هدایت شده از کامران صاحبی روانشناس دینی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.
#حجاب_قانون_خدا
بشنویم صحبت های سرباز کوچک امام زمان
رو که حاضره جان بده اما قانون خدا رو نه.
🌷قرار نیست که اگر ۲ تا تیر از تفنگ اومد، من #قانون_خدا رو زیر پا بگذارم...
اینجوری بچه هامون رو دینی تربیت کنیم
. ┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈
✒ کامران صاحبی | روانشناس دینی
https://eitaa.com/joinchat/932249763C5c3c99a941
.
#داستان_ریحانه
قسمت ششم
میدونستم اگر مجبورش کنم به همین مدرسه بره آیندهاش تباه میشه . دیر یا زود همرنگ همین بچهها میشه چارهای نداشتم جز اینکه برم درِ خونه اهل بیت و از اونا کمک بخوام...
شروع کردم به دعای توسل خوندن
تا ۴۰ روز دعای توسل خوندم
نماز امام زمان خوندم
دعای ۲۵ صحیفه سجادیه خوندم
به امام زمان گفتم:" آقا جان این دختر از اول مال خودت بوده، همیشه سرباز خودت بوده و هست، خودت پرورشش بده، خودت سربازت رو حفظ کن، خودت تربیتش کن، خودت تو این دوره و زمانه حفظش کن، من بیشتر از این کاری از دستم بر نمیاد، بقیهاش با خودت."
چند روز بعد از مهد قرآنی که ریحانه میرفت تماس گرفتند:
_ بله بفرمایید
_ سلام مامان ریحانه! مدیر مهد قرآن هستم. ببخشید بد موقع که مزاحم نشدم؟
_ نه خواهش میکنم ..بفرمایید..
_ راستش چند روزی بود که تو فکر ریحانه جون بودم. خواستم ازتون بپرسم کدام مدرسه ثبت نامش کردید؟
_ یک مدرسه دولتی اسمشو نوشتم.
_ عجب! راستش رو بخواهید من تو این مدت یه پیگیری کردم دیدم شعبه ۸ دبستان دارالقرآن، نزدیک منزل شماست. در طی تماسی که باهاشون داشتم، فهمیدم هنوز جا دارند. من خیلی تعریف دختر شما را کردم. بهشون گفتم که نخبه قرآنی هست. اونا هم گفتن که اگر شما مایل باشید میتونید به عنوان عضو افتخاری اونجا ثبت نامش کنید. عضو افتخاری یه چیزی شبیه بورسیه است .یعنی هیچ هزینهای از شما دریافت نمیشه. میتونید ۸ سال تمام دخترتون رو اونجا با خیال راحت بفرستید....میدونید که از لحاظ اخلاقی هم دختران قرآنی خیلی عالی هستند.
از چیزی که مدیر مهد قرآن بهم گفت دهانم باز مونده بود... فقط تونستم با چشمانی اشکبار سر به سجده بگذارم و خدا را به خاطر لطف بیکرانش شکر کنم....
کانال داستان های آسمانی
https://eitaa.com/dastan_asemani
#طنزیمات_جبهه😂
فرمانده با شور و حرارت مشغول صحبت بود، وظایف را تقسیم می کرد و گروه ها یکی یکی توجیه می شدند.یک دفعه یادش آمد باید خبری را به قرارگاه برساند . سرش را چرخاند ؛ پسر بچه ای بسیجی را توی جمع دید و گفت : (( تو پاشو با اون موتور سریع برو عقب این پیغام رو بده ))
پسر بچه بلند شد . خواست بگوید موتور سواری بلد نیستم ،ولی فرمانده آنقدر با ابهت گفته بود که نتوانست . دوید سمت موتور ،موتور را توی دست گرفت و شروع کرد به دویدن. صدای خنده همه رزمنده ها بلند شد.
#هفته_دفاع_مقدس
❄️@dastan_asemani
#داستان_ریحانه
قسمت هفتم
ریحانه مقطع ابتدایی را سپری کرد در حالی که هم از نظر علمی و هم از نظر اخلاقی زبانزد خاص و عام بود.
حافظ قرآن بودنش باعث شد که در بسیاری از مجامع قرآنی داخلی و خارجی دعوتش کنند و او با کمال میل و بدون ذره ای غرور و تکبر میپذیرفت.
در مجامع قرآنی که در کشورهای دیگر میرفت، با حجاب کامل چادر حاضر میشد. با این سن کم، چنان قرآن را از حفظ میخواند و ترجمه و تفسیر میکرد، که همگان را به شگفت وا میداشت.
روزی در یکی از همین مجامع قرآنی خارج از کشور، یک عالم وهابی به سراغ ریحانه آمد. از او خواست تا آیه تطهیر را تلاوت کند.
ریحانه تلاوت کرد:" انما یرید الله ليذهب عنکم الرجس اهل البیت و یطهرکم تطهیرا"
_ آفرین دخترم! حالا از شما میخواهم ترجمهاش را بفرمایید.
_ همانا خداوند اراده کرده است که هرگونه پلیدی و ناپاکی را از ساحت مقدس شما اهل بیت دور کند و شما را پاک و طاهر گرداند.
_ دخترم ترجمه را درست نگفتی...
_ کجا را درست نگفتم آقا؟
_ منظور از عنکم چیست؟
_ منظور، اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام است.
_ اشتباه است. عنکم در اینجا منظور، زنان پیامبر است، که خداوند اراده کرده است تا آنها را از ناپاکی دور کند.
_نه آقا .....اشتباه میکنید.... عنکم یعنی از شما (مردان)، یا جمعی که حداقل یک نفر از آنها مرد باشند. زنان پیامبر که همگی زن هستند و باید از ضمیر کُنّ استفاده میکرد. شما به قبل و بعد آیه توجه بفرمایید. آیات قبلی که همگی خطاب به زنان پیامبر است، همگی از ضمیر جمع مونث استفاده کرده اما به این آیه که میرسد هم ضمیر تغییر میکند و هم لحن آیات عوض میشود. در آیات قبلی لحن توبیخی بود :(و قَرنَ فی بیوتکن) (درخانههایتان بمانید) (ولا تبرَجنَ) (خودآرایی و خودنمایی نکنید). به این آیه که میرسد، لحن عوض میشود و تقدیس را نشان میدهد.
عالم وهابی از صحبتهای ریحانه شگفت زده شده بود. این همه علم و معرفت از دخترکی با این جثه کوچک بعید به نظر میرسید.
خم شد و دست ریحانه را از روی چادر بوسید و در حالی که بغضی در گلو و چشمانی پر از اشک داشت، آرام گفت:" خوشا به حال شیعیان که چنین فرزندانی دارند. تو مایه فخر شیعهای فرزندم."....
کانال داستان های آسمانی
https://eitaa.com/dastan_asemani
#تربیت_کودک
پول توجیبی
پول تو جيبی از بسياری از قشقرقها و زياده خواهیهای كودک جلوگيری ميكند، به او #اعتماد_به_نفس میدهد و باعث بالا رفتن سطح #مسؤولیت_پذیری در کودک می شود.
پول تو جيبی به پولی اطلاق میشود كه كودک میتواند با آن خريد روزانه (تنقلات) خود را انجام دهد. والدين ابتدا پول توجيبی را روزانه، سپس هفتگی، بعد هر پانزده روز و در نهایت، ابتدای هر ماه به كودک ميدهند.
پول تو جیبی، یکی از ابزارهای مسؤولیت پذیر کردن کودک است.
❄️@dastan_asemani
#تربیت_کودک
⚠️ کودکتان نباید اینها را بشنود!
«چرا نمیتونی شبیه... باشی؟!»
این کاملا واضح است که کوچولوی شما نمیتواند شبیه هیچکس دیگری باشد. هیچ کدام از ما نمیتوانیم. میتوانیم؟!
کم ارزش کردن فرزندتان به او کمک نمیکند تا احساس بهتری داشته باشد. با مقایسه کردن کوچولویتان با یک کودک دیگر او احساس میکند در مرتبه پایینتری قرار گرفته و این راه مناسبی برای مجبور کردن او به انجام فعالیتی خاص نیست. وقتی کودک خودش را پایینتر از دیگری حس کند روحیهاش را میبازد بنابراین باید نقاط قوت و ضعف کودکتان را بپذیرید.
❄️@dastan_asemani
#داستان_ریحانه
قسمت هشتم
وقتی به ایران برگشتیم، ریحانه تصمیم گرفت تفاسیر بیشتری از قرآن را مطالعه کند. حتی تفاسیر اهل سنت را هم بخواند.
برای همین یک دور تفسیر المیزان را برایش خریدم و تفسیری که رشیدرضا عالم اهل تسنن نوشته است را تهیه کردم.
گفت میخواهم مطالب دیگری را هم که به دردم میخورد و ممکن است در مباحثات لازم داشته باشم، مطالعه کنم. من هم یک دور الغدیر علامه امینی را برایش تهیه کردم.
اصلاً انتظار نداشتم این کتاب را بخواند چون خودم در جوانی میخواستم یک دور آن را بخوانم؛ آنقدر برایم سنگین بود که نتوانستم. حالا ریحانه با این سن کم میخواست بخواند...
پیش خودم گفتم چند صفحهاش را که خواند، میگذارد کنار. اما با کمال تعجب دیدم شبها تا صبح بیدار میماند و الغدیر را میخواند... سه دور این کتاب را خواند.....
از خودم خجالت کشیدم....
مطالعات ریحانه به ایام کنکور رسید. هر چقدر من تلاش میکردم که ریحانه مطالعات غیر درسی را رها کند و درسش را بخواند تا در کنکور رتبه خوبی به دست بیاورد و رشته خوبی قبول شود ، گوشش بدهکار نبود...
می گفت این مطالعاتم از درس و کنکور واجبتر است. در کنکور اگر موفق نشدم، سال بعد و سالهای بعد هم هست. ..اما اگر در امتحان زندگی موفق نشوم، برای همیشه شکست خواهم خورد....
اعتراف میکنم که در مقابل ریحانه خیلی کوچک بودم.
روح بزرگ و والای ریحانه چیزهایی را درک میکرد که من از درک آنها عاجز بودم.
نور خدا به قلب او تابیده بود و مشمول عنایت اهل بیت شده بود. امام زمان او را برای خود تربیت کرده بود و من نباید مانع اهداف بلند و همت والای او میشدم...
کانال داستان های آسمانی
https://eitaa.com/dastan_asemani
❖حجاب یعنی همین دقت در برخورد
کـــــه آلوده نشوی و آلـــــوده نسازی ...
#ریحانه 🌱
❄️@dastan_asemani
#تربیت_کودک
"مادر مذهبی" فردی هستش که:
به قدر اقتضا روضه میره ولی به حد اعلا بچههاشو کتابخونه میبره!
مادرِ مذهبی در کنار مناسک مذهبی با دختر و پسر نوجوانش کافیشاپ میره و نمیزاره دختر یا پسرش اولین تجربه کافیشاپش رو با فرد دیگه ای داشته باشه!
مادر مذهبی طوری با کتاب اُنس داره که هر جا میشینه یا استراحت میکنه یک کتاب اطرافش پیدا میشه!
مادر مذهبی شیک پوشه و ظاهری آراسته داره تا ذهنیتی مناسب از زنِ محجبه در ذهن دخترش نقش ببنده!
مادرِ مذهبی وجودش رو وقف فرزندانش نمیکنه و بلکه در کنار فرزندپروری به رشد و پیشرفت خودش و رسیدگی به علایقش اهمیت میده!
مادر مذهبی در برخورد با نامحرم ،مغرور و با حجب و حیاست ولی برای همسرش کُلی جذابیت و فانتزی های عاطفی و جنسی داره!
به ندرت از یک مادرِ مذهبی "نصیحت" و "سرزنش"میشنوید.
مادری هستش که میشه حرف دلت رو زد بدون اینکه نگران قِشقِرِق کردن و قضاوتش باشید
❄️@dastan_asemani
#داستان_ریحانه
قسمت نهم
در همین ایام بود که نامهای به دستمان رسید. روی قسمت آدرس فرستنده نوشته شده بود: از عربستان....
چون از این نامهها و دعوتنامهها زیاد برای ریحانه میآمد، توجهی نکردم و گذاشتم روی میز ریحانه تا خودش بیاید و باز کند.
وقتی ریحانه آمد و نامه را باز کرد، اشک شوق از چشمانش جاری شد.
با تعجب پرسیدم: چه شده؟
_ مامان میدانی این نامه از طرف کیست؟!
_ فقط میدانم از عربستان است.... اما یادم نمیآید که تو دوست عرب داشتی!!!
خندهای کرد و گفت: مامان یادت هست آن سال که در یک مجمع قرآنی رفته بودیم، یک عالم وهابی آمد و با من در مورد آیه تطهیر بحث کرد؟
_ آهان حالا یادم آمد همان که دستت را از روی چادر بوسید؟
_ بله .
در نامهاش نوشته :"بعد از آنکه با شما دیدار کردم، خیلی تحت تاثیر قرار گرفتم. پیش خودم گفتم اگر شیعه حق نبود، فرزندانی این چنین محکم و استوار و عالم پرورش نمیداد... تصمیم گرفت در مورد مذهب شیعه تحقیق کنم. کتابهای زیادی مطالعه کردم و با عالمان شیعه بحث کردم. تا اینکه سرانجام به حقانیت شیعه پی بردم و شیعه شدم. از شما خواهر بزرگوارم بسیار سپاسگزارم که مرا در مسیر اهل بیت راهنمایی کردید. برای قدردانی از شما، شما و خانوادهتان را دعوت میکنم به منزل من که در شهر مکه است، بیایید و یک سفر حج مهمان من باشید" ...
وقتی ریحانه نامه را تمام کرد، هر دو پریدیم تو بغل همدیگر و سر تا پای همدیگر رو بوسه باران کردیم... باورم نمیشد دخترم در این سن کم حاجیه خانم شود....!!! چقدر دختر با برکتی!!!!..... برکت از این بیشتر که یک دختر نه تنها خودش در این سن و سال حاجی شود، بلکه به برکت وجود او، پدر و مادرش هم حاجی شوند!!....
هیچ گاه در مخیلهام نمیگنجید که او باعث و بانی سفر حج من و پدرش شود.
باورم نمیشد. فقط میتوانستم خدا را شکر کنم از بابت داشتن چنین دختری...
زبانم قاصر است و قلمم ناتوان از توصیف حال و هوای آن لحظات ....فقط میتوانستم سر به سجده بگذارم و تا آخر عمر سر از این سجده شکر برندارم....
کانال داستان های آسمانی
https://eitaa.com/dastan_asemani
#تربیت_کودک
آیا میدانستید فرزندانمان #درس_نخون_و_تنبل نیستند!
💢 شاید بارها با خود زمزمه کرده اید : این بچه سر به هواست... تنبله ... از درس فراریه ... کاش اینم مثل پسرخالش بود... و ...
🚫 لحظه ای تأمل کنید... کودک شما هر چند که بسیار هم باهوش است اما احتمال دارد که 👇
✔️ در عملکردهای اجرایی مشکل داشته باشد:
▫️نمیتواند متمرکز شود.
▫️حواسش به راحتی پرت می شود.
▫️زود فراموش می کند و به راحتی به یاد نمی آورد.
▫️زود خسته می شود.
▫️به آنچه می بیند و یا می شنود به درستی دقت نمیکند.
✔️ و یا دچار اشکالات رفتاری و ارتباطی باشد:
▫️دچار اضطراب می شود، نگران و بیقرار است.
▫️ قوانین برای او معنی ندارد و آنها را رعایت نمی کند.
▫️ نشستن سر کلاس برایش سخت است.
▫️ نمی تواند برنامه ریزی کند.
▫️ دچار بی انگیزگی است.
▫️ با همسالان خود در مدرسه ارتباط مناسبی ندارد.
⭕️ بنابراین به کودک خود برچسب تنبلی نزنید و از طریق ارزیابی صحیح و جامع، مشکلات او را شناسایی و جهت رفع به موقع آنها، تلاش نمایید.
❄️@dastan_asemani
#تربیت_کودک
❌ گفتار و رفتار دوگانه شما؛ کودک را گیج و سردرگم میکند.
↩️ مثلا یک شب به کودک بگوییم باید دیگه در اتاق خواب خودت بخوابی.
چند شب بعد بگوییم: اشکالی نداره روی تخت ما بخوابی!!
↩️ یا یک روز بگوییم دیگه اجازه نداری بیشتر از یک ساعت با کامپیوتر کار کنی.
و یک روز که کار داریم بگوییم: امروز هر چقدر خواستی با کامپیوتر بازی کن!
↩️ به کودک بگوییم نمیشه روی صندلی جلوی اتومبیل بشینی. یک روز که مجبوریم بگوییم تو کوچکی بیا صندلی جلو تا عقب ماشین، جا تنگ نباشه!!
یا اینجا پلیس نیست، بیا جلو بشین!
⚠️ با این رفتار و گفتار چندگانه ما 👇👇👇
⭕️ کودک متوجه عدم قاطعیت ما میشود.
⭕️ بچه گیج و سردرگم میشه.
⭕️ سبب اضطراب فرزندمان میشه.
زیرا نمیداند کدام حرف ما همیشگی است، و نمیتواند روی حرفهای ما حساب کند.
❄️@dastan_asemani
سلام و عرض ادب
ضمن خوش آمدگویی به دوستان جدید
برای خواندن ابتدای داستان ریحانه به اینجا بروید
#داستان_ریحانه
قسمت دهم
بعد از سفر حج، مراجعات و دعوتها از ریحانه خیلی زیاد شد. به حدی که مجبور میشد بعضیها را رد کند. چون در این سفر، ریحانه با اشخاص زیادی مناظره میکرد و در اغلب مناظرات، حقانیت شیعه و جایگاه برحق امیرالمومنین را به اثبات میرساند.
در بسیاری از جلسات، بعضی از افراد در پایان جلسه میآمدند و اقرار به حقانیت شیعه میکردند و شیعه میشدند و از ریحانه میخواستند تا آنها را بیشتر راهنمایی کند و منابع بیشتری با آنها معرفی کند .
آنچه بیشتر از همه چیز آنان را به تعجب وا میداشت، این بود که این کلمات از دهان یک دختر ۱۷_ ۱۸ ساله خارج میشد. در حالی که در طرف مقابل، علمایی بودند که شاید ۷۰ یا ۸۰ سال سن داشتند....
آنها در مقابل ریحانه اظهار خضوع میکردند...
جلسات متعدد ریحانه با اشخاص و گروههای مختلف و سفرهای متعدد و طولانی او باعث شده بود که فرصت درس خواندن نداشته باشد. به همین دلیل نتوانست در کنکور امسال شرکت کند. من از این بابت بسیار ناراحت بودم. چون نمیخواستم از هم سن و سالانش عقب بماند. اما چیزی به رویش نمیآوردم تا یک وقت تمرکزش در مباحثات و مناظرات به هم نخورد.
یک روز آمد کنار من نشست. مرا در آغوش گرفت و دستانم را بوسید و گفت: مادر جان... میدانم ناراحتی... مرا ببخش که مثل هم سن و سالانم نیستم .ببخش که مانند آنها در کنکور شرکت نکردم و از درسهایم عقب افتادم.
_ دخترم ....عزیزدلم... من از اینکه تو مثل همسن و سالانت در پی بازی گوشی و کارهای بیهوده نیستی خوشحالم اما نگران آیندهات هستم. الان وقت درس خواندن و دانشگاه رفتن توست. اگر به کارهای حاشیهای بپردازی، ۱۰ سال دیگر همه دوستانت دکتر و مهندس شدهاند و تو فقط یک دیپلمه باقی ماندهای!!
لبخند مهربانانهای زد و گفت: الهی قربونت برم مادر.... دین متن اصلی زندگی ماست.... درس و دانشگاه حاشیه است... مامانم... عزیز دلم... راضی باش به آنچه که خدا برایمان مقدر میکند...
کانال داستان های آسمانی
https://eitaa.com/dastan_asemani
#تربیت_کودک
هرگز، هرررگز دختر بچههاتون رو آرایش نکنین!
اینکار حمله به حریم کودکیه؛ زیبایی طبیعیش رو زیر سوال می برید و ناخود آگاه بهش یاد میدین که خوشگلیش مهم ترین ارزششه!
❄️@dastan_asemani
#داستان_ریحانه
قسمت یازدهم
_ دخترم ....عزیزدلم... من از اینکه تو مثل همسن و سالانت در پی بازی گوشی و کارهای بیهوده نیستی خوشحالم اما نگران آیندهات هستم. الان وقت درس خواندن و دانشگاه رفتن توست. اگر به کارهای حاشیهای بپردازی، ۱۰ سال دیگر همه دوستانت دکتر و مهندس شدهاند و تو فقط یک دیپلمه باقی ماندهای!!
لبخند مهربانانهای زد و گفت: الهی قربونت برم مادر.... دین متن اصلی زندگی ماست.... درس و دانشگاه حاشیه است... مامانم... عزیز دلم... راضی باش به آنچه که خدا برایمان مقدر میکند...
به چشمانش زل زدم. انگار دیگر نمیشناختمش. این ریحانه دیگر آن ریحانه کوچولوی من نبود. انگار سالها و قرنها از هم فاصله داشتیم. او خیلی بزرگ شده بود. خیلی خیلی بزرگ.
در مقابل او احساس کوچکی میکردم. مانند طفل خردسالی شده بودم که کنار مادربزرگ مهربانش نشسته و از او پند میگیرد. چشمان نافذش تا عمق وجود انسان نفوذ میکرد. چشمانش انگار از آینده خبر داشت. دلم میخواست ساعتها بنشینم و چشمان زیبایش را تماشا کنم. این چشمها، سالهاست که نیمه شبها بیدار است و به درگاه الهی اشک میریزد. این چشم ها، سالهاست که به نور قرآن روشن است....
این چشمان روشن، خبر از قلبی مهربان و دلی پرنور داشت....
مدتی گذشت و من هر شب دست به دعا میشدم برای آینده دخترم.
دلم میخواست دختر منم مثل بقیه دخترها دانشگاه برود، درس بخواند، دکتر و مهندس بشود، حقوق عالی داشته باشد، ماشین بخرد، خانه بخرد، مستقل بشود، شوهر خوب نصیبش بشود، نسل سالم تربیت کند. یک زندگی معمولی داشته باشد
درست است که از فعالیتهایش در جهت تبلیغ دین و تعالیم قرآن، خوشحال و راضی بودم. اما من یک مادرم. طبیعی است که نگران آینده دخترم باشم. از خدا میخواستم آنچه که به خیر و صلاحش هست و آیندهاش را تضمین میکند برایش رقم بزند. ریحانه آخرتش را آباد کرده بود، دلم میخواست دنیایش را هم آباد میکرد.
چند روز بعد دعوتنامهای به دستم رسید....
کانال داستان های آسمانی
❄️https://eitaa.com/dastan_asemani
#داستان_ریحانه
قسمت دوازدهم
چند روز بعد دعوتنامهای به دستم رسید....
باز هم گذاشتمش روی میز ریحانه تا خودش بازش کند.
وقتی ریحانه آمد و دعوتنامه را باز کرد، پرسیدم: چی نوشته؟ باز کجا دعوتت کردن؟؟
ریحانه تردید داشت که جواب بدهد. با این تردیدش، دلشوره گرفتم. ثانیهها به کندی میگذشت. تا اینکه ریحانه آرام آرام شروع به صحبت کرد:" مامان عزیزم .... شما دخترتو به خدا و امام زمان سپردی.... درسته؟؟
_ بله ... همیشه ...
_اگر خواست خدا این باشد که من یک مدتی از شما دور باشم، راضی به خواست خدا هستی؟؟
_ تو امانت خدا پیش من هستی دخترم.... راضیم به رضای خدا....
_ اگر خدا بخواد که من یه دانشگاهی برم که خیلی دور باشه چی؟
_ دلم هری ریخت... پرسیدم: مثلاً کجا؟ تهران؟
_ نه... دورتر....
_ مشهد؟
_ نه... دورتر...
_خب بگو دیگه دختر!! نصف جونم کردی....
_ دانشگاه الازهر مصر....😳
_ یک لحظه هنگ کردم ....مغزم دیگه کار نمیکرد... دنیا دور سرم چرخید... چشمام سیاهی رفت و پخش زمین شدم ...
ریحانه فوراً مرا در آغوش گرفت و فشار داد و به گریه افتاد. از گریه او منم گریهام گرفت.
هر دو در آغوش هم آنقدر گریه کردیم تا حسابی سبک شدیم. به جبران نبودنهای ریحانه اشک میریختم ....
فقط گریه بود که میتوانست دل خستهام را آرام کند. در میان گریههای بیامانم گفتم: این همه سفرهای خارجی رفتنت بس نبود؟؟!! حالا میخواهی بروی برای چندین چندین سال؟؟؟؟ تا کی نبینمت؟؟ تا کی منتظر آمدنت باشم؟؟؟؟ تا کی چشمم به در باشد؟؟؟ تا برگردی من پیر میشوم... تو به این دنیا آمدی که عصای پیریام باشی، حالا میخواهی بذاری بری؟؟؟
او هم که به هقهق افتاده بود گفت: باشه مامان... هرچی تو بگی... اصلاً نمیرم.... اصلاً دیگر از خانه تکون نمیخورم... دیگر هیچ جا نمیرم.... هر کاری تو بگی میکنم... هرچی تو بخوای.... تو فقط گریه نکن... تو رو خدا گریه نکن...
کمی خودم را جمع و جور کردم. به خودم نهیب زدم.
در دل به خود گفتم تو که همین چند دقیقه پیش گفتی راضیم به رضای خدا، پس چه شد ؟ دخترت را به خدا بسپار و صبر داشته باش. مطمئن باش خدا بهترینها را برای دخترت رقم خواهد زد. به دخترم گفتم : برو.... عزیزم.... هرجا خدا برایت مقدر کرده برو.... تقدیر تو این گونه است که همیشه از خانه دور باشی ....
من جلوی پیشرفتت را نمیگیرم... به خدا میسپارمت... امیدوارم همیشه دست یاری امام زمان بر سرت باشد.
ریحانه راهی سفری طولانی شد و من باز هم تنها شدم.....
کانال داستان های آسمانی
https://eitaa.com/dastan_asemani