eitaa logo
داستان های آسمانی
73 دنبال‌کننده
46 عکس
13 ویدیو
0 فایل
در این کانال میتونید داستان های جذابی از افرادی ک مسیر زندگی خود را به گونه ای متفاوت انتخاب کردند بخوانید. این داستان ها واقعی نیستند اما میتوانند مصداق های واقعی زیادی داشته باشند اگر انتقاد یا پیشنهادی دارید لطفاً به این آی دی ارسال کنید. @asemani4522
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
قسمت چهارم فردا صبح، مامور، در زندان را باز کرد و گفت: حاج صمد... بیا بیرون... آزادی. حاج صمد که انگار دوباره متولد شده بود، کمی چشمانش را مالید و با چشمان تنگ شده‌اش، اطرافش را نگاه کرد. دید همان مرد صاحب ساعت روبرویش ایستاده و سرش را پایین انداخته. جلو آمد و سلام کرد. آن مرد با حالتی خجالت زده، سرش را بالا آورد و گفت: آقا... من خیلی شرمنده شمام... اشتباه کردم... شما ساعت منو ندزدیدید ...شما درست می‌گفتید که اونو پیدا کردید.... من روز قبلش، حدودای ظهر بود که به همراه خواهرم به اون پارک رفتم. می خواستم برم دستشویی. ساعتمو روی طاقچه کنار دستشویی گذاشتم که موقع شستن دست‌هام خیس نشه. وقتی از دستشویی بیرون اومدم، دیدم ساعتم نیست. فهمیدم یکی اونو برداشته... تا اینکه امروز صبح خواهرم زنگ زد و گفت اون روز ساعت من رو اون برداشته بود که یک وقت کس دیگه‌ای برنداره. اما توی راه از کیفش افتاده و گم شده. تو این مدت هم از ترس اینکه دعواش کنم، چیزی بهم نگفته بود. اما همین که فهمید شما را به جرم دزدی انداختم زندان، عذاب وجدان گرفت و اعتراف کرد. حالا من حسابی شرمنده شمام.  برای جبرانش هم هر قدر بخواهید بهتون پول میدم. حاج صمد که تا الان فقط نگاه می‌کرد و چیزی نمی‌گفت، لب به سخن گشود و گفت: من پول نمی‌خوام جوان! فقط به آقام امام رضا قول دادم هر وقت از اینجا بیرون اومدم، برم پابوسش... ان مرد لبخندی زد و گفت: هر چقدر خرج سفرت باشه با من. حاج صمد یک سفر مشهد لاکچری مهمان آن مرد یا بهتره بگم مهمان امام رئوف و مهمان نوازی چون امام رضا شد. هر وعده در غذاخوری حضرت، غذا نوش جان می‌کرد و شبانه روز کنار ضریح آقا نماز و مناجات می‌خواند. از سفر مشهد که برگشت، حقوق آن ماه و معوقات ماه‌های قبل را هم بهش دادند. حاج صمد هم  توانست به وعده‌هایی که به خانمش داده بود، به طور کامل عمل کند. 🌸🌸🌸🌸 کانال داستان های آسمانی ❄️@dastan_asemani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
اگر قراری برای دادن مبلغ معینی پول توجیبی به فرزندمان گذاشتیم، اولا باید آن را به موقع به آنها داده و منتظر درخواست آنها نشویم و ضمنا در این باره توضیحی ندهیم و یا منّتی بر سر آنها نگذاریم و یا پرس و جویی درباره ی این که پول قبلی را چه کردی ، یا خرج چه کاری کردی ، به هیچ وجه مطرح نکنیم. به بیان دیگر این آزادی را به فرزندمان بدهیم و اجازه بدهیم که او نتیجه گیری لازم را از خرجِ به جا و یا نا به جای خودش داشته باشد. ❌ از پول توجیبی نباید برای کودک استفاده کرد و از او گرفت. ❀ @madaranee
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
قسمت پنجم چند وقتی گذشت. مرد صاحب ساعت که نامش جمشید بود، با حاج صمد تماس گرفت: _ سلام حاج صمد آقا... چطوری داداش؟ سفر خوش گذشت؟ _ سلام آقا جمشید... تشکر... عالی بود. _ یه پیشنهاد برات دارم... یکی از رفیقای من یک شرکت بزرگ واردات و صادرات قطعات خودرو داره. کلی کارمند زیر دستش دارند کار می‌کند. اما مدتیه که حسابدار قبلیشو اخراج کرده. میگه دستش کج بوده. دنبال یه حسابدار کاردرست و دست پاک می‌گرده. یادمه گفته بودی حسابداری خوندی. می‌خوای تو رو بهش معرفی کنم؟ _اما آخه آقا جمشید... من خیلی وقت پیش لیسانسمو گرفتم... تا به حال جایی کار حسابداری نکردم... یعنی کار گیرم نیومده... الان خیلی ساله که پاکبان هستم... _اما و آخه نداره داداش من! خودش راهت می‌ندازه. نگران اونش نباش. تو فقط بگو هستی؟؟ حاج صمد با تردید گفت: باشه! چند روز بعد، حاج صمد شد حسابدار بزرگترین شرکت واردات و صادرات قطعات خودرو. ماهی چندین میلیون پول در می‌آورد؛ اما در سبک زندگی اش هیچ تغییری حاصل نشد. همان زندگی ساده و معمولی قبل را همچنان داشت. مقدار کمی از درآمدش را صرف مایحتاج زندگی اش و خانمش و بچه‌هاش می‌کرد؛ مابقی را صرف کمک به مردم می‌کرد. یک خیریه تاسیس کرد. در مناطق محروم و روستاها مسجد و مدرسه ساخت. یتیم‌های زیادی را تحت پوشش قرار داد. به هر کس که دستی دراز می‌کرد، کمکی می‌خواست، هر قدر که در توانش بود، کمک می‌کرد. با اینکه دخل و خرجش زیاد شده بود، اما حواسش به پرداخت خمس مالش هم بود. مدیر شرکت با این مسائل چندان میانه خوبی نداشت. روزی حاج صمد را خواست... 🌸🌸🌸🌸🌸 کانال داستان های آسمانی ❄️@dastan_asemani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💠 راه‌های افزایش حرمت نفس کودکان 1️⃣ به كودک كمک كنيد به خودش اعتماد كند. او را به طور مستقيم تصحيح نكنيد. اشتباهاتش را با تنبيه و داد زدن جواب نديد. بگذاريد بداند همه اشتباه می‌كنند. 2️⃣ وقتی فرزندتان به سراغتان مي‌آید، كارتان را قطع كنيد (صحبت با تلفن، حرف زدن با يک دوست، تماشای تلويزيون) و به چشماش نگاه كنيد. 3️⃣ یا با او قهر نكنيد و یا قهرتان طولانی نباشد. 4️⃣ پدر و مادر بايد در مقابل فرزندشان عضوی واحد باشند. اگر اختلاف برای انتخاب روش تربيتی داريد اجازه ندهيد فرزندتان از آن آگاه شود. 5⃣ والدین در خانه برای خود ارزش قائل شده و به یکدیگر احترام بگذارند. ( نفرین کردن خود، تحقیر همسر و داد وبیداد در خانه، عزت نفس را خدشه دار می‌کند) ❀ @madaranee
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
والدین عزیز ! ❌ اگر كودکی سختی را تجربه كرده ايد، دليل نمی‌شود با سهل گيری و ايجاد شرايط فرزند سالاری (بخصوص بالای هفت سال)، به رشد شخصيت فرزندتان آسيب بزنيد!! ❌ اگر دوست داشتید دکتر یا مهندس شوید و نتوانستید، فرزند خود را مجبور نکنید در این راه قدم بردارد!! 👈 بچه ها، برای پر كردن خلاءهای ما به دنيا نيامده اند!! ❀ @madaranee
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
قسمت ششم مدیر شرکت با این مسائل چندان میانه خوبی نداشت. روزی حاج صمد را خواست و به او گفت: _ آقا صمد! این در و دکان چیه برا خودت باز کردی؟؟ _ کدوم در و دکان قربان؟؟ _ همین خیریه و این چیزها دیگه...چی داری برای خودت خیرات می‌کنی؟؟ آبروی شرکتو؟؟!! _ نه قربان!! در و دکان چیه؟؟ آبرو کدومه؟؟ دارم از حقوق خودم، به مردم نیازمند کمک میکنم. دعای خیر مردم خیلی از مشکلات آدم را حل می‌کنه. یک دعای خیر یه آدم دلسوخته، میتونه دنیا و آخرت آدم رو آباد کنه. _ بریز دور این حرفا رو. دعا چیه؟؟ آخرت کجا بوده؟؟؟ بچسب به زندگی خودت که باد نبره... _مالی که باد آورده باشه رو باد می‌بره.... _ ببین آقا صمد.... از من می‌شنوی پولت رو برای خودت نگه دار.... منو می‌بینی چقدر وضعم توپه؟؟ همش به این خاطره که هرچی درآوردم، خرج زندگیم کردم... هرچی تونستم ملک خریدم، شرکتم رو گسترش دادم، سرمایه‌گذاری تو جاهای مختلف کردم... اگر می‌خواستم مثل تو هرچی در میارم رو صرف بقیه بکنم، که الان به اینجا نمی‌رسیدم. _ درسته قربان... اگر مادی بخواهید به همه چیز نگاه کنید، حرف شما درسته... اما من معتقدم، دستی در این عالم هست که فرای مسائل مادی رفتار می‌کنه. دستی که به موقعش دست آدم رو می‌گیره و بلند می‌کنه.... اون پولی که من صرف نیازهای مردم می‌کنم، چند برابرش بهم برمی‌گرده. برکتش رو در زندگیم حس می‌کنم. البته منظورم از برکت، صرفاً جنبه مادیش نیست. ممکنه که از لحاظ مادی هم دچار مشکل بشم. اما خدا جای دیگه برام جبران می‌کنه. اینو مطمئنم. خودش وعده داده. _ من که از حرفای تو سر در نمیارم... زندگی شخصی ات به خودت مربوطه. اما حواست باشه شرکت رو قاطی بازی‌هات نکنی... 🌸🌸🌸🌸 کانال داستان های آسمانی ❄️@dastan_asemani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
قسمت هفتم روزی شخصی به خیریه حاج صمد مراجعه کرد و گفت: _ حاج صمد شما هستید؟ من تعریف شما را زیاد شنیدم. شنیدم شما مرد بسیار خیّر و نیکوکاری هستید. من به نمایندگی از مردم حاشیه شهر آمده‌ام. ما برای خرید نیمکت برای مدرسه‌مان دچار مشکل شدیم. اگر لطف کنید، ۱۰ میلیون تومان برای خرید شان به ما بدهید، یک دنیا ممنون شما هستیم. _ شما آدرس و شماره مدرسه‌تان را بدهید تا ما بررسی کنیم. اگر به نتیجه رسیدیم، حتماً مبلغ را پرداخت می‌کنیم. _ اما حاج آقا... تا اول مهر چیزی نمانده.... ما عجله داریم... دو سه روز دیگر بچه‌ها می‌خواهند بیایند مدرسه... روی کجا باید بنشینند؟ خواهش می‌کنم الان این پول را بدهید تا ما سریع نیمکت تهیه کنیم. بعد اگر بررسی کردید و به نتیجه دیگری رسیدید، ما پول را به شما برمی‌گردانیم. اما مطمئن باشید پس از بررسی، به حرف من خواهید رسید. حاج صمد یک چک به مبلغ ۱۰ میلیون تومان برای آن مرد نوشت و رفت. چند روز بعد حاج صمد آماده شد که به شرکت برود. خانمش بعد از آنکه صبحانه را حاضر کرد، گفت: صمد آقا بی‌زحمت داری میری سر راهت یه شانه تخم مرغ هم بگیر. حاجی به مغازه اکبر آقا رفت و یه شونه تخم مرغ و یه پفک هم برای دخترش گرفت. کارت را کشید اما هر کاری کرد که پرداخت کند، می‌نوشت: تراکنش ناموفق! اکبر آقا گفت: _اشکالی نداره حاج آقا... اینا رو ببرید... این دفعه رو مهمون ما باشید... شما بیشتر از اینا به گردن ما و این محل حق دارید... _ نه اکبر آقا ....ممنون از لطفت.... فکر کنم پول نقد همراهم باشه.... بفرمایید. خریدها را که به خونه رسوند، به بانک رفت تا ببیند کارتش چه مشکلی پیدا کرده. _ حساب شما مسدود شده آقا!!! _مسدود؟؟؟😱 برای چی؟؟؟ 🌸🌸🌸🌸 کانال داستان های آسمانی ❄️@dastan_asemani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
با بچه ها حرف بزنیم : به‌ طور مرتب با کودکان گفت‌ وگو کنید. هر روز وقتی را به این کار اختصاص دهید. حتی اگر این وقت فقط دقایقی قبل از خوابیدن کودک باشد. مدت زمان صحبت‌کردن می‌تواند متغیر باشد اما جای آن باید در برنامه روزانه شما مشخص باشد. زمانی که فرزندتان می‌خواهد با شما صحبت کند در اسرع وقت به ‌طور خصوصی برای او وقت بگذارید . اگر مجبورید وقت گفت ‌و گو را به تأخیر بیندازید وقت خاصی را مشخص کنید: «الان وقت مناسبی نیست، ولی امشب درست بعد از جمع کردن ظرف‌های شام می‌توانیم توی اتاقت صحبت کنیم». بعد از تعیین قرار بد قولی نکنید. ساده و روشن حرف بزنید. دستورات و توضیحات طولانی ممکن است باعث فراموش شدن بخش‌های اصلی صحبت‌تان شود. نصیحت نکنید ، سرزنش نکنید . از احساستان با فرزندتان صحبت کنید. ❀ @madaranee
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
قسمت هشتم _ حساب شما مسدود شده آقا!!! _مسدود؟؟؟😱 برای چی؟؟؟ شما چک یک میلیاردی کشیدید. اما این مقدار، توی حسابتون نبوده. یعنی چک بی‌محل کشیدید. به همین خاطر حسابتون مسدود شده. حاج صمد از تعجب داشت شاخ در می‌آورد!🤯 یادش نمی‌آمد به کسی چک یک میلیاردی داده باشد. _ الان چقدر تو حسابم هست؟ الان موجودی شما صفره!😰 دنیا دور سرش چرخید. چشم‌هایش سیاهی رفت. پاهایش سست شده بود. به یاد آن ده دختری افتاد، که قرار بود با این پول که نزدیک به یک میلیارد میشد، برایشان جهیزیه بخرد. به زور خودش را به صندلی رساند و نشست. هر چقدر فکر کرد که چطوری و چه کسی حسابش را خالی کرده فکرش به جایی قد نداد. گوشی همراهش را درآورد و تمام مواردی که به کسی پول یا چکی داده بود را بررسی کرد. بالاترین مبلغی که پرداخت کرده بود، ۵۰ میلیون بود. دوباره به سراغ متصدی بانک رفت: _ میشه بفرمایید اون چک یک میلیاردی را چه کسی آورده؟ متصدی بانک اسم کسی را آورد که دیگر حاج صمد نتوانست دوام بیاورد. به سرعت از بانک خارج شد. با آن حال خراب سوار ماشین شد و به خیریه رفت. از میان تمام پرونده‌ها و کاغذها، آدرس آن مدرسه حاشیه شهر که نیمکت می‌خواستند را درآورد. به آن شماره تماس گرفت: _ مشترک مورد نظر در شبکه وجود ندارد... بلند شد و به آن آدرس رفت. هرچه گشت خبری از آن مدرسه نبود. از اهالی آن منطقه پرسید. اما هیچکس شخصی به این نام و نشان و مدرسه ای به آن عنوان نمی‌شناختند. انگار همه چیز دود شده بود و رفته بود هوا. سرش را روی فرمان گذاشت و چهره تک تک آن دختران یتیم را تصور کرد... با چه رویی با آنها روبرو شوم؟؟ به آنها چه بگویم؟؟ بگویم دیگر جهیزیه ای در کار نیست؟؟ بگویم بروید خودتان یک فکری به حال خودتان بکنید؟؟ بدون جهیزیه به خانه شوهر بروید؟؟ شروع کرد با خدایش نجوا کردن: خدایا چه کار کنم؟ خدایا من که هر کاری کردم، فقط برای تو بود... من که برای خودم چیزی نخواستم.. میخواهی امتحانم کنی؟؟ باشه. اما اون بیچاره‌ها چه گناهی کردند؟؟ 🌸🌸🌸🌸 کانال داستان های آسمانی ❄️@dastan_asemani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✅تهدید وقتی مادر بچه را از پدر می ترساند، دو تا مشکل پیش می آید: اول اینکه یعنی: «عزیزم، من ضعیف و بی عرضه ام، باید وایستی پدرت تو رو ادب کنه» دوم اینکه وحشت ایجاد می کنیم، زمانی که این پسر یا دختر نیاز به پدر دارد، دیگر پدر ندارد. چون از او می ترسد رابطه قطع است. دوره ی ، آنجاست که متوجه اشتباهمان می شویم. بچه ها را از پدرانشان نترسانیم. ❀ @madaranee