#داستان_آموزنده
🔆بوعلى و بوسعيد
نقل مى كنند كه : سلطان محمود مى خواست بوعلى سيناو چند نفر ديگر را از ماوراءالنهر به مركز حكومتش غزنين - در افغانستان - ببرد.
امير سامانى كه در ماوراءالنهر بود به بوعلى خبر داد كه تو و چند نفر ديگر را مى خواهند پيش سلطان محمود ببرند، اگر نمى خواهى پيش او بروى قبل از اين كه موضوع علنى بشود فرار كن .
ابوعلى سينا تا نيشابور مخفيانه آمد. در آنجا در جلسه موعظه ابوسعيد ابوالخير - كه از اكابر عرفا است - شركت كرد.
ابوسعيد آن روز اين مسئله را مطرح كرده بود كه : كرم الهى نبايد موجب غرور بشود و عفو خدا نبايد بهانه ترك گناه و اصلاح و تهذيب نفس بشود.
بوعلى جوان و مغرور همينجا يك رباعى ساخت :
مائيم به عفو تو تولّى كرده
و ز طاعت و معصيت تبرى كرده
آنجا كه عفو تو باشد باشد
ناكرده چه كرده ، كرده چون ناكرده
ابوسعيد كه شاعر خوش ذوقى بود فورا با يك رباعى جواب او را داد:
اى نيك نكرده و بديها كرده
وانگه به خلاص خود تمنّا كرده
بر عفو مكن تكيه كه هرگز نبود
ناكرده چو كرده ، كرده چون ناكرده
📚بيست گفتار، صفحه 122.
✾📚 @Dastan 📚✾
#داستان_آموزنده
🔆دخترم دست من رو بگیر!
دختر کوچولو و پدرش از روی پلي ميگذشتن. پدره يه جورايي مي ترسيد، واسه همين به دخترش گفت: «عزيزم، لطفا دست منو بگير تا نيوفتي توی رودخونه.»
دختر کوچيک گفت:«نه بابا، تو دست من رو بگیر!
پدر که گيج شده بود با تعجب پرسيد: چه فرقی میکنه؟!
دخترک جواب داد: «اگه من دستت را بگيرم و اتفاقي واسه م بيوفته، امکانش هست که من دستت را ول کنم. اما اگه تو دست منو بگيري، من، با اطمينان، ميدونم هر اتفاقي هم که بيفوته، هيچ وقت دست منو ول نمي کني.»
👌👌در هر رابطه ی دوستی ای، ماهیت اعتماد به قید و بندهاش نیست، به عهد و پیمان هاش هست. پس دست کسی روُ که دوست داری رُو بگیر، به جای این که توقع داشته باشی اون دست تو رُو بگیره..
✾📚 @Dastan 📚✾
.
خنده ملائک
آیتالله مجتهدی تهرانی فرمودند:
در روایت است وقتی تلقین به بعضی مردگان خوانده می شود و او را تکان می دهند و می گویند: "اِسمَع!اِفهَم!" ملایکه میخندند که این زنده بود نفهمید، الآن چگونه بفهمد؟!❗️
خدا کند ما از این ضد دسته نباشیم که ملائکه به ما بخندند. إن شاءالله تا زنده هستیم، بشنویم و بفهمیم.
✅ یک جای دیگر که ملائکه می خندند، زن بی حجابی است که رویش را از نامحرم نمی گرفته و حالا مرده است. وقتی او را دفن می کنند، باید روی او ر ا باز کنند و عقب بزنند، قبر کن می گوید: "یک محرم بیاید"
🍃 اینجاست که ملائکه می خندند و می گویند: "این وقتی زنده بود، همه سر و صورت او را می دیدند و محرم و نامحرم نداشت، حالا می گویید محرم بیاید، رویش را عقب بزند؟!
✾📚 @Dastan 📚✾
°•°•°
اگه خدا خیری برای تو بخواهد
هیچ کس مانع فضل او نخواهد شد...🕊✨
✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌙 شب شد
✨دلها به فردا امیدوار شد؛
🌙چشم ها پر از خواب شد،
✨همه میگویند که
🌙زندگی سر بالایی و سرازیری دارد
✨ اما من می گویم:
🌙زندگی هر چه که هست،
✨جریان دارد؛
🌙می گویم: تا خدا هست و خدایی
✨می کند، امید هست؛
🌙فردا روشن است؛
شبتان آرام، فردایتان روشن . .🌙
✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
صبح یعـــــنے بوسه برقلب خدا
صبح یعـــــنے عاشقے باڪبریا
صبح یعـــــنے نور یعنے زندگی
سلام_دوستان_خوبم_صبحتون_بخیر
♥️امضاے خدا
♥️پاے تمام
♥️آرزوهاتون
✾📚 @Dastan 📚✾
#داستان_آموزنده
🔆پرسش بى پاسخ
مسافرى از كوفه به بغداد مراجعت مى كند، و به خدمت ((اسماعيل بن على حنبلى )) امام حنابله عصر مى رسد.
اسماعيل از مسافر مى خواهد آنچه را كه در كوفه ديده است شرح دهد.
مسافر در ضمن نقل وقايع با تاءسف زياد جريان انتقادهاى شديد شيعه را در روز عيد غدير از خلفا اظهار كرد.
فقيه حنبلى گفت : تقصير آن مردم چيست ؟ اين در را خود على (علیه السلام ) باز كرد.
آن مرد مسافر گفت : پس تكليف ما در اين ميان چيست ؟
آيا اين انتقادها را صحيح و درست بدانيم يا نادرست ؟
اگر صحيح بدانيم يك طرف را بايد رها كنيم و اگر نادرست بدانيم طرف ديگر را!
اسماعيل با شنيدن اين پرسش از جا حركت كرد و مجلس را به هم زد. همين قدر گفت :
- اين پرسشى است كه خود من هم تاكنون پاسخى براى آن پيدا نكرده ام!!
📚سيرى در نهج البلاغه ، صفحه 158 - 157.
✾📚 @Dastan 📚✾
#داستان_آموزنده
🔆ذكر موجودات
((آيت الله امينى )) فرمودند:
((آسيد باقر سدهى )) كه استاد ما بود و ايشان هم شاگرد مرحوم ((آيت الله آميرزا رحيم ارباب )) بود فرمود كه ما سر درس مرحوم ارباب بوديم و ايشان لمعه درس مى دادند يك روز در درس لمعه فرمود:
يك شب من از اتاقم به قصد وضو به سوى صحن مدرسه آمدم كه نماز شبم را بخوانم وقتى از اتاق بيرون آمدم ديدم صداى همهمه اى مى آيد هر چه نگاه كردم ديدم همه جا خاموش است ، صدا از درخت و همه جا مى آيد مثل يك ذكرى بود.
رفتم وضوخانه ديدم آنجا هم صدا مى آيد، تعجب كردم اين صداى ذكر از كجاست . آمدم توى ايوان نماز بخوانم ، اما همينطور توى فكر بودم كه اين صدا از كجا مى آيد؟ قدرى كه رفتم ديدم مرحوم آخوند كاشى مشغول نماز شب هستند و توى قنوت وِتْرشان همينطور ذكر مى خواند و گريه مى كند و در و ديوار هم ذكر مى گويند.
من همينطور ايستادم و به او نگاه كردم ، تا نماز صبح شد ديدم سر و صدا تمام شد.
فردا رفتم درس و گفتم : آقا من يك حاجتى به شما دارم . فرمود: بفرمائيد؟! گفتم : من چنين چيزى از شما ديدم و ذكر در و ديوار.
آخوند فرمود: خودتان شنيديد؟ گفتم : بله .
فرمودند: خداوند به تو عنايتى كرده است كه شنيده اى .
چون قرآن كريم مى فرمايد: در و ديوار تسبيح خدا را مى كنند اگر كسى درك كند و بفهمد ذكر موجودات را معلوم است كه خداوند التفاتى به او كرده است
ما سميعيم و بصيريم و هُوشيم
از شما نامحرمان ما خامُوشيم
((حجة الاسلام والمسلمين آسيد محمد حسين مدرس )) فرمودند:
يك روز زنى پيش آخوند آمد و آقا به ايشان خيلى تند برخورد كرد و به او ناسزا هم فرمودند.
گفتند: آقا در شأ ن شما نيست . كه با اين چنين اشخاصى سخن بگوئيد.
فرمودند: آخه من چيز ديگرى مى بينم .
📚داستانهايى از مردان خدا، قاسم مير خلف زاده
✾📚 @Dastan 📚✾
➣
📜 #یڪـــآیــهقـــــرآن
👈فـقط وقتی #شــادی شاڪری؟
خدا چه نیاز به معجزات شما دارد
اگر #شــڪرگـزاری ڪنید یڪ بار
امتـحان ڪُن معــجزه شڪرگزاری
رو تــــوی زندگـــیت خواهی دید..
👌از این بهبعد #شڪر ڪُن زیاد
هـم شڪر ڪُن و بعد مُـزد شڪر-
گـــزاری را دریافت ڪُن.
💯 #شــڪرگـــــذار_باشیـــــم
📒 ســوره نســـاء آیـــه ۱۴۷
✾📚 @Dastan 📚✾
بجای تماشای پنجره زندگی دیگران...
ازکتاب عمرت لذت ببر
داشتههایت را جلوی چشمانت قاب بگیر
و برای نداشتههایت تلاش کن
حسرت باغچه دیگران را نخور
درعوض باغبان دنیای خودت باش.
✾📚 @Dastan 📚✾
🌷 #هر_روز_با_شهدا🌷
#در_محاصره_عقربها
🌷حدود چهار ماه از حضورم در جبهه گذشته بود که در ٢٢ فروردین ٦٢ به همراه دیگر نیروهای لشکر ٤١ ثارالله کرمان در عملیات والفجر یک شرکت کردم. عملیات آغاز شد و بچههای لشکر ثارالله از خط نخست که توسط نیروها پاکسازی شده بود، عبور کردند و به خط دوم رسیدند.
🌷در لشکر ٤١ ثارالله فرماندهی داشتیم که دایی مجتبی صدایش میکردیم و زمانی که به خط دوم رسیدیم، چند تا نیروی عراقی بودند که بچهها میخواستند آنها را هدف قرار دهند، اما دایی مجتبی اجازه نداد! زمانی که بچهها به دایی مجتبی اعتراض کردند که؛ چرا اجازه نمیدهی اين بعثیها را بزنیم؟
🌷...وی گفت: ما که نمیدانیم، محور دوم که به صورت تله و پر از مین است در کجا قرار دارد، اما عراقیها می دانند، باید اجازه بدهیم، نیروهای عراقی از مسیر اصلی بروند تا راه را پیدا کنیم. نیروهای لشکر ٤١ ثارالله کرمان درحالی در محور دوم پیشروی میکردند که بچههای اصفهان و شیراز که در دو جناح ما بودند، نتوانستند جلو بیایند.
🌷زمانی که وارد محور دوم شدیم، گرچه انتظار داشتیم از روبرو به ما شلیک شود، اما از دو جناح هم تیر به سوی ما میآمد. ساعت حدود یک نیمه شب بود که معاون گردان به قرارگاه بیسیم زد و با رمز گفت: ما سر سفره هستیم و از آن طرف پیام آمد که دور تا دور شما پر از عقرب است و ما متوجه شدیم در محاصره هستید.
🌷بچهها تا صبح مقاومت کردند، نماز صبح را پوتین به پا اقامه کردیم و بعد از نماز زمانیکه میخواستیم از کانال پایین بیاییم، تعدادی از نیروها شهید شدند، من هم از ناحیه پهلو مجروح شدم و سینه خیز روی زمین حرکت میکردم. دایی مجتبى در حین جابجایی شهدا به شهادت رسید و فقط ٢٢ نفر از نیروها توانستند به عقب برگردند و من به همراه تعدادی دیگر از بچهها توسط عراقیها اسیر شدیم و ما را به پایگاه هلیکوپتری بردند....
#راوى: آزاده سرافراز محمدحسین ضیاءالدین
✾📚 @Dastan 📚✾