eitaa logo
💎 داستان‌ های آموزنده 📚
1.1هزار دنبال‌کننده
104 عکس
28 ویدیو
10 فایل
اگر از کانال خودتون راضی هستید ، ما رو به دوستانتون معرفی کنید🌷 ارتباط با ادمین کانال 🤳 @dastanadmin ⁦✍️⁩ داستان های آموزنده
مشاهده در ایتا
دانلود
☘ چهار سفارش خداوند به حضرت موسی علیه‌السلام ☘ ✅ امیرالمؤمنین علی علیه السلام: خداوند تبارک و تعالی به حضرت موسی(ع) چنین وحی کرد: ای موسی چهار سفارش به تو دارم: 🔸 تا زمانی‌که مطمئن نیستی گناهانت آمرزیده شده به عیوب دیگران مشغول مشو. 🔸 تا زمانی که مطمئن نیستی گنج های من تمام شده در مورد روزی خود اندوهگین مباش. 🔸 تا زمانی که از زوال پادشاهی من اطمینان نداری به کسی جز من امید مبند. 🔸 تا زمانی که مطمئن نیستی شیطان مرده، از مکر او ایمن مباش. 📚 خصال شیخ صدوق/ج۱/ص۲۱۷ 📚 @dastan_amoozandeh 📚
هارون الرشيد درخواست نمود کسی را برای قضاوت در بغداد انتخاب نمایید اطرافیان او همه با هم گفتند عادل تر از سراغ نداریم او را انتخاب نمایید خلیفه دستور داد بهلول را نزد او بیاورند بعد از دیدار با بهلول به او پیشنهاد قاضی شدن در بغداد را داد بهلول گفت : من شایسته این مقام نیستم و صلاحیت انجام چنین کاری را ندارم هارون الرشید گفت : تمام بزرگان بغداد تو را انتخاب کرده اند چگونه است که تو قبول نمی کنی ! بهلول جواب داد : من از اوضاع و احوال خودم بیشتر اطلاع دارم و این سخن یا راست است یا دروغ اگر راست است که من به دلیلی که گفتم شایسته این مقام نیستم و اگر هم دروغ باشد که شخص دروغگو صلاحیت قضاوت کردن ندارد ! هارون الرشید اصرار فراوان کرد و بهلول در خواست کرد یک روز به او مهلت دهند تا فکر کند فردا صبح اول طلوع بهلول بر چوبی نشست و در خیابان ها فریاد می زد اسبم رم کرده بروید کنار تا زیر سمش گرفتار نشده اید مردم گفتند : بهلول دیوانه شده است ! خبر دیوانگی بهلول به خلیفه عباسی رسید ! هارون الرشید لبخند تلخی زد و گفت : او دیوانه نشده است او بخاطر حفظ دینش از دست ما فرار کرده تا در حقوق مردم دخالتی نداشته باشد ! حتی زمانی که از غذای خلیفه برای او می آورند می گفت : این غذا را به سگ ها بدهید بخورند حتی اگر آنها هم بفهمند مال خلیفه است نخواهند خورد ! 📚 @dastan_amoozandeh 📚
🌷روزی مرحوم کاشی مشغول وضوگرفتن بودند.. که شخصی باعجله آمد، وضو گرفت و به داخل اتاق رفت و به نماز ایستاد... 💫با توجه با این که مرحوم کاشی خیلی بادقت وضو می گرفت و همه آداب و ادعیه ی وضو را بجا می آورد؛ قبل از اينكه وضوی آخوند تمام شود، آن شخص نماز ظهر و عصر خود را هم خوانده بود...! به هنگام خروج، با مرحوم کاشی رو به رو شد. ایشان پرسیدند: چه کار می کردی؟ .... گفت: هیچ. 🍃فرمود: تو هیچ کار نمی کردی!؟ گفت: نه! (می دانست که اگر بگوید نماز می خواندم، کار بیخ پیدا می کند)! آقا فرمود: مگر تو نماز نمی خواندی!؟ گفت: نه! آقا فرمود: من خودم دیدم داشتی نماز می خواندی...! 🌀گفت: نه آقا اشتباه دیدید! سؤال کردند: پس چه کار می کردی؟ گفت: فقط آمده بودم به خدا بگویم من یاغی نیستم، همین! 💯این جمله در مرحوم کاشی (رحمة الله عليه) خیلی تأثیر گذاشت... تا مدت ها هر وقت از احوال مرحوم کاشی می پرسیدند، ایشان با حال خاص می فرمود: من یاغی نیستم 💠خدایا ما خودمون هم می دونیم که عبادتی در شان خدایی تو نکردیم... نماز و روزه مان اصلاً جایی دستش بند نیست!... فقط اومدیم بگیم که: خدایا ما یاغی نیستیم.... بنده ایم.... اگه اشتباهی کردیم مال جهلمون بوده..... لطفا همین جمله را از ما قبول کن. 📚 @dastan_amoozandeh 📚
♨️ عابدى كه گرفتار كيفر مردم شد!!! خداوند در گذشته ، دو فرشته فرستاد تا اهل شهرى را هلاك كنند هنگامى كه دو ملك براى انجام ماموريت به آن شهر رسيدند، به مرد عابدى برخوردند كه در دل شب ايستاده و با گريه و زارى عبادت مى كند. 🔸 يكى از فرشته ها به ديگرى گفت : اين مرد را مى بينى ! كه چگونه گريه و زارى مى كند؟ آيا او را نيز هلاك كنيم ؟ 🔹 فرشته ديگر گفت : آرى ، من ماءموريت خويش را انجام مى دهم ! ملك گفت : من درباره اين مرد بايد دوباره با خداوند مذاكره كنم . 🌀 پس از بيان حال عابد، خداوند به او وحى فرستاد، اين عابد را نيز با ديگران هلاك كن كه تاكنون به خاطر من ، خشم ، چهره او را در مقابل گناهكاران دگرگون نساخته است . 📚بحار : ج 100، ص 83. 📚 @Dastan_amoozandeh 📚
🔴 بى تابى در سوگ عزيزان يكى از قاضى هاى بنى اسرائيل پسرى داشت كه زياد مورد علاقه او بود. ناگاه پسر مريض شد و مرد. قاضى از اين پيشامد سخت ناراحت شد و صدايش به ناله و گريه بلند گرديد. 🔰 دو فرشته براى پند و نصيحت به نزد قاضى آمده و شكايتى را عليه يكديگر مطرح كردند. يكى گفت : 🐑 اين مرد با گوسفندان ، زراعتم را لگدكوب كرده و آن را از بين برده است . ديگرى گفت : 🗻 او زراعتش را ما بين كوه و رودخانه كاشته بود، راه عبور برايم نبود، چاره اى نداشتم جز آن كه گوسفندان را از زراعت ايشان عبور دهم . ✅ قاضى رو به صاحب زراعت نموده و گفت : تو آن وقت كه زراعت را بين كوه و رودخانه مى كاشتى ، مى بايست بدانى چون زمين زراعت راه مردم است . در معرض خطر خواهد بود. بنابراين نبايد از صاحب گوسفند شكايت داشته باشى ! صاحب زراعت در پاسخ قاضى گفت : ⁉️ شما نيز آن وقت كه پسرت به دنيا آمد بايد بدانى در مسير مرگ قرار دارد، ديگر چرا ناله و گريه در مرگ فرزندت مى كنى ؟ 💡 قاضى فورى متوجه شد اين صحنه براى پند و آگاهى او بوده . از آن لحظه گريه و ناله را قطع كرد و مشغول انجام وظيفه خود گرديد. 📕 بحار : ج 82، ص 155 📚 @Dastan_amoozandeh 📚
💠 خدمت پدر مرد كارگرى (در نجف اشرف ) بود كه پدر پيرى داشت ، در خدمت گذارى او هيچ گونه كوتاهى نمى كرد، تا آنجا كه آفتابه مستراح پدرش را خود مى برد و منتظر مى ماند تا خارج شود و او را به منزل برساند. 🌙 او هميشه در خدمت پدر بود، جز شبهاى چهارشنبه كه به مسجد سهله مى رفت و در آن شبها به خاطر اعمال مسجد سهله و شب زنده دارى در مسجد نمى توانست در خدمت پدر باشد. ولى پس از مدتى ترك كرد و به مسجد سهله نرفت . ⁉️ از او پرسيدند: چرا رفتن به مسجد سهله را ترك نمودى ؟ در پاسخ گفت : چهل شب چهارشنبه به آنجا رفتم ، آخرين شب چهارشنبه بود، نتوانستم بعد از ظهر زود حركت كنم ، نزديكى هاى غروب به راه افتادم ، مختصر راه رفته بودم ، شب شد و من تنها به راه خود ادامه دادم . يك سوم راه مانده بود و هوا هم بسيار تاريك بود. ناگاه عربى را ديدم در حالى كه بر اسب سوار است به سوى من مى آيد، با خود گفتم : اين مرد راهزن است ، حتما مرا برهنه مى كند 🔸 همين كه به من رسيد با زبان عربى شروع به صحبت نمود و گفت : كجا مى روى ؟ گفتم :مسجد سهله مى روم . فرمود: همراه تو چيز خوردنى هست ؟ گفتم : نه . فرمود: دست خود را در جيب كن ! گفتم : در جيبم چيزى نيست . بار ديگر با تندى اين سخن را تكرار كرد. من دست خود را در جيب كردم ، ديدم مقدارى كشمش توى جيبم هست كه براى بچه ها خريده بودم و در خاطرم نبود. 🌸 آنگاه فرمود: اوصيك بالعود: پدر پيرت را به تو سفارش مى كنم . (عرب بيابانى پدر پير را عود مى گويد.) اين جمله را سه بار تكرار كرد. سپس از نظرم ناپديد شد، فهميدم او حضرت مهدى است و راضى نيست خدمت پدرم را حتى در شبهاى چهارشنبه نيز ترك بنمايم . از اين جهت ديگر به مسجد سهله نرفتم و آن عبادتها را ترك نمودم . 📚 بحار : ج 53، ص 246. 🌐 @Dastan_amoozandeh
🚘 وقتی یه ماشین از یه شرکتی میخری اگه خراب بشه فقط به تعمیرگاه مُجاز همون شرکت مراجعه میکنی.میشه بپرسم چرا؟! چون خودشون ساختن، هم قطعاتش رو دارن و هم به همه‌ی جزئیات ماشین اشراف دارند حالا خدا ما رو خلق کرده از ضعف‌ها و قوت‌های💪ما خبر داره و خوب می‌دونه با چی آروم میشیم 📣 حالا همین خدا میگه: آرامش تو در اینه که به یاد منِ خدا باشی❤️ هرچه بیشتر یادم کنی👈آرامش بیشتر داری 🦋أَلَا بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ* آگاه باشید، تنها با یاد خدا دلها آرامش می‌یابد! سوره رعد 28🌼 🆔 @Dastan_amoozandeh
🍵 کاسه چوبی 👨‍🦳 پيرمردي ضعيف و رنجور تصميم گرفت با پسر و عروس و نوه ي چهارساله اش زندگي کند. دستان پيرمرد مي لرزيد،چشمانش تار شده بود و گام هايش مردد و لرزان بود. اعضاي خانواده هر شب براي خوردن شام دور هم جمع مي شدند اما دستان لرزان پدربزرگ و ضعف چشمانش خوردن غذا را تقريبا برايش مشکل مي ساخت. نخود فرنگي ها از توي قاشقش قل مي خوردند و روي زمين مي ريختند، يا وقتي ليوان را مي گرفت غالبا شير از داخل آن به روي روميزي مي ريخت. پسر و عروسش از آن همه ريخت و پاش کلافه شدند. 👨‍🦱 پسر گفت: «بايد فکري براي پدربزرگ کرد. به قدر کافي ريختن شير و غذا خوردن پر سر و صدا و ريختن غذا بر روي زمين را تحمل کرده ام. پس زن و شوهر براي پيرمرد، در گوشه اي از اتاق ميز کوچکي قرار دادند. در آنجا پيرمرد به تنهايي غذايش را مي خورد، در حالي که ساير اعضاي خانواده سر ميز از غذايشان لذت مي بردند و از آنجا که پيرمرد يکي دو ظرف را شکسته بود حالا در کاسه اي چوبي به او غذا مي دادند.  🔸 گهگاه آنها چشمشان به پيرمرد مي افتاد و آن وقت متوجه مي شدند هم چنان که در تنهايي غذايش را مي خورد چشمانش پر از اشک است. اما تنها چيزي که اين پسر و عروس به زبان مي آوردند تذکرهاي تند و گزنده اي بود که موقع افتادن چنگال يا ريختن غذا به او مي دادند. 👦 اما کودک چهارساله شان در سکوت شاهد تمام آن رفتارها بود. يک شب قبل از شام مرد جوان پسرش را سرگرم بازي با تکه هاي چوبي ديد که روي زمين ريخته بود. با مهرباني از او پرسيد: «پسرم، داري چي مي سازي؟» پسرک هم با ملايمت جواب داد: «يک کاسه چوبي کوچک، تا وقتي بزرگ شدم با اون به تو و مامان غذا بدهم.» و بعد لبخندي زد و به کارش ادامه داد. 💢 اين سخن کودک آن چنان پدر و مادرش را تکان داد که زبانشان بند آمد و سپس اشک از چشمانشان جاري شد. آن شب مرد جوان دست پدر را گرفت و با مهرباني او را به سمت ميز شام برد. قدرت درک کودکان فوق العاده است. چشمان آنها پيوسته در حال مشاهده، گوشهايشان در حال شنيدن و ذهنشان در حال پردازش پيام هاي دريافت شده است. اگر ببينند که ما صبورانه فضاي شادي را براي خانواده تدارک مي بينيم، اين نگرش را الگوي زندگي شان قرار مي دهند. 🆔 @dastan_amoozandeh
دوستان امام.mp3
2.66M
♨️تاجر پولدار و سفر به مشهد! 🎙حجت الاسلام 📚 @Dastan_amoozandeh 📚
🪡 حال دوزندگان ، در قيامت بعضى از محدّثين و مورّخين آورده اند: روزى اميرالمؤ منين علىّ بن ابى طالب صلوات اللّه و سلامه عليه ، در بازار شهر كوفه ، عبورش به يك مغازه خيّاطى افتاد. 🧵🧶🧵🧶 حضرت علىّ سلام اللّه عليه جلوى مغازه خيّاط آمد و ضمن فرمايشاتى ، خيّاط را به سفارشاتى چند توصيه نمود: سعى در دوختن لباس ها از نخ محكم و سالم استفاده كنى ، درز پارچه ها و لباس ها را دقيق و كامل بدوز؛ و كوك ها و بخيه ها نيز نزديك يكديگر و ريز باشد. سپس حضرت در ادامه فرمايشات خود چنين اظهار داشت : روزى در محضر رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله بودم ، از آن حضرت شنيدم كه فرمود: دوزندگانى كه در كار خود دقّت كافى نداشته باشند؛ و به امانات و پارچه هاى مردم خيانت كنند، روز قيامت در حالى محشور مى شوند كه نوعى از همان پارچه هائى را كه دوخته و در آن خيانت كرده اند، خواهند پوشيد و مورد عذاب و عقاب الهى قرار مى گردند🔥 بعد از آن حضرت امير عليه السلام به خيّاط فرمود: سعى كن پارچه ها را كمتر تكّه تكّه كنى ، و حتّى الا مكان تمام آن پارچه مورد استفاده قرار گيرد، و چنانچه تكّه هائى از پارچه اضافه ماند و مورد استفاده قرار نگرفت ، هر چند ناچيز و بى ارزش باشد دور ريخته نشود؛ بلكه به صاحبش تحويل داده شود. 📔 تنبيه الخواطر ونزهة النّواظر: ج 1، ص 50. 📚 @Dastan_amoozandeh 📚
10.13M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥روایت آیت‌الله بهجت (ره) از ماجرای تشرف یک نجار محضر ارواحنافداه 📚 @Dastan_amoozandeh 📚
💢 به اندازه آب خوردن مرحوم فَشَندی می‌گوید: ‌در مسجد ... اعمال را به جا آورده بودم و با همسرم می‌آمدم. دیدم آقایی نورانی داخل صحن شده‌ و قصد دارند به طرف مسجد بروند. با خود گفتم: این سیّد نورانی در این هوای گرم تابستان از راه رسیده و تشنه است. ‌ظرف آبی به دست ایشان دادم. پس از آشامیدن، ظرف آب را پس دادند. ‌گفتم آقا، شما دعا کنید و فرج (عج) را از خدا بخواهید تا امر نزدیک شود. ‌فرمودند: شیعیانِ ما به اندازه‌ی آب‌خوردنی ما را نمی‌خواهند! اگر ما را بخواهند، دعا می‌کنند و فرج ما می‌رسد. ‌ 📚شیفتگان حضرت مهدی(عج)، جلد۱، صفحه۱۵۵ 🆔 @Dastan_amoozandeh