و‌ضو بود. می گفتند: عبدالحسین، چه خبر از وضع کسب و کار ؟ می گفت : الحمدلله، ما از خدا راضی هستیم، او از ما راضی باشه......!! هیچکس دو کفه ترازوی عبدالحسین را مساوی ندیده بود، سمت گوشت مشتری همیشه سنگین تر بود. اگر مشتری مبلغ کمی گوشت میخواست، عبدالحسین دریغ نمی کرد. می گفت: «برای هر مقدار پول، سنگ ترازو هست.» وقتی که میشناخت که مشتری فقیر است، نمیگذاشت بجز سلام و احوالپرسی چیزی بگوید. مقداری گوشت می پیچید توی کاغذ و می داد دستش ، کسی که وضع مادی خوبی نداشت یا حدس میزد که نیازمند باشد یا عائله زیادی داشت، را دو برابر پول مشتری، گوشت می داد. گاهی برای این که بقیه مشتری ها متوجه نشوند، وانمود می کرد که پول گرفته است. گاهی هم پول را می گرفت و کنار گوشت، توی روزنامه، دوباره بر میگرداند به مشتری. گاهی هم پول را میگرفت و دستش را می برد سمت دخل و دوباره همان پول را می داد دست مشتری و می گفت: «بفرما ما بقی پولت.» عزت نفس مشتری نیازمند را نمی شکست.....!! این جوانمرد با مرام، چهل و سه بهار از عمرش را گذراند و در نهایت در یکی از عملیات های دفاع مقدس با ۱۲ گلوله به شهادت رسید. ✖️''شهید عبدالحسین کیانی'' همان ''جوانمرد قصاب'' است ! به این میگن جوانمرد ✾📚 @Dastan 📚✾
🌸🍃صبح شد 🌸🍃این صبحگاه روشن و زیبا بخیر 🌸🍃بامداد دلکش و دلچسب و روح افزا بخیر 🌸🍃صد سلام از من 🌸🍃به دستان پر از مهر شما 🌸🍃صبح من صبح شما 🌸🍃صبح همه دنیا بخیر ✾📚 @Dastan 📚✾
🔴 دعایت زودتر مستجاب می‌شود! سید بن طاووس می‌فرماید: تا می‌توانی مواظب باش دیگری را در محبت و دعا بر امام زمانت مقدم نداری و هنگامی که خواستی برای آن مولای عظیم الشأن دعا کنی با تمام وجود دعا کن. 🔵 مبادا فکر کنی او به دعای تو محتاج است، هرگز چنین نیست و هرکس چنین فکری کند بیمار است. 🌕 اینکه می‌گویم برای او دعا کن، فقط برای این است که او حق بزرگی بر تو دارد و بسیار در حق تو احسان نموده است و اگر قبل از دعا برای خودت برای او دعا کنی، ابواب اجابت زودتر به رویت گشوده می‌شود، زیرا تو با گناهت باب دعا را بر روی خود بسته‌ای، ولی هنگامی که برای آن مولایی دعا کنی که از خواص درگاه خداست، به احترام او باب اجابت به رویت گشوده می‌شود و آنگاه خود و همه کسانی که در حقشان دعا می‌کنی بر خوان و احسان او نشسته و مشمول رحمت، کرم و عنایت الهی می‌شوید. 📚 نجم الثاقب، ج۲، ص۴۵۳ ✾📚 @Dastan 📚✾
🛑 «درخت بی مرگ» 🍁دانایی به رمز داستانی می‌گفت: در هندوستان درختی است كه هر كس از میوه‌اش بخورد پیر نمی شود و نمی‌میرد. پادشاه این سخن را شنید و عاشق آن میوه شد, یكی از كاردانان دربار را به هندوستان فرستاد تا آن میوه را پیدا كند و بیاورد. آن فرستاده سال‌ها در هند جستجو كرد. شهر و جزیره‌ای نماند كه نرود.   🍁از مردم نشانیِ آن درخت را می‌پرسید, مسخره‌اش می‌كردند. می‌گفتند: دیوانه است. 🍁او را بازی می‌گرفتند بعضی می‌گفتند: تو آدم دانایی هستی در این جست و جو رازی پنهان است. به او نشانی غلط می‌دادند. از هر كسی چیزی می‌شنید.   🍁شاه برای او مال و پول می‌فرستاد و او سال‌ها جست و جو كرد. پس از سختی‌های بسیار, ناامید به ایران برگشت, در راه می‌گریست و ناامید می‌رفت, تا در شهری به شیخ دانایی رسید. پیش شیخ رفت و گریه كرد و كمك خواست. شیخ پرسید: دنبال چه می‌گردی؟ چرا ناامید شده‌ای؟  🍁فرستادة شاه گفت: شاهنشاه مرا انتخاب كرد تا درخت كم‌یابی را پیدا كنم كه میوة آن آب حیات است و جاودانگی می‌بخشد. سال‌ها جُستم و نیافتم. جز تمسخر و طنز مردم چیزی حاصل نشد.   شیخ خندید و گفت: 🍁ای مرد پاك دل! آن درخت, درخت علم است در دل انسان.   🍁درخت بلند و عجیب و گستردة دانش, آب حیات و جاودانگی است. تو اشتباه رفته‌ای، زیرا به دنبال صورت هستی نه معنی, آن معنای بزرگ (علم) نام‌های بسیار دارد. گاه نامش درخت است و گاه آفتاب, گاه دریا و گاه ابر, علم صدها هزار آثار و نشان دارد. كمترین اثر آن عمر جاوادنه است.   🍁علم و معرفت یك چیز است. یك فرد است. با نام‌ها و نشانه‌های بسیار. مانند پدرِ تو, كه نام‌های زیاد دارد: برای تو پدر است, برای پدرش, پسر است, برای یكی دشمن است, برای یكی دوست است, صدها, اثر و نام دارد ولی یك شخص است.   🍁هر كه به نام و اثر نظر داشته باشد, مثل تو ناامید می‌ماند, و همیشه در جدایی و پراكندگی خاطر و تفرقه است. تو نام درخت را گرفته‌ای نه راز درخت را. نام را رها كن به كیفیت و معنی و صفات بنگر, تا به ذات حقیقت برسی, همة اختلاف‌ها و نزاع‌ها از نام آغاز می‌شود. در دریای معنی آرامش و اتحاد است.   ✾📚 @Dastan 📚✾
🔆مجلس بزم و شادمانى به هم خورد 🌾متوكل (خليفه خون ريز عباسى ) از توجه مردم به امام هادى عليه السلام سخت نگران و در وحشت بود. بعضى مفسده جويان نيز به متوكل گزارش ‍ داده بودند كه در خانه امام هادى عليه السلام اسلحه ، نوشته ها و اشياء ديگر جمع آورى شده تا او عليه خليفه قيام كند. 🌾متوكل بدون اطلاع گروهى از دژخيمان خود را به منزل آن حضرت فرستاد ماءموران به خانه امام هادى عليه السلام هجوم آوردند. ولى هر چه گشتند چيزى نيافتند آن گاه به سراغ امام رفتند و حضرت را در اتاقى تنها ديدند كه در به روى خود بسته و لباس پشمى بر تن دارد و روى شن و ماسه نشسته و به عبادت خدا و تلاوت قرآن مشغول است . امام را در آن حال دستگير كرده نزد متوكل بردند و به او گفتند كه ما در خانه اش چيزى نيافتيم و او را ديديم رو به قبله نشسته و قرآن مى خواند. متوكل عباسى در صدر مجلس عيش نشسته بود. جام شرابى در دست داشت و ميگسارى مى كرد در اين حال امام عليه السلام وارد شد. چون امام عليه السلام را ديد عظمت و هيبت امام او را فراگرفت . بى اختيار حضرت را احترام نمود و ايشان را در كنار خود نشاند و جام شراب را به آن حضرت تعارف كرد. امام عليه السلام فرمود: به خدا سوگند! هرگز گوشت و خون من با شراب آميخته نشده ، مرا از اين عمل معاف بدار. 🌾متوكل ديگر اصرار نكرد سپس گفت : پس شعرى بخوانيد و با خواندن اشعار محفل ما را رونق ببخشيد امام عليه السلام فرمود: - من اهل شعر نيستم و شعر چندانى نمى دانم . خليفه گفت : - چاره اى نيست بايد بخوانى . امام عليه السلام اشعارى خواند كه ترجمه آنها اين گونه است : 🌾((زمامداران قدرتمند و خون ريز بر قله كوهساران بلند، شب را به روز مى آوردند در حاليكه مردان دلاور و نيرومند از آنان پاسدارى مى كردند. ولى قله هاى بلند نتوانست آنان را از خطر مرگ برهاند. 🌾آنان پس از مدتها عزت و عظمت از قله آن كوههاى بلند به زير كشيده شدند و در گودالها (قبرها) جايشان دادند، چه منزل و آرامگاه ناپسندى و چه بد فرجامى !)) 🌾پس از آن كه آنان در گورها قرار گرفتند، فريادگرى بر آنان فرياد زد: چه شد آن دست بندهاى زينتى و كجا رفت آن تاجهاى سلطنتى و زيورهايى كه بر خود مى آويختند؟ كجاست آن چهره هاى نازپرورده كه همواره در حجله هاى مزين پس ‍ پرده هاى الوان به سر مى بردند؟ 🌾در اين هنگام قبرها به جاى آنان با زبان فصيح پاسخ دادند و گفتند: اكنون بر سر خوردن آن رخسارها كرمها مى جنگند. 🌾آنان مدت زمانى در اين دنيا خوردند و آشاميدند؛ ولى اكنون آنان كه خورنده همه چيز بودند خود خوراك حشرات و كرمهاى گور شدند. 🌾سخنان امام عليه السلام چنان بر دل سخت تر از سنگ متوكل اثر بخشيد كه بى اختيار گريست به طورى كه اشك ديدگانش ريش وى را تر نمود! 🌾حاضران مجلس نيز گريستند متوكل كاسه شراب را به زمين زد و مجلس ‍ عيش و نوش بهم خورد. به دنبال آن چهار هزار دينار به امام عليه السلام تقديم كرد و امام عليه السلام را بااحترام به منزل خود بازگرداند. ✾📚 @Dastan 📚✾
زندگى مثل يک 🧶كامواست از دستت كه در برود مى شود كلاف سر در گم،گره مى خورد میپيچد به هم، گره گره مى شود بعد بايد صبورى كنى، گره را به وقتش با حوصله وا كنى زياد كه كلنجار بروى، گره بزرگتر مى شود، کورتر مى شود يک جايى ديگر كارى نمى شود كرد، بايد سر و ته كلاف را بريد يک گره ى ظريف و كوچک زد، بعد آن گره را توى بافتنى جورى قايم كرد محوكرد، جورى كه معلوم نشود. يادمان باشد گره هاى توى كلاف🧶 همان دلخورى هاى كوچک و بزرگند همان كينه هاى چند ساله بايد يک جايى تمامش كرد سر و تهش را بريد. زندگى به بندى بند استْ به نام حرمت كه اگر پاره شودتمام است... ✾📚 @Dastan 📚✾
🌷 🌷 🌷خیلی روی حلال و حروم حساس بودند. اولین شغل‌شان کار در مغازه شیرفروشی بود، وقتی از شغلش آمد بیرون دلیلش را که پرسیدم، گفت: من باید شیر را بکشم بدم به مردم و چون من می‌دونم صاحب مغازه آب می‌کند داخل شیر، وزن شیر خالص، کمتر می‌شود و آب قاطی شیر می‌شود، ولی باید پول شیر را بدهند من نمی‌توانم به مردم دروغ بگویم. 🌷بعد از این داستان، به مغازه سبزی‌فروشی رفتند. مدتی در مغازه مشغول بودند که فهمیدم خیلی ناراحت هستند، پرسیدم چی شده؟! گفت: صاحب مغازه سبزی‌ها رو داخل آب گِل می‌ذاره تا وزن سبزی بیشتر بشه، دیگر به اون مغازه نرفتند. 🌷یک روز دیدم که وسایل بنایی خریده با خوشحالی اومدند خونه و گفتند: دیگر ناراحت نباش، پول‌هایم دیگر حلال است و شُبهه ندارد. تا وقتی که سپاه تشکیل شد، دیگر ایشان روزها سپاه بودند و شب‌ها بنایی می‌کردند. از سپاه حقوقی دریافت نمی‌کردند و رفتن به سپاه را بر خود وظیفه می‌دانستند. 🌹خاطره ای به یاد فرمانده شهید سردار حاج عبدالحسین برونسی 🌷سالروز پروانه‌ای شدن شهید برونسی (۲۳/۱۲/۱۳۶۳) گرامی باد.🌷 ❤️ اللهم عجل لولیک الفرج ✾📚 @Dastan 📚✾
استاد عبدالله فاطمی نیا می فرمودند : یکی از آقازاده های مرحوم آیت الله سلطانی طباطبایی (ره) می گوید : یک روز نشسته بودیم؛ با خود گفتم از پدرم استفاده بکنم، به ایشان گفتم : اگر بنا بشود که شما به من فقط یک نصیحت بکنید، چه می گویید؟! ایشان سرشان را پایین انداخته، تأملی کردند؛ سپس سرشان را بلند کرده فرمودند : «آبروی کسی را مبر» 📖 نکته ها از گفته ها، دفتر اول ✾📚 @Dastan 📚✾
4_5798717036607571656.mp3
12.31M
🎙نمایش صوتی دیدار در مه 🔹داستان تشرف به محضر امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف ✾📚 @Dastan 📚✾
✨﷽✨ 💢چرا دو سجده در نماز ✍حضرت امام موسي بن جعفر علیه السلام فرمود: "در شب معراج خداوند به رسول خود امر كرد كه وضو بگيرد و نماز بخواند. پيامبر وضو گرفت و تكبيرة الاحرام گفت و حمد و سوره را خواند و ركوع رفت و به دستور خداوند سر به سجده گذاشت و تسبيح خدا كرد پس از سر برداشتن بدون اينكه خداوند مجدداً دستور سجده بدهد نبي گرامي اسلام به خاطر عظمت و جلالت پروردگار سر به سجده گذاشت و خدا را تسبيح نمود. به همين خاطر خداوند امر فرمود همه در نماز در هر ركعتي دو سجده نمايند. 📚‍ صدوق، علل الشرايع، ج ۲، ص ۳۱، حديث۳ امام صادق علیه السلام فرمود: "معنا و تأويل سجده اول در واقع اين است كه نماز گذار مي‏گويد: منها، خلقني؛ يعني از زمين مرا آفريدي. وقتي سر بلند مي‏كند، مي‏گويد: منها اخرجتنا؛ از خاك خارجم كردي، وقتي سجده دوم مي‏رود مي‏گويد: و اليها تعيدنا؛ به سوي زمين ما را برگرداندي و وقتي سر بلند مي‏كند، در واقع مي‏گويد: و از زمين بيرون مان مي‏سازی (و منها تخرجنا) 📚‍ صدوق، علل الشرايع، ج ۲، ص ۳۱، حديث۴ ‍‌‌‌‌‌‌‌ ✾📚 @Dastan 📚✾
🔆حکایت پند آموز زیبا و خواندنی امید 🦋سه نفر جواب آزمایش هایشان را در دست داشتند. به هر سه، دکتر گفته بود که بر اساس آزمایشات انجام شده به بیماری های لاعلاجی مبتلا شده اند به صورتی که دیگر امیدی به ادامه زندگی برای آنها وجود ندارد. 🦋در آینده ای نزدیک عمرشان به پایان می رسد. آنها داشتند در این باره صحبت می کردند که می خواهند باقیمانده عمرشان را چه کار کنند.   🦋نفر اول گفت: من در زندگی ام همیشه مشغول کسب و تجارت بوده ام و حالا که نگاه می کنم حتی یک روز از زندگی ام را به تفریح و استراحت نپرداخته ام. اما حالا که متوجه شده ام بیش از چند روزی از عمرم باقی نمانده می خواهم تمام ثروتم را در این چند روز خرج کامجویی و لذت از دنیا کنم. 🦋می خواهم جاهایی بروم که یک عمر خیال رفتنش را داشتم. چیزهایی را بپوشم که دلم می خواسته اما نپوشیده ام. کارهایی انجام دهم که به علت مشغله زیاد انجام نداده ام و چیزهایی بخورم که تا به حال نخورده ام.   🦋نفر دوم می گوید: من نیز یک عمر درگیر تجارت بوده ام و از اطرافیانم غافل بوده ام. 🦋اولین کاری که می کنم اینست که می روم سراغ پدر و مادرم و آنها را به خانه ام می آورم تا این چند روز را در کنار آنها و همراه با همسر و فرزندانم سپری کنم. در این چند روز می خواهم به تمام دوستان و فامیلم سر بزنم و از بودن با آنها لذت ببرم. در این چند روز باقی مانده می خواهم نصف ثروتم را صرف کارهای خیرخواهانه و عام المنفعه بکنم و نیمی دیگر را برای خانواده ام بگذارم تا پس از مرگ من دچار مشکلات مالی نشوند.   🦋نفر سوم با شنیدن سخنانه دو نفر اول لحظه ای ساکت ماند و اندیشید و سپس گفت: من مثل شما هنوز ناامید نشده ام و امیدم را از زندگی از دست نداده ام. من می خواهم سال های سال عمر کنم و از زنده بودنم لذت ببرم اولین کاری که من می خواهم انجام بدهم این است که دکترم را عوض کنم می خواهم سراغ دکترهای باتجربه تر بروم من می خواهم زنده بمانم و زنده می مانم ✾📚 @Dastan 📚✾
🌹مناجات امام زمان علیه السلام در سرداب🌹 سید بن طاووس(رحمةالله علیه) می فرماید: سحرگاهی در سرداب مقدس سامراء بودم، ناگاه صدای مولایم امام زمان(روحی فداه) را شنیدم که برای شیعیان خود دعا می کردند و عرضه می داشتند : 💠 « خدایا شیعیان ما را از شعاع نور ما و باقیمانده طینت(گِل) ما خلق کرده ای ، آنها گناهان زیادی با اتکاء بر محبت و ولایت ما انجام داده اند؛ 💠اگر گناهان آنها گناهی است که در ارتباط با توست از آنها بگذر که ما را راضی کرده ای 💠و آنچه از گناهان آنها در ارتباط با خودشان هست خودت بین آنها را اصلاح کن 💠و آنها را از آتش جهنم نجات بده و آنها را با دشمنان ما در خشم و غضب خود جمع نفرما.» 🌷منبع: برکات حضرت ولی عصر(سلام الله علیه) ، ص۳۹۹ 🍀 🍀🍀 🍀🍀🍀🍀 🍀🍀🍀🍀🍀🌺 ✾📚 @Dastan 📚✾
یه مقایسه بسیار عجیب ۱_ چون اون آقا اهل هست و فلان اشتباه رو کرد، پس من دیگه مسجد نمیرم!😶 ۲_ چون فلان کس که میخونه، فلان کار رو انجام داد، پس من دیگه نماز نمی‌خونم!😐 ۳_ چون فلان خانم که هست، فلان اشتباه رو انجام داد، پس من دیگه چادر نمی پوشم!😑 *یه سوال خیلی مهم:*⁉️ ۱_ چرا هیچ کس نمیگه (چون فلانی که چلوکباب می خوره، فلان اشتباه رو کرد من دیگه چلوکباب نمیخورم؟)😜🥙 ۲_ چرا هیچ کس نمیگه (چون فلانی که بنز آخرین سیستم رو سوار هست، دزدی کرد ، من دیگه بنز سوار نمی شم؟)🚖 ۳_ چرا هیچ کس نمیگه( چون فلان خانم ، فلان اشتباه رو کرد، من دیگه باحجاب میشم؟)😉 *چرا ما سریع از دین مایه میذاریم، نه از دنیا؟!*🤫 هیچ کس به غیر از اسلام صل الله علیه و آله و ائمه طاهرین علیهم ‌السلام نیست. پس هر کسی ممکنه اشتباه کنه.(انسان ممکن الخطاست، جایز الخطا نیست) پس بخاطر دین و ایمان، سر خدا و خداپرستها منت نذاریم. انقدر هم سریع دین گریز نشیم. ✾📚 @Dastan 📚✾
🦋🍃صبح، آغاز حیات است و امید🌸 🦋🍃دستهایت پرگل🌸 🦋🍃شادیت پاینده🌸 🦋🍃خنده ارزانی چشمان پر از عاطفه ات🌸 🦋🍃نور همسایه دیوار به دیوار دل پاکت باد🌸 🦋🍃سلام صبح زیبای بهاریتون بخیر🌸 ✾📚 @Dastan 📚✾
💐 دیدار اموات و مردگان 🌷 اسحاق بن عمار می گوید : « به امام موسی کاظم (علیه السلام) عرض کردم : آیا روح مومن به دیدار خانواده اش می آید ؟ 🌿 فرمودند : بله. عرض کردم : هر چند وقت یک بار به ملاقات ایشان می آید ؟ فرمودند : به اندازه فضیلت و قدر و منزلتی که هر کدام دارند . ☘️ بعضی هر روز ٬ بعضی هر دو روز یک بار و بعضی هر سه روز یک بار و هرکدام که منزلتشان کم است هر جمعه. 🌸 عرض کردم : در چه ساعتی می آیند ؟ فرمودند : هنگام ظهر و مانند آن. 🌾 عرض کردم : در چه صورت و قیافه ای می آیند ؟ فرمودند : در شکل گنجشک یا کوچکتر از آن . 🌿 خداوند فرشته ای را هم با او می فرستد تا آنچه مایه خوشحالی اوست به او نشان می دهد و آنچه مایه ناراحتی اوست از او می پوشاند . 📚 بحار ج۶۰ ص۲۵۷ ✾📚 @Dastan 📚✾
🦋🦋 نگران هیچ چه نباشید همیشه یک راه حل وجود دارد 🔅روزگاری یک دهقان در قریه زندگی می کرد که باید پول زیادی را که از یک پیرمرد قرض گرفته بود، پس می داد. 🔅دهقان دختر زیبایی داشت که خیلی ها آرزوی ازدواج با او را داشتند. وقتی پیرمرد طمعکار متوجه شد دهقان نمی تواند پول او را پس بدهد، پیشهاد یک معامله کرد و گفت اگر با دختر دهقان ازدواج کند قرض او را می بخشد، و دخترش از شنیدن این حرف به وحشت افتاد و پیرمرد کلاه بردار برای اینکه حسن نیت خود را نشان بدهد گفت: … 🔅اصلا یک کاری می کنیم، من یک سنگریزه سفید و یک سنگریزه سیاه در کیسه ای خالی می اندازم، دختر تو باید با چشمان بسته یکی از این دو را بیرون بیاورد. اگر سنگریزه سیاه را بیرون آورد باید همسر من بشود و بدهی بخشیده می شود و اگر سنگریزه سفید را بیرون آورد لازم نیست که با من ازدواج کند و بدهی نیز بخشیده می شود، اما اگر او حاضر به انجام این کار نشود باید پدر به زندان برود. 🔅این گفت و گو در جلوی خانه کشاورز انجام شد و زمین آنجا پر از سنگریزه بود. در همین حین پیرمرد خم شد و دو سنگریزه برداشت. دختر که چشمان تیزبینی داشت متوجه شد او دو سنگریزه سیاه از زمین برداشت و داخل کیسه انداخت. ولی چیزی نگفت! 🔅سپس پیرمرد از دخترک خواست که یکی از آنها را از کیسه بیرون بیاورد. 🔅دخترک دست خود را به داخل کیسه برد و یکی از آن دو سنگریزه را برداشت و به سرعت و با ناشی بازی، بدون اینکه سنگریزه دیده بشود، وانمود کرد که از دستش لغزیده و به زمین افتاده. پیدا کردن آن سنگریزه در بین انبوه سنگریزه های دیگر غیر ممکن بود. 🔅در همین لحظه دخترک گفت: آه چقدر من دست و پا چلفتی هستم! اما مهم نیست. اگر سنگریزه ای را که داخل کیسه است دربیاوریم معلوم می شود سنگریزه ای که از دست من افتاد چه رنگی بوده است…. 🔅و چون سنگریزه ای که در کیسه بود سیاه بود، پس باید طبق قرار، آن سنگریزه سفید باشد. آن پیرمرد هم نتوانست به حیله گری خود اعتراف کند و شرطی را که گذاشته بود به اجبار پذیرفت و دختر نیز تظاهر کرد که از این نتیجه حیرت کرده است. ✾📚 @Dastan 📚✾
🔆آقا! اسم اعظم خدا چیست؟ 🌳یکی از علماء می فرمودند: شخصی خدمت یکی از علمای بزرگ آمد و گفت: آقا! اسم اعظم خدا چیست؟)).  🌳عالم بزرگوار او را در نزد خود نگه داشت تا این که در یک شب بسیار سرد آن مرد را صدا زد و فرمود: همین الآن به فلان نقطه از بیابان کنار شهر برو در آنجا چاهی وجود دارد یک مقدار از آن چاه آب بیاور، این بنده خدا به راه افتاد و خود را به آن چاه رسانید و مقداری آب برداشت و برگشت. در مسیر بازگشت ناگهان شیر درنده ای مقابلش ظاهر شد او دست و پای خود را گم کرد و نگران و مضطرب شد فریاد زد بسم الله الرحمن الرحیم یا الله و به زمین افتاد و غش کرد وقتی به هوش آمد دید از آن شیر خبری نیست. خود را به منزل آن عالم بزرگوار و اهل معنی رسانید عالم به او فرمود: چرا اینقدر دیر کردی؟)).  🌳آن مرد جریان را برای عالم تعریف کرد عالم فرمود: همین کلمه ای را که گفتی خودش اسم اعظم خدا بود چون از صمیم دل و در حالت اضطرار بیان شده بود، شرایطش باید فراهم گردد تا به هدف اجابت برسد شما هم در آن حالت ترس و دلهره و اضطراب دل از همه بریدی سیم دل خود را از همه قطع نمودی و به خدا متصل کردی و گفتی: بسم الله الرحمن الرحیم یا الله**مولوی: معنی الله گفت آن سیبویه – یولهون فی الحوائج هم الیه . * شرایط فراهم شد و دعایت مستجاب گردیدر.ک: داستان هایی از بسم الله الرحمن الرحیم 2، 81 80، به نقل از: داستان هایی از سوره حمد، 131.***.  ✨✨آنکه شد دور از خدا در چنگ شیطان اوفتد – بره دور از شبان را گرگ صحرا می خورد . ✾📚 @Dastan 📚✾