11.1M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌸🌸داستان پیرزن بنیاسرائیلی از زبان استاد عالی
✾📚 @Dastan 📚✾
دعا کن، سپس رها کن.
سعی نکن به زور دنبال نتیجه باشی!
فقط به خدا اعتماد کن،
تا درهای درست را در زمان مناسب
به رویت باز کند
«وَاللَّهُ عَلَىٰ كُلِّ شَيْءٍ وَكِيلٌ»
وخداست که کار ساز هر چیز است...᳝🕊
✾📚 @Dastan 📚✾
🍃
🍃🍃صبح آمد
✨✨دفتر این زندگی را باز کن
🍃🍃زیستن را با سلام تازه ای آغاز کن
✨✨روز تازه
🍃🍃فکر تازه
✨✨راه تازه پیش گیر
🍃🍃عاشقی را با کلام تازه ای آواز کن
😊سلام صبحتون بخیر و شادی
✾📚 @Dastan 📚✾
🌼داستان کوتاه پند آموز
✍ روزی "دیوجانس" (یکی زاهد های روزگار) از اسکندر پرسید: در حال حاضر بزرگترین آرزویت چیست؟ اسکندر جواب داد: بر یونان تسلط یابم.
دیوجانس پرسید: پس از آنکه یونان را فتح کردی چه؟ اسکندر پاسخ داد: آسیای صغیر را تسخیر کنم.
دیوجانس باز پرسید: و پس از آنکه آسیای صغیر را هم مسخر گشتی؟ اسکندر پاسخ داد: دنیا را فتح کنم.
دیوجانس پرسید: و بعد از آن؟ اسکندر پاسخ داد: به استراحت بپردازم و از زندگی لذت ببرم.
دیوجانس گفت: چرا هم اکنون بیتحمل رنج و مشقت، به استراحت نمیپردازی و از زندگیات لذت نمیبری؟ و اسکندر بیجواب ماند
توجه داشته باشیم آرزوهایمان ، ما را از هدفمان دور نکند . چه بسا فرصت ها بخاطر آرزوهایمان از دست می روند.
💥امام على عليه السّلام فرمودند:
《ماضِي يَومِكَ فائِتٌ و آتيهِ مُتَّهَمٌ و وَقتُكَ مُغتَنَمٌ فَبادِر فيهِ فُرصَةَ الإمكانِ؛》ديروزت از دست رفت و به فردايت يقين نيست و امروزت غنيمت است ؛ پس اين فرصت به دست آمده را درياب.
📚غررالحكم و دررالكلم ، ح 984
✾📚 @Dastan 📚✾
🍂🍂🍂🍂
#داستان_آموزنده
🔆پس تو کیستی؟
🥀اميرالمومنين على (ع ) با لشكرش به سوى صفين حركت كرد. در بين راه آب آنها تمام شد و همه تشنه ماندند، هر چه تفحص و جستجو كردند آبى نيافتند! به دستور حضرت براى يافتن آب ، مقدارى از جاده خارج شدند. در بيابان ، به ديرى (عبادتگاهى ) برخوردند، به سويش رفته و از راهبى كه داخل دير بود مطالبه آب كردند. راهب گفت :
🥀 از اينجا تا نزديكترين چاه آب دو فرسخ فاصله است و هر چند وقت يكبار براى من آب مى آورند من آن را جيره بندى مى كنم و گرنه از شدت تشنگى مى ميرم ! حضرت فرمود: شنيديد كه راهب چه مى گويد؟ سپاهيانش گفتند: آيا مى فرمايى به آنجايى كه او مى گويد برويم و آب بياوريم ؟
🥀حضرت فرمود: نيازى به پيمودن اين مسير طولانى نيست . آنگاه سر شترش را به سوى قبله گردانيد و محلى در نزديكى دير را نشان داد و فرمود: آنجا را حفر كنيد، زمين را كندند و خاكها را كنار ريختند تا به سنگ بسيار بزرگى رسيدند و گفتند: اى اميرالمؤمنين ! اينجا سنگى است كه وسائل ما (مثل كلنگ و تيشه ) در آن اثر نمى كند! فرمود:
🥀 زير آن سنگ آب است ، جديت كنيد تا آن را برداريد. اصحاب جمع شدند و تلاش كردند اما نتوانستند آن سنگ را حركت دهند. حضرت كه ناتوانى اصحاب را ديد، نزد آنها آمد و انگشتانش را از گوشه سنگ به زير آن برد و با يك حركت آن را تكان داد و از جاى بركند و به كنارى انداخت كه در اين هنگام از جاى آن سنگ آب فوران نمود.
لشكريان آمدند و از آن آب كه بسيار گوارا و سرد بود نوشيدند و به دستور حضرت مقدار زيادى آب براى خود برداشتند. آنگاه حضرت آن سنگ را برداشت و سر جاى خود گذاشت و دستور داد خاك بر آن ريخته و اثر آن را محو كردند. راهب كه از بالاى دير اين منظره را مى ديد گفت :
🥀 مرا از اينجا پايين بياوريد، وقتى او را پايين آوردند نزد على (ع ) آمد و گفت : آيا تو پيامبر خدايى ؟ فرمود: نه . پرسيد: آيا از ملائكه اى ؟ فرمود: نه . پرسيد: پس تو كيستى ؟
🥀فرمود: من جانشين پيامبر اسلام هستم . راهب گفت : دستت را به من بده تا با تو بيعت كنم و مسلمان شوم . حضرت دستش را به سوى او دراز كرد و او شهادت به توحيد و نبوت و امامت على (ع ) داد و مسلمان شد. حضرت شرايط و احكام اسلام را براى او گفت ، و سپس از راهب پرسيد: چه چيزى باعث شد كه تو اسلام بياورى ؟
🥀راهب گفت : اى اميرالمؤمنين ! اين دير اينجا بنا شده تا كسى كه اين سنگ را از جاى خود بر مى دارد شناخته شود، قبل از من علما و راهبهاى زيادى در اين دير ساكن شده اند تا شما را بشناسند ولى موفق نشده اند، و خدا اين نعمت را به من مرحمت نمود؛ زيرا ما در كتاب خود ديده ايم و از علماى خود شنيده ايم كه از محل اين سنگ هيچ كس جز پيامبر و يا جانشين پيامبر خبر ندارد، و تا او نيايد، محل آن آشكار نمى شود و كسى قدرت كندن آن را ندارد جز همان نبى يا وصى او. چون من تحقق اين وعده را به دست تو ديدم مسلمان شدم .
على (ع ) وقتى اين سخن را شنيد آنقدر گريه كرد كه صورت او از اشك چشمانش تر شد و
🥀فرمود: خدا را سپاس مى گويم كه نزد او فراموش شده نيستم و در كتب آسمانى نام مرا ذكر كرده است . آنگاه اصحاب را صدا زد و فرمود:
🥀بشنويد آنچه برادر مسلمان شما مى گويد. راهب يك بار ديگر جريان را گفت و همه اصحاب شكر خدا بجاى آوردند كه از ياران على (ع ) هستند.
🥀لشكر حركت كرد و آن راهب تازه مسلمان هم با آنها همراه شد و در جنگ با اهل شام و طرفداران معاويه شهيد شد، حضرت بر او نماز خواند و او را به خاك سپرد و بسيار براى او استغفار كرد.
📚المحجة البيضاء، ج 4، ص 199.
✾📚 @Dastan 📚✾
هدایت شده از خبرگزاری حوزه
🔔 پذیرش حوزههای علمیه کشور آغاز شد
🔻معاون آموزش حوزههای علمیه:
◻️پذیرش حوزههای علمیه برادران از اول اسفند ۱۴۰۱ آغاز شده و تا پایان اردیبهشت ۱۴۰۲ ادامه دارد.
◻️ پذیرش از سه مقطع هشتم، دوازدهم و دانشگاهیان صورت میگیرد.
◻️داوطلبان میتوانند در دو بخش برنامههای متداول یا سفیران هدایت ثبت نام کنند.
در بخش سفیران هدایت، رویکرد تبلیغی است.
➕ سایت پذیرش حوزههای علمیه: paziresh.ismc.ir
➕کانال پذیرش در ایتا: eitaa.com/pazireshhowzeh
💡مشاوره تحصیلی ویژه داوطلبان ورود به حوزه
eitaa.com/hawzahnews/45420
📎 بیشتر بخوانید
@HawzahNews| حوزهنیوز
.
🌱🌱🌱🌱🌱
#داستان_آموزنده
🐟 پخته نشدن ماهی در آتش به برکت صلوات
☀️در کتاب مفتاح الجنة مرویست که در زمان حضرت رسول صلی الله علیه و آله شخصی ماهی مرده ای را از بازار گرفته به خانه اش آورده و با زن آتش افروخته و ماهی را بر روی آتش انداختند ، تا کباب شود .
〽️آتش بر ماهی تاءثیر نکرد! و اصلا از ماهی به قدر ذره ای نسوخت تا یک ساعت ماهی را روی آتش گذاشتند ، مطلقا نه سوخت و نه پخته شد مرد و زن در کار ماهی تعجب کردند ، و حیران ماندند ، آخر آن شخص ماهی را به دستمال بسته به خدمت حضرت رسول صلی الله علیه و آله ماجرا را عرض کرد .
〽️حضرت به آن ماهی خطاب فرمود : که به چه سبب آتش به تو تاءثیر نمی کند؟ و تو را کباب نمی کند؟
〽️ ماهی به قدرت الهی و معجزه رسالت پناهی به زبان فصیح به تکلم درآمده و گفت :
یا رسول الله از برکت تو و آل تو آتش مرا نمی سوزاند به جهت این که در فلان دریا بودم
〽️روزی یک کشتی از دریا می گذشت ، شخصی در میان کشتی بر تو و عترت تو صلوات می فرستاد ، و من نیز بر تو و اولاد تو صلوات فرستادم ، چنانکه از آن شخص یاد گرفتم ، پس از جانب حق تعالی به من ندا رسید که جسد تو بر آتش حرام شد و آتش بر تو تاءثیر نخواهد کرد
✾📚 @Dastan 📚✾
🍂🍂🍂🍂🍂
#اندکی_تأمل
🍃گاهے قضاوٺ نادرسٺ دربارۀ ڪسے
ممکن اسٺ به قیمٺ تباهے زندگے
اوتمام شود
🍃قضاوٺ_واقعے فقط مخصوص خداسٺ
حقیقٺ زندگے انسانها شاید بابرداشٺ
شمافرسنگها فاصله داشته باشد
✾📚 @Dastan 📚✾
🌷 #هر_روز_با_شهدا 🌷
#سید_خوبیهای_گردان
🌷رفتم وضو بگیرم و آماده شوم برای نماز صبح. آرام حرکت کردم تا به نماز خانه گردان رسیدم. هنوز ساعتی تا اذان صبح مانده بود. جلوی نمازخانه یک جفت کتانی چینی بود. توجهم به آن جلب شد. نزدیک که رفتم متوجه شدم کسی در نمازخانه مشغول مناجات با خداوند است. او به شدت اشک می ریخت. آنقدر شدید گریه میکرد که به فکر فرو رفتم. با خود گفتم: خدایا این چه کسی است که در دل شب اینگونه گریه میکند؟! خواستم بروم داخل، ولی نتوانستم. پشت در ایستادم. گریههای او در من هم اثر کرد. ناخواسته به حال او غبطه خوردم. خودم را سرزنش میکردم و اشک میریختم.
🌷با خودم گفتم: ببین این بچه بسیجیها چطور قدر این لحظات را میدانند. ببین چطور با خدا خلوت کردهاند. هنوز نتوانسته بودم تشخیص دهم آن فرد چه کسی است؟ از جلوی نمازخانه رفتم و موقع اذان برگشتم و وارد نمازخانه شدم. او رفته بود. وقتی به محل مناجات آن شخص رسیدم باورم نمیشد! هنوز محل مناجات او از اشک چشمانش خیس بود! خیلی دوست داشتم بدانم آن شخص چه کسی است. کفش کتانی او حالت خاصی داشت. روز بعد به پاهای بچهها خیره شدم. بالأخره همان کتانی را در پای او دیدم؛ سید خوبیهای گردان، سید مجتبی علمدار.
🌹خاطره ای به ياد جانباز شهید سید مجتبی علمدار
📚 کتاب "علمدار"
❌️❌️ سید مجتبی فرزند اذان بود. موقع اذان صبح به دنیا آمد؛ موقع اذان مغرب به شهادت رسید و موقع اذان ظهر به خاک سپرده شد.
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
❤️اَلّلهُمَّـ؏عَجِّللِوَلیِّڪَالفَرَج
✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎙حاج آقا عالی
❄️داستان تشرف حاج علی آقا بغدادی خدمت امام عصر(عج)
✾📚 @Dastan 📚✾
✅چه با خودت آوردی؟
✍آیت الله جوادی آملی: خداوند در #قرآن میفرماید «من جاء بالحسنه فله عشر امثالها» نفرمود کسی که در دنیا #کار_خوب بکند یا کسی که در دنیا ایمان بیاورد اهل نجات است
در هیچ جای قرآن نداریم که فرموده باشد «من فعل الحسنه» بلکه فرمود: «من جاء بالحسنه» این یعنی انسان باید یک قدرتی داشته باشد که بتواند این #اعمال_حسنه را با خود ببرد.
یعنی اعمالش در دستش نقد باشد. اینطور نباشد که در دستش کار خیر بگذارد بعد گناه کند، غیبت کند و... که با این کارها افعال خیرش بریزد.
این مصداق همان «من فعل الحسنه» است که مورد نظر قرآن نیست بلکه انسان باید آنطور باشد که بتواند همهی افعال نیک و خوب خودش را به همراه خود ببرد.
لذا در صحنهی قیامت نمیگویند تو در دنیا چه کردی؟ بلکه میگویند چه با خودت آوردی؟
📚درس_تفسیر ۹۳/۰۹/۰۳
✾📚 @Dastan 📚✾
🥀🌱🥀🌱🥀🌱🥀🌱🥀
#داستان_آموزنده
🔆عذاب برزخى
✨حضرت آيت الله العظمى اراكى (قدس سره ) فرمودند:
🌱آقاى سيد مهدى كشفى پسر آقا سيد ريحان اله كشفى و نوه آقا سيد جعفر كشفى - كه از بروجرد بودند و در كوچه ما منزل داشت - نقل كرده است آقا سيد مهدى با دايى ، يا دايى زاده ، آقاى طالقانى به نام سيد محى الدين پيش بنده مكاسب مى خواندند. او در اواخر عمر از ياران خاص آقا ميرزا جواد آقا شد. به درس او خيلى علاقه مند بود و رفت و آمد زياد با ايشان داشتند و به او اخلاص و مودت مى ورزيد.
🌱ايشان نقل كرد كه يك شب در خانه خودم در اتاق خوابيده بودم ، ديدم كه يك صداى حزين و جگر سوزى از حياط مى آيد. از بس محرق القلب (دلسوز) بود، هراسان از خواب برخاستم كه چه خبر است ! رفتم در را باز كردم ديدم در اين حياط ما (كه به اين كوچكى است ) يك كاروانسراى بزرگ است و دور تا دورش حجره مى باشد و صدا از يك حجره مى آيد.
🌱دويدم پشت حجره هر كار كردم در باز نشد! از شكاف در نگاه كردم . ديدم يكى از رفقاى ما كه اهل بازار تهران است افتاده و سنگ آسياب بزرگى روى او چيده اند و يك شخص بدهيبت از آن بالا توى حلقوم دهان او عمليات مى كند و او از زير سنگ بلند فرياد زد! ناراحت شدم ، هر چه فرياد كردم در باز نشد. هر چه التماس كردم به آن شخص كه چرا با رفيق ما اين گونه رفتار مى كنى ! اصلا جواب نداد و حتى نگفت تو كه هستى ؟!!
🌱آنقدر ايستادم كه خسته شدم . برگشتم خيلى وضع بدى بود. آمدم توى رختخواب ولى خواب از سرم به كلى پريد.
نشستم تا اينكه صبح شد.
🌱حال نماز خواندن نداشتم ، با عجله رفتم در خانه ميرزا جواد آقا و در زدم به آقا گفتم : من همچون چيزى ديدم . آقا ميرزا جواد فرمودند: شما مقامى پيدا كرده ايد؛ اين مكاشفه است آن شخص در آن ساعت نزع روح مى شد.
👈من تاريخ آن روز را يادداشت كردم . بعد نامه آمد كه آن رفيق در همان ساعت فوت كرده است
✾📚 @Dastan 📚✾