🌻خدایا!
شاعرانه ترین واژه ها،
مهربانی ات را نمی توانند تصویر کنند،
مقدس ترین جملات،
زلالی ات را شایسته توصیف نیستند.
🌼می خوانمت؛
با همان ترانه ها که
باران در گوش درختان می خواند،
با همان نت ها که دستان تقدست
بر حنجره های نازک گنجشکان می نوازد.
⚘تو پناه لحظه های زندگی ام هستی.
دلتنگی هایم را تنها با تو می گویم...
✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شب
انتهای زیبایی ست
برای امتداد فردایی دیگر
تا زمانی که سلطان دلت خداست
کسی نمی تواند دلخوشی هایت را ویران کند!
شب خوبی برای همه شما آرزو میکنم
شب بخیر
✾📚 @Dastan 📚✾
#داستان_آموزنده
✅گوشه مقنعه
💠آقا سید محمدباقر سلطانآبادی که از بزرگان ارباب فضایل و راسخین در علم بوده، فرمود وقتی، در شهر بروجرد به مرض درد چشم سختی مبتلا شدم که علمای طب از معالجه آن درمانده شدند.
ازآنجا مرا به سلطانآباد (اراک) آوردند و آنقدر مرض شدّت کرد و ورم نمود که دیگر سیاهی چشم نمایان نبود. دیگر خوابم نمیبرد و همه اطبای شهر از معالجه اظهار عجز نمودند و بعضی میگفتند: تا شش ماه احتیاج به معالجه است. روح افسرده و حوصلهام تنگ و فوقالعاده نگران شدم؛
▫️تا یکی از دوستانم گفت: بهتر است برای شفا همراه من به کربلا بیایی تا از تربت، سرمه به چشم بکشی و شفا یابی.
💠گفتم اگر طبیب اجازه بدهد؛ چون به طبیب مراجعه کردم، گفت اصلاً حرکت جایز نیست که نابینا میشوی.
دوستم به کربلا رفت؛
▪️یکی دیگر از دوستان آمد و گفت: من 9 سال مبتلا به تپش قلب بودم و از تربت امام حسین استفاده کردم و مداوا شدم، توکل بر خدا کن و بهطرف کربلا برو.
💠لذا با توکل حرکت کردم و در منزل دوم، مرض شدّت گرفت و چشمم بدرد آمد که از فشار درد چشم راست، چشم چپ هم به درد آمد.
🔳همراهان هم مرا ملامت کردند و گفتند: بهتر است که به شهر خود مراجعت کنی.
💠هنگام سحر که شد درد آرام گرفت، به خواب رفتم. در عالم رؤیا حضرت زینب کبری را دیدم و بر او وارد شدم و گوشه مقنعه او را گرفتم و بر چشم خود کشیدم!
وقتی از خواب بیدار شدم هیچ دردی را در چشم احساس نمیکردم و هیچ فرقی میان دو چشم از نظر سلامت نبود؛
برای همراهان نقل کردم و آنان از این کرامت بسیار خوشحال شدند؛ و سفر را به پایان رساندم.
📔فتوحات
عارف واصل مرحوم حاج سید علی اکبر صداقت رحمة الله علیه
✾📚 @Dastan 📚✾
#داستان_آموزنده
🔆نتيجه توسل به حضرت زينب سلام الله علیها
مرحوم حجّة الاسلام سيدعلي نقى فيض الاسلام كه ترجمه او بر نهج البلاغه ، و صحيفه سجاديه و قرآن ، او را در محافل علمى و در همه جاى كشور، معروف و مشهور نموده است ، بسال 1324 هجرى قمرى در سده (خمينى شهر) اصفهان متولد شد، و بسال 1405 هجرى قمرى (24) ارديبهشت 1364 شمسى ) در سن 81 سالگى دار دنيا را وداع گفت ، و در قطعه 18 بهشت زهراء رديف 103 قبر شماره 5 به خاك سپرده شد.
وى داراى عمر بابركت بود و كتابهاى بسيار و ارزنده اى از خود به يارگار گذاشت .
از جمله كتابهاى او، كتابى است بنام خاتون دوسر كه ترجمه كتاب سيدتناالمعصومة زينب الكبرى سلام الله علیها مى باشد.
وى در مقدمه اين كتاب ، مطلبى را درباره انگيزه نگارش اين كتاب نوشت كه خلاصه اش اين است :
به مرضى گرفتار شدم ، كه طول كشيد و مداواى پزشكان مؤ ثر نشد، براى طلب شفا، همراه خانواده به كربلا رفتم ، و بيماريم بيشتر شد به نجف اشرف رفتم ، همچنان بيمارى مرا سخت در فشار قرار داده است ، تا اينكه روزى در نجف اشرف يكى از دوستان كه از زائران بود مرا با عده اى از علماء به خانه خود دعوت كرد، به خانه او رفتيم ، در آن مجلس ، يكى از علما فرمود: پدرم مى گفت هر گاه حاجت و خواسته اى دارى ، خداوند متعال را سه بار به نام حضرت زينب كبرى سلام الله علیها بخوان كه بدون شك ، خداوند خواسته ات را روا مى سازد، من هم سه بار خداوند را به مقام زينب كبرى سلام الله علیها خواندم و شفايم را از خداوند خواستم ، بعلاوه نذر كردم كه اگر سلامتى خود را باز يابم ، كتابى در شرح زندگى حضرت زينب سلام الله علیها بنويسم ، سپاس خداى را كه پس از مدت كوتاهى شفا يافتم و سپس با يادآورى يكى از دخترانم به نذر خود وفا كرده و اين كتاب (خاتون دو سرا) را نوشتم .
مرحوم فيض السلام اين كتاب را شب يكشنبه 25 صفر 1395 هجرى قمرى شروع كرده و غروب روز جمعه 15 جمادى الاولى همانسال به پايان رساند.
به اين ترتيب با توسل به پيشگاه شيرزن كربلا حضرت زينب سلام الله علیها نتيجه گرفت و به نذر خود وفا كرد.
📚داستان دوستان، جلد اول، محمد محمدى اشتهاردى
✾📚 @Dastan 📚✾
#داستان_آموزنده
🔆حماسه امام سجاد علیه السلام در کوفه
با آن که امام سجاد علیه السلام فاصله کربلا تا کوفه را در آن شرایط سخت با سکوت گذراند و زبانش به یاد حق، مترنّم بود و با کسی جز اهل بیت علیه السلام حرف نمی زد، اما با ورود به شهر کوفه، زبان به سخن باز کردو مخصوصاً در کاخ ابن زیاد چهره پلید یزیدیان را بر ملا ساخت.
ابن زیاد ملعون قبل از آن که اسرا را وارد قصر خود (دارالاماره) کند، اذن عمومی داد که هر کس می خواهد، به قصر وارد شود. آن گاه دستور داد تا آل الله را وارد دارالاماره کنند. سپس سر مبارک امام حسین علیه السلام را مقابل او گذاشتند و او بی شرمانه به وسیله چوب دستی خود به سر مبارک آن حضرت می زد... در این هنگام رو به امام سجاد علیه السلام کرد و گفت: اسمت چیست؟
امام فرمود: علی بن الحسین هستم.
ابن زیاد: مگر علی بن الحسین را خدا نکشت؟
امام علیه السلام: برادر بزرگ تری داشتم که او نیز علی نامیده می شد و مردم او را کشتند.
ابن زیاد: مردم نکشتند، بلکه خدا او را کشت.
امام علیه السلام: البته خدا هر جانی را هنگام مرگ می گیرد و هیچ کس بدون اذن تکوینیِ الهی نمی میرد.(1)
این حاضر جوابی و حریم نگرفتن امام علیه السلام، برای ابن زیاد، سنگین و غیر قابل تحمل بود. لذا دستور داد گردن آن حضرت را بزنند. هنگامی که عقیله بنی هاشم، زینب کبری خود را سپر آن حضرت کرده و ابن زیاد ملعون را از تصمیم وقیحانه اش نهی می کرد، امام سجاد علیه السلام بر آشفت و گفت: «ابالقتل تُهدّدنی؟ اما علمت ان القتل لنا عاده و کرامتنا الشهاده؛
آیا ما را به قتل تهدید می کنی؟ آیا تاکنون نفهمیدی که کشته شدن، عادت ما و شهادت، کرامت و فخر ماست؟»
1) آل عمران (3) آیه 145.
📚منبع: بحارالانوار، ج 45، ص 117 و 118 و مقتل خوارزمی، ج 2، ص 44
✾📚 @Dastan 📚✾
⁉️مهربانی چیست
پدرم گفت: مهربان باش! اما نگفت که
مهربانی حدی دارد!
مادرم گفت: مهربان باش! اما نگفت
مهربانی حدی دارد! سالها گذشته است و من هنوز فکر میکنم حد مهربانی کجاست؟
وقتی تو با
دیگران مهربانی و آنها با تو مهربان نیستند و سوءاستفاده میکنند و شاید مهربانی را جور دیگر پاسخ میدهند.
پدرم همیشه مهربان باقی ماند، اما من در شک و تردید!
یک بار از او پرسیدم: «حد مهربانی کجاست؟
او خندید و گفت:«دختر جان، مهربانی حد ندارد. مهربانی یک اقیانوس است که نباید دنبال ساحل برایش بگردی. باید فقط درآن شنا کنی...»
✾📚 @Dastan 📚✾
┄═❁๑๑🌷๑๑❁═┄
سلام بر ابراهیم
⛰ در ارتفاعات کوره موش چهار اسیر گرفتیم و قرار بود بعد از چند روز تحویل پادگان ابوذر بدیم. یک اتاق آهنی در میان حیاط وجود داشت همه پیشنهاد دادن که اسرا را در آن جا نگهداری کنیم.
🚪اما ابراهیم آنها را آورد داخل اتاق هر غذایی که می خوردیم بیشترش را به اسرا می داد و می گفت این ها مهمان ما هستند. بعد از چند روز برای آنها لباس تهیه کرد و آنها را راهی حمام کرد.
💙بعد از این که قرار بود اسرا را تحویل دهیم همه ی آنها به ابراهیم نگاه می کردند و گریه می کردند و التماس می کردند کنار ابراهیم بمانند.
💠 و این است نشانه ی اخلاق و رفتار خوش
✾📚 @Dastan 📚✾
مداحی آنلاین - اسارت حضرت زینب کبری - حجت الاسلام دارستانی.mp3
4.42M
🏴 #شهادت_حضرت_زینب(س)
♨️ماجرای جانسوز از اسارت حضرت زینب کبری(س)
👌 #پادکست بسیار شنیدنی
🎙حجت الاسلام #دارستانی
✾📚 @Dastan 📚✾
🌹🍃
🪴🪴#پندانه
استادی میگفت:
👌👌باید برای اصلاح شدن روشن بود.
راستش اون موقع نمیفهمیدم منظورش از روشن بودن چیه .
امروز رفته بودم تعمیر گاه ماشینم یه صدایی میداد به محض اینکه تعمیر کار اومد بالای سر ماشین گفت روشنش کن به شوخی بهش گفتم همینطور خاموش نمیشه عیب رو پیدا کنید؟
گفت همه ما تا وقتی خاموشیم هیچ صدایی نداریم که معلوم بشه چی بارمون هست .
ناخودآگاه یاد استاد افتادم تا روشن و فعال نباشی هیچ چیز قابل شناسایی و به تبع قابل اصلاح نیست...!
✾📚 @Dastan 📚✾
⚫️گریه جبرائیل بر مصائب حضرت زینب سلام الله علیها
✍روایت شده است که پس از ولادت حضرت زینب سلام الله علیها ، امام حسین علیه السلام که در آن هنگام کودک سه چهار ساله بود، به محضر رسول خدا صل الله علیه و آله آمد و عرض کرد: خداوند به من خواهرى عطا کرده است . پیامبر صل الله علیه و آله با شنیدن این سخن ، منقلب و اندوهگین شد و اشک از دیده فرو ریخت. حسین علیه السلام پرسید: براى چه اندوهگین و گریان شدى ؟
پیامبر صل الله علیه و آله فرمود: اى نور چشمم ، راز آن به زودى برایت آشکار شود. تا اینکه روزى جبرائیل نزد رسول خدا صل الله علیه وآله آمد، در حالى که گریه مى کرد، رسول خدا صل الله علیه و آله از علت گریه او پرسید،
جبرائیل عرض کرد: این دختر (زینب) از آغاز زندگى تا پایان عمر همواره با بلا و رنج و اندوه دست به گریبان خواهد بود؛
گاهى به درد مصیبت فراق تو مبتلا شود،
زمانى دستخوش ماتم مادرش
و سپس پدرش امیر مومنان
و سپس ماتم مصیبت جانسوز برادرش امام حسن علیه السلام گردد
و از این مصایب دردناک تر و افزون تر اینکه به مصایب جانسوز کربلا گرفتار شود،
به طورى که قامتش خمیده شود و موى سرش سفید گردد.
پیامبر صل الله علیه و آله گریان شد و صورت پر اشکش را بر صورت زینب سلام الله علیها نهاد و گریه سختى کرد،
زهرا سلام الله علیها از علت آن پرسید. پیامبر صل الله علیه وآله بخشى از بلاها و مصایبى را که بر زینب سلام الله علیها وارد مى شود، براى زهرا سلام الله علیها بیان کرد.
💥حضرت زهرا سلام الله علیها پرسید: اى پدر! پاداش کسى که بر مصایب دخترم زینب سلام الله علیها گریه کند چیست؟
پیامبر اکرم صل الله علیه و آله فرمود: پاداش او همچون پاداش کسى است که براى مصایب حسن و حسین علیه السلام گریه مى کند.
📚کتاب ۲۰۰ داستان از فضایل ، مصائب
و کرامات حضرت زینب سلام الله علیها
✾📚 @Dastan 📚✾
✍️ #یادداشت |اسلام و قرآن و دین توحید همه مدیون حضرت زینب(س) هستند
🔻نوشتاری از آیت الله العظمی صافی گلپایگانی(ره):
🔹 آری زینب، یک اسم از چهار حرف، اما همه فضائل انسانیت و همه ارزشهایی که خدا در سوره احزاب آیه ۳۵ برای مرد و زن شمرده است. الگوی ایمان و علم و معرفت، اسوه صبر و صداقت و استقامت، نمونه شجاعت، و بانویی که در بلاغت و فصاحت زبان پدر را در دهان داشت و همه مکارم اخلاق مادر در وجودش جمع بود و نه فقط زنان مسلمان بلکه امّت اسلام از زن و مرد به چنین بانویی افتخار دارد.
🔹سیره او، حجاب و عصمت و عفّت او، عبادت او و عظمت و بزرگی و فخامت او همه افتخارانگیز است؛ معالی مقامات و مواضع او و حمایت از دین و نفی حکومت مستکبران تاریخ که سران استکبار زمان را چنان منکوب و محکوم کرد که تا ابد بنی امیه در زبالهدانهای تاریخ منفور جهان شد.
✾📚 @Dastan 📚✾
#تــلنگـــر
از خواجه عبدالله انصـاری پرسیدند
عــــبادت چیست ؟ فـرمود: عـبـادت
خدمــت ڪـردن بــه خلـــــق اسـت
پرسیدند چگـــــونه؟ گـــــفت:
اگـر هر پیـشهای ڪه به آن اشـتغال
داری رضـــای خدا و مردم را در نظـر
داشته باشۍاین نامش عبـادتاست
پرسیدند: پس نماز و روزه و خمـس..
اینها چـه هستنـد؟؟؟ گــفت: اینها
اطاعـت هستند ڪه باید بنده برای
نزدیک شـدن به خــدا انجـام دهد تا
انوار حــق بگیرد.
✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🌸لطف خداوند نصیب🌸🍃
🍃🌸 حالتون باد🌸🍃
🍃🌸با آرزوی لحظاتی آروم 🌸🍃
🍃🌸برای شما دوستان عزیز🌸🍃
شبتون بی غم
✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نیایش صبحگاهی 🤍❄️
🤍پروردگارم...
❄️امروز نگران هیچ چیز نخواهم بود
✨زیرا که تمام مشکلاتم را به
❄️دستان پر قدرت تو می سپارم
✨و صبورانه منتظر می مانم تا
❄️هرآنچه میخواهی انجام دهی...
🤍پروردگارا...
❄️تو را به بزرگیت قسم
✨هیچکس را در ساحل طوفانی
❄️زندگیش تنها مگذار.
🤍آمیـن..🙏
سلام صبحتون بخیر🌸🌸
✾📚 @Dastan 📚✾
#داستان_آموزنده
🔆خدای بخشنده
شخصی که در بنی اسرائیل مشهور به گناه بود.
روزی بر سر چاهی رسید و سگی را تشنه یافت.
عمامه خود را از سر باز کرد و به کاسه ای بست و داخل چاه کرد و از آن آب کشید و سگ را سیراب نمود.
خداوند این عمل او را پذیرفت و به واسطه یکی از انبیاء ، به وی خبر داد که من سعی فلان کس را پسندیدم و راضی شدم و به خاطر محبتی که به مخلوق من نمود، او را آمرزیدم.
چون آن شخص عاصی از وحی خدا با خبر شد ، توبه نمود و از نیکان گردید...
📚احلي من العسل_ج٢ص٨٤١
✾📚 @Dastan 📚✾
🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
#داستان_آموزنده
🔆معجزه عجیب جوانی که دستانش توسط پدرش که از دشمنان سرسخت اهل بیت بود جدا شد
عالم جلیل القدر، محدث متقى، حضرت آیه الله آملا حبیب الله کاشانى رضوان الله تعالى علیه فرمود: یک عده از شیعیان در عباس آباد هندوستان دور هم جمع مى شوند و شبیه حضرت عباس علیه السلام را در مى آورند، هر چه دنبال شخص تنومند و رشید گشتند، تا نقش حضرت را روى صحنه در آورد پیدا نکردند.
بعد از جستجوى زیاد، جوانى را پیدا کردند، ولى متأسفانه پدرش از دشمنان سرسخت اهل بیت (علیه السلام) بود، بناچار او را در آن روز شبیه کردند، وقتى که شب فرا رسید و جوان راهى منزل مى شود موضوع را به پدرش مى گوید.
پدرش مى گوید: مگر عباس را دوست دارى ؟ جوان مى گوید: چرا دوست نداشته باشم، جانم را فداى او مى کنم.
پدرش مى گوید: اگر اینطور است، بیا تا دستهاى تو را به یاد دست بریده عباس قطع کنم! جوان دست خود را دراز مى کند. پدر ملعون بدون ترس دست جوانش را مى برد.
مادر جوان گریان و ناراحت مى شود و گوید: اى مرد تو از حضرت فاطمه زهرا شرم نمى کنى؟ مرد مى گوید: اگر فاطمه را دوست دارى بیا تا زبان تو را هم ببرم، خلاصه زبان آن زن را هم قطع مى کند و در همان شب هر دو را از خانه بیرون مى اندازد و مى گوید: بروید شکایت مرا پیش عباس بکنید.
مادر و پسر هر دو به مسجد عباس آباد مى آیند و تا سحر دم منبر ناله و ضجه مى زنند، آن زن مى گوید: نزدیکیهاى صبح بود که چند بانوى مجلله اى را دیدم که آثار عظمت و بزرگى از چهره هایشان ظاهر بود. یکى از آنها آب دهان روى زخم زبان من مالید فورى شفا یافتم. دامنش را گرفتم و گفتم: جوانم دستش بریده و بى هوش افتاد، بفریادش برسید. آن بانوى مجلله فرموده بود آن هم صاحبى دارد. گفتم: شما کیستید؟
فرمود: من فاطمه مادر حسین هستم؛ این را فرمود و از نظرم غایب شد، پیش پسرم آمدم، دیدم دستش خوب و سلامت است. گفتم: چطور شفا یافتى؟
گفت: در آن موقع که بى هوش افتاده بودم، جوانى نقاب دار بر سر بالینم آمد و فرمود: دستت را سر جاى خود بگذار وقتى که نگاه کردم هیچ اثرى از زخم ندیدم و دستم را سالم یافتم.
گفتم: آقا مى خواهم دست شما را ببوسم یک وقت اشکهایش جارى شد و فرمود: اى جوان عذرم را بپذیر؛ چون دستم را کنار نهر علقمه جدا کردند!
گفتم: آقا شما کى هستید؟ فرمود: من عباس بن على علیه السلام هستم؛ یک وقت دیدم کسى نیست.
📚منبع: کرامات العباسیّه معجزات حضرت ابالفضل العباس بعد از شهادت
✾📚 @Dastan 📚✾
تکلفهای زندگی، سهم ما را از معنویات نابود میکنند!»
✍️ در باز شد و با آغوش باز آمد داخل اتاق!
جنس آمدنش گواه میزان دلتنگیاش بود. نشست و دو تا چای آوردم و باهم خوردیم و کمی گپ زدیم.
• گفت خیلی دلم میخواهد همهی بچههای اینجا را با خانوادههایشان دعوت کنم منزلمان، تا فارغ از دغدغههای کار شبی کنارمان باشید.
گفتم : خیلی هم عالی،
چند روز دیگر شهادت حضرت امالبنین سلاماللهعلیهاست.
خوب است که یک روضه کوچک در منزلتان برپا کنید، هماهنگی مداح و سخنرانش و شامش با ما، شما فقط منزلتان را مهیا کنید برای یک روضه ساده در حد نفراتی که مدّنظرت هست.
• ناگهان ترسها سرازیر شدند...
فضای خانهمان بیشتر سنگ است،
ابزارآلات و تزئینیجات زیاد داریم،
ببریم روضه را داخل حسینیه کنار پارکینگمان چه؟
بچهها کوچکند و نمیدانم میتوان جمع و جورشان کرد یا ....
• دیدم این آمادگی هنوز وجود ندارد گفتم : حالا مناسبتهای دیگر هم هست، برای آنها برنامهریزی میکنیم بعداً...
این روضه را اگر خدا بخواهد همینجا داخل دفتر برپا میکنیم تا انشاءالله ببینیم قسمت چه باشد. آرام شد و قبول کرد.
• ملاقات کوتاهمان تمام شد.
من با خودم فکر میکردم اما، یک روضه ساده قابلیت این را دارد که بینهایت برکت و نورانیت را وارد یک خانه کند، و بینهایت انرژیها و تمرکزهای شیطان را از خانه خارج کند!
نتیجههایی که همه ما بعد از روضههای خانگی دفترمان شفاف و واضح دریافتش میکنیم.
از روضهای که نهایتاً دو سه ساعت بیشتر طول نمیکشد و تمام میشود و برای همه آن ترسها راهکار وجود دارد، همینقدر ساده میگذریم و همینقدر ساده خیراتش را از دست میدهیم.
«عشق با تکلف، یک جا جمع نمیشوند!»
اساساً «عشق» به معنای یکی شدن دو وجود است و برای یکی شدن باید تمام موانع از میان برداشته شوند، که یکی از آنها همین ترسهای ریز و درشت در ملاقاتهاست.
• یادش بخیر آن وقتها که قابلمهی سوپ و آش و اشکنه و کشک بادمجانمان را میزدیم زیر بغلمان و میرفتیم خانهی هم و از وجود یکدیگر «عشق» ارتزاق میکردیم و سبک و بانشاط برمیگشتیم خانه !
• دنیا به ما که رسید چقدر مسخره شد!
✾📚 @Dastan 📚✾
°•°•°•
پیش از آن که دانه ای جوانه بزند
و به نور برسد
ریشه ها تاریکی را تجربه می کنند...☘
✾📚 @Dastan 📚✾
﴾﷽﴿
#خاطرات_شهید
.
«از دامن زن مرد به معراج میرود»
این جملهی امام خمینی(ره) وقتی برایم معنی پیدا کرد که خبر شهادت آقا وحید رو بهم دادند...
.
اون لحظهای که بدون توجه به اطرافم بی امان اشک میریختم!
بی تابی و دلتنگی امانم را بریده بود.
هرچه گریه میکردم آرام نمیشدم.
انگار قلب و جگرم میسوخت.
در میان بیقراریهایم دستانِ پر از مهرش را روی دستانم حس کردم.
نگاهش کردم، نگاهم کرد.
دستی به سر و صورتم کشید و گفت:
«دخترم ناراحت نباش، بیتابی نکن، انقدر گریه نکن وحید الان پیش امام حسینه، همون جایی که دوست داشت. آروم باش، تمام نگرانی من تویی، کمتر اشک بریز. جای بدی که نرفته، هدیهای ناقابل تقدیم خدا کردیم تو هم راضی باش عزیزم.»
چقدر بزرگ بود، چقدر روحِ عظیمی داشت.
چقدر آرامم کرد.
انگار فرشتهای بود از جانب خدا...
عطرِ بهشتی وحید را همراه خود داشت.
عجب جملهی درستی؛
امام راست میگفت.
وحید از دامن پاک مادرش به معراج رفت...
✍ راوی: مادربزرگوار شهید
#شهید_وحید_زمانی_نیا
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅──
✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 حکایت جالب امام محمّد باقر (علیهالسلام) و شخصی که با نامحرمی شوخی کرد! مواظب باش آلوده نشی!
🔸 حجةالإسلام انصاریان
✾📚 @Dastan 📚✾
#داستان_آموزنده
🔆شكافتن قبر و مفقود بودن مرده لوطى
ابوالفتوح رازى ، قاضى نعمان و ابوالقاسم كوفى آورده اند:
در زمان حكومت عمر بن خطّاب ، غلامى را نزد او آوردند كه مولاى خود را كشته بود، عمر بدون آن كه تحقيق و بررسى نمايد، حكم قتل او را صادر كرد.
اين خبر به اميرالمؤ منين علىّ عليه السلام رسيد و شهود نيز شهادت دادند؛ كه اين غلام مولاى خود را كشته است .
حضرت خطاب به غلام كرد و اظهار نمود: تو چه مى گوئى ؟
غلام در پاسخ گفت : بلى ، من او را كشته ام .
حضرت فرمود: براى چه او را كشته اى ؟
گفت : اربابم خواست به من تجاوز لواط كند ولى من نپذيرفتم ، و چون خواست مرا مجبور كند، من او را از خود بر طرف ساختم ، وليكن بار ديگر آمد و به زور با من چنان عمل زشتى را مرتكب شد و من هم از روى غيرت و انتقام او را كشتم .
حضرت اظهار داشت : بايد بر ادّعاى خود شاهد داشته باشى ؟
غلام عرض كرد: يا امير المؤ منين ! در حالى كه من در آن شب تنها بودم ، چگونه مى توانم شاهد داشته باشم ؛ و او درب ها را بسته بود و من اختيارى از خود نداشتم .
امير المؤ منين علىّ عليه السلام فرمود: چرا بر او حمله كردى و او را كشتى ؟ آيا او از اين عمل زشت پشيمان نشده بود؟ و آيا ندامت و توبه او را نشيندى ؟
غلام گفت : خير، هيچ أ ثرى از آثار ندامت در او نديدم .
حضرت با صداى بلند فرمود: اللّه اكبر! صداقت يا دروغ تو، هم اكنون روشن خواهد گشت .
بعد از آن دستور داد تا غلام را بازداشت نمايند و سپس به اولياى مقتول خطاب كرد و فرمود: سه روز كه از دفن مرده گذشت ، جهت بيان و صدور حكم مراجعه كنيد.
چون روز سوّم فرا رسيد، امام علىّ عليه السلام به همراه عمر و اولياء مقتول كنار قبر رفتند و حضرت دستور داد تا قبر را بشكافند؛ سپس اظهار نمود: چنانچه جسد مرده موجود باشد، غلام دروغ گفته ؛ و اگر مفقود باشد غلام ، صادق و راستگو است .
پس وقتى كه قبر را شكافتند، جسد را در قبر نيافتند؛ و چون به حضرت علىّ عليه السلام گزارش دادند كه جسد در قبر نيست .
حضرت اظهار نمود: اللّه اكبر! به خدا قسم ! نه دروغ گفته ام و نه تكذيب شده ام ، از پيغمبر خدا صلّى اللّه عليه و آله شنيدم كه فرمود:
هر كه از امّت من باشد و عمل زشت قوم لوط را انجام دهد كه همانا به وسبله فريب شيطان انجام مى دادند و بدون توبه از دنيا برود و او را دفن كنند، بيش از سه روز در قبر نخواهد ماند؛ و او را با قوم لوط محشور مى گردانند؛ و به عذاب سخت و دردناك الهى گرفتار خواهد گشت .
پس از آن ، حضرت امير عليه السلام فرمود: غلام را آزاد كنيد.
📚مستدرك الوسائل : ج 14، ص 344 346، ح 8 و 9.
🔘 داستان کوتاه
دیروز به پدرم زنگ زدم. هر روز زنگ میزنم و حالش را میپرسم.
موقع خداحافظی حرفی زد که حسابی بغضی شدم.
گفت: "بنده نوازی کردی زنگ زدی".
وقتی که گوشی را قطع کردم هق هق زدم زیر گریه که چقدر پدر خوب و مهربان است.
دیشب خواهرم به خانهام آمده بود و شب ماند. صبح بیدار شدم و دیدم حمام و دستشویی را برق انداخته.
گاز را شسته، قاشق و چنگالها و ظرفها را مرتب چیده و....
وقتی توی خیابان ماشینم خاموش شد اولین کسی که به دادم رسید برادرم بود...
و منو از نگاه ها و کمک های با توقع رها کرد...
امروز عصر با مادرم حرف میزدم،
برایش عکس بستنی فرستادم. مادرم عاشق بستنیست. گفتم بستنی را که دیدم یادت افتادم...
برایم نوشت: "من همیشه به یادتم... چه با بستنی... چه بی بستنی".
و من
نشستهام و به کلمهی "خانواده" فکر میکنم،
که در کنار تمام نارفاقتیها،
پلیدیها و دوروییهای آدمها و روزگار،
تنها یک کلمه نیست،
بلکه یک دنیا آرامش و امنیت است💚
قدر خانواده هاتون رو بدونید...🌸
✾📚 @Dastan 📚✾
🔻 گزیدهای از کتاب نردبان سعادت، تلخیص و تحریر کتاب معراجالسعادة علامه ملا احمد نراقی
🔸درنگ و آرامش از صفات پسندیدهای است که ناشی از اعتدال در قوه غضبيه است و آن، این است که تا چیزی به ذهنش خطور کرد در پی آن به راه نیفتد، بلکه آن را خوب برانداز کند و خوبیها و بدیهای آن را با هم بسنجد و تصمیمی پخته و حساب شده بگیرد. ضد این صفت،« شتابزدگی» و شتابکاری است که از ویژگیهای ناپسند است.
📚 نردبان سعادت، ص ١٧٨
(تلخیص و تحریر کتاب معراجالسعادة)
✾📚 @Dastan 📚✾