eitaa logo
داستان های آسمانی
67 دنبال‌کننده
46 عکس
13 ویدیو
0 فایل
در این کانال میتونید داستان های جذابی از افرادی ک مسیر زندگی خود را به گونه ای متفاوت انتخاب کردند بخوانید. این داستان ها واقعی نیستند اما میتوانند مصداق های واقعی زیادی داشته باشند اگر انتقاد یا پیشنهادی دارید لطفاً به این آی دی ارسال کنید. @asemani4522
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
قسمت دوازدهم چند روز بعد دعوتنامه‌ای به دستم رسید.... باز هم گذاشتمش روی میز ریحانه تا خودش بازش کند. وقتی ریحانه آمد و دعوتنامه را باز کرد، پرسیدم: چی نوشته؟  باز کجا دعوتت کردن؟؟ ریحانه تردید داشت که جواب بدهد. با این تردیدش، دلشوره گرفتم. ثانیه‌ها به کندی می‌گذشت. تا اینکه ریحانه آرام آرام شروع به صحبت کرد:" مامان عزیزم .... شما دخترتو به خدا و امام زمان سپردی.... درسته؟؟ _ بله ... همیشه ... _اگر خواست خدا این باشد که من یک مدتی از شما دور باشم، راضی به خواست خدا هستی؟؟ _ تو امانت خدا پیش من هستی دخترم.... راضیم به رضای خدا.... _ اگر خدا بخواد که من یه دانشگاهی برم که خیلی دور باشه چی؟ _ دلم هری ریخت... پرسیدم: مثلاً کجا؟  تهران؟ _ نه... دورتر.... _ مشهد؟ _ نه... دورتر... _خب بگو دیگه دختر!!  نصف جونم کردی.... _ دانشگاه الازهر مصر....😳 _ یک لحظه هنگ کردم ....مغزم دیگه کار نمی‌کرد... دنیا دور سرم چرخید... چشمام سیاهی رفت و پخش زمین شدم ... ریحانه فوراً مرا در آغوش گرفت و فشار داد و به گریه افتاد. از گریه او منم گریه‌ام گرفت. هر دو در آغوش هم آنقدر گریه کردیم تا حسابی سبک شدیم. به جبران نبودن‌های ریحانه اشک می‌ریختم .... فقط گریه بود که می‌توانست دل خسته‌ام را آرام کند. در میان گریه‌های بی‌امانم گفتم: این همه سفرهای خارجی رفتنت بس نبود؟؟!!  حالا می‌خواهی بروی برای چندین چندین سال؟؟؟؟   تا کی نبینمت؟؟  تا کی منتظر آمدنت باشم؟؟؟؟ تا کی چشمم به در باشد؟؟؟  تا برگردی من پیر می‌شوم... تو به این دنیا آمدی که عصای پیری‌ام باشی، حالا می‌خواهی بذاری بری؟؟؟ او هم که به هق‌هق افتاده بود گفت: باشه مامان... هرچی تو بگی... اصلاً نمیرم.... اصلاً دیگر از خانه تکون نمی‌خورم... دیگر هیچ جا نمیرم.... هر کاری تو بگی می‌کنم... هرچی تو بخوای.... تو فقط گریه نکن... تو رو خدا گریه نکن... کمی خودم را جمع و جور کردم. به خودم نهیب زدم. در دل به خود گفتم تو که همین چند دقیقه پیش گفتی راضیم به رضای خدا، پس چه شد ؟ دخترت را به خدا بسپار و صبر داشته باش. مطمئن باش خدا بهترین‌ها را برای دخترت رقم خواهد زد. به دخترم گفتم : برو.... عزیزم.... هرجا خدا برایت مقدر کرده برو.... تقدیر تو این گونه است که همیشه از خانه دور باشی .... من جلوی پیشرفتت را نمی‌گیرم... به خدا می‌سپارمت... امیدوارم همیشه دست یاری امام زمان بر سرت باشد. ریحانه راهی سفری طولانی شد و من باز هم تنها شدم..... کانال داستان های آسمانی https://eitaa.com/dastan_asemani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
😅 نصیحت یک پدر یزدی به دخترش در مورد حجاب واکنش دختره چه جالبه😂 ❄️@dastan_asemani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شاهد از غیب رسید😊 ثنا نظری حافظ کل قرآن و نهج‌البلاغه و صحیفه سجادیه. از بدو تولد حفظ قرآن را شروع کرده و در 3سالگی حافظ کل قرآن شده...🤩 به 8زبان میتواند قرآن را بخواند😱 ❄️@dastan_asemani
قسمت سیزدهم ریحانه راهی سفری طولانی شد و من باز هم تنها شدم..... آن هم نه یک هفته و دو هفته و یک ماه ، بلکه برای سال‌ها تنها شدم. سال‌ها دوری از دختری که از جان برایم عزیزتر بود. دختری که هیچگاه دلم را نشکست. دختری که برایم آینه تمام نمای آیات قرآن بود. ریحانه رفت تا زندگی را طور دیگری معنا کند. روزهای اول از ریحانه خبر نداشتم. هر از گاهی فقط پیام می‌داد و می‌گفت حالم خوب است و شرایط اینجا خوب است و مشکلی ندارم. گاهی هم تماس می‌گرفت و فقط در حد چند ثانیه احوالپرسی می‌کردیم و زود قطع می‌کرد. بعد از حدود یک ماه، اولین نامه اش با چند عکس به دستم رسید. عکس هایش با حجاب کامل چادر بود. در نامه نوشته بود: " مادر عزیزم سلام. امیدوارم حالتان خوب باشد. اگر جویای احوال بنده باشید، ملالی نیست جز دوری و دلتنگی شما. وقتی به شما فکر می‌کنم این آیه به ذهنم می‌آید:" واستعینوا بالصبر و الصلاة و انها لکبیره الا علی الخاشعین" بلافاصله به نماز می‌ایستم تا خدا بر صبر من بیفزاید." از ادبیات نوشتن نامه‌اش فهمیدم که او چقدرررر بزرگ شده است... در قسمتی از نامه‌اش خاطره‌ای نوشته بود: "روزی یکی از همکلاسی‌هایم از من پرسید: چرا با چادر به دانشگاه می‌آیی؟! اینجا که ایران نیست!!! من برایش آیه حجاب را خواندم و گفتم مگر فقط در ایران خطر آزار و اذیت زنان وجود دارد؟! مگر این آیه فقط برای ایرانی‌ها نازل شده است؟! مگر دین اسلام فقط باید در ایران اجرا شود؟! آیا مسلمانان بقیه کشورها مجازند که به بعضی تعالیم دین عمل کنند و به بعضی عمل نکنند؟! اگر من مسلمانم، اگر کتاب من قرآن است، اگر به همه آیات قرآن ایمان دارم، پس باید به همه آیات قرآن یکسان نگاه کنم. در بیشتر آیات قرآن ایمان، همراه با عمل صالح ذکر شده است. پس باید همانگونه که به اعتقاداتمان ایمان داریم، پایبند به عمل صالح هم باشیم. آن دختر دیگر حرفی نزد و رفت. فردای آن روز دیدم که آن دختر یک روسری لبنانی به سر کرده و اتفاقا چقدر زیبا شده بود... ریحانه در پایان نامه از من و پدرش بابت تمام زحماتی که در این چند سال متحمل شده بودیم تشکر کرد. (هرچند که ریحانه برای ما فقط رحمت داشت نه زحمت) و باز برای من طلب صبر.... کانال داستان های آسمانی https://eitaa.com/dastan_asemani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❌بچه ها را بين مخصوصا دو تا چهار سالگی به صورت مستقیم تصحيح نكنيد. اگر كلمه ای را اشتباه كرد بعد از يک ساعت ميشه كلمه درست را تو جمله ای بدون اشاره به اشتباه كودک استفاده كرد. اشتباه كودک را به رخش نكشيد يا به روشون نياريد. اين ترس باعث ترمز روانی ميشه و كودک را از پيشرفت باز می داره. ❄️@dastan_asemani
قسمت چهاردهم چند سالی به همین منوال گذشت. روزی از ریحانه خواستم تا شماره یکی از دوستان نزدیکش که فارسی زبان است را به ما بدهد تا اگر گاهی نتوانستیم با خودش تماس بگیریم با دوستش تماس بگیریم. البته نیت اصلی من این بود که سختی‌ها و مشکلاتی که ریحانه هیچگاه بر زبان نمی‌آورد را از زبان دوستش بشنوم. همین هم شد. یعنی حدسم درست از آب درآمد. دوستش راز هایی را برملا کرد ، که ریحانه هیچ وقت آنها را نمی‌گفت. ریحانه همیشه می‌گفت اینجا شرایط خیلی عالی است. هیچ مشکلی ندارم. حالم کاملاً خوب است. خیالتان از بابت من راحت راحت باشد. اما دوستش آنا، دور از چشم ریحانه، همه چیز را می‌گفت:" بارها ریحانه را به خاطر حجابش کتک زدند.... بارها او را تروریست خطاب کردند .... حتی روزی چنان او را مورد ضرب و شتم قرار دادند که کارش به بیمارستان کشید.... چند بار از ریحانه خواستم به خاطر حفظ جانش هم که شده حجابش را کنار بگذارد، اما او در جواب گفت:" سربازهای آقا برای ایشان جان می‌دهند.... من که فقط چند تا نقل و نبات خوردم!!" کاش کارهای ریحانه فقط به همین ختم می‌شد... او حتی سر کلاس با استادها هم در مورد مسائل دینی و قرآنی بحث می‌کند ... توی یکی از همین کلاس‌ها خودم شاهد بودم که استاد جلوی ریحانه کم آورد و به ناچار از کلاس بیرونش کرد... بعد هم برای اینکه دیگر نبیندش، از آن درس حذفش کرد. و ریحانه به خاطر همین درس چند ترم عقب افتاد....  اما مگر این چیزها برای ریحانه درس عبرت می‌شد.... اون دختر انگار تنش می‌خارد  برای بحث کردن!!!دانشجو و استاد و بالاتر از استاد هم برایش فرقی ندارند!! آنقدر در مناظره‌ها قوی و مستدل صحبت می‌کند که همه جلویش کم می‌آورند. مامان ریحانه شما بگید این همه استدلال را از کجا می آورد؟؟!!!" کانال داستان های آسمانی https://eitaa.com/dastan_asemani
سلام و خسته نباشید خدمت اعضای محترم کانال نظرتون در مورد این قسمت داستان چیه؟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کمی هم روایت طنز از دفاع مقدس بشنویم با بیان شیرین آقای احمدیان😍 ❄️@dastan_asemani
🔻در یکی از مدارس، معلمی دچار مشکل شد و موقتا برای یک ماه، معلم جایگزینی بجای اون شروع به تدریس کرد. این معلم جایگزین در یکی از کلاسها سوالی از دانش آموزی کرد که اون نتونست جواب بدهد. بقیه دانش آموزان شروع به خندیدن کردن و اون رو مسخره می کردن😣😐 معلّم متوجّه شد که این دانش آموز از برخورداره و همش توسّط هم کلاسی هایش مورد تمسخر قرار میگیره. زنگ آخر که شد و وقتی بچه ها از کلاس خارج شدن، معلّم اون دانش‌آموز رو صدا کرد و بهش برگه ای داد که بیتی شعر روی اون نوشته شده بود و ازش خواست همون جور که نام خودش رو حفظ کرده، اون بیت شعر رو حفظ کنه و با هیچ کس در مورد این موضوع با کسی صحبت نکنه حالا روز دوم معلم چکار کرد!!!! معلم اوم همون بیت شعر رو روی تخته نوشت و خیلی زود اون بیت شعر رو پاک کرد و از بچّه ها خواست هر کس در اون زمان کوتاه تونسته شعر رو حفظ کنه، دستش رو بالا ببره.✋✋ هیچ کدام از دانش آموزان نتونسته بودن حفظ کننن.😐 تنها کسی که دست خودش رو بالا برد و شعر رو خوند همون دانش آموز دیروزی بود که مورد تمسخر بچّه ها بود. بچّه ها از این که اون تونسته در این فرصت کوتاه شعر رو حفظ کنه مات و مبهوت شدن.😳😧 معلّم خواست براش دست بزنن و تشویقش کنن.👏👏👏😁 در طول این یک ماه، معلّم جدید هر روز همین کار رو تکرار می کرد و از بچّه ها می خواست تشویقش کنن و اونو مورد لطف و محبّت قرار می داد. کم کم نگاه همکلاسی ها نسبت به اون دانش آموز تغییر کرد.😍😊 دیگر کسی اون را مسخره نمی کرد.😉 اون دانش آموز عزت نفسش تقویت شده بود و احساس کرد دیگر اون شخصی که همش معلّم سابقش “خِنگ ” صداش میکرد، نیست. اون دانش آموز هم تمام تلاش خودش رو می کرد که همیشه اون احساس خوبِ بودن و باهوش بودن و ارزشمند بودن در نظر دیگران رو حفظ کند. اون سال با معدّلی خوب قبول شد. به کلاس های بالاتر رفت. در کنکور شرکت کرد و وارد دانشگاه شد. مدرک دکترای فوق تخصص پزشکی خودش رو گرفت و هم اکنون پدر پیوند کبد ایران هست.😍😍✨🌟 این داستان هم کاملا واقعی هست👆 این قصه رو دکتر علی ملک حسینی در کتاب زندگانی خودش و برای قدردانی از اون معلم که با یک حرکت هوشمندانه مسیر زندگیش رو عوض کرد گفته✨💫🌟 ❄️@dastan_asemani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
قسمت پانزدهم حرف‌های آنا هرچند از جهت نحوه زندگی ریحانه نگرانم کرد، اما از جهت تبلیغ دین، دلم را قرص کرد. می‌دانستم که ریحانه انقدر در پایبندی به دینش و تبلیغ علمش، ثابت قدم است، که هیچ چیزی جلودارش نیست. یک روز در آشپزخانه مشغول آشپزی بودم که یک پیام از آنا دریافت کردم. گفته بود: "ساعت ۵ عصر بزنید شبکه العالم. ریحانه را قرار است توی تلویزیون نشان بدهد." ریحانه که هیچ وقت این خبرها را به ما نمی‌داد (از بس این دختر متواضع بود) ( حالا اینکه با چه مکافاتی و چطوری شبکه العالم را پیدا کردم.... بماند) ساعت ۵ عصر نشستیم پای تلویزیون. دیدم یک برنامه مناظره زنده است. بین ریحانه و یک دختر دیگر. ریحانه سرتا پا پوشیده همراه با چادر، صورتش توی اون چادر و روسری مثل قرص ماه می‌درخشید. آن یکی دختر، با لباسی نسبتاً عریان و صورتی پر از آرایش زننده ،با موهای طلایی رنگی که روی شانه‌هایش انداخته بود. با دیدن تیپ و قیافه آن دختر سرم را به زیر انداختم و از خجالت نتوانستم دیگر به تلویزیون نگاه کنم. صحبت‌های مجری برنامه را درست متوجه نمی‌شدم... عربی را دست و پا شکسته بلد بودم... فقط از میان صحبت‌هایش همین را فهمیدم که اول ریحانه را معرفی کرد و بعد آن دختر را ... گفت:"ریحانه یک دختر مسلمان شیعه است از ایران.... و جولیا یک دختر لاییک است از آمریکا... این دو قرار است با یکدیگر مناظره کنند... هر کدام که بر دیگری پیروز شد، موظف است آیین دیگری را بپذیرد.... دلم لرزید.... اما من به ریحانه ایمان داشتم. غیر ممکن است ریحانه شکست بخورد..... کانال داستان های آسمانی https://eitaa.com/dastan_asemani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✅ دو راهکار مهم و مجرب برای خوش اخلاق شدن فرزندان مادران برای اینکه فرزندان آنها خوش اخلاق شوند و چموش نباشند بهتر است که حین بارداری هر روز سوره محمد را بخوانند و مداومت بر داشته باشند. آیت الله شیخ مجتبی تهرانی ❄️@dastan_asemani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
قسمت شانزدهم ریحانه با آن دختر به زبان عربی صحبت می‌کرد، من زبان دخترم را خوب می‌فهمیدم... مگر می‌شود مادری زبان دخترش را نفهمد؟... به هر زبانی که سخن بگوید.... ریحانه ابتدا شروع به صحبت کرد:" شما هر چیزی را که در دنیای اطرافتان می‌بینید، اولین چیزی که به ذهنتان می‌آید این است که این را یک شخصی ساخته است.... یک شخصی که تمام جوانب آن شی را در نظر گرفته... می داند مواد اولیه‌اش چیست... می‌داند به چه دردی می‌خورد ....می داند چگونه باید از آن استفاده کرد... می‌داند اگر چه کارش کنیم، خراب می‌شود... می داند عمر مفید این محصول چقدر است... اگر چه چیزی تویش بریزیم بهتر کار می‌کند و اگرچه چیزی به خوردش بدهیم نابود می‌شود.... وقتی قبول داریم که یک شی کوچک حتما سازنده دارد و قبول داریم که این سازنده اینقدر به آنچه که می‌سازد آگاهی دارد، پس حتماً این جهان هم سازنده‌ای دارد که آن را به طور دقیق ساخته است و حتماً انسان هم سازنده‌ای دارد که می‌داند او را برای چه کاری ساخته.. چه کار کند که بهتر زندگی کند... اگر چه کار کند نابود می‌شود.. حال این سازنده خودش این نکات را بداند کافیست؟؟  آیا لازم نیست محصولش هم این را بداند؟؟  محصول او که یک آدم ماشینی نیست که کوکش کنی، خودش راه بیفتد... این محصول دارای شعور و درک است... قدرت انتخاب دارد... پس بهتر است این نکات را خودش هم بداند تا بتواند بهتر، از خودش استفاده کند ...حالا این محصول ممکن است بگوید من این نکات را نمی‌خواهم بدانم.. می‌خواهم خودم با آزمون و خطا راهم را پیدا کنم... سازنده می‌گوید حیف توست که آنقدر به در و دیوار بخوری تا بالاخره راه را پیدا کنی ...ممکن است این زمین خوردن‌ها آخرش سیستم تو را به هم بریزد و تو دیگر نتوانی سر پا شوی .... نمی‌خواهم محصولاتم به همین راحتی نابود شوند.... من خودم راه درست را نشانت می‌دهم... بیا از راهی که من نشانت داده‌ام برو تا زندگی بهتری داشته باشی... کانال داستان های آسمانی https://eitaa.com/dastan_asemani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
اگر از کودک خود خواسته اید کاری را انجام دهد، بگذارید خودش آن کار را تمام کند. حتی اگر در مقایسه با مدت زمانی که شما می توانید آن کار را انجام دهید، به دو برابر آن زمان یا مقدار بیشتری وقت نیاز داشته باشد. حتی اگر جمع کردن لباس خواب برای او پنج دقیقه هم طول می کشد، بگذارید که او خودش این کار را انجام دهد.(مگر اینکه واقعا عجله داشته باشید) در این حالت، وقتی خودش کار را تمام می‌کند در مقایسه با زمانی که شما کار او را تمام کنید، او احساس موفقیت و بیشتری تجربه خواهد کرد. ❄️@dastan_asemani
قسمت هفدهم ساعت‌ها این دو دختر با هم مناظره کردند ... با اینکه چندان چیزی از صحبت‌های آن دختر متوجه نمی‌شدم، اما از تلویزیون چشم برنمی‌داشتم. آخر بعد از سال‌ها روی ماه دخترم را دیده بودم.... مگر می‌توانستم ازش دل بکنم؟ هرچند که اشک‌هایم مزاحم دیدنم بود... اما تا آخرش را نشستم و دیدم.. آخر برنامه دیدم آن دختر از جا بلند شد. دستش را به نشانه تسلیم بلند کرد و شروع کرد به گفتن این جملات: " اشهد ان لا اله الا الله... اشهد ان محمدا رسول الله... اشهد ان علی ولی الله.... دیگر طاقت آرام گریه کردن را نداشتم.... بلند بلند گریه می‌کردم... دیگر اشک نبود که از چشم‌هایم می‌ریخت.... باران بهاری بود.... بقیه اطرافیانم هم حالی بهتر از من نداشتند ...هر کس را که نگاه می‌کردم، سر به گریبان برده بود و می‌لرزید.... می‌خواستم فریاد بزنم... به همه عالم بگویم که این دختر من است.... این پاره تن من است.... جگر گوشه من است.... این دختری که اینطور دنیا را تکان داده، ریحانه من است.... من این طرف دنیا خوشحال بودم و ذوق می‌کردم از اینکه چنین دختری دارم. غافل از اینکه ریحانه من، آن طرف دنیا به خاطر همین مناظره، چند برابر قبل، مورد آزار و اذیت قرار گرفت.... کانال داستان های آسمانی https://eitaa.com/dastan_asemani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
قسمت هجدهم من این طرف دنیا خوشحال بودم و ذوق می‌کردم از اینکه چنین دختری دارم. غافل از اینکه ریحانه من، آن طرف دنیا به خاطر همین مناظره، چند برابر قبل، مورد آزار و اذیت قرار گرفت.... تهدیدها بر ضد ریحانه خیلی بیشتر از قبل شده بود. بعدها از آنا شنیدم که برای سرش جایزه گذاشته بودند... معلوم است که جریان کفر، هیچگاه ساکت نمی‌نشیند... وقتی در یک مناظره جریان کفر از اسلام شکست بخورد و تسلیم شود و این را همه دنیا ببینند، باعث و بانی این شکست را هرگز فراموش نمی‌کنند و تا جانش را نگیرند ، رهایش نمی‌کنند. بعد از آن روز، هر روز برای سلامتی ریحانه صدقه می‌دادم. از خدا می‌خواستم حافظ و نگهدارش باشد. خبرهایی که هر هفته از آنا می‌شنیدم حاکی از آن بود که خطر بیخ گوش ریحانه است، اما خدا نمی‌خواهد که او را به این زودی ببرد... یک روز که در خانه نشسته بودم، باز هم آنا  پیام داد که امروز ساعت ۵ عصر ریحانه مناظره دارد. شبکه العالم را ببینید. ساعت ۵ نشستیم پای شبکه العالم و دوباره روی ماه ریحانه را دیدم. چقدر این دختر نورانی شده بود.. چهره‌اش مثل شهدا شده بود.... شهدا؟؟؟ نه! نه! ریحانه من، درسش که تمام بشود برمی‌گردد خانه... شک نکن .... برنامه مناظره شروع شد. باز همان مجری ریحانه یک طرف یک پسر مسیحی یک طرف از حرف‌های مجری متوجه شدم که می‌گفت برنامه قبل ما مورد استقبال بسیاری از مخاطبان قرار گرفت. مخاطبان درخواست کردند که ریحانه خانم با پیروان ادیان و مذاهب دیگر هم مناظره داشته باشد. برای همین در این برنامه مناظره ریحانه از دین اسلام مذهب تشیع را داریم با دیوید از دین مسیحیت... کانال داستان های آسمانی https://eitaa.com/dastan_asemani