📚 داستان پسری به نام شیعه 📚
قسمت ۲۵
🇮🇷 ما شیعیان ادعا می کنیم که امامت ،
🇮🇷 منصبی الهی است نه انتخابی
🇮🇷 به دلیل آیه : و جعلناک للناس اماما
🇮🇷 آین آیه می فرماید :
🇮🇷 خود خداوند ، حضرت ابراهیم را ،
🇮🇷 به درجه امامت منصوب کرد
🇮🇷 نه مردم و نه شورا .
🇮🇷 این از اثبات اصل امامت ، بوسیله قرآن ؛
🇮🇷 و اما اثبات جزئیات امامت ؛
🇮🇷 بخشی از دلایل آن در قرآن آمده
🇮🇷 مثل آیه ولایت که می فرماید :
🌹 ولی و سرپرست شما ،
🌹 فقط خدا و رسولش هستند
🌹 و آنها که ایمان آورده اند ؛
🌹 همان ها که نماز را بر پا می دارند
🌹 و در حال رکوع ، زکات می دهند .
🇮🇷 همه مفسران قائلند :
👈 که این آیه ، در شأن امام علی نازل شده
🇮🇷 دلیل دوم ، آیه اکمال دین و اتمام نعمت است
🇮🇷 الیوم اکملتُ لکم دینکم و اتممتُ علیکُم نعمتی
🇮🇷 همه میدانند که این آیه ،
🇮🇷 چه وقت نازل شده و برای چه موضوعی .
🇮🇷 دقیقا در روز غدیر خم ،
🇮🇷 همان روزی که امام علی ،
🇮🇷 توسط پیامبر اکرم ،
🇮🇷 به ولایت و امامت امت ، منصوب شدند
🇮🇷 این آیه ثابت می کند
🇮🇷 که بدون ولایت و امامت علی ،
🇮🇷 نه دین کامل است نه نعمت های خدا
🇮🇷 و دیگر آیاتی که در شأن امام علی ،
🇮🇷 و اهل بیت و امامت ، نازل شدند ؛
🇮🇷 یا صریح هستند
🇮🇷 یا نیاز به تفسیر و تاویل دارند .
🇮🇷 و اما بخش عمده اثبات امامت ،
🇮🇷 از زبان خود پیامبر صادر شده است .
🇮🇷 پیامبر اکرم ، در روایات زیادی ،
🇮🇷 هم اهل بیت را معرفی کردند
🇮🇷 هم تعداد و اسامی آنها را .
🚥 آن مرد ، با عصبانیت گفت :
💥 ادامه دارد ...
✍ نویسنده : حامد طرفی
📚 @dastan_o_roman
🇮🇷 @amoomolla
📚 داستان پسری به نام شیعه 📚
قسمت ۲۶
🚥 آن مرد ، با عصبانیت گفت :
🔥 بالفرض که امامت هست
🔥 شما چرا علی را می پرستید ؟
🔥 مگر خداوند ، بالاتر از علی نیست ؟!
🚥 من ، چپ چپ نگاهش کردم
🚥 لبانم را کج کردم و گفتم :
🇮🇷 اولا این حرف شما ، یک تهمت است
🇮🇷 و هیچ کس قائل به این حرف نیست .
🇮🇷 حتی برادران سنی ،
🇮🇷 تا حالا چنین تهمتی به ما نزدند
🇮🇷 که شما دارید می زنید .
🇮🇷 ولی نمی گویم نیست
🇮🇷 شاید چند نفر جاهل و احمق ،
🇮🇷 چنین کاری بکنند .
🇮🇷 در همه ادیان و مذاهب ،
🇮🇷 آدمهای جاهل و بدعت گذار ، وجود دارند .
🇮🇷 همه ما شیعیان و اهل سنت ،
🇮🇷 خدا پرستیم نه علی پرست نه خلیفه پرست
🇮🇷 ما علی را دوست داریم ،
🇮🇷 به او توسل می کنیم ،
🇮🇷 و او را واسطه بین خود و خدا می دانیم
🇮🇷 از رفتار و سخنانش الگو می گیریم
🇮🇷 در ضمن ؛
🇮🇷 چطور ممکن است ما کسی را بپرستیم
🇮🇷 که خودش نیز ، یکی دیگر را می پرستد ؟
🇮🇷 در ضمن ، اگر ما دنبال این بودیم
🇮🇷 که امام علی را ، با دروغ بالا ببریم
🇮🇷 می توانستیم خیلی راحت ثابت کنیم
🇮🇷 که او پیامبر است .
🚥 بعد از این حرفم ،
🚥 انگار برق از کله اش پرید .
🚥 چشمانش ، دو برابر بازتر شدند
🚥 و با تعجب ، به من نگاه می کرد .
🚥 همچنین بین مردم همهمه شد که می گفتند :
🚩 آقای شیعه ، چه می گوید ؟
🚩 مگر می شود ثابت کرد که علی پیامبر است ؟
🚩 اگر نتواند ثابت کند ، چی ؟!!
🚩 حتما آبرویش میرود .
🚥 همه منتظر ادامه حرفهای من بودند
🚥 لبخندی زدم و گفتم :
🇮🇷 در آیه مباهله ، پیامبر اکرم ،
🇮🇷 امام علی را با تعبیر انفسنا آورده
🇮🇷 یعنی علی را جان خودش خطاب کرده
🇮🇷 و همه می دانند
🇮🇷 که تک تک الفاظ و تعابیر قرآن ،
🇮🇷 حساب شده است .
🇮🇷 پیامبر می توانست بگوید
🇮🇷 برادرم ، رفیق ، یارم ، دامادم و یا پسر عمو
🇮🇷 ولی نگفت ... چرا نگفت ؟
🇮🇷 چرا انفسنا گفت ؟
🇮🇷 برای اینکه عالم و آدم بفهمند
🇮🇷 که علی ، جان پیامبر است
🇮🇷 اصلاً ، خودِ خودِ پیامبر است
🇮🇷 و هر چه پیامبر دارد ، علی هم دارد
🇮🇷 پس علی مثل ایشان ، پیامبر است
🇮🇷 و دارای نبوت و رسالت و وحی است .
🚥 همه مردم ، از این استدلال به وجد آمدند
🚥 تکان دادن سر همراه با تبسم علمای سنی ،
🚥 بیانگر موفقیت من بود
🚥 ولی چهره غضبناک و عصبانی آن فرد ،
🚥 مرا مصمم کرد
🚥 تا تیر خلاص را بزنم و گفتم :
🇮🇷 ولی نگران نباش
🇮🇷 ما چنین ادعایی نداریم
🇮🇷 که بگوییم علی پیامبر است
🇮🇷 ولی ادعای بالاتری داریم
🇮🇷 آن هم اینکه امامت از نبوت بالاتر است .
🚥 دوباره مجلس پر از هیاهو شد .
💥 ادامه دارد ...
✍ نویسنده : حامد طرفی
📚 @dastan_o_roman
🇮🇷 @amoomolla
📚 داستان پسری به نام شیعه 📚
قسمت ۲۷
🚥 یکی از علمای سنی گفت :
🌟 پسرم !
🌟 چطور میخواهی حرفت را ثابت کنی ؟
🚥 مجلس ساکت شد .
🚥 همه منتظر دلیل من بودند
🚥 من نیز با آرامش گفتم :
🇮🇷 به آیه "و جعلناک للناس اماما " دقت کنید .
🇮🇷 خداوند ، حضرت ابراهیم را ،
🇮🇷 بعد از آن مقام والای نبوت ،
🇮🇷 به درجه امامت منصوب نمود .
🇮🇷 و همه می دانیم که این آیه ،
🇮🇷 سالها بعد از نبوت ایشان ،
🇮🇷 و بعد از دادن مقام خلیل الهی ،
🇮🇷 و پس از امتحانات بسیار ،
🇮🇷 مثل ذبح اسماعیل ،
🇮🇷 و همچنین در اواخر عمرشان نازل شده
🇮🇷 و این نشان می دهد
🇮🇷 که درجه امامت ، بالاتر از نبوت است .
🚥 علمای شیعه و سنی ،
🚥 حرف مرا تائید کردند .
🚥 ناگهان ، همه مرا تشویق کردند
🚥 و برایم دست زدند .
🚥 من باز گفتم :
🇮🇷 البته دلیل دیگه ای هم دارم
🇮🇷 آیا شما می دانید
🇮🇷 چرا پیامبران مبعوث شدند ؟
🚥 گفتند : شما بفرمائید .
🇮🇷 گفتم : حافظ ابو نعیم در کتاب حلیة الاولیاء
🇮🇷 از ابو هریره روایت می کند
🇮🇷 که پیامبر اکرم فرمودند :
🌹 آن شبی که به معراج برده شدم
🌹 پیامبران در آسمان ، اطراف من جمع شدند
🌹 پس خداوند تعالی به من وحی کرد :
💕 ای محمد ! از پیامبران بپرس
💕 که به چه چیزی مبعوث شدید ؟
🌹 پیامبر فرمودند :
🌹 من هم از آنها پرسیدم
🌹 آنها گفتند :
💫 به گواهی دادن بر لا اله الا الله
💫 و اقرار کردن بر پیامبری تو
💫 و اقرار بر ولایت علی بن ابی طالب
🚥 وقتی این روایت را خواندم
🚥 ناگهان برق از کله مخالفان پرید
🚥 مردم دوباره با صلوات تشویقم کردند
🚥 و علمای سنی و وهابی ،
🚥 با تعجب به همدیگر نگاه می کردند
🚥 ولی چون از کتاب خودشان دلیل آوردم ،
🚥 مجبور شدند قبول کنند
🚥 آقایی که ، طرف مناظره من بود
🚥 با عصبانیت پا شد و از مجلس بیرون رفت
🚥 من نیز ، به یکی از محافظینم اشاره کردم
🚥 که او را تعقیب کند
🚥 و بفهمد که او کیست و کجا میرود ؟
💥 ادامه دارد ...
✍ نویسنده : حامد طرفی
📚 @dastan_o_roman
🇮🇷 @amoomolla
📚 داستان پسری به نام شیعه 📚
قسمت ۲۸
🚥 بعد از اتمام مجلس ،
🚥 جمعیت دور تا دورم حلقه زدند
🚥 و موفقیتم را ، تبریک می گفتند .
🚥 یکی از علمای سنی ،
🚥 پیش من آمد و تشکر کرد و گفت :
🌹 پسر جان !
🌹 ما می دانیم حق با شماست
🌹 و با حرفهای امروز شما ،
🌹 کاملا یقین پیدا کردیم
🌹 ولی چکار کنیم که نمی توانیم
🌹 راه اجدادمان را ، کنار بگذاریم .
🇮🇷 گفتم :
🇮🇷 حتی اگر بدانید که راهشان باطل بوده ؟
🚥 او هم سرش را پایین انداخت و رفت
🚥 یکی دیگه آمد و آرام در گوشم گفت :
🌹 کارِت حرف نداشت پسر
🌹 من امروز به لطف تو توانسنتم
🌹 مذهب حق را پیدا کنم .
🚥 من نیز تبسمی کردم و گفتم :
🇮🇷 الحمدلله ، خوشحالم .
🚥 یکی دیگر از علما گفت :
🌹 همه حرفهای تو را قبول کردم
🌹 ولی هنوز یک ذره تردید دارم
🇮🇷 گفتم : قبول داری که احتیاط واجب است ؟
🌹 گفت : بله
🇮🇷 گفتم قبول داری ،
🇮🇷 دفع ضرر احتمالی ، واجب است ؟
🌹 گفت : بله
🇮🇷 گفتم : اگر یک بچه یا دیوانه ،
🇮🇷 به شما بگوید که پشت آن دیوار ،
🇮🇷 یکی برای شما کمین کرده
🇮🇷 و می خواهد تو را بکشد ،
🇮🇷 چقدر احتیاط می کنی ؟
🇮🇷 چقدر سعی میکنی
🇮🇷 که به سمت آن دیوار نروی ؟
🌹 گفت : درسته حق با شماست
🌹 حتما احتیاط می کنم .
🇮🇷 گفتم : حالا این همه عالم شیعی ،
🇮🇷 از امام علی و فرزندانش تا امروز ،
🇮🇷 در این هزار و چهارصد سال ،
🇮🇷 بارها در مورد امامت ، به ما گفتند
🇮🇷 بارها از ولایت امام علی سخن گفتند
🇮🇷 از فضایل شیعه گفتند
🇮🇷 از امام زمان و منجی عالم گفتند
🇮🇷 پس چرا احتیاط نمی کنید ؟
🇮🇷 چرا تحقیق نمی کنید ؟
🇮🇷 چرا تعصب کورکورانه را ، کنار نمی گذارید ؟
🇮🇷 الآن اکثر علمای جهان ،
🇮🇷 از سنی و مسیحی و یهودی و...
🇮🇷 به حقانیت شیعه اعتراف کردند
🇮🇷 به معصومیت امامان شیعه ، اذعان دارند
💥 ادامه دارد ...
✍ نویسنده : حامد طرفی
📚 @dastan_o_roman
🇮🇷 @amoomolla
📚 داستان پسری به نام شیعه 📚
قسمت ۲۹
🌹 گفت : حرفت را قبول دارم
🌹 ولی بازم قانع نشدم .
🇮🇷 گفتم : به نظر شما ،
🇮🇷 چقدر آیه و روایت ،
🇮🇷 در شأن امام علی و اهل بیت داریم ؟!!
🌹 گفت : خیلی
🇮🇷 گفتم : چقدر آیه و روایت
🇮🇷 در شأن خلفای راشدین داریم ؟
🌹 گفت : هیچ
🇮🇷 گفتم : پس چرا می خوای
🇮🇷 پیرو کسانی باشی که مشروعیت ندارند ؟
🇮🇷 بهر حال یا امامت هست یا نیست
🇮🇷 اگر نیست ، ما که ضرر نکردیم
🇮🇷 و خدا هم به خاطر این اعتقاد ،
🇮🇷 ما را عذاب نمی کند
🇮🇷 چون با این اعتقاد ، به کسی ضرر نزدیم
🇮🇷 اما اگر امامت هست ، شما ضرر می کنید
🇮🇷 شما بازخواست می شوید .
🇮🇷 شما به خاطر عمل نکردن به آیات و روایات
🇮🇷 عذاب می شوید .
🚥 او نیز گریه کرد و گفت :
🌹 بسه دیگه ، حالا قانع شدم .
🌹 ممنون که روشنم کردی
🚥 یکی دیگه آمد و پرسید :
🌹 شما چرا در اذان ،
🌹 اشهد انّ علیا ولی الله می گوئید ؟
🚥 گفتم :
🇮🇷 اولا بفرمایید که شما قبول دارید
🇮🇷 کم یا زیاد کردن اذان ، اشکال دارد ؟
🇮🇷 یا قبول ندارید ؟!
🌹 گفت : معلومه که قبول دارم
🇮🇷 گفتم : خوب چرا شما ،
🇮🇷 « حی علی خیر العمل » را ،
🇮🇷 از اذان حذف کردید ؟
🇮🇷 چرا شما ،
🇮🇷 جمله « الصلاة خیرُ من النوم » را ،
🇮🇷 به اذان اضافه کردید ؟
🇮🇷 پیرمرد به فکر فرو رفت و جوابی نداد .
🇮🇷 گفتم : و اما جواب شما ،
🇮🇷 هیچ کدام از علما و فقهای شیعه ،
🇮🇷 شهادت بر امام علی را ،
🇮🇷 جزو اذان و اقامه نمی دانند
🇮🇷 بلکه به نیت استحباب ،
🇮🇷 در کنار شهادت بر رسالت پیامبر ،
🇮🇷 آورده می شود .
🇮🇷 پیرمرده خوشحال شد و گفت :
🌹 ممنون که آگاهم کردی
🚥 در همین لحظه ،
🚥 محافظم رحیم آمد و گفت :
🌹 آقای شیعه ، من دنبال آن آقا رفتم ،
🌹 حدس بزنید کجا رفت ؟
💥 ادامه دارد ...
✍ نویسنده : حامد طرفی
📚 @dastan_o_roman
🇮🇷 @amoomolla
📚 داستان پسری به نام شیعه 📚
قسمت ۳۰
🇮🇷 گفتم : کجا رفت مگه ؟
🌹 گفت : سفارت آلمان ...
🌹 در موردش هم پرس و جو کردم
🌹 یارو آلمانی و یهودی بود .
🌹 همینجوری لباس عربی پوشیده بود
🚥 من دستم را ،
🚥 به محاسن تازه روئیده خودم کشیدم
🚥 و به فکر فرو رفتم .
🚥 بعد از کمی مکث گفتم :
🇮🇷 آقا رحیم جان ! بی زحمت با محمد برو
🇮🇷 و در مورد حادثه برائت از مشرکین ،
🇮🇷 تحقیق کنید .
🇮🇷 شاید آن حادثه هم ،
🇮🇷 به همین یارو آلمانیه ، ربط داشته باشد
🇮🇷 ولی آقا علی ( محافظ دیگه ) را نبرید
🇮🇷 می خواهم کنارم بماند .
🚥 چند روز گذشت .
🚥 ولی خبری از رحیم و محمد نشد
🚥 موسم حج هم تمام شد
🚥 حجاج آماده برگشتن به ایران شدند
🚥 و من همچنان منتظر رحیم و محمد بودم
🚥 به سفارت ایران هم اطلاع دادم
🚥 ولی بی فایده بود .
🚥 چند روز بعد ، دو نفر پیش من آمدند
🚥 و به من خبر دادند که رحیم پیدا شده
🚥 با آنها ، حرکت کردم .
🚥 مرا به یک زباله دانی بردند
🚥 خیلی وحشتناک بود
🚥 وای خدای من !
🚥 جسد بی سر رحیم ، در زباله دانی بود .
🚥 حالت تهوع پیدا کردم
🚥 گریه و زاری کردم
🚥 خودم را می زدم و ملامت می کردم
🚥 نگران محمد شدم
🚥 به سفارت ایران خبر دادم
🚥 با اولین پرواز ،
🚥 جنازه رحیم را ، به ایران بردند
🚥 هر روز برای من ، به سختی می گذشت
🚥 منتظر خبر بدی از محمد بودم
🚥 خدا خدا می کردم
🚥 که اتفاقی برایش نیفتاده باشد
🚥 چند روز بعد ،
🚥 یک آقایی با لباس عربی ، پیش من آمد
🚥 می گفت که از محمد خبر دارد
🚥 دوباره ترس ، وجودم را گرفت .
🚥 تنها دنبالش رفتم
🚥 یادم رفت به علی بگویم که من رفتم
🚥 همه راه به این فکر می کردم
🚥 که حتما اتفاق بدی برایش افتاده
🚥 که نتوانست خودش بیاید
🚥 هر لحظه منتظر بودم
🚥 که باز هم جسد محمد را نشانم بدهد
🚥 به یک کوچه بن بست رسیدیم
🚥 ناگهان چاقویش را درآورد
🚥 من شوکه شدم و گفتم :
🇮🇷 چکار می خواهی بکنی ؟!
🚥 او هم به عربی گفت :
🔥 می خواهم تو را بکشم .
🚥 ناگهان به طرفم حمله ور شد
🚥 من هم از ترس ، عقب عقب می رفتم
🚥 تا اینکه به زمین افتادم ...
💥 ادامه دارد ...
✍ نویسنده : حامد طرفی
📚 @dastan_o_roman
🇮🇷 @amoomolla
هدایت شده از محتوای تربیت کودک
⚙ به جلیلی رای میدم
⚙ چون حال کارگران رو درک می کنه
⚙ و از مشکلات کارخانه ها خبر داره
🇮🇷 @amoomolla
📲 کانال محتوای #انتخابات 👆👆
👌🏻 محتوا با ما ، نشر با شما
📚 داستان پسری به نام شیعه 📚
قسمت ۳۱
🚥 آرام به طرف من می آمد
🚥 پایش را ، روی سینه من گذاشت
🚥 و چاقویش را ، به سمت من پایین می آورد
🚥 ناگهان محافظم علی سر رسید
🚥 و دست او را گرفت .
🚥 چاقو را از دستش در آورد
🚥 و او را به طرف دیوار هل داد .
🚥 با هم درگیر شدند .
🚥 بعد از چند لحظه ،
🚥 چند نفر دیگر ، به کمک آن مرد عرب آمدند
🚥 و ما مجبور شدیم فرار کنیم
🚥 ناگهان درب یکی از خانه ها باز شد
🚥 و حدود ده نفر از آنجا بیرون آمدند
🚥 کمی ایستادند و به ما نگاه کردند .
🚥 ناگهان همه با هم ، به طرف ما دویدند
🚥 من خیلی ترسیده بودم
🚥 نه از پشت راه فرار داشتیم نه از جلو
🚥 آن ده نفر به ما رسیدند و ایستادند
🚥 آن عقبی ها هم رسیدند
🚥 از خدا کمک خواستم و شهادتین گفتم
🚥 ناگهان یکی از آن ده نفر ،
🚥 جلو آمد و گفت : شما حالتون خوبه
🚥 گفتم : بله
🚥 یک نفر از همان خانه ،
🚥 سرش را بیرون آورد و داد زد :
🍎 بیایید اینجا ، بیایید داخل
🚥 آرام و با ترس ، به آن ده نفر نگاه می کردم
🚥 و از وسطشان عبور کردیم
🚥 داخل آن خانه شدیم
🚥 آن ده نفر ، با آن تبهکاران درگیر شدند
🚥 بعد از یک ساعت ،
🚥 آنها را دست بسته ، داخل خانه کردند
🚥 و آنها را در یک اتاق ، زندانی کردند
🚥 سپس یک آقای دیگر ، با لباس عربی وارد شد
🚥 صورتش را ، با چفیه قرمز مخفی کرده بود
🚥 چفیه را برداشت و سلام کرد
🚥 ناگهان دیدم علی ذوق زده شد
🚥 و با خوشحالی او را بغل کرد .
💥 ادامه دارد ...
✍ نویسنده : حامد طرفی
📚 @dastan_o_roman
🇮🇷 @amoomolla
📚 داستان پسری به نام شیعه 📚
قسمت ۳۲
🚥 علی با خوشحالی گفت :
🌹 این محمد خودمونه
🌹 باورم نمیشه خودت باشی
🌹 حالت خوبه پسر ؟!
🚥 من هم از شنیدن نام محمد خوشحال شدم
🚥 به طرف او رفتم و او را بغل کردم
🚥 سپس افراد خانه را به ما معرفی کرد و گفت :
🌹 دیگه نگران نباشید شما در امان هستید
🌹 این دوستان همه شیعه هستند
🌹 مرا از دست آلمانی ها نجات دادند
🇮🇷 گفتم : مگه چه اتفاقی افتادهد؟
🌹 گفت : همون طور که امر فرمودید
🌹 در مورد حادثه روز برائت ، تحقیق کردیم
🌹 همه مدارک ، به سفارت آلمان ختم می شد
🌹 فهمیدیم که فرمانده نظامی آل سعود ،
🌹 در آن حادثه ( برائت از مشرکین ) ،
🌹 به عهده یک افسر آلمانی بوده
🌹 به نام ژنرال اولریخ وِگِنِر
🌹 بیشتر کشته ها هم ،
🌹 مربوط به روزهای پس از حادثه است
🌹 چون این افسر کثیف و ماموران سعودی ،
🌹 اجازه مداوای مجروحین حادثه را ،
🌹 در بیمارستان ها ندادند .
🇮🇷 گفتم : محمد جان !
🇮🇷 مگر در آن حادثه ، چند نفر شهید شدند ؟
🚥 محمد ، سرش را پایین انداخت
🚥 و با چشمانی خیسِ اشک گفت :
🌹 حدود ۴۰۰ نفر ،
🌹 که همه آنها مردم عادی و بی دفاع بودند
🌹 آن نامردها ، حتی به زنان و جانبازان هم ،
🌹 رحم نکردند
🌹 متاسفانه اکثر شهدای حادثه ، از زنان بودند
🇮🇷 گفتم : وای خدای من
🇮🇷 اینا دیگه چقدر پست فطرتند .
🚥 سرم را پایین انداختم و اشک می ریختم
🚥 بعد از کمی مکث ، گفتم :
🇮🇷 راستی زخمی چی ؟ چند نفر زخمی شدند ؟
🌹 محمد گفت : حدود ۶۴۹ نفر
🇮🇷 گفتم : قضیه رحیم چیه ؟!
🇮🇷 آن بنده خدا چرا کشته شده ؟
🚥 محمد با ناراحتی گفت :
🌹 ما در مورد آن یاروی آلمانی ،
🌹 که شما با او مناظره کردید
🌹 داشتیم تحقیق می کردیم
🌹 تا اینکه لو رفتیم
🌹 و ما مجبور شدیم فرار کنیم
🌹 ما را آنقدر تعقیب کردند
🌹 تا اینکه آخر ما را گرفتند و زندانی کردند
🌹 در آن زندان ،
🌹 با سه تا خانم ایرانی هم سلولی شدیم
🌹 وضع آنها ، خیلی ناجور بود
🌹 آن بی غیرتها ، خانم ها را خیلی اذیت کردند
🌹 اجازه حجاب را ، به آنها نمی دادند .
🌹 بنده خداها ، برهنه بودند .
🌹 وقتی ما وارد شدیم
🌹 خیلی خجالت کشیدند و به گریه افتادند .
🌹 ما لباس و پیراهن خودمان را در آوردیم
🌹 و به آنها دادیم تا خود را بپوشانند .
💥 ادامه دارد ...
✍ نویسنده : حامد طرفی
📚 @dastan_o_roman
🇮🇷 @amoomolla
🌹 سلام عزیزان من
🌹 عکس شرکت در انتخابات خودتون رو
🌹 برای آدمین ما @dezfoool بفرستید
🌹 تا در این کانال @amoomolla
🌹 ثبت کنیم .
📚 داستان پسری به نام شیعه 📚
قسمت ۳۳
🚥 با تعجب گفتم : آن خانم ها کی بودند ؟
🚥 چطور از آنجا سر در آوردند ؟
🌹 محمد گفت :
🌹 بعد از آن کشتار وحشیانه ،
🌹 آن خانم ها را ، دزدیدند .
🌹 هر سه خانم ، ایرانی هستند
🌹 و هیچ کس از مفقود شدن آنها خبر ندارد
🌹 اگر بلایی سر آنها می آمد ،
🌹 هیچ کس خبردار نمی شد .
🌹 وقتی در زندان بودیم ،
🌹 آلمانی های کثیف ،
🌹 سعی می کردند ما را اذیت کنند
🌹 و برای اینکه ما را بیشتر عذاب بدهند
🌹 هر ساعت یک نفر می آمد
🌹 و خانمها را اذیت می کرد
🌹 و ما هر بار با آنها ، درگیر می شدیم
🌹 تا اینکه دفعه آخری ،
🌹 تصمیم گرفتیم که فرار کنیم
🌹 چوبی را تیز کردیم
🌹 و به خانم ها دادیم و گفتیم :
🌹 اگر یک آلمانی ، به طرف شما آمد
🌹 با این چوب ، او را بکشید
🌹 ما هم سمت نگهبانان بیرون می رویم
🌹 و آنها را می کشیم
🌹 نقشه را اجرا کردیم و فرار کردیم
🌹 اما درب سفارت قفل بود
🌹 با نگهبانان درگیر شدیم و در را باز کردیم
🌹 رحیم ، ما را از سفارت بیرون کرد
🌹 و خودش همان جا ماند
🌹 و در را قفل کرد
🌹 تا دست کثیفشان ، به ما نرسد
🌹 رحیم به تنهایی ، با آلمانی ها درگیر شد
🌹 و من ، با ناراحتی ، هر چه او را صدا زدم
🌹 بیرون نیامد
🌹 در حین فرار هم ،
🌹 با این دوستان برخورد کردیم
🌹 خدا خیرشان بدهد که خیلی کمکمان کردند
🌹 و ما را به این خانه آوردند .
🇮🇷 گفتم : خدا حفظشان کند
🇮🇷 خدا خیرشان بدهد
🇮🇷 حالا آن خانمها چی شدند ؟
🌹 محمد گفت :
🌹 خانم ها را ، تحویل سفارت ایران دادیم
🇮🇷 گفتم : خدا را شکر
🇮🇷 واقعا زحمت کشیدی ، خیلی اذیت شدی
🇮🇷 و خدا را شکر ، که حال شما هم خوب است
🇮🇷 راستی ، از آن مرد آلمانی چه فهمیدی ؟
🌹 گفت : کدام شان ؟
🌹 فرمانده نظامی آل سعود
🌹 یا آن مردی که با او مناظره کردید ؟
🇮🇷 گفتم : آن که باهاش مناظره کردم
🌹 گفت : اسمش بیلیان گالر هست
🌹 تا چند سال پیش ،
🌹 برای آل سعود جاسوسی می کرد
🌹 متاسفانه در دفتر کارش ،
🌹 یکی از پرونده هایی که پیدا کردیم ،
🌹 پرونده پدر شما بود
🇮🇷 من هم با تعجب گفتم : پدر من ⁉...
💥 ادامه دارد ...
✍ نویسنده : حامد طرفی
📚 @dastan_o_roman
🇮🇷 @amoomolla
📚 داستان پسری به نام شیعه 📚
قسمت ۳۴
🌹 محمد گفت :
🌹 او بوده که به حکومت ،
🌹 گزارش شیعه شدن پدر شما را داد .
🌹 او بوده که در آن حادثه کوچه ،
🌹 مادر شما را سیلی زد
🌹 او بود که درب خانه شما را آتش زد
🌹 او بود که آب و برق شما را قطع کرد
🌹 او بود که مردم را ،
🌹 بر علیه شما تحریک کرد .
🌹 او بود که بین شیعه و سنی ،
🌹 اختلاف می انداخت .
🌹 او بود که به مردم گفت :
🌹 شیعه کافرند پس شما هم کافر شدید
🌹 تا مردم شما را اذیت کنند
🌹 او بود که به فامیل شما اطلاع داد
🌹 که شما قصد داشتید از شهر خارج شوید
🚥 حرفهای محمد ،
🚥 مرا یاد خاطرات تلخم انداخت
🚥 او می گفت و من گریه می کردم .
🚥 واقعا دلم برای مادرم تنگ شده .
🚥 سپس محمد کمی مکث کرد
🚥 سرش را پایین انداخت و با یک بغضی گفت :
🌹 و از همه بدتر ...
🚥 چشمان محمد ، مثل چشمان من ،
🚥 پر از اشک شدند .
🚥 گفتم : چی شده آقا محمد ؟!
🚥 با صدای گرفته گفت :
🌹 او بود که لگد به شکم مادر شما زد
🌹 و بچه در شکمش را سقط کرد
🌹 او بود که خواهر شما را ،
🌹 از دست پدرتان گرفت و انداخت زمین
🚥 گفتم : بسه محمد نگو
🚥 زدم زیر گریه
🚥 محمد مرا در آغوش گرفت
🚥 ناگهان مثل زنان ضجه زدم
🚥 یتیمانه با هم گریه می کردیم
🚥 بعد از اینکه آرام شدم ؛ گفتم :
🇮🇷 محمد جان❗
🇮🇷 اینها که این بیرون ، می خواستند مرا بکشند
🇮🇷 آنها هم آلمانی بودند ؟
🌹 گفت : بعد از مناظره آخر شما ،
🌹 محبوبیت شیعیان ،
🌹 بین اهل سنت ، خیلی بیشتر شد
🌹 خصوصا بین جوانان ؛
🌹 همین باعث شد که گرایش آنها ،
🌹 به شیعه بیشتر شود
🌹 به خاطر همین
🌹 هم آلمانی ها و هم حکومت آل سعود ،
🌹 شما را خطری برای خودشان می دیدند
🌹 به خاطر همین
🌹 تصمیم گرفتند شما را بکشند
🌹 تا دیگه نتوانید از شیعه دفاع کنید .
🚥 محمد در حال صحبت کردن بود
🚥 که ناگهان صدای انفجار آمد .
💥 ادامه دارد ...
✍ نویسنده : حامد طرفی
📚 @dastan_o_roman
🇮🇷 @amoomolla
📚 داستان پسری به نام شیعه 📚
قسمت ۳۵
🚥 محمد در حال صحبت کردن بود
🚥 که ناگهان صدای انفجار آمد .
🚥 یکی از دوستان ، وحشت زده آمد و گفت :
🌹 همه فرار کنید .
🇮🇷 گفتم : چی شده ؟!
🌹 گفت : مامورین حکومتی و آلمانی ها ،
🌹 به ما حمله کردند .
🚥 من و محمد را ، از در پشتی ، فراری دادند .
🚥 و با سرعت ،
🚥 به طرف سفارت ایران حرکت کردیم .
🚥 و با اولین پرواز ، به ایران برگشتیم .
🚥 تصمیم گرفتم به جای اینکه ،
🚥 خودم تنها به مناظره ادامه دهم
🚥 که معلوم نیست زنده می مانم یا نه
🚥 حداقل ده نفر را به شاگردی بگیرم
🚥 و آنها را در فن مناظره ، قوی کنم
🚥 که اگر بلایی سر من آمد
🚥 لااقل یک نفری باشد تا راه مرا ادامه بدهد
🚥 در اولین فرصت ،
🚥 مدرسه فرق و مذاهب تاسیس کردم
🚥 و در طول دو سال ،
🚥 بیست شاگرد برای مناظره با انواع مذاهب ،
🚥 تربیت کردم .
🚥 که از میان آنها ، سه نفر قوی تر بودند .
🚥 آن سه را به قم فرستادم
🚥 تا اطلاعات خود را افزایش دهند .
🚥 چند روز دیگر ، عروسی خواهرم هست
🚥 هیچ وقت ، به اندازه امروز ،
🚥 خوشحال و خندان نبودم .
🚥 خوشحالم از اینکه ، به قولم عمل کردم
🚥 و مراقب آبجی بودم .
🚥 پدر ، به شهر رفته بود تا وسایل بخرد
🚥 رفتم به اتاق خواهرم ، سر بزنم .
🚥 دیدم دارد گریه می کند .
🚥 کنارش نشستم
🚥 گفتم چی شده عزیزم ؟!!
🚥 ناگهان بغلم کرد و زار زار گریه کرد
🚥 و با گریه گفت : دلم برای مامان تنگ شده
🚥 هر عروسی دوست داره ، مادرش کنارش باشه
🚥 ولی من کسی رو ندارم
🚥 من خیلی تنهام
🚥 من هم ناراحت شدم .
🚥 بغض چند ساله ام را شکستم و گریه کردم
🇮🇷 گفتم : من هم دلم برای مادر تنگ شده
🇮🇷 ولی تو غصه نخور عزیزم
🇮🇷 گریه نکن گلم ، من همیشه کنارت هستم
🇮🇷 همه ما کنارت هستیم
🇮🇷 تو هیچ وقت تنها نیستی ...
🚥 با کمک دوستان و همسایه ها ،
🚥 خانه و کوچه را ، چراغانی کردیم .
🚥 وسایل پذیرایی را ، تدارک و مهیا نمودیم .
🚥 که ناگهان ، چند ماشین غریبه ،
🚥 کنار خانه ما ، توقف کردند .
💥 ادامه دارد ...
✍ نویسنده : حامد طرفی
📚 @dastan_o_roman
🇮🇷 @amoomolla
📚 داستان پسری به نام شیعه 📚
قسمت ۳۶
🚥 یکی از شاگردان من ، که او را به قم فرستادم
🚥 از یکی از آن ماشین ها پیاده شد .
🚥 به هم سلام کردیم
🚥 و همدیگر را در آغوش گرفتیم .
🚥 آنها را به خانه خود دعوت کردم
🚥 و از آنها پذیرایی نمودم .
🚥 چند مسئول دولتی و چندتا روحانی بودند .
🚥 یکی از آنها به نام حاج آقای اکبری گفت :
🌼 بابت اینکه مزاحم شدیم ، عذر می خواهیم
🌼 ولی باید می آمدیم
🌼 چون به شما نیاز داریم
🌼 پادشاه قطر ،
🌼 از تمام مذاهب اسلامی دعوت کرده
🌼 تا نمایندگانی به قطر بفرستند
🌼 و دلایلی بر حقانیت مذهب خود عرضه کنند .
🌼 ما هم ، تا چند روز پیش ،
🌼 دنبال کسی می گشتیم تا این وظیفه مهم را ،
🌼 که البته خطرناک هم هست ، تقبل کند .
🌼 تا اینکه شاگرد شما ، شیخ فاضلی ،
🌼 شما را به ما ، معرفی کردند .
🌼 ما هم خدمت شما رسیدیم
🌼 تا از شما خواهش کنیم
🌼 که به نمایندگی از مذهب تشیع ،
🌼 و به نمایندگی از همه ایرانیان ،
🌼 به این همایش تشریف ببرید .
🚥 بدون فکر کردن ، پیشنهاد آنها را قبول کردم
🚥 و قرار شد دو هفته دیگر ، پرواز کنم .
🚥 دو روز قبل از روز عروسی خواهرم ،
🚥 دو نفر با موتور ، کنار خانه ما ایستادند .
🚥 همسایه ها ، در حال تمیز کردن خانه بودند
🚥 یکی از آن موتور سواران ،
🚥 اسلحه خود را درآورد و به طرف مردم گرفت
🚥 اما خدارو شکر ، اسلحه اش گیر کرد
🚥 و شلیک نکرد
🚥 مردم به طرف آنها دویدند .
🚥 آنها نیز مجبور شدند فرار کنند .
🚥 پدرم گفت :
🌷 اینها هر کی باشند ، باز هم می آیند
🌷 پس بهتر است که به پلیس اطلاع دهیم
🚥 روز عروسی فرا رسید
🚥 حاج علی ، همسایه ما ،
🚥 با کلانتری هماهنگ کرده بود
🚥 که مراقب عروسی باشند
🚥 چندتا از جوانان محله نیز ،
🚥 روی پشت بام ها رفتند
🚥 و به نوبت نگهبانی می دادند
🚥 تا امنیت عروسی را تامین کنند .
🚥 خواهرم با لباس عروس آمد
🚥 چقدر لباس عروس حجابی ،
🚥 و چادر سفید عروسش ،
🚥 بهش می آمد .
🚥 مثل ماه شده بود
🚥 خیلی زیبا شده بود .
🚥 ناگهان یاد مظلومیت مادرم افتادم
🚥 جای خالی مادرم ، در این روز زیبا ،
🚥 کاملا احساس می شد
🚥 آرام و بی صدا ، از گوشه چشمم ،
🚥 اشکم می ریختم .
🚥 و شکر خدا ،
🚥 عروسی به خوبی تمام شد .
🚥 آخر شب ، مهمان ها ، در حال رفتن بودند
🚥 که ناگهان دو موتور سوار ،
🚥 سر کوچه ما ایستادند
🚥 و یک نامه به یکی از بچه های همسایه دادند
🚥 تا به دست من برساند
🚥 وقتی آن را خواندم ،
🚥 احساس ضعف و ناتوانی کردم
🚥 همه بدنم به لرزه افتاد
🚥 پاهایم ، دیگر قدرت نداشتند
🚥 دنیا را تیره و تار دیدم
🚥 و ناگهان بی حال ، بر زمین افتادم .
💥 ادامه دارد ...
✍ نویسنده : حامد طرفی
📚 @dastan_o_roman
🇮🇷 @amoomolla
📚 داستان پسری به نام شیعه 📚
قسمت ۳۷
🚥 مردم ، اطرافم را گرفتند
🚥 پدرم نامه را از من گرفت
🚥 اشک در چشمانش جمع شد
🚥 نامه را مچاله کرد
🚥 و با صدای بلند و خشن گفت :
🍎 این مناظره کی هست ؟
🚥 گفتم :
🇮🇷 انشالله هفته دیگه
🚥 گفت :
🍎 به خاطر مادرت هم که شده
🍎 باید بروی .
🚥 حاج علی آمد و گفت :
🌸 چی شده ؟ چه اتفاقی افتاده ؟
🚥 پدرم گفت :
🍎 نمی دانم کدام حرام زاده ای ،
🍎 این نامه را فرستاده
🚥 حاج علی گفت :
🌸 مگر در آن ، چی نوشته شده
🚥 پدر گفت :
🍎 پسرم را تهدید کردند
🚥 حاج علی گفت :
🌸 لطفا بخوان ؛
🌸 می خواهم ببینم چی نوشته
🚥 پدر ، نامه مچاله را باز کرد و خواند :
🍎 آقای شیعه !
🍎 اگر در مناظره حاضر شوی
🍎 داغ مادرت را تازه می کنیم
🍎 خواهرت را در آتش می سوزانیم
🍎 سر پدرت را در آغوشت می گذاریم
🚥 اشک پدرم سرازیر شد
🚥 سپس رو به من کرد و گفت :
🍎 پسرم ! نگران ما نباش
🍎 تو حتما برو
🍎 ما مراقب خودمون هستیم
🚥 حاج علی گفت :
🌸 غلط کرده هر کی این مزخرفات را نوشته
🌸 مگر ما مُرده باشیم
🌸 که بگذاریم کسی به شما نگاه چپ بکند .
🚥 مردم هم گفتند :
🌷 حاج علی راست می گوید
🌷 ما کنار شما هستیم
🌷 ما نمی گذاریم اتفاقی برای شما بیفتد .
🚥 چند روز بعد از عروسی ،
🚥 به سمت قطر پرواز کردیم .
🚥 شب اول استراحت کردم .
🚥 نماز مغرب و عشا را ،
🚥 در مسجد شیعیان خواندم .
🚥 فردای آن روز ،
🚥 با توکل به خدا و توسل به اهل بیت ،
🚥 وارد مجلس شدم .
🚥 برای اولین بار ،
🚥 احساس ترس و نگرانی و اضطراب کردم
🚥 فکر از دست دادن خانواده ام ،
🚥 مرا آشفته کرده بود
🚥 تمام سعی خودم را کردم ،
🚥 تا با قدرت و صلابت ،
🚥 وارد مجلس شوم .
🚥 از همه نمایندگان دیگر ،
🚥 جوان تر بودم .
🚥 عده ای مرا به مسخره گرفتند
🚥 و عده ای که مرا می شناختند ،
🚥 به من احترام گذاشتند .
💥 ادامه دارد ...
✍ نویسنده : حامد طرفی
📚 @dastan_o_roman
🇮🇷 @amoomolla
📚 داستان پسری به نام شیعه 📚
قسمت ۳۸
🚥 نماینده پادشاه قطر وارد شد
🚥 پس از سلام و احوالپرسی با نمایندگان ،
🚥 به عنوان اولین سخنران گفت :
🍃 برخی معتقدند که همه ادیان ،
🍃 مثل یهود ، مسیحیت و اسلام ، بر حقند .
🍃 در حالی که چنین نیست
🍃 چون خداوند عزوجل در قرآن کریم ،
🍃 دین اسلام را کاملترین دین ،
🍃 و تنها دین حق ، معرفی می کند .
🍃 در خود اسلام نیز ، همه مذاهب ،
🍃 خود را بر حق می دانند .
🍃 و این ادعا نیز ، باز هم درست نیست
🍃 چون حدیثی وجود دارد
🍃 به نام حديث افتراق امت .
🍃 که تنها یک فرقه و مذهب را ،
🍃 بر حق و نجات یافته می داند .
🍃 این حدیث ، از احاديث متواتری است
🍃 كه شيعه و سنی ، آن را ،
🍃 در كتاب های خود ،
🍃 با سند صحيح ، نقل كرده اند .
🍃 از جمله ترمذی ،
🍃 از علمای بزرگ اهل سنت ،
🍃 در کتاب سنن خود ،
🍃 جلد ۴ ، صفحه ۱۳۴ ، حدیث ۲۷۷۸
🍃 آورده است كه پيامبر اکرم فرمودند :
🌷 امت من ، به هفتاد و سه فرقه ،
🌷 تقسيم خواهد شد ،
🌷 كه تمام آنها ، به جز يک فرقه ،
🌷 اهل آتش جهنم هستند ؛
🍃 از اين رو ،
🍃 بر همه ما مسلمانان لازم است
🍃 راجع به مذهب صحيح ،
🍃 و فرقه نجات یافته ؛
🍃 بحث و تحقيق و گفتگو كنيم .
🍃 تا بتوانيم آن فرقه حق را ،
🍃 پیدا کنیم و به عنوان مذهب واقعی ،
🍃 انتخاب كرده و به جهان معرفی کنیم .
🍃 و از آن ، پيروی كنيم .
🍃 و همانطور که خداوند عزوجل ،
🍃 در سوره زمر آیه ۱۷ فرمود :
🌸 بندگان مرا بشارت ده ،
🌸 كسانی كه سخنان را می شنوند
🌸 و از نيكوترين آنها ، پيروی می كنند ؛
🌸 آنها كسانی هستند
🌸 كه خداوند ، هدايتشان كرده ،
🌸 و آنها خردمندانند .
🍃 بنابراین ، ما اینجا جمع شدیم
🍃 تا دلایل حقانیت خودتان را ،
🍃 بر اساس آیات و روایات بشنویم ؛
🍃 و بهترین آنها را انتخاب کنیم .
🚥 پس از سخنرانی نماینده پادشاه ،
🚥 همه نماینده های مذاهب ،
🚥 در طی یک هفته ،
🚥 دلایل حقانیت خود را عرضه کردند .
🚥 اما هیچ کدام نتوانستند ؛
🚥 ادعای خود را ، از قرآن و سنت ،
🚥 اثبات کنند .
🚥 تا اینکه نوبت من رسید .
🚥 و من در مقدمه گفتم :
🇮🇷 تنها مذهبی كه ،
🇮🇷 برای اثبات حقانيت خود ،
🇮🇷 از قرآن و سنت و عقل و اجماع ،
🇮🇷 دليل قطعی دارد ،
🇮🇷 مذهب دوازده امامی ( شیعه ) است.
🇮🇷 که حتی از كتاب مخالفان خودمان نیز ،
🇮🇷 دليل و مدرک معتبری داریم .
💥 ادامه دارد ...
✍ نویسنده : حامد طرفی
📚 @dastan_o_roman
🇮🇷 @amoomolla
📚 داستان پسری به نام شیعه 📚
قسمت ۳۹
🇮🇷 گفتم : تنها مذهبی كه ،
🇮🇷 برای اثبات حقانيت خود ،
🇮🇷 از قرآن و سنت و عقل و اجماع ،
🇮🇷 دليل قطعی دارد ،
🇮🇷 مذهب دوازده امامی ( شیعه ) است.
🇮🇷 که حتی از كتاب مخالفان خود نیز ،
🇮🇷 دليل و مدرک معتبری دارد .
🇮🇷 مثلا در کتاب صحيح مسلم ،
🇮🇷 که از كتابهای معتبر ،
🇮🇷 و دست اول اهل سنت می باشد
🇮🇷 در جلد ۶ ، صفحه ۲۲ ، حدیث ۴۶۸۶
🇮🇷 آمده كه رسول خدا فرمودند :
🌸 هركس بميرد ؛
🌸 و بر گردن او بيعتی نباشد ؛
🌸 به مرگ جاهلی مرده است .
🇮🇷 و همچنین احمد بن حبنل ،
🇮🇷 در مسند خود ، ج ۴ ، ص ۹۶ ،
🇮🇷 می نويسد :
🌸 هركس بدون امام بميرد ؛
🌸 به مرگ جاهلی مرده است .
🇮🇷 گفتم : دوستان من !
🇮🇷 آیا این روایات را می پذیرید ؟
🍁 همه گفتند : بله
🍁 این روایات درست اند .
🇮🇷 گفتم : کدام یک از فرقه های شما ،
🇮🇷 بیعت یک امام به گردن دارد ؟
🚥 همه به همدیگر نگاه کردند
🚥 بعضیا گفتند : امام ما مرده
🚥 بعضیا هم گفتند :
🚥 امام ما هنوز به دنیا نیامده
🚥 بعضی هم گفتند :
🚥 امام ما ، همان مجتهد و مفتی ماست .
🇮🇷 گفتم : نه برادر
🇮🇷 منظور از امام ، معصومی هست ؛
🇮🇷 که از جانب خدا یا رسولش ،
🇮🇷 به امامت برگزیده شده باشد .
🇮🇷 همه شما می دانید
🇮🇷 تنها مذهبی كه بعد از رسول خدا ،
🇮🇷 امام زمان خود را می شناسد ؛
🇮🇷 و همواره بيعت يک امام مشخص را ،
🇮🇷 بر گردن داشته ،
🇮🇷 مذهب اثنی عشريه است .
🇮🇷 و ساير مذاهب اين چنين نيستند .
🇮🇷 درست نمی گویم بزرگوارن ؟
🌟 همه به فکر فرو رفته بودند
🌟 و بعضیا ، با هم نجوا می کردند
🌟 نماینده پادشاه لبخندی زد
🌟 سری تکان داد و گفت :
🍃 آفرین جوون ، ادامه بده .
💥 ادامه دارد ...
✍ نویسنده : حامد طرفی
📚 @dastan_o_roman
🇮🇷 @amoomolla
📚 داستان پسری به نام شیعه 📚
قسمت ۴۰
🚥 یکی از برادران اهل سنت ایستاد
🚥 اجازه سخن گرفت و گفت :
🕌 ما در این آیات شکی نداریم
🕌 و در فضیلت و عظمت علی رضی الله عنه ،
🕌 حرفی نداریم .
🕌 ولی در مذهب ما مشهور است
🕌 که مراد از ولی ، دوست است .
🕌 پیامبر اکرم در روز غدیر ،
🕌 علی بن ابی طالب را ،
🕌 دوست خود و مردم معرفی کرد
🕌 نه امام و خلیفه .
🇮🇷 گفتم : برادرم !
🇮🇷 این حرف شما با ابتدای سخن پیامبر ،
🇮🇷 تناسب ندارد .
🇮🇷 پیامبر اکرم ، ابتدا به مردم گفتند :
🌷 آیا من بر شما ،
🌷 از خودتان سزاوارتر
🌷 و در اولویت نیستم .
🇮🇷 درسته ؟!
🚥 همه حاضرین گفتند : بله
🇮🇷 گفتم : پس باید گفت : مراد از ولی ،
🇮🇷 اولویت و سرپرستی تام است .
🇮🇷 نه دوستی و محبت
🇮🇷 در ضمن ،
🇮🇷 در آن روز بسیار گرم ، وسط ظهر ،
🇮🇷 در آن صحرای داغ و سوزان ،
🇮🇷 پیامبر ، مردم را نگه داشت
🇮🇷 و منتظر شد تا عقبی ها برسند
🇮🇷 و دستور داد آنهایی که جلوتر رفتند ، برگردند
🇮🇷 همه این تشکیلات ،
🇮🇷 فقط برای این است ،
🇮🇷 که به مردم بگوید ،
🇮🇷 علی دوست من و شماست !؟
🇮🇷 پیامبر تا سه روز ، از همه حاضرین ،
🇮🇷 چه مرد و چه زن بیعت گرفت .
🇮🇷 و جالب اینکه اول از همه
🇮🇷 خلیفه های شما با علی بیعت کردند .
🇮🇷 یعنی همه این تشریفات ،
🇮🇷 فقط برای این است ؛
🇮🇷 که به مردم بگوید : علی دوست شماست ؟
🇮🇷 به نظر شما ، این حرف شما را ،
🇮🇷 کدام آدم عاقل و بالغی ،
🇮🇷 کدام عقل و منطقی ، قبول می کند ؟
🇮🇷 در ضمن
🇮🇷 خیلی قبل تر از این ماجرا ،
🇮🇷 طبق آیه مودت ،
🇮🇷 دوستی امام علی علیه السلام
🇮🇷 بر همه مسلمانان چه شیعه چه سنی
🇮🇷 واجب بوده است .
🇮🇷 نه فقط دوستی ،
🇮🇷 بلکه مودتشان نیز واجب است .
🇮🇷 و اهل لغت می دانند که مودت ،
🇮🇷 درجه ای بسیار بالاتر از محبت و دوستی است .
🇮🇷 برادر درست نمی گویم ؟
🚥 پس از کمی مکث ، گفت :
🌟 عقل و منطق می گوید درسته
🇮🇷 گفتم : پس حق این است که بگوییم
🇮🇷 در روز مبارک غدیر ،
🇮🇷 امامت و خلافت امام علی ،
👈 مطرح بوده است نه دوستی ایشان .
💥 ادامه دارد ...
✍ نویسنده : حامد طرفی
📚 @dastan_o_roman
🇮🇷 @amoomolla
📚 داستان پسری به نام شیعه 📚
قسمت ۴۱
🇮🇷 گفتم : علاوه بر این ؛
🇮🇷 ابلاغ کردن دوستی امام علی علیه السلام ،
🇮🇷 با ادامهٔ آیه که می فرماید :
🌹 و اگر چنين نكنی ،
🌹 رسالت او را انجام نداده ای ...
🇮🇷 تناسب ندارد .
🇮🇷 پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله ،
🇮🇷 ۲۳ سال ، برای امت اسلام زحمت کشیدند
🇮🇷 این همه اذیت شدند .
🇮🇷 این همه جنگ کردند
🇮🇷 خون دادند
🇮🇷 این همه مردم کشته شدند ؛
🇮🇷 با این همه تلاش و زحمت ،
🇮🇷 چرا خداوند باید بگوید :
🌹 اگر ابلاغ نکنی ،
🌹 انگار هیچ کاری نکردی ؟!
🇮🇷 این آیه نشان می دهد
🇮🇷 که موضوعی بس فراتر از دوستی و محبت ،
🇮🇷 در میان است .
🇮🇷 این آیه به یقین ،
🇮🇷 امامت و خلافت امام علی را ثابت می کند
🇮🇷 نه دوستی او را ...
🇮🇷 یک کسی کارخانه ای راه می اندازد
🇮🇷 و چندین سال برایش زحمت می کشد
🇮🇷 تا این کارخانه روی پا بایستد و ثمر بدهد .
🇮🇷 اما ناگهان ،
🇮🇷 مرگ مدیر کارخانه فرا می رسد
🇮🇷 اگر این آقا ،
🇮🇷 مدیر دیگری تعیین نکند
🇮🇷 هر چه در این مدت زحمت کشیده ،
🇮🇷 کم کم از بین می رود .
🇮🇷 بحث جانشینی امام علی علیه السلام نیز ،
🇮🇷 مثل همین است .
🇮🇷 اینجاست که خداوند به پیامبر می گوید :
🇮🇷 اگر جانشین انتخاب نکنی ،
🇮🇷 انگار هیچ کاری نکردی ...
💥 ادامه دارد ...
✍ نویسنده : حامد طرفی
🧠 @dastan_o_roman
🇮🇷 @amoomolla
📚 داستان پسری به نام شیعه 📚
قسمت ۴۲
🚥 هنوز عده ای بودند که قانع نشدند
🚥 و اصرار دارند کلمه « ولی » را ،
🚥 به معنی دوست بگیرند .
🚥 به همین خاطر ،
🚥 از روش دیگری استفاده کردم
🚥 و گفتم :
🇮🇷 ممکنه دوستان بفرمایند
🇮🇷 که آيه اكمال دين ( آیه ۳ سوره مائده ) ،
🇮🇷 که می فرماید :
🌹 امروز ،
🌹 دين شما را برايتان كامل كردم ؛
🌹 و نعمت خود را ، بر شما تمام نمودم ؛
🌹 و اسلام را ،
🌹 به عنوان آيين (جاودان) شما پذيرفتم .
🇮🇷 در چه روزی نازل شده است ؟
🌟 همه گفتند :
🍁 اين آيه ، در غدير خم ، نازل شد .
🇮🇷 گفتم : بله درسته
🇮🇷 دقیقا در چنین روزی بود
🇮🇷 که پیامبر اکرم ،
🇮🇷 دست علی بن ابی طالب را گرفتند
🇮🇷 سپس فرمودند :
🌷 آیا من سرپرست مومنان نيستم ؟
🇮🇷 مردم آن زمان هم گفتند :
🍁 بله ای رسول خدا
🇮🇷 دوباره فرمودند :
🌷 هركس كه من مولای او هستم
🌷 پس علی مولای اوست .
🇮🇷 درسته ؟!
🚥 نمایندگان اعتراف کردند :
🚥 بله این کلام ، از احادیث متواتر ماست .
🇮🇷 گفتم : آیا در احادیث خوانده اید
🇮🇷 که پس از معرفی امام علی علیه السلام ،
🇮🇷 عمر بن خطاب به امام علی گفت :
🍁 تبريک تبريک بر تو ای فرزند ابی طالب
🍁 زيرا از اين پس ؛ تو مولای من ،
🍁 و مولای همه مسلمانان هستی .
🌟 گفتند : بله
🇮🇷 گفتم : آیا این روایت را خوانده اید
🇮🇷 که حاکم نیشابوری ، در مستدرک ،
🇮🇷 جلد ۳ ، ص ۱۱۰ می گوید :
🇮🇷 که پیامبر فرمودند :
🌷 به راستی علی از من است
🌷 و من از او هستم
🌷 و او پس از من ،
🌷 سرپرست همه مؤمنان است .
🌟 بازم گفتند : بله
💥 ادامه دارد ...
✍ نویسنده : حامد طرفی
📚 @dastan_o_roman
🇮🇷 @amoomolla
📚 داستان پسری به نام شیعه 📚
قسمت ۴۳
🌟 یک پیرمردی برخواست و گفت :
🌟 همه اینهایی که گفتی ، درست
🌟 و فضیلت علی را می رسانند
🌟 ولی امامت او را ثابت نمی کنند
🌟 چون باز هم می گویم که « ولی » ،
🌟 در آیات و روایات ،
🌟 به معنی دوست و یاور است .
🇮🇷 من لبخندی زدم و گفتم :
🇮🇷 اولا " ولی " ، معانی زیادی دارد
🇮🇷 و در مورد امام علی ،
🇮🇷 به معنای امامت است .
🇮🇷 دوما ، ابن كثير ،
🇮🇷 در کتاب البدايه والنهايه ،
🇮🇷 ج ۶ ، ص ۳۳۳ گفته است :
🌼 قال ابوبكر :
🌼 قد وُلِّيتُ أمركم و لست بخيركم ...
🇮🇷 آیا این روایت را قبول دارید ؟
🌟 پیرمرد گفت : بله
🇮🇷 گفتم : ممکن است خواهش کنم
🇮🇷 تا آن را ترجمه کنید ؟
🌟 گفت : ابوبكر ( در نخستين سخنرانی خود بعد از خلافت ) گفت :
🌟 من حاكم شما شدم ؛
🌟 و حال آن كه از شما بهتر نيستم .
🇮🇷 گفتم : پس چرا « ولی » را ،
🇮🇷 در اینجا به معنی « حاکم » گرفتید ؟
🇮🇷 چرا به معنی « دوست » نگرفتید ؟
🌟 سرش را پایین انداخت ؛
🌟 و چیزی نگفت .
🇮🇷 باز گفتم :
🇮🇷 آقای مسلم در صحيح خود ،
🇮🇷 ج ۵ ، ص ۱۵۲ ، حدیث ۴۴۶۸ ،
🇮🇷 نقل كرده است
🇮🇷 كه عمر بن خطاب گفت :
🍁 فلمّا تُوفّي رسول اللّه
🍁 قال أبوبكر :
👈 أنا وليّ رسول اللّه (ص)...
🍁 ثُمَّ تُوُفِّيَ أَبُوبَكْر
🍁و َأَنَا وَلِيُّ رَسُولِ اللَّهِ (ص) وَ وَلِيُّ أَبِي بَكْر .
🇮🇷 گفتم : این « ولی » را ،
🇮🇷 چی معنی می کنید ؟
🌟 بازم جوابی نداشت ...
🇮🇷 گفتم خودم میگم :
🇮🇷 ترجمه روایت این میشه ؛
🇮🇷 زمانی كه رسول خدا وفات نمودند
🇮🇷 جناب ابوبكر گفت :
🇮🇷 من جانشين رسول خدا هستم....
🇮🇷 ابوبكر که فوت كرد
🇮🇷 من ( عمر بن خطاب ) ،
🇮🇷 جانشين رسول خدا ،
🇮🇷 و جانشين ابوبكر شدم .
🇮🇷 سپس گفتم :
🇮🇷 پس روشن است كه نمی توان
🇮🇷 معنای كلمه "ولی" را ،
🇮🇷 در اين روايات ،
🇮🇷 به معنای « دوست » گرفت ؛
🇮🇷 بلكه تنها می توان آن را ،
🇮🇷 به معنای حاكم ، خليفه و سرپرست بگیریم ؛
🇮🇷 اما سوال اینجاست ،
🇮🇷 چرا علمای اهل سنت ،
🇮🇷 " ولی " ای که در رابطه با امام علی است را
🇮🇷 به معنی دوست می گیرند
🇮🇷 اما به این روایات که می رسند ؛
🇮🇷 « ولی » را به معنی حاکم و جانشین
🇮🇷 ترجمه می کنند ؟!
🇮🇷 سکوت همه جا را گرفته بود
🇮🇷 همه با دقت به من نگاه می کردند
🇮🇷 سپس گفتم ؛ خودم می گویم ؛
🇮🇷 زيرا اگر به معنای دوست بگیرند ؛
🇮🇷 اين معنا استفاده می شود كه :
🇮🇷 ابوبكر و عمر گفته اند :
🇮🇷 كه تا رسول خدا زنده بود ،
🇮🇷 ما با شما دوست نبوديم
🇮🇷 و الآن دوست شده ايم .
🇮🇷 به خاطر همین ؛
🇮🇷 اهل سنت مجبورند
🇮🇷 "ولی" را به معنی حاکم بگیرند .
🇮🇷 و از آن طرف ، برای امام علی ،
🇮🇷 به معنی دوست می گیرند ،
🇮🇷 تا به خلافت ابوبکر و عمر را ،
🇮🇷 مشروعیت بدهند .
🚥 نگاه های نمایندگان ،
🚥 پر از تحسین و تشویق بود .
🚥 نماینده پادشاه قطر ، لبخندی زد
🚥 و سپس شروع به دست زدن نمود .
🚥 و دیگران به همراه او دست زدند .
💥 ادامه دارد ...
✍ نویسنده : حامد طرفی
📚 @dastan_o_roman
🇮🇷 @amoomolla
📚 داستان پسری به نام شیعه 📚
قسمت ۴۴
🚥 یکی از نمایندگان گفت :
🍂 آقای جوان !
🍂 اگر روایتی برایم بیاورید
🍂 که پیامبر اکرم ، صریحاً ،
🍂 علی بن ابی طالب را ،
🍂 جانشین خود معرفی کرده است ،
🍂 شیعه می شوم .
🇮🇷 گفتم : بعد از این همه دلیل ؟!
🌟 گفت : بله
🇮🇷 گفتم : إبن أبی عاصم ،
🇮🇷 در كتاب السنه ، ص ۵۵۱ می نويسد :
🇮🇷 رسول خدا صلی الله علیه وآله ،
🇮🇷 به امام علی علیه السلام فرمودند :
🌹 و أنت خليفتی فی كلّ مؤمن من بعدی
🌹 تو پس از من ،
🌹 جانشين من در ميان همه مؤمنان هستی
🇮🇷 و همچنین حاكم نيشابوری
🇮🇷 در کتاب المستدرک ،
🇮🇷 ج ۳ ، ص ۱۳۳ ، نقل كرده
🇮🇷 که پیامبر اکرم ،
🇮🇷 خطاب به امام علی علیه السلام فرمود :
🌹 شايسته نيست
🌹 كه من از ميان مردم بروم ؛
🌹 مگر اين كه شما ( علی ) ،
🌹 جانشين من باشی .
🚥 بعد از آوردن این دو دلیل ؛
🚥 سکوت همه جا را فرا گرفت .
🚥 نگاهم به نگاه آن مردی بود ؛
🚥 که از من دلیل می خواست .
🚥 سپس آن مرد گفت :
🍂 من تسلیم می شوم جوان
🍂 جلوی همه می گویم که من شیعه شدم .
🚥 ناگهان صدای صلوات ،
🚥 در همه مجلس پیچید .
💥 ادامه دارد ...
✍ نویسنده : حامد طرفی
📚 @dastan_o_roman
🇮🇷 @amoomolla