eitaa logo
📚 داستان های آموزنده 📚
68.9هزار دنبال‌کننده
8هزار عکس
2.6هزار ویدیو
67 فایل
﷽ 🔹تبادل و تبلیغ ⬅️ کانون تبلیغاتی قاصدک @ghaasedak 🔴تبادل نظر
مشاهده در ایتا
دانلود
📌 تشکیل دولت "غلامرضا ازهاری" به دستور محمدرضا پهلوی 🔹غلامرضا ازهاری، رئیس ستاد نیروی زمینی و ستاد مشترک ارتش شاهنشاهی بود. دولت نظامی او از آخرین دولت‌های دوران پهلوی است. در پی کناره‌گیری شریف امامی از نخست‌وزیری، شاه در ۱۵ آبان ۱۳۵۷ یک کابینه نظامی به ریاست غلامرضا ازهاری را روی کار آورد. 🔸 کشتار هفدهم شهریور و کشتار دانش‌آموزان در ۱۳ آبان زیر نظر ازهاری انجام شده بود. در دوران حکومت او، مأموران نظامی در بعضی روزنامه‌ها مستقر شدند، کارکنان روزنامه‌ها به اعتصاب کنندگان پیوستند، و اکثر بانک‌های کشور نیز به‌علت اعتصاب کارکنان تعطیل شدند. 🔻 در مدت حضور ازهاری سازمان‌های دولتی عموماً در حال اعتصاب بودند و عملاً فعالیت اداری وجود نداشت و چون روزنامه‌ها هم در حال اعتصاب بودند، فعالیت این کابینه جز درگیری با تظاهرکنندگان و مقابله بی‌نتیجه با شعارهای شبانه در پشت بام‌ها و افزایش کمبودها به‌ویژه نبودن بنزین و سوخت‌های خانگی انعکاسی نداشت. ▫️ نقطه اوج قیام مردم، تظاهرات تاریخی روزهای تاسوعا و عاشورای حسینی (۱۹ و ۲۰ آذر ۱۳۵۷) بود. فشارها سرانجام نتیجه داد و ازهاری در ۲۵ آذر ۱۳۵۷ دچار حمله قلبی شده، سکته کرده و بستری شد؛ و عملاً کارها متوقف شد. وی که ۱۵ روز از ۵۵ روز عمر کابینه‌اش بیمار بود در روز ۱۰ دی ۱۳۵۷ استعفا داد و چند روز بعد از کشور خارج شد. ✾📚 @Dastan 📚✾
مهربانی🌸 حس مشترکی ست بین دو قلب ♥️ یک قلب می‌فرستد و یک قلب می گیرد. و کودکان ماهرترین فرستنده این حس عجیبند.. ✾📚 @Dastan 📚✾
✨﷽✨ ✅ دَیْن علامه طباطبایی به یک زن! فرض کنید دختر یک خانواده ثروتمندی هستید در تبریز. با یک طلبه ساده ازدواج می‌کنید و به‌خاطر ادامه تحصیل همین طلبه ساده راهی نجف میشوید. گرما و غربت شهر نجف را در نظر بگیرید، خدا به شما فرزندی میدهد. بعد این فرزند می میرد! بعد دوباره فرزند میدهد، دوباره در همان بچگی می میرد! دوباره فرزند میدهد دوباره…!! این درحالی ست که فقر گریبانتان را گرفته. در حدی که یکی یکی، اسباب خانه را می‌فروشید؛ حتی رختخواب… ! 🔸همسر همیشه مرا به فکر می‌برد. علامه درباره ایشان گفته بودن: «من نوشتن المیزان را مدیون ایشانم»!! یا: «اگر صبر حیرت انگیز همسرم نبود من نمی‌توانستم ادامه تحصیل بدم» صبر حیرت انگیز... نوشتن المیزان… علامه نه تعارف داشته و نه اغراق می‌کند. علامه در جایی فرموده بودن: «ایشان وقتی در قم رو به حضرت معصومه سلام می‌دادند من جواب خانوم را می‌شنیدم! و همچین هنگامی که زیارت عاشورا می‌خواندند من جواب سلام امام حسین(علیه السلام) را میشنیدم!» 🔸همیشه به جایگاه او حسرت میخورم! با خودم فکر می‌کنم وقتی که داشته خانه را جارو میزده، یا وقتی برای علامه چایی میریخته، می‌دانسته در آسمان ها انقدر معروف است؟! می‌دانسته در پرورش یک مرد بزرگ انقدر موثر است؟ کاش کتابی از زندگی نامه‌اش چاپ شده بود. کاش برای ما کلاس آموزشی میگذاشت... کلاس اخلاق، اخلاص، کلاس مدیریت زندگی در شرایط بحرانی، کلاس چگونه از همسر خود علامه طباطبایی بسازیم؟! کلاس چگونه بدون قلم بدست گرفتن تفسیر المیزان بنویسیم؟ کلاس چگونه باشیم اما نه؟ کلاس چگونه توانستم در اهداف والای همسرم او را در بدترین شرایط یاری دهم؟ث کلاس… همه ی این ها چند واحد میشود؟ چقدر واحد پاس نکرده دارم... ✾📚 @Dastan 📚✾
ســــــلام 😍 صبح پاییزیتون بخیر و شادی 🍁🍂 ✾📚 @Dastan 📚✾
🔆مجازات عبدالله بن سبا امام صادق (علیه السلام ) فرمود: عبدالله بن سبا ادعاى پيامبرى كرد و اظهار مى نمود كه على (ع ) خداست . اين خبر به على (ع ) رسيد، او را احضار كرد، و به او فرمود: درباره تو چنين شنيده ام ، او گفت : آرى در ذهن من چنين القاء شده كه تو خدا هستى ، و من پيغمبر مى باشم . على (ع ) به او فرمود: واى بر تو، شيطان بر تو چيره شده ، مادرت به عزايت بنشيند، از اين عقيده برگرد و توبه كن . او باز نپذيرفت ، على (ع ) سه روز او را زندانى كرد، و توبه اش داد، باز او توبه نكرد. آنگاه على (ع ) او را در آتش افكند و سوزاند. 📚داستان دوستان، جلد دوم، محمد محمدى اشتهاردى ✾📚 @Dastan 📚✾
🔰نجات و هدایت یک مسیحی به خاطر دستگیری کردن از مردم 🟢 در زمان مرحوم والد- مرحوم آیت الله العظمی محمد فاضل لنکرانی- یک روز ظهر که از دفتر خارج شدم، یک آقای خیلی موقرِ کت و شلواری که ساک کوچکی در دستش بود تا من را دید، گفت: با شما کاری دارم، عرض کردم: من خسته‌ام صبح تا حالا دفتر بودم، عصر مجددا برمی‌گردم در خدمتتان هستم. گفت: کار من خیلی ضروری است، خواهش می‌کنم حرفم را بشنوید. برگشتم و گفتم: فرمایش شما چیست؟ گفت: من مسیحی و تکنسینِ نصبِ موتورِ چاه‌های عمیق هستم. الآن برای ۱۵ چاه در کرج قرارداد بسته و روزها آن جا هستم, برای نصب این موتورها. سه شب پیش در عالم رؤیا یک بانویی که روبند برصورتش داشت به من گفتند: صلوات بفرست! گفتم من مسیحی هستم و صلوات، مال مسلمان‌هاست. تا این را ‌گفتم، حضرت ‌رفت. فردا شب هم عین همین قضیه تکرار شد منتهی همراه یک بانوی دیگر، من فهمیدم این بانویی که شب قبل و امشب آمده همین بانویی است که در قم مدفون است، باز هم فرمودند: صلوات بفرست! و من همان جواب را دادم و ایشان رفتند، شب سوم امام خمینی به خوابم آمد و با تشر فرمودند: می‌خواهند هدایتت کنند، متوجه نمی‌شوی؟ گفتم چکار کنم؟ گفتند: برو قم و مسلمان شو، بی‌بی آمده تو را مسلمان کند! آن آقا گفت من در عالم رؤیا آمدم پیش شما شهادتینم را گفتم، الآن هم آمدم بگویم چکار کنم؟ وضع مالی من بسیار عالی است، گفتم: فعلاً شهادتین را بخوان! دو سه روز هم نگهش داشتیم و نماز و برخی احکام ضروری را یادش دادیم. آن روز من به آن مسیحی گفتم تو در زندگی‌ات چه کار کرده‌ای که حضرت این چنین هدایتت فرموده؟ گفت: سرم به کار خودم هست و کاری به کسی ندارم، گفتم نه، یک کاری کرده‌ای. کمی فکر کرد و گفت: من یک کاری انجام می‌دهم که حتی بچه‌هایم هم خبر ندارند، شب‌های شنبه و یکشنبه که تعطیل هستیم، عقب ماشینم را پر از خوار و بار و چای و روغن می‌کنم و می‌روم انتهای حلبی‌آباد تهران و آن را درب خانه‌ها می‌گذارم و می‌روم، گفتم: علت همین است، شما از مردم دستگیری کرده‌ای و خدا هم به وسیله حضرت معصومه از تو دستگیری کرد! ببینید چه چیزی از هدایت بالاتر است، در نمازهایمان می‌خوانیم «اهدنا الصراط المستقیم» باید جلوی ضریح حضرت دو زانو بنشینیم و تضرع کنیم مبادا ۶۰ ساله شویم و یک وقت غیر المغضوب علیهم و لا الضالین باشیم. 📚سیره فرزانگان، عبدالحسن بزرگمهرنیا، نشر سامان دانش، به نقل از: خبرگزاری شفقنا، آیت الله محمد جواد فاضل لنکرانی، ۱۴۰۳/۷/۲۳ ✾📚 @Dastan 📚✾
نوشته روى بال ملخ از امام حسين (علیه السلام ) نقل شده فرمود:من و دو برادرم حسن (ع ) و محمّد حنفيه ، و سه پسر عمويم عبداللّه و قثم و فضل (پسران عباس عموى پيامبر)كنار سفره نشسته بوديم و غذا مى خورديم ، ناگهان ملخى آمد و در ميان سفره افتاد، عبداللّه آن را گرفت و از حسن (ع ) پرسيد:اى آقاى من !بر بال ملخ چه نوشته شده است ؟! امام حسن (ع ) فرمود:از پدرم همين سؤال را پرسيدم ، و او فرمود از جدت رسول خدا (صل الله علیه وآله و سلم ) همين سؤال را پرسيدم ، فرمود:بر بال ملخ نوشته شده : معبودى جز خداى يكتا كه پروردگار و روزى دهنده ملخ است نيست ، من كه خدا هستم هرگاه بخواهم تو (ملخ ) را به عنوان رزق انسانها مى فرستم ، و هرگاه بخواهم تو را به عنوان بلاى آنها مى فرستم . عبداللّه بن عباس برخاست و سر امام حسين (ع ) را بوسيد و سپس گفت : هذا و اللّه من مكنون العلم : سوگند به خدا اين مطلب از اسرار علم است . 📚داستان دوستان، جلد پنجم، محمد محمدى اشتهاردى ✾📚 @Dastan 📚✾
15.68M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🖌 سی تفسیر کوتاه قرآن کریم در بیان رهبر انقلاب 📍قسمت نوزدهم 📚 موضوع: نتیجه توکل به خدا 📖تفسیر آیه ۳ سوره مبارکه طلاق 🗓۱۳۹۶/۰۳/۰۳ ✾📚 @Dastan 📚✾
🌷 🌹 💕 🌷پانزده روز از ازدواج «سعیدی» می‌گذشت؛ اما گویا به او الهام شده بود که باید به جبهه‌ برود. ساعت ۴ بعدازظهر یکی از روزهای بهار، همراه ۱۲ تن از همرزمان در وقت استراحت و در محل خدمت، پایگاهی در منطقه‌ی سیا حومه‌ی بانه‌ی کردستان، مشغول بازی فوتبال بودیم. در همین هنگام دو روستایی به ما نزدیک شده و مشغول سلام و احوال‌پرسی شدند. دو نفر دیگر هم در فاصله‌ی ۲۰۰ ـ ۳۰۰ متری ما مشغول کشاورزی بودند. 🌷آن دو نفر پس از سلام و احوال‌پرسی، به طرف کشاورزان حرکت کردند. دقایقی بعد دیدیم که سفره‌ای را دارند روی زمین پهن می‌کنند، ما به گمان این‌که می‌خواهند عصرانه‌ای بخورند، به این موضوع توجه‌ای نکردیم و دوباره مشغول بازی شدیم، که صدای رگبار اسلحه‌های آن‌ها همه ما را به وحشت انداخت. همه وحشت‌زده روی زمین دراز کشیدیم؛ اما «سعیدی» یک آن از جایش بلند شد و خود را به اسلحه‌خانه رساند و اسلحه‌اش را برداشت. 🌷هر لحظه به تعداد آن‌ها، که از اعضای حزب «کومله» بودند، اضافه می‌شد. «سعیدی» را دیدم که اسلحه به دست، برای نجات ما به سمت‌شان داشت شلیک می‌کرد. نفس ضدانقلاب را بریده بود؛ اما، ناگهان نقش بر زمین شد و افتاد. خودم را هر طور بود بالای سرش رساندم، بدنش سالم بود. سرش را روی زانویم گذاشتم، که یک آن متوجه شدم تیر به دهانش خورده و از پشت سر خارج شده است. 🌹خاطره ای به یاد شهید معزز عین‌الله سعیدی خزان‌آبادی (تولد: ۸ مهر ۱۳۴۲، شهادت: ۲۳ اردیبهشت ۱۳۶۴) : رزمنده دلاور محمد برهانی منبع: سایت نوید شاهد ✾📚 @Dastan 📚✾
🔆راز یک تغییر حجت‌الاسلام والمسلمین حاج شیخ غلامرضا فیروزیان نقل می کند: تابستان سال ۱۳۲۳ در «ونک مستوفی» منبر می‌رفتم. امام جماعت آنجا سید بزرگوارى بود که الان با گذشت چندین دهه، نامش را فراموش کرده‌ام. این سید بزرگوار بین گفتگوهایى که با هم داشتیم، تعریف کرد: که یک روز صدای در منزل بلند شد، وقتی آمدم در را باز کردم، خانمى نیمه‌برهنه و بی‌حجاب و آرایش کرده و دست و سینه باز را مقابل خود دیدم. خواستم درب را ببندم و به او بی‌اعتنائی کنم. فکر کردم همین که در خانه یک روحانی با این قیافه آمده، شاید معایب بی‌حجابی را نمی‌داند و شاید بتوانم نصیحتش کنم. سرم را پایین انداخته و گفتم بفرمائید. داخل اتاق شده نشست و مسئله‌ای در مورد ارث از من سؤال کرد. من گفتم: خانم! من هم از شما می‌خواهم مسئله‌ای بپرسم، اگر جواب دادید من هم جواب می‌دهم. گفت: شما از من؟ گفتم بله. گفت بفرمائید؟ گفتم: شخصی در محلی مشغول غذا خوردن است. غذا هم بسیار خوشمزه و خوشبو است. گرسنه‌ای از کنار او می‌گذرد، پایش از حرکت می‌ایستد، جلوی او می‌نشیند، شاید تعارفش کند، ولی او اعتنا نمی‌کند. شخص گرسنه تقاضای یک لقمه می‌کند، او می‌گوید: غذا متعلق به من است و نمی‌دهم. هر چه التماس می‌کند، او به خوردن ادامه می‌دهد. خانم، این چگونه آدمی است؟ گفت: آن شخص بیرحم، از شمر بدتر است. گفتم: گرسنه دو جور است، یکی گرسنه شکم و دیگری گرسنه شهوت. جوان مجرد و گرسنه شهوت، خانم نیمه‌برهنه و زیبایی را می‌بیند که همه نوع عطرها و آرایش‌های مطبوع دارد. هر چه با او راه می‌رود، شاید خانم توجهی به او بکند و مقدارى روی خوش به او نشان بدهد، جوان به او اعتنا نمی‌کند. جوان اظهار علاقه می‌کند، زن محل نمی‌گذارد، جوان خواهش می‌کند، زن می‌گوید: من نجیبم و حاضر نیستم با تو صحبت کنم. جوان التماس می‌کند، زن توجه نمی‌کند. این خانم چگونه آدمی است؟ خانم فکری کرد و از جا حرکت کرد و از خانه بیرون رفت. فردا درب منزل صدا کرد، رفتم در را باز کردم، دیدم سرهنگی دم در ایستاده و اجازه ورود می‌خواهد. وقتی وارد اتاق شد و نشست، گفت: من شوهر همان خانم دیروزی هستم. وقتی که با او ازدواج کردم، چون خانواده‌ای مذهبی بودیم از او خواستم با حجاب باشد، گفت: بعد از ازدواج. ولی هر آنچه به او گفتم و خواهش کردم، تهدید کردم، زیر بار نرفت. ولی دیروز آمد و از من چادر و پوشش اسلامی خواست. نمی‌دانم شما دیروز به او چه گفتید. ماجرا را به او گفتم. او با خود عبایی آورده بود. به من داد و تشکر کرد و رفت. پیام داستان داستان "راز یک تغییر" که روایتی از یک ماجرای واقعی است، پیام‌های چندلایه‌ و آموزنده‌ای را به مخاطب منتقل می‌کند. پیام‌های اصلی داستان عبارتند از: اهمیت حجاب و عفاف: داستان به روشنی نشان می‌دهد که حجاب و عفاف نه تنها یک واجب و الزام دینی، بلکه یک عامل مهم در حفظ کرامت و ارزش زن است. تغییر نگرش زن در داستان پس از گفتگو با روحانی، نشان از تأثیر عمیق این ارزش‌ها بر زندگی فردی و اجتماعی انسان دارد. خطرات بی‌حجابی: داستان با نشان دادن عواقب بی‌حجابی برای زن و جامعه، اهمیت این موضوع را نشان می دهد. بی‌حجابی نه تنها باعث تحریک شهوت جنسی و ایجاد مشکلات اخلاقی می‌شود، بلکه می‌تواند به روابط خانوادگی نیز آسیب برساند. تأثیر گفتگو و نصیحت: گفتگوی روحانی با زن بی‌حجاب و تأثیر آن بر تغییر نگرش او، نشان از اهمیت گفتگو و نصیحت دلسوزانه و حکیمانه در هدایت افراد به سوی ارزش‌های انسانی و دینی دارد. نقش روحانیت در جامعه: روحانیت در این داستان به عنوان راهنمایی دلسوز و آگاه معرفی می‌شود که با استفاده از حکمت و منطق، می‌تواند افراد را به سمت سعادت هدایت کند. ✾📚 @Dastan 📚✾
📌 وفات "ابن جَزار" طبیب و حکیم شهیر مسلمان 🔹 ابوجعفر احمد بن ابراهیم جزار معروف به ابن جزار، پزشک و مورخ مشهور مغربی است. ابن جزار در شهر قیروان کشور تونس زاده شد. از تاریخ تولد او اطلاعی در دست نیست، اما احتمالا پیش از ۲۸۹ ق متولد شده باشد. پدر و عمویش طبیب بودند. ظاهرا او نیز پزشکی را از آنان و احتمالا نزد استادان دیگر آموخت. 🔻 ابن جزار پیرو یکی از مذاهب تسنن و به احتمال بسیار زیاد مالکی بود. در روزگار ابن جزار در آفریقا مذهب مالکی کاملا رایج بوده است. 🔸 ابن جزار از ویژگی‌های رفتاری برجسته‌ای برخوردار بود. هیچ گاه با بزرگان و وابستگان دولت انس نگرفت. چنان که از عنوان آثار ابن جزار و نقل قول نویسندگان و دانشمندان بعد از او از آن آثار برمی آید، ابن جزار گذشته از پزشکی که در آن مشهور بود، در تاریخ و نیز در مطالعات جغرافیایی و حکمت و فلسفه دستی داشت. ▫️ کثرت آثار او نشان دهنده آن است که وی زندگی عزلت جویانه و فراغتی را که در سایه ثروت خویش داشت، به خدمت علم و تحریر آثاری ارزشمند درآورده بود. او در ۴ جمادی الثانی سال ۳۹۵ قمری دار فانی را وداع گفت. ✾📚 @Dastan 📚✾