eitaa logo
📚 داستان های آموزنده 📚
68.9هزار دنبال‌کننده
8هزار عکس
2.6هزار ویدیو
67 فایل
﷽ 🔹تبادل و تبلیغ ⬅️ کانون تبلیغاتی قاصدک @ghaasedak 🔴تبادل نظر
مشاهده در ایتا
دانلود
✳️ راه باز کنید؛ مشهدی رمضان آمده است! 🔻 مشهدی رمضان می‌گوید: دیدم زنی از نوبت خود در صف قصابیِ من طفره می‌رود؛ تا این‌که جلو آمد و گوشتی خرید ولی به‌جای پول، شناسنامهٔ شوهرش را به‌عنوان گروئی به من داد و گفت که او کارگر بنا است و در حین کار از دیوار افتاده و در خانه بستری است و یک هفته است که شام نداریم. 🔸 من آدرس او را گرفتم و به خانهٔ او وارد شدم. دیدم روی گلیمی نشسته و به شوهر مجروحش غذا می‌خوراند. اتفاقا قرار بود چند روز بعد با خانواده‌ام به برویم و دویست تومان پول پس‌انداز کرده بودم. رو کردم به علیه السلام و عرض کردم ای آقا! من یک وقتی دیگر به زیارت شما می‌آیم و آن وجه را به آن خانواده پرداختم. 🔺 من به خاطر انصراف از سفر مشهد مورد ملامت خانواده‌ام واقع شدم. همان شب خواب دیدم وارد مشهد شدم ولی صحن امام پُر است و کسی را اجازهٔ ورود نمی‌دهند. در این میان دیدم خادم حرم جلو آمد و گفت: ایها الناس! راه دهید، راه دهید، مش رمضان آمده است. دیدم آن حضرت از داخل ضریح با من دست می‌دهد و می‌گوید خوش آمدی به خانهٔ ما. این‌جا فهمیدم عمل من مقبول افتاده است. 👤 📚 برگرفته از کتاب | ج۲ 📖 ص ۹۵ ✾📚 @Dastan 📚✾
هنگامی که به انسان زیان (ناراحتی) رسد ما را (در هر حال) در حالی که به پهلو خوابیده ، یا نشسته، یا ایستاده است ، میخواند... اما هنگامی که ناراحتی را از او برطرف ساختیم ، چنان می رود که گویی هرگز ما را برای مشکلی که به او رسیده بود نخوانده است!!! خدا رو تو خوشیها هم یاد کنیم💞💞 «» ✾📚 @Dastan 📚✾
داغ امام عسکری دلها شکسته در ماتم بابای خود مهدی نشسته گرد مصیبت چهرۀ عالم گرفته زهرا ز داغ لاله اش ماتم گرفته 🏴 سالروز شهادت مظلومانه امام حسن عسکری علیه السلام را به فرزندشان حضرت صاحب‌الزمان عجل الله تعالی فرجه الشریف و همه شیعیان و محبّین آن حضرت، تسلیت عرض می‌کنیم. ✾📚 @Dastan 📚✾
🔆خبر از مرگ خود و درون واقفى دو نفر از بزرگان شيعه به نام هاى احمد بن داوود قمّى و محمّد بن عبداللّه طلحى حكايت كنند: روزى به سمت شهر سامراء عزيمت نموديم و عدّه اى از مؤمنين ، مبالغى خُمس و صدقات به همراه مقدار قابل توجّهى جواهرات و زيورآلات گران قيمت از قم و حوالى آن تحويل ما دادند كه به محضر مبارك حضرت ابومحمّد، امام حسن عسكرى عليه السلام برسانيم . همين كه مقدارى از راه را پيموديم و نزديك شهر دسكرة الملك رسيديم ، متوجّه شديم كه يك نفر سوار به سمت ما در حركت مى باشد، هنگامى كه نزديك قافله ما آمد به ما خطاب نمود و اظهار داشت : من براى شما دو نفر، پيامى آورده ام . سؤال كرديم : پيام از كجا و از چه كسى است ؟ پاسخ داد: پبام از سرور و مولايتان حضرت امام حسن عسكرى عليه السلام مى باشد؛ حضرت فرمود: من در همين امشب به سوى خداى سبحان رحلت خواهم نمود؛ و شما در همين محلّ باقى بمانيد تا از جانب فرزندم - مهدى سلام اللّه عليه - دستور صادر بشود. با شنيدن اين خبر، بسيار آشفته و گريان شديم و سپس منزلى را كرايه نموديم و در آن جا مانديم ، فرداى آن روز خبر رحلت و شهادت حضرت منتشر گرديد. و بدون آن كه كسى از وضعيّت ما با خبر شود آن روز را در غم و اندوه سپرى كرديم و چون شب فرا رسيد در تاريكى نشسته و در حالت اندوه و گريه شديدى قرار داشتم . در همين بين ، ناگهان دستى در جمع ما نمايان گشت و همچون چراغ ، مجلس ما را روشنائى بخشيد و صدائى به گوش رسيد: اى احمد! اين نامه را بگير و به آنچه در آن مرقوم گشته است عمل نما. پس از جاى خود حركت كردم و نامه را گرفتم ، موقعى كه آن را گشودم در آن چنين نوشته شده بود: بسم اللّه الرّحمن الرّحيم ، از حسن مسكين نزد پروردگار جهانيان ، به شيعيان مسكين ؛ در هر حال حمد و سپاس ، مخصوص خداوند است بر آنچه كه براى ما مقدّر گردانيده و شكرگزار در مقابل نعمت هاى بى پايانش هستيم ، و در مقابل حوادث روزگار بايد صبور و بردبار باشيم و اوست كه ما را از مشكلات نجات مى بخشد، و او بهترين وكيل و مدافع ما خواهد بود. اكنون موقع رساندن اموال و آنچه را كه همراه داريد، به دست ما نيست ، چون اين حاكم ظالم مانع است . آن ها را فعلاً به همراه خود بازگردانيد. و ضمناً در بين اموال امانتى ، كيسه اى است كه در آن ، مقدار هفده دينار در پارچه اى قرمز پيچيده شده است كه از ايّوب بن سليمان واقفى است كه بر امامت جدّم حضرت موسى بن جعفر عليهما السلام متوقّف شد، او خواسته است با اين كيسه ما را مورد آزمايش قرار دهد، كيسه اش را به او برگردانيد و تحويلش دهيد. پس ما نيز طبق دستور و فرما مطاع امام عليه السلام ، به سوى قم مراجعت كرديم و هفت شب بعد از آن كه به قم رسيديم ، پيامى از حضرت امام مهدى عليه السلام آمد بر اين كه : شترى را فرستاديم تا آنچه اموال پدرم نزد شما است بر آن شتر سوار كنيد و آن را آزاد بگذاريد، خودش راه را مى داند و اموال را پيش ما خواهد آورد. و ما نيز طبق دستور مجدّد، كلّيه اجناس و اموال را بر شتر حمل كرديم و آن را رها نموديم و رفت . سال بعد به سمت سامراء حركت نموديم تا از اوضاع آگاه گرديم و چون وارد شهر سامراء شديم ، به طرف منزل حضرت رفتيم . همين كه نزديك منزل رسيديم شخصى از منزل بيرون آمد و هر دو نفر ما را با اسم صدا زد و اظهار داشت : اى احمد! و اى محمّد! هر نفرتان وارد منزل شويد. موقعى كه وارد منزل شديم ، گفت : اموالتان در آن گوشه حيات موجود است ، چنانچه مايل باشيد مى توانيد آن ها را ملاحظه كنيد. به همين جهت كنار اموال رفتيم و آنچه را از قم به وسيله آن شتر فرستاده بوديم بدون كم و كاست موجود بود. 📚هداية الكبرى حضينى : ص 342، مدينة المعاجز: ج 7، ص 661، ح 2651. ✾📚 @Dastan 📚✾
🔆امام حسن عسكرى عليه السلام از ديدگاه دوست و دشمن   يكى از دشمنان سر سخت اهل بيت پيامبر صلى الله عليه و آله به نام احمد بن عبيدالله (1)، مى گويد: من در سامرا كسى را در وقار، پاكدامنى و بزرگوارى همانند حسن عسكرى باشد، نديدم . او نزد همگان محترم و بر همه كس مقدم بود. روزى در مجلس پدرم بودم كه براى رسيدگى به شكايات مردم نشسته بود، ناگهان دربان وارد شد و گفت : ابن الرضا(2) بر در خانه منتظر است . پدرم با صداى بلند گفت : اجازه بدهيد وارد شود. در اين حال خوش اندام ، بسيار زيبا، با هيبت و جلالت خاصى وارد شد. پدرم از جا برخاست و به استقبالش مى رفت ، او را در آغوش گرفت ، صورت و شانه هاى او را بوسيد و روى فرش نماز خود نشانيد و خودش در كنارش نشست و با او به صحبت پرداخت و مرتب مى گفت : پدر و مادرم به فدايت ! جانم به قربانت ! من از ديدن اين جريانها خيلى تعجب كردم كه اين ، چه كسى است اين گونه مورد احترام پدرم است ! در همين وقت دربان وارد شد و گفت : موفق آمد.(3) هر وقت موفق پيش پدرم مى آمد، از هنگام ورودش نگهبانان و فرماندهان بين در و جايگاه پدرم به صف مى ايستادند تا موفق از حضور پدرم خارج گردد. پدرم كه فهميد موفق مى آيد به حضرت عسكرى گفت : فدايت شوم ! اگر ميل داريد اكنون تشريف ببريد. سپس به خدمتكاران گفت : ايشان را پشت صف ببريد تا امير (موفق ) او را نبيند. حضرت عسكرى برخاست كه برود پدرم از جا حركت كرد، او را در آغوش ‍ گرفت و صورتش را بوسيد. سپس آن جناب تشريف بردند. من به نگهبانان گفتم : واى بر شما! اين چه كسى بود كه پدرم اين گونه بر او احترام كرد؟ گفتند: او يكى از علويان و نامش حسن بن على معروف به ابن الرضا است . تعجب من افزون تر گرديد. از آن وقت در مورد او با ناراحتى و انديشه به سر مى برم و درباره رفتار پدرم با او فكر مى كردم ، تا شب شد. پدرم عادت داشت هر شب پس از نماز عشا مى نشست و به كارهاى مردم رسيدگى مى كرد. من نزد پدرم آمدم و در مقابلش نشستم . روى به من كرد و گفت : احمد! كارى دارى ؟ گفتم : آرى ، اگر اجازه دهيد از شما سؤالى دارم . گفت : بگو! اجازه دارى هر چه مايلى بپرس ! گفتم : پدر جان ! اين فرد كه امروز با او چنين رفتار كردى و مرتب مى گفتى : جان فدايت و آن همه تجليل و احترام از او به عمل آوردى ، چه كسى بود؟ گفت : فرزندم ! او پيشواى رافضيان (شيعيان ) معروف به ابن الرضا سپس سكوت كرد و پس از لحظاتى گفت : پسرم ! اگر خلافت از دست بنى عباس خارج گردد، هيچ كس از بنى هاشم سزاوارتر از او براى خلافت نيست . به خاطر فضل ، بزرگوارى ، زهد، پارسايى ، اخلاق پسنديده و شايستگى كه او دارد. اى كاش پدرش را مى ديدى كه شخص بسيار بزرگوار و با عظمت بود. من پس از شنيدن اين حرفها از پدرم بيشتر ناراحت و عصبانى شدم و از آن وقت جز، جستجو از وضع آن جنايت كار ديگرى نداشتم و از هر كس كه در مورد او تحقيق مى كردم ، دوست و دشمن ، همه از فضايل و مناقب و بزرگوارى او سخن مى گفتند و او را پيشواى رافضيان مى دانستند. بدين جهت بيش از پيش عظمت او در نظرم افزون مى گشت .4 1- احمد بن عبيدالله از طرف خليفه وقت مسئول اخذ خراج قم بود. 2-- به امام جواد، امام هادى و امام عسكرى ابن الرضا گفته مى شد. 3-- موفق برادر خليفه معتمد على الله بود و سمت فرماندهى لشكر را داشت و آدم خطرناك و ضد اهل بيت پيامبر صلى الله عليه و آله بود. 94-- ب : ج ، 5، ص 325. ✾📚 @Dastan 📚✾
✅⬅️ پای درس امام حسن عسکری علیه السلام استاد احمد عابدی: 💠 امام عسکری عليه‌السلام حدیثی از رسول خدا نقل فرمودند: 👈«مَنْ تَتَبَّعَ‏ عَوْرَاتِ الْمُؤْمِنِينَ تَتَبَّعَ اللَّهُ عَوْرَاتِهِ وَ مَنْ تَتَبَّعَ اللَّهُ عَوْرَاتِهِ فَضَحَهُ‏ فِي‏ جَوْفِ‏ بَيْتِهِ؛ «اگر كسی دنبال عيب مردم باشد، خدا هم دنبال عيب خود اوست. و او را رسوا می‌كند، حتی در خانه خودش.» به گونه ای كه چنین کسی در خانه خودش و کنار زن و بچه‌اش خجالت بكشد و نتواند زندگی كند. خدا در خانه خودش او را رسوا می‌كند. 🔹 هر كه دنبال اين باشد كه فلانی چه اشتباهی كرده؟ فلانی نمره امتحاناتش چند شد؟ در امتحانات مردود شد يا نشد؟ فلانی به نامحرم نگاه كرد يا نكرد؟ هر كس دنبال اين چيزها باشد، خدا هم دنبال عيب خود او خواهد بود و او را در خانه‌اش هم که باشد رسوا مي‌كند. 💠 اين مسائل را امام عسکری عليه‌السلام برای اين می‌فرمود كه بابا! در خيابان كاری به مردم نداشته باشيد! ما وظيفه داريم جلو گناهان علنی را بگيريم. اما از طرفی هم هميشه وظيفه داريم كه كارهای مردم را حمل بر صحت كنيم. 💠 اين از غرر كلمات امام عسکری است که می فرمود: «ضَعْ‏ أَمْرَ أَخِيكَ‏ عَلَى أَحْسَنِه‏»؛ هر كاری از هر كس ديدی آن را بر بهترين وجهش حمل و توجیه کن. 🔹 مثلاً اگر می‌بينم يك آقايی لبش دارد تكان می‌خورد، آیا بگويم دارد به من فحش می‌دهد، يا بگويم دارد صلوات مي‌فرستد؟ این فرمایش امام می فرماید ببین بهترین کار کدام است؟ بگو او هم همان گونه است. 🔹 حتی اگر كسی را كه يك روز از صبح تا شب هم با او بوديد و نمازش را نخواند، نگوييد فلانی بی‌نماز است بلکه حمل بر احسن بكنيد و بگوييد شايد حواسش نبوده، شايد غفلت و فراموش كرده است. ✾📚 @Dastan 📚✾
زیبا اندیش که باشی😉 همه چیز را زیبا می بینی😍 نگاه از درون تو می آید🤗 نگاه درونیت را به دنیا زیبا کن😌 تا دنیا زیباییهایش رابرتو جاری کند🕊 ✾📚 @Dastan 📚✾
🌷 🌷 (۲ / ۲) .... 🌷....خلاصه با اصرار و پیگیری اخوی‌ عرب به دستم سرم وصل کردند و داخل یکی از اتاق‌ها بستری شدم. چند روز بعد وقتی کلی ترکش از بدنم خارج کردند با هواپیمای 130-C به همراه تعداد دیگری مجروح به سنندج منتقل شدم. البته هیچ‌کدام از این اتفاقات را به خاطر ندارم به جز چند لحظه‌ی کوتاه که هنگام انتقال از بیمارستان به فرودگاه داخل هلی‌کوپتر به هوش آمدم ولی توان صحبت یا حرکت نداشتم. بالأخره پس از عمل جراحی که پروفسور سمیعی در بیمارستان شهید نمازی شیراز روی کمرم انجام داد به هوش آمدم و شنیدم صدایی گفت: به هوش آمد. وقتی توانستم صحبت کنم از پرستار پرسیدم: من چرا اینجام؟ من که حالم خوبه، فقط یه ترکش خوردم. 🌷پرستار در جواب گفت: برادر شما چند روزی هست که بی‌هوشی. نگران رفقایم بودم و نگران اخوی‌عرب. صدا زدم: مسئول این‌جا کیه؟ کمی بعد یکی از بچه‌های تعاون سپاه شیراز برای ثبت مشخصاتم به اتاق آمد. می‌خواستم بلند شوم ولی انگار وزنه سنگینی روی پاهایم بود. پرسیدم: چه اتفاقی برای من افتاده؟ و پاسخ شنیدم: پاراپولوژیک شده‌اید. این لغت را تا به آن روز نشنیده بودم و معنایش را هم نمی‌دانستم. از برادر سپاهی خواستم اگر ممکن است یک تلفن بیاورد تا با منزل تماس بگیرم. او تلفن را آورد و خودش برایم شماره گرفت. همسرم گوشی را برداشت. سلام کردم خانمم با آن‌که تازه به هوش آمده بودم و نمی‌توانستم خوب صحبت کنم، بلافاصله صدایم را شناخت و گفت:.... 🌷و گفت: الو الو محمد جان تویی؟ جواب دادم: خودم هستم. پرسید: حالت چطوره؟ از کجا زنگ می‌زنی؟ گفتم: اشتباهی من رو آوردند شیراز. دیگر نتوانست خودش را کنترل کند و زد زیر گریه. آن روز تازه متوجه شدم بعد از عملیات و با انتقال پیکر شهید علی اصغر یحیایی وقتی خبری از من به خانواده‌ام نرسید، همه فکر کردند من هم شهید شده‌ام. چند لحظه‌ای گوشی را نگه داشتم و از برادر پاسدار پرسیدم: تا کی باید این‌جا بمونم؟ او گفت: طبق پرونده‌تون فعلاً باید بمونین. این سئوال را پرسیدم تا ببینم کی می‌توانم به شاهرود برگردم و با جوابی که شنیدم از همسرم خواستم خبر مجروح شدنم را به بقیه برساند و آن‌ها را از نگرانی بیرون بیاورد. 🌷وقتی دکتر برای ویزیت به اتاق آمد از او راجع به وضعیت خودم پرسیدم دکتر گفت: پاراپولوژیک. پرسیدم: یعنی چی؟ و او جواب داد: یعنی قطع نخاع. از دکتر پرسیدم: دیگه نمی‌تونم راه برم؟ گفت: اگر خدا بخواد می‌تونید. آن روز تا چند ساعت گذشته را مرور می‌کردم، خاطرات مسابقات دومیدانی، عملیات روی کوه و رفتن به سنگر برادرم محمود از مقابل چشمانم می‌گذشتند اما مهم‌ترین نگرانی‌ام این بود که: با این وضعیت باز هم می‌توانم به جبهه برگردم؟! : جانباز سرافراز قطع نخاع محمد یحیایی 📚 کتاب "دیدار با آفتاب" منبع: سایت نوید شاهد ✾📚 @Dastan 📚✾
🔆دست غيبى هنگامى كه امام سجاد (علیه السلام ) را با بازماندگان شهداى كربلا، به صورت اسير به شام نزد يزيد آورند، يزيد در گفتارى به امام سجاد (ع ) گفت : پدر و جدّت مى خواستند امير بر مردم بشوند، شكر خدا را كه آنها را كشت و خونشان را ريخت )). امام سجّاد (ع ) فرمودند: همواره مقام نبّوت و رهبرى ، مخصوص پدران و اجداد من بود، قبل از آنكه تو به دنيا بيائى . هنگامى كه امام سجّاد (ع ) خود را به پيامبر (ص ) نسبت داد، (و به يزيد فهماند كه ما بجاى پيامبر (ص ) و جانشين او هستيم ) يزيد به جلواز خود (يعنى يكى از جلادان خونخوار خود) گفت : اين شخص (اشاره به امام سجّاد عليه السّلام ) را به بوستان ببر و در آنجا قبرى بكن ، و او را بكش و در آن قبر دفن كن . جلواز، امام را به آن بوستان برد و مشغول كندن قبر شد، و امام سجّاد (ع ) در اين حال نماز مى خواند، هنگامى كه جلواز تصميم بر قتل امام سجّاد (ع ) گرفت ، دستى در فضا پيدا شد و چنان به صورت او زد كه جيغ كشيد و به زمين افتاد و هماندم جان داد. خالد پسر يزيد، وقتى كه جلواز را چنين ديد، با شتاب نزد پدر آمد و جريان را خبر داد، يزيد دستور داد كه او را در همان قبرى كه براى امام سجّاد كنده بود،به خاك بسپرند، و امام را از آن بوستان آزاد نمايند، و هم اكنون محل حبس امام سجّاد (ع ) در آن بوستان ، مسجدى شده و ياد آور خاطره داستان فوق است . 📚داستان دوستان، جلد پنجم، محمد محمدى اشتهاردى ✾📚 @Dastan 📚✾
📌 تولد آیت الله ملا علی همدانی 🔹 علی معصومی ‌‌همدانی، در 22 شهریور 1273 (۱۳۱۲ ق) در روستایی در همدان به دنیا آمد. پس از تحصیلات مقدماتی، جهت ادامه تحصیل، عازم همدان شد. سپس برای تکمیل مراتب علمی به تهران رفت. در آنجا حدود پنج سال از محضر علما، به ویژه میرزا جواد آقا ملکی تبریزی استفاده کرد. 🔻 او پس از ورود آیت الله حائری به قم، به قم رفت و به فراگیری علوم اسلامی نزد آن عالم فرهیخته پرداخت تا به مراحل عالیه اجتهاد و فقاهت رسید. به علت سعی و تلاش فراوان، اراده محکم، اخلاق حسنه و رفتار نیک اسلامی، یکی از شاگردان مورد توجه استاد بوده‌ است. 🔸آخوند ملاعلی همدانی در اکثر علوم روز همچون فقه، اصول، فلسفه، رجال، تاریخ، ادبیات، تفسیر، ریاضیات، نجوم، هیئت، شعر و ادب فارسی اطلاعات گسترد‌ه‌ای به دست آورد و به تدریج یکی از اساتید بزرگ حوزه علمیه قم شد. درس او یکی از درسهای پرجمعیت آن روز بود. در سال ۱۳۵۰ ق راهی همدان شد و سرپرستی حوزه علمیه همدان و زعامت امور دینی مردم را به عهده گرفت. 🖋آیت الله طالقانی، شهید مفتح، آیت الله نوری همدانی و علمای دیگر، از جمله شاگردان او هستند. ایشان به جهت ویژگی های اخلاقی، محبوب خاص و عام بود. آثار فرهنگی و اجتماعی زیادی از او به یادگار ماند. سرانجام در ۳۱ تیرماه ۱۳۵۷ دیده از جهان فروبست و در همدان دفن شد. ✾📚 @Dastan 📚✾
🚨 نجات نخواهد یافت مگر کسی که ... ☑️ امام حسن عسکری علیه السلام: ⚠️ به خدا سوگند! [فرزندم مهدی‌] غیبت خواهد کرد غیبت کردنی، که در آن نجات نخواهد یافت مگر کسی که خدای - عزّ و جلّ - او را بر اعتقاد به امامتش ثابت دارد و به دعا کردن برای تعجیل فرجش توفیق دهد. ⬅️ کمال الدین، ۲/ ۳۸۴. 🏷 علیه السلام عجل الله تعالی فرجه ✾📚 @Dastan 📚✾