✅حضرت آیتالله بهجت قدسسره:
⭕️همه چیز در دسترس ماست، ولی حالمان مانند حال کسانی است که هیچ ندارند؛ نه به قرآن قائلند، نه به عترت و نه روایات آنها را قبول دارند!
📚 در محضر بهجت، ج۱، ص۷۸
✾📚 @Dastan 📚✾
💚چرا شکر گزاری اینقدر بر روی زندگی ما تاثیر گذار است؟
✔ هنگامیکه در حال شکر گزاری کردن هستید در اصل شما بر روی آنچه که دارید تمرکز و توجه میکنید
وقتی چیزی را بیشتر ببینید طبق قانون جهان هستی از آن بیشتر دریافت میکنید شما در حین شکر گزاری در حال بیشتر دیدن نعمت ها هستید
✔وقتی در حال شکر گزاری هستید شما در اصل بر روی حس مثبت خود تکیه کرده اید و وزنه حس مثبت شما سنگین تر است
✔وقتی در حال شکر گزاری هستید بدون هیچ چشم داشت و انتظاری قدر دانی میکنید وجهان به این قدر شناسی شما جواب خواهد داد وچون جهان هستی پر از فراوانی است آن را بیشتر و بیشتر به شما نشان خواهد داد
✔وقتی شما در حال شکر گزاری هستید ارتعاش مثبت بر روی خواسته خود دارید و به جهان اعلام میکنید که بیشتر دیده اید و بیشتر دریافت میکنید
💫 حس قدر شناسی برابر است با: توجه + احساس مثبت
و این دوقطب بزرگ ،انرژی مضاعفی بر زندگی شما ساطع میکند
و دریک کلام
شکر نعمت نعمتت افزون کند
کفر نعمت از کفت بیرون کند♥️
✾📚 @Dastan 📚✾
🍀🍀🍀
انتهای شب شد
دلها به فردا امیدوار
چشمها پر از خواب
همه میگویند زندگی بالا و پایین دارد
اما زندگی هر چه که هست
جریان دارد . . .
🌙🌙شبتون پر از آرامش
✾📚 @Dastan 📚✾
☘🌸☘🌸☘🌸☘🌸☘
#داستان_آموزنده
🔆به سه جهت
🌻خالد بن عبدالله قشیری به دربان میگفت: «کسی را از در خانه بازنگردانید؛ زیرا متصدّیان امور، خود را از مردم پنهان نمیکنند مگر به جهت اینکه:
1. یا عیبی در آنهاست که میترسند.
2. یا تزلزلی که از آن خائفاند.
3. یا بخیلاند و واهمه دارند که کسی بیاید و چیزی از آنها بخواهد.»
📚(نمونه معارف، ج 4، ص 185)
⚡️⚡️امام صادق علیهالسلام فرمود: «هر مؤمنی که بین خود و مؤمن دیگر پرده و حائلی افکند، خداوند بین او و بهشت، هفتاد هزار سور (دیوار) زند.»
📚(اصول کافی، ج 2، ص 270)
✾📚 @Dastan 📚✾
.
🌱 کمی به این متن فکر کنیم 🌱
دبیر ادبیاتی می گفت: این روزها بد جوری از این نسل جدید درمانده شده ام!!
سالهای پیش وقتی به درس لیلی و مجنون می رسیدم و با حسی شاعرانه داستان این دو دلداده را تعریف می کردم قطره اشکی از چشم دانش آموزی جاری می شد...
یا به مرگ سهراب که می رسیدم همیشه اندوهی وصف ناشدنی را در چهره ی دانش آموزانم می دیدم.
همیشه قبل از عید اگر برای فراش مدرسه از بچه ها عیدی طلب می کردم خیلی ها داوطلب بودند و خودشان پیش قدم...
ولی امسال، وقتی عیدی برای پیرمرد خدمتگزار خواستم تازه بعد از یک سخنرانی جگر سوز و جگر دوز هیچ کس حتی دستی بلند نکرد...
وقتی به مرگ سهراب رسیدم یکی از آخر کلاس فریاد زد "چه احمقانه چرا رستم خودش را به سهراب معرفی نکرد که این اتفاق نیفتد" و نه تنها بچه ها ناراحت نشدند که رستم بیچاره و سهراب به نادانی و حماقت هم متهم شدند...
وقتی شعر لیلی و مجنون را با اشتیاق در کلاس خواندم و از جنون مجنون و از فراق لیلی گفتم، یکی پرسید "لیلی خیلی قشنگ بود؟"
گفتم "از چشم مجنون بله ولی دختری سیاه چهره بود و زیبایی نداشت."
این بار نه یک نفر که کل کلاس روان شناسانه به این نتیجه رسیدند که قیس بنی عامر از اول دیوانه بوده و عقل درست حسابی نداشته که عاشق یک دختر زشت شده،
تازه به خاطر او سر به بیابان هم گذاشته...
خلاصه گیج و مات از کلاس درس بیرون آمدم و ماندم که باید به این نسل جدید چه درسی داد که به تمسخر نگیرند و بدون فکر قضاوت نکنند ...
ماندم که این نسل از کجا می خواهند صبوری و از خود گذشتگی را بیاموزند ...
✾📚 @Dastan 📚✾
⚡️💥⚡️💥⚡️💥⚡️💥⚡️💥⚡️
#داستان_آموزنده
🔆جعل و دروغ
🌱در کتب عامه آمده است که تا مدتی در مدینه وقت اذان را اعلام نمیکردند کمکم اجتماع میکردند و سپس مهیای نماز میشدند؛ تا یک روز این مسئله را به مشورت گذاشتند. عدهای گفتند: «مانند نصارا ناقوس بزنیم.» پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم دستور داد بوقی تهیه کنند تا علامت اعلان نماز باشد.
شبی عبدالله بن زید در خواب دید کسی دو جامه سبز پوشیده و ناقوسی در دست دارد.
🌱گفت: «بندهی خدا این ناقوس را میفروشی؟» پرسید: «برای چه میخواهی؟» گفت: «برای اعلان نماز.» گفت: «میخواهی به بهتر از آن راهنماییات کنم؟» گفت: «آری.» پس اذان را به او آموخت.
🌱از خواب برخاست و خدمت پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم آمد و خواب خود را تعریف کرد.
🌱پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم خوشحال شد و فرمود: «رفیق شما خوابی دید.» و دستور داد به بلال آن را تعلیم کنند؛ چون صدای او رساتر بود.
✾📚 @Dastan 📚✾
#تلنگرانه
🔹️وقتی همه چیزت رو فدای خدا کردی، خدا هم همه چیزش رو در اختیارت قرار میده
«همه چیز» تو بیشتره یا «همه چیز» خدا؟
برای ترک گناه، هنوز دیر نشده
#همین_الان_ترڪش_ڪن
✾📚 @Dastan 📚✾
#پندانه 🌹
✨﷽✨
🔻خشم و کینه را در خود نگه ندارید
کاری کنید که امروز آخرین روزی باشد که اسیر ناراحتیهای قدیمی هستید.
چیزی که در گذشته اتفاق افتاده است، فقط یک بخش از کتاب زندگی شماست؛ فقط کافی است که کتاب را ورق بزنید.
همه ما بخاطر تصمیمات خودمان و دیگران صدمه دیدهایم و بااینکه درد و ناراحتی ناشی از این تجربیات کاملاً طبیعی هستند، گاهیاوقات برای مدتی طولانی در شما میمانند.
احساس خشم و کینه ما را وا میدارد که همان درد را دوباره و دوباره برای خودمان تکرار کنیم و فراموش کردن آن برایمان سخت شود.
بخشش چاره کار است. باعث میشود بتوانید بدون مقابله کردن با گذشته، روی آیندهتان تمرکز کنید. برای دریافتن قدرت بینهایت چیزی که در آینده اتفاق میافتد، باید هر چیزی که پشت سرتان است را ببخشید.
بدون بخشش، زخمها هیچوقت خوب نمیشوند و رشد فردی شما حاصل نخواهد شد.
به خود تاکید کنید: من ذهن خود را از بند گذشته رها می سازم
✾📚 @Dastan 📚✾
🌷 #هر_روز_با_شهدا🌷
#شاهد_مجنون
🌷صبح روز سوم فروردین ماه سال ۱۳۶۳ به اتفاق سردار بهروزی و فرمانده تیپ به جزیره مجنون رفتیم. آبراهها درست در مقابل، در دید دشمن بود. همانجا ایستادیم. پیوسته هلیکوپترهای مسلح به موشک مدام برای شکار قایقهای ما در حرکت بودند. در آن آبراههای پرخطر، سردار بهروزی خود را به آب انداخت.
🌷پرسیدم: «برای چه شنا میکنی؟» گفت:«غسل شهادت است.» چند تن از بچههای دیگر نیز در آب پریدند و همراه با او غسل شهادت نمودند. با شنیدن اذان ظهر برای خواندن نماز به چادری در تدارکات رفتیم و نماز را به جماعت خواندیم، سپس برای صرف ناهار کنار هم نشستیم در همین لحظه....
🌷در همین لحظه هواپیمای دشمن شروع به بمباران منطقه کردند. من و سردار هر دو مجروح شده بودیم. آن نخل سرفراز، زخمهای دردناکی بر بدن داشت، اما متأسفانه به دلیل مجروحیت خودم یارای کمک به او را نداشتم! آن روز همه کسانی که به همراه سردار غسل شهادت کرده بودند به شهادت رسیدند و طولی نکشید که او نیز پرگشود و به مقصود رسید!
🌹خاطره ای به یاد فرمانده شهید سردار عبدالعلی بهروزی
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎤حجه الاسلام هاشمی نژاد
ماجرای روضه شیخ محمد ریزی
✾📚 @Dastan 📚✾
🍃🌱🍃🌱🍃🌱🍃🌱🍃🌱🍃
#داستان_آموزنده
🔆جواب زیبا
🌱زمانی جنید بغدادی و شبلی بیمار شدند. طبیبی نصرانی نزد شبلی آمد و گفت: «تو را چه کسالت افتاده است؟» گفت: «هیچ!» طبیب گفت: «آخر…؟» فرمود: «هیچ رنج نیست.» طبیب نزد جنید آمد و گفت: «تو را چه کسالت رویداده است؟»
🌱او یکی از امراض خود را گفت. طبیب معالجه کرد و برفت. شبلی جنید را گفت: «چرا همهی کسالتهای خود را به طبیب مسیحی نگفتی؟» فرمود: «از بهر آن گفتم تا بداند که چون با دوست این میکند، با ترسای دشمن چه خواهد کرد؟!» جنید گفت: «شبلی! تو چرا شرح کسالت خود ندادی؟» فرمود: «من شرم داشتم با دشمن از دوست شکایت کنم.»
📚داستان عارفان، ص 61 -تذکره الاولیاء، ص 355
✾📚 @Dastan 📚✾
🌼🔅🌼🔅🌼🔅🌼🔅🌼
#داستان_آموزنده
🔆جریح
🍃در بنیاسرائیل عابدی بود که او را «جریح» میگفتند در صومعه خود عبادت خدا میکرد. روزی مادرش به نزد او آمد در وقتیکه نماز میخواند، او جواب مادر را نگفت. بار دوم مادر آمد و او را جواب نگفت. بار سوم آمد و او را خواند جواب نشنید.
🍃مادر گفت: «از خدای میخواهم ترا یاری نکند!» روز دیگر زن زناکاری نزد صومعه او آمد و در آنجا وضع حمل نمود و گفت: این بچه را از جریح به هم رسانیدهام.
🍃مردم گفتند: «آنکسی که مردم را به زنا ملامت میکرد خود زنا کرد.» پادشاه امر کرد وی را به دار آویزند.
🍃مادر جریح آمد و سیلی بر روی خود میزد. جریح گفت: «ساکت باش از نفرین تو به این بلا مبتلا شدهام.»
🍃مردم گفتند: ای جریح از کجا بدانیم که راست میگویی؟ گفت: طفل را بیاورید، چون آوردند دعا کرد و از طفل پرسید پدر تو کیست؟ آن طفل به قدرت الهی به سخن آمد گفت: از فلان قبیله فلان چوپان پدرم است.
🍃جریح بعد از این قضیه از مرگ نجات پیدا کرد و سوگند خورد که هیچگاه از مادر خود جدا نشود و او را خدمت کند.
📚نمونه معارف، ج 2، ص 548 -حیوة القلوب، ج 1، ص 482
✾📚 @Dastan 📚✾
☫﷽☫
اگر چشم میبیند که جای تعجب نیست
آری چنان حس (مادیات) بر مردم غلبه کرد که به کلی خودشان را فراموش کرده اند و از کمال انسانی باز مانده اند...
... و از حقیقت ذات خویش و قابلیت گوهر گرانبهای نفس انسانی غافل مانده اند.
... مردم از اینکه کسی به مقام بلند حکمت رسید و به اسرار خلقت دست یافت و دفتر وجود هر یک را فهمیده ورق زد، تعجب می کنند؛ ولی تعجب در این است چه رهزنی برای دیگران پیش آمد که از رسیدن به آن مقام باز مانده اند؟!
اگر چشم می بیند جای حرف نیست ؛ ولی آنکه نمی بیند حرف در اوست که چه آسیبی بدو روی آورده که دیدگان را از دست داده است.
چگونه این فرو رفتگان در هوا و هوس و محکومین به احکام ماده و طبیعت از هستی بوالعجب خویش غافل مانده اند و خود را فراموش کرده اند...
📚 معرفت نفس
#علامه_حسن_زاده_آملی
✾📚 @Dastan 📚✾
#پندانه 🌹
✨﷽✨
#ضربالمثل
نان و انگور واینهمه جنجال
هر وقت چند نفر سخن همدیگر را نفهمند و بر سر موضوعی واحد با هم جدال كنند كردها گویند: نان و انگور و این همه جنجال؟...
روزی سه نفر همسفر كه اولی كرد بود و دومی فارس و سومی ترک، به شهری رسیدند. هر سه نفر زبان همدیگر را نمیفهمیدند، قرار بود ناهار بخورند. اولی به كردی گفت: "من نان و تری اخوم" دومی نیز به فارسی گفت: "من نان و انگور میخورم" و سومی هم به تركی گفت: "من اوزوم چورک بییرم" ولی اولی نفهمید كه دومی همان نان و انگور را میخواهد و دومی هم نفهمید كه سومی مایل به خوردن نان و انگور است. درنتیجه كارشان به نزاع و مجادله و زد و خورد رسید. چند نفر كه زبان هر سه را بلد بودند میانجی شدند و به آنان فهماندند كه هر سه نفر یک حرف میزنند.
حضرت مولانا جلالالدین محمد بلخی در مثنوی معنوی حكایتی آورده است با این عنوان "بیان منازعات چهار كس جهت انگور با همدیگر به علت آنكه زبان یكدیگر را نمیدانستند" كه با این ابیات آغاز میشود:
چاركس را داد مردی یک درم
هر یكی از شهری افتاده به هم
فارسی و ترک و رومی و عرب
جمله با هم در نزاع و در غضب
فارسی گفتا از این چون وارهیم
هم بیا كاین را به انگوری دهیم
آن عرب گفتا معاذالله لا
من عنب خواهم نه انگور ای دغا
آن یكی كز ترک بد گفت ای كزم
من نمیخواهم عنب خواهم ازم
آنكه رومی بود گفت این قیل را
ترک كن خواهم من استافیل را
مثنوی دفتر دوم
✾📚 @Dastan 📚✾
✨هر کس که در دعایش
✨یادی کند زِیاران
✨شیرین ترازعسل باد
✨کامش به روزگاران
✨خدایا به همه ی ي دوستانم
✨در این شب زیبای تابستانی
✨سلامتی،برکت و عمر باعزت بده
🤲🤲آمین شبتون بخیر
✾📚 @Dastan 📚✾
🌱🔆🌱🔆🌱🔆🌱🔆🌱
#داستان_آموزنده
🔆بوی بهشت
💐چون در جنگ اُحُد شایع گشت که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلّم کشته شده است، انس بن نضر فرمود:
💐«اگر محمّد صلی الله علیه و آله و سلّم کشته شد خدای محمّد زنده است. بعد از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلّم زندگی برای چیست؟ جنگ کنید برای همان مقصودی که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلّم برای آن میجنگید.»
💐پس شمشیر کشید چنان جنگی کرد که «سعد معاذ» گفت: دیدم انس حمله میکند و میگوید: «به خدای انس! بوی بهشت را از میدان اُحد استشمام میکنم»؛ جنگ کرد تا کشته شد. سعد گوید: من مانند او نمیتوانستم بجنگم. پس از شهادت، حدود هشتاد و چند جراحت و زخم بر بدنش پدیدار بود.
📚پیغمبر صلی الله علیه و آله و یاران، ج 1، ص 335
✾📚 @Dastan 📚✾
#داستان_آموزنده
🔆جنازهی حضرت آدم
🌾حضرت آدم علیهالسلام در مکّه وفات کرد و وصیاش، شیث، او را در غار کنز دفن نمود و تا زمان طوفان نوح علیهالسلام در آنجا بود تا اینکه خداوند به نوح علیهالسلام وحی کرد که وقتی او با کشتی هفت بار بر دور خانهی کعبه طواف کرد، چون از طواف فارغ شد، کشتی جایی میایستد که آب تا زانوهای او باشد، پس از آن جا تابوتی بیرون آورد که استخوانهای حضرت آدم در آن بود و تابوت را داخل کشتی گذاشت و با کشتی طواف کرد و سپس روانه شد تا به کوفه رسید. پس خدا امر کرد زمین کوفه آبها را فروبرد، سپس نوح علیهالسلام (تابوت) جسد آدم را در نجف اشرف دفن کرد که الآن کنار قبر امیرالمؤمنین علیهالسلام است.
📚حیوه القلوب، ج 1، ص 79
✾📚 @Dastan 📚✾
🔆همنشین حضرت موسی علیهالسلام
🍁روزی حضرت موسی علیهالسلام در ضمن مناجات به پروردگار عرض کرد: «خدایا میخواهم همنشینی را که در بهشت دارم ببینم که چگونه است!»
🍁جبرئیل بر او نازل شد و گفت: «یا موسی علیهالسلام قصابی که در فلان محل است همنشین تو است.» حضرت موسی به درب دکان قصاب آمده، دید جوانی شبیه شبگردان مشغول فروختن گوشت است.
🍁شب که شد جوان مقداری گوشت برداشت و بهسوی منزل روان گردید. موسی علیهالسلام از پی او تا درب منزلش آمد و به او گفت: مهمان نمیخواهی؟
🍁گفت: بفرمایید، موسی علیهالسلام را به درون خانه برد. حضرت دید جوان غذایی تهیه نمود، آنگاه زنبیلی از طبقه فوقانی به زیر آورد، پیرزنی کهنسال را از درون زنبیل بیرون آورد و او را شستشو داد، غذا را به دست خویش به او خورانید.
🍁موقعی که خواست زنبیل را به جای اوّل بیاویزد زبان پیرزن به کلماتی که مفهوم نمیشد حرکت نمود، بعد جوان برای حضرت موسی علیهالسلام غذا آورد و خوردند.
🍁موسی علیهالسلام سؤال کرد حکایت تو با این پیرزن چگونه است؟ عرض کرد: «این پیرزن مادر من است، چون وضع مادیام خوب نیست که کنیزی برایش بخرم خودم او را خدمت میکنم.»
🍁پرسید: «آن کلماتی که به زبان جاری کرد چه بود؟» گفت: هر وقت او را شستشو میدهم و غذا به او میخورانم میگوید: خدا ترا ببخشد و همنشین و همدرجه حضرت موسی در بهشت کند موسی علیهالسلام فرمود:
🍁«ای جوان بشارت میدهم به تو که خداوند دعای او را دربارهات مستجاب گردانیده است، جبرئیل به من خبر داد که در بهشت تو همنشین من هستی.»
📚پند تاریخ، ج 1، ص 68 -تحفه شاهی فاضل کاشفی
✾📚 @Dastan 📚✾
#داستان_آموزنده
🔆ایمنى از تلخى جان کندن
🌱فرد صالحى به عیادت بیمارى رفت ، او آخرین لحظات زندگانى اش را مى گذارنید، به او گفت : دوست من ! آیا جان کندن تلخ است ؟
بیمار گفت : من جز شیرینى و خوبى نمى بینم : و هیچ گونه تلخى را حس نمى کنم .
آن شخص صالح متعجب شد؛ زیرا او مى دانست که دل کندن از این دنیا و جان دادن بسیار ناگوار و تلخ است .
🌱شخص بیمار چون تعجب او را دید، به او گفت : تعجب مکن ؛ زیرا من حدیثى از پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم ) شنیده بودم که : هر کس زیاد بر من صلوات بفرستد، از تلخى جان دادن در امان است . از آن پس من به فرستادن صلوات مداومت نمودم و بسیار صلوات فرستادم . اینک تو علت جان دادن راحت مرا فهمیدى .
✾📚 @Dastan 📚✾
🌷 باتوجه به علاقه ای که به فعالیت های عمرانی داشت توانست درحوزه کاشی کاری وگچ کاری ساختمان حرفه ای شود.
به هموطنانش درفعالیت های فرهنگی و قرآنی همکاری میکرد وهمیشه دراین عرصه پیشتازبود.علاقه زیادی به پیوستن به صف مدافعان حرم داشت.
🌷اولین جرقه اش برای حضورش در صحنه نبرد جبهه های مقاومت اولین بار درتشییع یکی از هموطنانش در امامزاده طالب درذهنش تداعی شد. همیشه دغدغه شهادت داشت و معتقد بود: سنگر ما در سوریه است و نباید اجازه دهیم تا
تروریست ها وارد ایران شوند.
#شهید_مدافع_حرم_عیسی_رضایی"
#مدیون_شهدا_هستیم
✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 داستان دسته طُوَیرِج و علامه بحرالعلوم
🔰 #استاد_عالی
✾📚 @Dastan 📚✾
⭕️✍حکایتی بسیار زیبا و خواندنی
روزي دختري كه قصد ازدواج داشت، ازدواج کرد و به خانه شوهر رفت ولی هرگز نمی توانست با مادرشوهرش کنار بیاید و هر روز با هم جرو بحث می کردند.
عاقبت یک روز دختر نزد داروسازی که دوست صمیمی پدرش بود رفت و از او تقاضا کرد تا سمی به او بدهد تا بتواند مادر شوهرش را بکشد!
داروساز گفت : اگر سم خطرناکی به او بدهد و مادر شوهرش کشته شود، همه به او شک خواهند برد، پس معجونی به دختر داد و گفت که هر روز مقداری از آن را در غذای مادر شوهر بریزد تا سم معجون کم کم در او اثر كرده و او را بکشد و بعد توصیه کرد تا در این مدت با مادر شوهر مدارا کند تا کسی به او شک نکند.
دختر معجون را گرفت و خوشحال به خانه برگشت و هر روز مقداری از آن را در غذای مادر شوهر می ریخت و با مهربانی به او می داد.
هفته ها گذشت و با مهر و محبت عروس، اخلاق مادر شوهر هم بهتر و بهتر شد تا آنجا که یک روز دختر نزد داروساز رفت، به او گفت: آقای دکتر عزیز، دیگر از مادر شوهرم متنفر نیستم. حالا او را مانند مادرم دوست دارم و دیگر دلم نمی خواهد که بمیرد، خواهش می کنم داروی دیگری به من بدهید تا سم را از بدنش خارج کند.
داروساز لبخندی زد و گفت: دخترم، نگران نباش. آن معجونی که به تو دادم سم نبود بلکه سم در ذهن خود تو بود که حالا با عشق به مادرشوهرت از بین رفته است
دل چو به مهر تو مصفا شود،
دیگر از آن کینه سراغی مباد!
✾📚 @Dastan 📚✾
🌸🦋🌸🦋🌸🦋🌸🦋🌸🦋🌸
#داستان_آموزنده
🔆رفع طغیان
🔅روزی که همهی اهل کوفه به خاطر ترسیدن از طغیان رود فرات و ترس از غرق شدن نزد امام علیه علیهالسلام رفتند، حضرت به ساحل رود آمدند، وضو گرفته و نماز خواندند و با خدا مناجات کردند.
🔅سپس بهطرف رود فرات رفتند درحالیکه در دست مبارکشان یک نی بود؛ پس آن نی را بر آب زدند و فرمودند: «به اذن خدا و مشیّت او کم شو!»
🔅همان لحظه آب فرات کم شد و ماهی حلالگوشت به امام علیهالسلام سلام نمود.
📚مدینه المعاجز، ص 318
✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
☫﷽☫
فواید دائم الوضو بودن
بدان که وضو نور است و تداوم آن، باعث ارتقاء به عالم قدس خواهد شد، بدان که این دستور با برکت نزد بزرگان علم و عمل تجربه شده است، پس ای سالک کوی یار، بر تو لازم است که همیشه آن را انجام دهی.
📚 #صراط_سلوك
#علامه_حسن_زاده_آملی
✾📚 @Dastan 📚✾