eitaa logo
📚 داستان های آموزنده 📚
69هزار دنبال‌کننده
8هزار عکس
2.6هزار ویدیو
67 فایل
﷽ 🔹تبادل و تبلیغ ⬅️ کانون تبلیغاتی قاصدک @ghaasedak 🔴تبادل نظر
مشاهده در ایتا
دانلود
🔴ترس از خدا... ✍️ صلی الله علیه و آله شبی در خانه همسرشان امّ سلمه بود. نیمه شب از خواب برخاست و در گوشه تاریکی مشغول و گریه زاری شد. امّ سلمه که جای رسول خدا صلی الله علیه و آله را در رختخوابش خالی دید، حرکت کرد تا ایشان را بیابد. متوجه شد رسول اکرم صلی الله علیه و آله در گوشه خانه، جای تاریکی ایستاده و دست به سوی آسمان بلند کرده اند. در حال گریه می فرمود: خدایا! آن نعمت هایی که به من مرحمت نموده ای از من نگیر! مرا مورد شماتت دشمنان قرار مده و حاسدانم را بر من مسلط مگردان! خدایا! مرا به سوی آن بدیها و مکروه هایی که از آنها نجاتم داده ای برنگردان!خدایا! مرا هیچ وقت و هیچ آنی به خودم وامگذار و خودت مرا از همه چیز و از هر گونه آفتی نگهدار! در این هنگام، امّ سلمه در حالی که به شدت می گریست به جای خود برگشت. پیامبر صلی الله علیه و آله که صدای گریه ایشان را شنیدند به طرف وی رفتند و علت گریه را جویا شدند. امّ سلمه گفت: - یا رسول الله! گریه شما مرا گریان نموده است، چرا می گریید؟ وقتی شما با آن مقام و منزلت که نزد دارید، این گونه از خدا می ترسید و از خدا می خواهید لحظه ای حتی به اندازه یک چشم به هم زدن به خودتان وانگذارد، پس وای بر احوال ما! رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمودند: - چگونه نترسم و چطور گریه نکنم و از عاقبت خود هراسان نباشم و به خودم و به مقام و منزلتم خاطر جمع باشم، در حالی که علیه السلام را لحظه ای به خود واگذاشت و آمد بر سرش آنچه نمی بایست! 📚بحار، ج 16، ص 217. ✾📚 @Dastan 📚✾
🔆🔆کتابخانه کفاش ✨✨او کتاب زندگینامه حضرت فاطمه (س) را برداشت و تا کفشش حاضر شود نیمی از کتاب را خواند. وقتی کفش را به او دادم گفت: می‌شود این کتاب را ببرم؟ گفتم: ببرید. اما برگردانید. چند وقت بعد دیدم یک خانم چادری وارد مغازه شد و گفت: بفرمایید این کتاب شما. اسم کتاب را که نگاه کردم دیدم زندگینامه حضرت فاطمه (س) است. متوجه شدم همان خانم بدحجاب است. او چند کتاب از احادیث و زندگی ائمه اطهار (ع) به کتابخانه‌ام اهدا کرد و گفت: حاجی! همین کار را ادامه دهید که بهترین کار است.» 🔅 زهوارش دررفته است. هر از گاهی باید می‌ایستادم. کلی با آن ورمی‌رفتم تا می‌توانستم چند متری راه بروم. کلافه شده بودم. باید هر طوری شده درستش می‌کردم یا از شرش خلاص می‌شدم. بی‌حوصله و بدون توجه وارد مغازه شدم. آن‌ها را از پایم درآوردم و روی میز گذاشتم. گفتم: «پایم را می‌زند. وقتی خریدم اندازه بودند ولی نمی‌دانم چرا اذیت می‌کنند.» از شدت ناراحتی صحبت کردنم مثل کودکان شده بود. پیرمرد لبخندی زد و گفت: «حق داری جوان! کفش خیلی مهم است.» همچنان که شروع به درست کردن کفش می‌کند کتاب‌های داخل قفسه را نشان می‌دهد و می‌گوید: «کفش درست می‌شود ولی در این مدت بیکار ننشین. یکی را بردار. کمی ورق بزن. چیزی گیرت بیاید.» تعجب کرده بودم. کلی سؤال در ذهنم نقش بسته بود. نگاهی به کتاب‌ها انداختم. کمی مرد کفاش را ورانداز کردم. یکی از کتاب‌ها را برداشتم و گرم خواندن شدم تا اینکه صدای پیرمرد مرا به خود آورد: «کفشت حاضر است.» نیم‌ساعتی که آنجا بودم توانستم بخشی از یک کتاب را بخوانم. 🦋«محمد معدنچی‌ها» کفاش 76 ساله ای است که بخشی از مغازه‌اش را تبدیل به کتابخانه کرده؛ هم کتاب امانت می‌دهد و هم وقت مشتری‌هایش را تا زمان آماده شدن کفش به بهترین شکل پرمی کند. سواد چندانی ندارد ولی می‌گوید چون کتاب را دوست دارد این کار را انجام داده است. 🌸🌸کتاب را دوست دارم وقتی وارد مغازه کوچکش می‌شویم اولین چیزی که به نظر می‌آید عکس بزرگ امام خمینی (ره) است. انتهای مغازه کوچک، پیرمردی با کاپشن بسیجی که آخرین دکمه یقه پیراهنش را هم بسته لبخند دل‌نشینی به مشتریان می‌زند. در و دیوار مغازه با اشعار و تابلوهای ذکر اهل‌بیت (ع) تزئین شده است و کتاب‌ها منتظر مشتری هستند تا اوقات انتظارشان را زیبا و لذت بخش کنند. وقتی از آقا محمد درباره دلیل کارش می‌پرسیم می‌گوید: «به سختی می‌توانم چیزی را بخوانم ولی از کودکی کتاب را دوست داشتم و هر وقت بتوانم چند خط می‌خوانم. روزهای اولی که مغازه را راه انداختم متوجه شدم مشتری‌ها تا زمان آماده شدن کفششان بیکار هستند و وقتشان هدر می‌رود. تصمیم گرفتم کتاب‌هایم را اینجا بیاورم. اول 5 کتاب داشتم ولی به‌مرور زیاد شد و اکنون بیش از 700 جلد کتاب دارم. تعداد قابل‌ توجهی از این کتاب‌ها را مردم به کتابخانه اهدا کرده‌اند. تعدادی را هم خودم خریداری کرده‌ام. خیلی دوست دارم تعدادش را بیشتر کنم ولی فضای کافی ندارم. همه ما می‌توانیم در هر شرایطی کتاب بخوانیم. این روزها کمتر کسی را می‌توان بدون مدرک دانشگاهی پیدا کرد. کتاب، اطلاعات آدم را بالا می‌برد. بچه مسلمان باید آگاه باشد و دانش داشته باشد تا بتواند جلوی ظلم ایستادگی کند.» او می‌افزاید: «من و همدوره‌هایم با سختی بزرگ شده و زندگی کرده‌ایم. پدرم کارگر معدن بود و به همین دلیل هم نام خانوادگی‌ما معدنچی‌هاست. او صبح تا شب برای درآوردن نان حلال زحمت می‌کشید و به سختی کار می‌کرد. من هم از ۷ سالگی در یک کفاشی کار می‌کردم تا اینکه به خدمت سربازی رفتم و بعد در یک شرکت استخدام شدم. بعد از اینکه از آن شرکت بازنشسته شدم دوباره سراغ شغلی رفتم که در نوجوانی انجام می‌دادم.» 👇👇👇👇 ✾📚 @Dastan 📚✾
🌸🌸تأثیر کتاب روی زن بدحجاب ✨پیرمرد کفاش با آب‌ و تاب وصف‌ ناپذیری درباره تأثیر کارش صحبت می‌کند. او توضیح می‌دهد که حتی در انتخاب کتاب‌های قفسه‌اش هم هدف دارد: «من بچه هیئتی هستم و به این ویژگی‌ام افتخار می‌کنم. زمانی در جبهه پشت تیربار و موشک جلوی دشمن را گرفتیم اکنون باید در عرصه فرهنگ وارد شویم و با کلامی نرم از جامعه مراقبت کنیم. این وظیفه برعهده هیئتی‌هاست. یک‌ بار زنی بدحجاب به مغازه‌ام آمد و کفشی را برای تعمیر داد. مثل همه مشتری‌ها به او گفتم که یکی از کتاب‌ها بردارد و بخواند. او کتاب زندگینامه حضرت فاطمه (س) را برداشت و تا کفشش حاضر شود نیمی از کتاب را خواند. وقتی کفش را به او دادم گفت: می‌شود این کتاب را ببرم؟ ✨گفتم: ببرید. اما برگردانید. چند وقت بعد دیدم یک خانم چادری وارد مغازه شد و گفت: بفرمایید این کتاب شما. اسم کتاب را که نگاه کردم دیدم زندگینامه حضرت فاطمه (س) است. متوجه شدم همان خانم بدحجاب است. او چند کتاب از احادیث و زندگی ائمه اطهار (ع) به کتابخانه‌ام اهدا کرد و گفت: حاجی! ✨همین کار را ادامه دهید که بهترین کار است.» لابه‌لای خاطرات محمد آقا کفاش پر از این حکایت‌هاست که مشتریان با تفکرات مختلف میان کفش‌های زهواردررفته می‌نشینند و با کتاب‌ها دوست می‌شوند. تنها چیزی که از این کار نصیب حاجی می‌شود حس خوش معرفی یک کتاب و فرهنگ و برکتی است که به زندگی‌اش سرازیر می‌شود؛ به اندازه ای که خودش می‌گوید به همین برکت است حالا هر ۴ فرزند تحصیل‌کرده‌اش در نقطه ای از کشور در حال خدمت به هموطنانشان هستند. ✾📚 @Dastan 📚✾
🦋مرحوم اسماعیل دولابی: 🤲🙏الهي شكر را كه بگويي ، همان وقت نور را مي بيني . وقتي نور را هم ميبيني الهي شكر مي گويي . هر چه عمل هاي خوب و بدت را ببيني مال خودت است . بد هم ببيني استغفار مي كني . ادم بايد ببيند . تا نبيند چه چيزي را استغفار كند ؟ اگر يك اشغال در اتاق من است تا ان را نبينم كجا اتاقم را جارو مي كنم . پس عمل خوب و بد را ، يعني اين اتاق كثيف باشد يا قشنگ باشد را شما ميبيني. اين مال خودت است . وقتي خوب است شكرش را ميكني . مي گويي خدايا شكر كه مرا توفيق دادي . وقتي هم كه اشغال باشد ان را برميداري و اين استغفار است . تميز مي شود و كارها خيلي زودِ زود پيش مي رود . 📚(طوبي محبت جلد ششم ص ١٧٨) ✾📚 @Dastan 📚✾
🍁پيرمردي در بستر مرگ بود. در لحظات دردناک مرگ، ناگهان بوي عطر شکلات محبوبش از طبقه پايين به مشامش رسيد. او تمام قدرت باقيمانده اش را جمع کرد و از جايش بلند شد. 🍁همانطور که به ديوار تکيه داده بود آهسته آهسته از اتاقش خارج شد و با هزار مکافات خود را به پايين پله ها رساند و نفس نفس زنان به در آشپزخانه رسيد و به درون آن خيره شد. او روي ميز ظرفي حاوي صدها تکه شکلات محبوب خود را ديد و با خود فکر کرد يا در بهشت است و يا اينکه همسر وفادارش آخرين کاري که ثابت کند چقدر شيفته و شيداي اوست را انجام داده است و بدين ترتيب او اين جهان را چون مردي سعادتمند ترک مي کند. 🍁 او آخرين تلاش خود را نيز به کار بست و خودش را به روي ميز انداخت و يک تکه از شکلات ها را به دهانش گذاشت و با طعم خوش آن احساس کرد جاني دوباره گرفته است. سپس مجددا" دست لرزان خود را به سمت ظرف برد که ناگهان همسرش با قاشق روي دست او زد و گفت: (( دست نزن، آنها را براي مراسم عزاداري درست کرده ام ))😄😄 ✾📚 @Dastan 📚✾
🌷 🌷 !! 🌷در شهریور ماه ۱۳۶۰ یگانم از منطقه عملیاتی غرب به جنوب عزیمت و زیر امر یگان مادر یعنی لشکر ۷۷ پیاده قرار گرفت. منطقه استقرار در ابتدا «شهرک جراحی» و پس از بازسازی به حوالی پل ایستگاه ۱۲ شهر آبادان تغییر مکان دادیم. مشغول کسب آمادگی جهت اجرای عملیات «ثامن الائمه (ع)» بودیم، که در ساعت پنج و نیم بعد از ظهر روز بیست و ششم شهریور ماه ۵۹، محل استقرار عناصر پشتیبانی یگان مورد حمله هوایی هواپیما‌های دشمن قرار گرفت. در این حمله ستوان یکم «اسحاق عادلخواه» که مشغول تدارک یگان بود، شهید و حدود ۳۵ نفر از پرسنل گروهان مجروح شدند. 🌷به خودرو‌های چرخدار یگان حدود ۶۰ درصد خسارت وارد آمد. می‌توان گفت که با این حادثه تقریباً تمام تلاش بازسازی انجام گرفته یگان از بین رفت. تلاش بی‌وقفه پرسنل و پشتیبانی گردان در مدت زمان محدود، توانست گروهان را آماده اجرای مأموریت کند. عملیات ثامن الائمه (ع) در ساعت یک دقیقه روز پنجم مهرماه آغاز شد. ساعتی پس از شروع عملیات، گروهبان علی پرآهوئی و سرباز عظیمی که خدمه یک دستگاه تانک بودند بی‌مهابا به قلب دشمن زده بودند، توسط نیرو‌های دشمن محاصره و به اسارت درآمدند. 🌷درحالی‌که اُسرا به عقب جبهه عراق اعزام می‌شدند، پیشروی نیرو‌های رزمنده ایرانی رعدآسا، مجال فکر کردن را از دشمن گرفت، به ناچار یگان دشمن، اسرا را رها و خود برای نجات خویش، فرار را بر قرار ترجیح داد. گروهبان علی پرآهوئی و سرباز عظیمی از این فرصت استفاده کردند و خودشان چند بعثی را به اسارت آوردند!! 🌹خاطره ای به یاد معزز ستوان یکم اسحاق عادلخواه : سرتیپ دوم محمد فرمنش فرمانده گروهان دوم گردان ۲۴۶ تانک در عملیات ثامن الائمه علیه السلام منبع: خبرگزاری دانشجو ❤️اَلّلهُمَّـ؏عَجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج ✾📚 @Dastan 📚✾
D1737081T15380727(Web)(1).mp3
1.78M
🎙 ماه رمضان، یک شروع خوب برای بندگی ▫️حجت الاسلام عالی ✾📚 @Dastan 📚✾
🌸 📌دعوا کن ولی با کاغذت!!! اگر از کسی ناراحتی یک کاغذ بردار و یک مداد، ھر چه خواستی به او بگویی روی کاغذ بنویس، خواستی ھم داد بکشی تنها سایز کلمات را بزرگ کن نه صدایت را آرام که شدی برگرد و کاغذت را نگاه کن آنوقت خودت قضاوت کن حالا می توانی تمام خشم نوشته ھایت را با پاک کن عزیزت پاک کنی دلی ھم نشکانده ای وجدانت را هم نیازرده ای خرجش ھمان مداد و پاک کن بود نه بغض و پشیمانی گاھی می توان از کوره خشم پخته تر بیرون آمد ✾📚 @Dastan 📚✾
🔆 سفره افطار 🌴ام كلثوم دختر اميرالمؤ منين عليه السلام مى گويد: 🌴در شب نوزدهم ماه رمضان دو قرص نان جو، يك كاسه شير و مقدارى نمك در يك ظرف براى افطار خدمت پدر آوردم . وقتى نمازش را به اتمام رساند. براى افطار آماده شد. 🌴هنگامى كه نگاهش به غذا افتاد به فكر فرو رفت . آنگاه سرش را تكان داد و با صداى بلند گريست و فرمود: 🌴- عزيزم ! براى افطار پدرت دو نوع خورش (شير و نمك )، آن هم در يك ظرف آماده ساخته اى ؟ 🌴تو با اين عمل مى خواهى فرداى قيامت براى حساب در محضر خداوند بيشتر بايستم ؟ من تصميم دارم هميشه دنباله رو برادر و پسر عمويم رسول خدا صلى الله عليه و آله باشم . هرگز براى آن حضرت دو نوع خورش در يك ظرف آورده نشد تا آنكه چشم از جهان فرو بست . 🌴دختر عزيزم ! هر كس در دنيا خوردنيها، نوشيدنيها، و لباسهايش از راه حلال و پاك تهيه گردد، روز قيامت در دادگاه الهى بيشتر خواهد ايستاد و چنانچه از راه حرام باشد علاوه بر بيشتر ايستادن عذاب هم خواهد داشت زيرا كه در حلال اين دنيا حساب و در حرام آن عذاب است . ✾📚 @Dastan 📚✾
✳️ دعای پدر 🔻 شهاب‌الدین دوباره از پله‌ها بالا رفت. مادر به او امر کرده بود پدر را بیدار کند. میان امر مادر و محبت به پدر مانده بود. آرام، طوری که خودش هم به زور می‌شنید، گفت: «پدر جان!» صدایش آن‌قدر ضعیف بود که سیدشمس‌الدین بیدار نشد. کنار پدر نشست. خواست تکانش بدهد، احساس کرد تکان دادن پدرش بی‌ادبی است. دو زانو تا کنار پای پدر رفت و صورتش را کف پای سیدشمس‌الدین گذاشت و چند بار صورتش را کف پای پدر سایید. پدر از جا پرید و نشست. چشمان معصوم سیدشهاب‌الدین را که دید، گفت: «شهاب‌الدین، چرا این‌طور می‌کنی بابا؟» «خواب بودید. دلم نیامد تکانتان بدهم. ببخشید که بیدارتان کردم. مادر امر کرده بود.» سیدشمس‌الدین درحالی‌که اشک از چشمانش سرازیر بود، دستش را به آسمان بلند کرد و گفت: «پسر جان، خدا تو را در راه کسب علم و دانش توفیق دهد.» نور آن دعای مستجاب پدر در تمام زندگی شهاب‌الدین راهگشایش بود. از پنج سالگی تا 96سالگی. سرمنشأ آن توفیقات بزرگ، آن مکاشفات غریب، آن عشق بی‌حدوحصر به علم، همه و همه این‌جا بود. در این اتاق ساده. 📚 از کتاب | برش‌هایی از زندگانی آیت‌الله سید شهاب‌الدین مرعشی نجفی صفحات 30 و 31 ✾📚 @Dastan 📚✾
✨﷽✨ 🌼چرا ما هرچقدر کار خیر و نیک انجام می‌دهیم؛ به مقام و درجات بالا نمی‌رسیم؟ ✍️تا خودت پاک نباشی، پاک بهت نمی‌دهند. ظرفی که برای آب خوردن انتخاب می‌کنی باید پاک باشد. اگر من ظرف باطنم آلوده باشد، این توقع درستی نیست که از خدا پاکیزه بخواهم. باید با خودت قرار بگذاری به کسی پرخاش نکنی. ما زیارت می‌رویم، نماز جماعت می‌خوانیم، ماه رمضان روزه می‌گیریم، پس چه می‌شود که توفیق نداریم و پیشرفت نمی‌کنیم؟ وقتی بررسی کنیم می‌بینیم ریشه تمام مشکلات زبان است. با حرف کسی را می‌زنیم یا غضب و پرخاش می‌کنیم. آیت الله بهاءالدینی می‌فرمودند: پرخاش، برکات زندگی را می‌برد. کسی اول نامه خطاب به خواجه نصیر گفته بود: یا ایها الکلب ابن کلب (ای سگ، پسر سگ) فلان مسئله علمی چه طور است؟ خواجه نصیر هم در جواب نوشته بود که جواب مسئله این است و در آخر نامه نوشت: اما صحبت تو درباره سگ؛ سگ حیوانی است که چهار دست و پا راه می‌رود و بدنش از پشم پوشیده است. من دوپا هستم و آن طور نیستم و.. والسلام. تمام! نه پرخاشی نه غضبی! ما بودیم حداقل یه چیزی می‌نوشتیم در جوابش! یک خشم فرو خوردن، آدم را از هزار رکعت نماز زودتر به خدا می‌رساند. خیلی حرف بزرگی است. من مومنی را می‌شناختم که آقا آنقدر این تلخ بود، می‌رفت تو مسجد تمام نوافل، تمام مستحبات انجام می‌داد. اما خانه که می‌آمد انگار اژدها وارد شده! چرا در این روغن باز است؟ چرا اینجا اینجوری است و.. فکر می‌کرد خودش ملائکه است، وقتی مُرد زن و بچه‌اش آرام شدند. اینجوری که آدم به خدا نمی‌رسد! هی هزار رکعت نماز بخوان بعد هم برو داد بزن؛ به هیچ جا نمی‌رسی! پس باید اول باطنمان پاکیزه شود تا رشد کنیم. پیامبر صلی الله علیه و آله: بدانید که خشم پاره آتشی در دل انسان است. مگر چشمان سرخش و رگ‌های گردنش را (هنگام خشم) ندیده‌اند. هر کس چنین احساسی پیدا کرد، روی زمین بنشیند. 📚مفردات الفاظ قرآن، ص608 ✾📚 @Dastan 📚✾
🦋🦋داستان و حکایت پند آموز 🔆نادانى مى خواست به الاغى سخن گفتن بياموزد، گفتار را به الاغ تلقين مى كرد و به خيال خود مى خواست سخن گفتن را به الاغ ياد بدهد. 🔆حكيمى او را ديد و به او گفت : اى احمق ! بيهوده كوشش نكن و تا سرزنشگران تو را مورد سرزنش قرار نداده اند اين خيال باطل را از سرت بيرون كن، زيرا الاغ از تو سخن نمى آموزد، ولى تو مى توانى خاموشى را از الاغ و ساير چارپايان بياموزى. ✾📚 @Dastan 📚✾