eitaa logo
📙 داستان و رمان 📗
1.2هزار دنبال‌کننده
40 عکس
77 ویدیو
5 فایل
کانال های جذاب : فیلم و کارتون @kartoon_film سینمایی و سریال @film_sinamaee چیستان و معما @moaama_chistan شعر و سرود @sorood_sher تربیت دینی کودک @amoomolla اخلاق خانواده @ghairat آدمین و مسئول تبادل و تبلیغ @dezfoool تبلیغ ارزان @tabligh_amoo
مشاهده در ایتا
دانلود
📚 داستان پسری به نام شیعه 📚 قسمت ۲۵ 🇮🇷 ما شیعیان ادعا می کنیم که امامت ، 🇮🇷 منصبی الهی است نه انتخابی 🇮🇷 به دلیل آیه : و جعلناک للناس اماما 🇮🇷 آین آیه می فرماید : 🇮🇷 خود خداوند ، حضرت ابراهیم را ، 🇮🇷 به درجه امامت منصوب کرد 🇮🇷 نه مردم و نه شورا . 🇮🇷 این از اثبات اصل امامت ، بوسیله قرآن ؛ 🇮🇷 و اما اثبات جزئیات امامت ؛ 🇮🇷 بخشی از دلایل آن در قرآن آمده 🇮🇷 مثل آیه ولایت که می فرماید : 🌹 ولی و سرپرست شما ، 🌹 فقط خدا و رسولش هستند 🌹 و آنها که ایمان آورده اند ؛ 🌹 همان ها که نماز را بر پا می دارند 🌹 و در حال رکوع ، زکات می دهند . 🇮🇷 همه مفسران قائلند : 👈 که این آیه ، در شأن امام علی نازل شده 🇮🇷 دلیل دوم ، آیه اکمال دین و اتمام نعمت است 🇮🇷 الیوم اکملتُ لکم دینکم و اتممتُ علیکُم نعمتی 🇮🇷 همه میدانند که این آیه ، 🇮🇷 چه وقت نازل شده و برای چه موضوعی . 🇮🇷 دقیقا در روز غدیر خم ، 🇮🇷 همان روزی که امام علی ، 🇮🇷 توسط پیامبر اکرم ، 🇮🇷 به ولایت و امامت امت ، منصوب شدند 🇮🇷 این آیه ثابت می کند 🇮🇷 که بدون ولایت و امامت علی ، 🇮🇷 نه دین کامل است نه نعمت های خدا 🇮🇷 و دیگر آیاتی که در شأن امام علی ، 🇮🇷 و اهل بیت و امامت ، نازل شدند ؛ 🇮🇷 یا صریح هستند 🇮🇷 یا نیاز به تفسیر و تاویل دارند . 🇮🇷 و اما بخش عمده اثبات امامت ، 🇮🇷 از زبان خود پیامبر صادر شده است . 🇮🇷 پیامبر اکرم ، در روایات زیادی ، 🇮🇷 هم اهل بیت را معرفی کردند 🇮🇷 هم تعداد و اسامی آنها را . 🚥 آن مرد ، با عصبانیت گفت : 💥 ادامه دارد ... ✍ نویسنده : حامد طرفی 📚 @dastan_o_roman 🇮🇷 @amoomolla
📚 داستان پسری به نام شیعه 📚 قسمت ۲۶ 🚥 آن مرد ، با عصبانیت گفت : 🔥 بالفرض که امامت هست 🔥 شما چرا علی را می پرستید ؟ 🔥 مگر خداوند ، بالاتر از علی نیست ؟! 🚥 من ، چپ چپ نگاهش کردم 🚥 لبانم را کج کردم و گفتم : 🇮🇷 اولا این حرف شما ، یک تهمت است 🇮🇷 و هیچ کس قائل به این حرف نیست . 🇮🇷 حتی برادران سنی ، 🇮🇷 تا حالا چنین تهمتی به ما نزدند 🇮🇷 که شما دارید می زنید . 🇮🇷 ولی نمی گویم نیست 🇮🇷 شاید چند نفر جاهل و احمق ، 🇮🇷 چنین کاری بکنند . 🇮🇷 در همه ادیان و مذاهب ، 🇮🇷 آدمهای جاهل و بدعت گذار ، وجود دارند . 🇮🇷 همه ما شیعیان و اهل سنت ، 🇮🇷 خدا پرستیم نه علی پرست نه خلیفه پرست 🇮🇷 ما علی را دوست داریم ، 🇮🇷 به او توسل می کنیم ، 🇮🇷 و او را واسطه بین خود و خدا می دانیم 🇮🇷 از رفتار و سخنانش الگو می گیریم 🇮🇷 در ضمن ؛ 🇮🇷 چطور ممکن است ما کسی را بپرستیم 🇮🇷 که خودش نیز ، یکی دیگر را می پرستد ؟ 🇮🇷 در ضمن ، اگر ما دنبال این بودیم 🇮🇷 که امام علی را ، با دروغ بالا ببریم 🇮🇷 می توانستیم خیلی راحت ثابت کنیم 🇮🇷 که او پیامبر است . 🚥 بعد از این حرفم ، 🚥 انگار برق از کله اش پرید . 🚥 چشمانش ، دو برابر بازتر شدند 🚥 و با تعجب ، به من نگاه می کرد . 🚥 همچنین بین مردم همهمه شد که می گفتند : 🚩 آقای شیعه ، چه می گوید ؟ 🚩 مگر می شود ثابت کرد که علی پیامبر است ؟ 🚩 اگر نتواند ثابت کند ، چی ؟!! 🚩 حتما آبرویش میرود . 🚥 همه منتظر ادامه حرفهای من بودند 🚥 لبخندی زدم و گفتم : 🇮🇷 در آیه مباهله ، پیامبر اکرم ، 🇮🇷 امام علی را با تعبیر انفسنا آورده 🇮🇷 یعنی علی را جان خودش خطاب کرده 🇮🇷 و همه می دانند 🇮🇷 که تک تک الفاظ و تعابیر قرآن ، 🇮🇷 حساب شده است . 🇮🇷 پیامبر می توانست بگوید 🇮🇷 برادرم ، رفیق ، یارم ، دامادم و یا پسر عمو 🇮🇷 ولی نگفت ... چرا نگفت ؟ 🇮🇷 چرا انفسنا گفت ؟ 🇮🇷 برای اینکه عالم و آدم بفهمند 🇮🇷 که علی ، جان پیامبر است 🇮🇷 اصلاً ، خودِ خودِ پیامبر است 🇮🇷 و هر چه پیامبر دارد ، علی هم دارد 🇮🇷 پس علی مثل ایشان ، پیامبر است 🇮🇷 و دارای نبوت و رسالت و وحی است . 🚥 همه مردم ، از این استدلال به وجد آمدند 🚥 تکان دادن سر همراه با تبسم علمای سنی ، 🚥 بیانگر موفقیت من بود 🚥 ولی چهره غضبناک و عصبانی آن فرد ، 🚥 مرا مصمم کرد 🚥 تا تیر خلاص را بزنم و گفتم : 🇮🇷 ولی نگران نباش 🇮🇷 ما چنین ادعایی نداریم 🇮🇷 که بگوییم علی پیامبر است 🇮🇷 ولی ادعای بالاتری داریم 🇮🇷 آن هم اینکه امامت از نبوت بالاتر است . 🚥 دوباره مجلس پر از هیاهو شد . 💥 ادامه دارد ... ✍ نویسنده : حامد طرفی 📚 @dastan_o_roman 🇮🇷 @amoomolla
📚 داستان پسری به نام شیعه 📚 قسمت ۲۷ 🚥 یکی از علمای سنی گفت : 🌟 پسرم ! 🌟 چطور میخواهی حرفت را ثابت کنی ؟ 🚥 مجلس ساکت شد . 🚥 همه منتظر دلیل من بودند 🚥 من نیز با آرامش گفتم : 🇮🇷 به آیه "و جعلناک للناس اماما " دقت کنید . 🇮🇷 خداوند ، حضرت ابراهیم را ، 🇮🇷 بعد از آن مقام والای نبوت ، 🇮🇷 به درجه امامت منصوب نمود . 🇮🇷 و همه می دانیم که این آیه ، 🇮🇷 سالها بعد از نبوت ایشان ، 🇮🇷 و بعد از دادن مقام خلیل الهی ، 🇮🇷 و پس از امتحانات بسیار ، 🇮🇷 مثل ذبح اسماعیل ، 🇮🇷 و همچنین در اواخر عمرشان نازل شده 🇮🇷 و این نشان می دهد 🇮🇷 که درجه امامت ، بالاتر از نبوت است . 🚥 علمای شیعه و سنی ، 🚥 حرف مرا تائید کردند . 🚥 ناگهان ، همه مرا تشویق کردند 🚥 و برایم دست زدند . 🚥 من باز گفتم : 🇮🇷 البته دلیل دیگه ای هم دارم 🇮🇷 آیا شما می دانید 🇮🇷 چرا پیامبران مبعوث شدند ؟ 🚥 گفتند : شما بفرمائید . 🇮🇷 گفتم : حافظ ابو نعیم در کتاب حلیة الاولیاء 🇮🇷 از ابو هریره روایت می کند 🇮🇷 که پیامبر اکرم فرمودند : 🌹 آن شبی که به معراج برده شدم 🌹 پیامبران در آسمان ، اطراف من جمع شدند 🌹 پس خداوند تعالی به من وحی کرد : 💕 ای محمد ! از پیامبران بپرس 💕 که به چه چیزی مبعوث شدید ؟ 🌹 پیامبر فرمودند : 🌹 من هم از آنها پرسیدم 🌹 آنها گفتند : 💫 به گواهی دادن بر لا اله الا الله 💫 و اقرار کردن بر پیامبری تو 💫 و اقرار بر ولایت علی بن ابی طالب 🚥 وقتی این روایت را خواندم 🚥 ناگهان برق از کله مخالفان پرید 🚥 مردم دوباره با صلوات تشویقم کردند 🚥 و علمای سنی و وهابی ، 🚥 با تعجب به همدیگر نگاه می کردند 🚥 ولی چون از کتاب خودشان دلیل آوردم ، 🚥 مجبور شدند قبول کنند 🚥 آقایی که ، طرف مناظره من بود 🚥 با عصبانیت پا شد و از مجلس بیرون رفت 🚥 من نیز ، به یکی از محافظینم اشاره کردم 🚥 که او را تعقیب کند 🚥 و بفهمد که او کیست و کجا میرود ؟ 💥 ادامه دارد ... ✍ نویسنده : حامد طرفی 📚 @dastan_o_roman 🇮🇷 @amoomolla
📚 داستان پسری به نام شیعه 📚 قسمت ۲۸ 🚥 بعد از اتمام مجلس ، 🚥 جمعیت دور تا دورم حلقه زدند 🚥 و موفقیتم را ، تبریک می گفتند . 🚥 یکی از علمای سنی ، 🚥 پیش من آمد و تشکر کرد و گفت : 🌹 پسر جان ! 🌹 ما می دانیم حق با شماست 🌹 و با حرفهای امروز شما ، 🌹 کاملا یقین پیدا کردیم 🌹 ولی چکار کنیم که نمی توانیم 🌹 راه اجدادمان را ، کنار بگذاریم . 🇮🇷 گفتم : 🇮🇷 حتی اگر بدانید که راهشان باطل بوده ؟ 🚥 او هم سرش را پایین انداخت و رفت 🚥 یکی دیگه آمد و آرام در گوشم گفت : 🌹 کارِت حرف نداشت پسر 🌹 من امروز به لطف تو توانسنتم 🌹 مذهب حق را پیدا کنم . 🚥 من نیز تبسمی کردم و گفتم : 🇮🇷 الحمدلله ، خوشحالم . 🚥 یکی دیگر از علما گفت : 🌹 همه حرفهای تو را قبول کردم 🌹 ولی هنوز یک ذره تردید دارم 🇮🇷 گفتم : قبول داری که احتیاط واجب است ؟ 🌹 گفت : بله 🇮🇷 گفتم قبول داری ، 🇮🇷 دفع ضرر احتمالی ، واجب است ؟ 🌹 گفت : بله 🇮🇷 گفتم : اگر یک بچه یا دیوانه ، 🇮🇷 به شما بگوید که پشت آن دیوار ، 🇮🇷 یکی برای شما کمین کرده 🇮🇷 و می خواهد تو را بکشد ، 🇮🇷 چقدر احتیاط می کنی ؟ 🇮🇷 چقدر سعی میکنی 🇮🇷 که به سمت آن دیوار نروی ؟ 🌹 گفت : درسته حق با شماست 🌹 حتما احتیاط می کنم . 🇮🇷 گفتم : حالا این همه عالم شیعی ، 🇮🇷 از امام علی و فرزندانش تا امروز ، 🇮🇷 در این هزار و چهارصد سال ، 🇮🇷 بارها در مورد امامت ، به ما گفتند 🇮🇷 بارها از ولایت امام علی سخن گفتند 🇮🇷 از فضایل شیعه گفتند 🇮🇷 از امام زمان و منجی عالم گفتند 🇮🇷 پس چرا احتیاط نمی کنید ؟ 🇮🇷 چرا تحقیق نمی کنید ؟ 🇮🇷 چرا تعصب کورکورانه را ، کنار نمی گذارید ؟ 🇮🇷 الآن اکثر علمای جهان ، 🇮🇷 از سنی و مسیحی و یهودی و... 🇮🇷 به حقانیت شیعه اعتراف کردند 🇮🇷 به معصومیت امامان شیعه ، اذعان دارند 💥 ادامه دارد ... ✍ نویسنده : حامد طرفی 📚 @dastan_o_roman 🇮🇷 @amoomolla
📚 داستان پسری به نام شیعه 📚 قسمت ۲۹ 🌹 گفت : حرفت را قبول دارم 🌹 ولی بازم قانع نشدم . 🇮🇷 گفتم : به نظر شما ، 🇮🇷 چقدر آیه و روایت ، 🇮🇷 در شأن امام علی و اهل بیت داریم ؟!! 🌹 گفت : خیلی 🇮🇷 گفتم : چقدر آیه و روایت 🇮🇷 در شأن خلفای راشدین داریم ؟ 🌹 گفت : هیچ 🇮🇷 گفتم : پس چرا می خوای 🇮🇷 پیرو کسانی باشی که مشروعیت ندارند ؟ 🇮🇷 بهر حال یا امامت هست یا نیست 🇮🇷 اگر نیست ، ما که ضرر نکردیم 🇮🇷 و خدا هم به خاطر این اعتقاد ، 🇮🇷 ما را عذاب نمی کند 🇮🇷 چون با این اعتقاد ، به کسی ضرر نزدیم 🇮🇷 اما اگر امامت هست ، شما ضرر می کنید 🇮🇷 شما بازخواست می شوید . 🇮🇷 شما به خاطر عمل نکردن به آیات و روایات 🇮🇷 عذاب می شوید . 🚥 او نیز گریه کرد و گفت : 🌹 بسه دیگه ، حالا قانع شدم . 🌹 ممنون که روشنم کردی 🚥 یکی دیگه آمد و پرسید : 🌹 شما چرا در اذان ، 🌹 اشهد انّ علیا ولی الله می گوئید ؟ 🚥 گفتم : 🇮🇷 اولا بفرمایید که شما قبول دارید 🇮🇷 کم یا زیاد کردن اذان ، اشکال دارد ؟ 🇮🇷 یا قبول ندارید ؟! 🌹 گفت : معلومه که قبول دارم 🇮🇷 گفتم : خوب چرا شما ، 🇮🇷 « حی علی خیر العمل » را ، 🇮🇷 از اذان حذف کردید ؟ 🇮🇷 چرا شما ، 🇮🇷 جمله « الصلاة خیرُ من النوم » را ، 🇮🇷 به اذان اضافه کردید ؟ 🇮🇷 پیرمرد به فکر فرو رفت و جوابی نداد . 🇮🇷 گفتم : و اما جواب شما ، 🇮🇷 هیچ کدام از علما و فقهای شیعه ، 🇮🇷 شهادت بر امام علی را ، 🇮🇷 جزو اذان و اقامه نمی دانند 🇮🇷 بلکه به نیت استحباب ، 🇮🇷 در کنار شهادت بر رسالت پیامبر ، 🇮🇷 آورده می شود . 🇮🇷 پیرمرده خوشحال شد و گفت : 🌹 ممنون که آگاهم کردی 🚥 در همین لحظه ، 🚥 محافظم رحیم آمد و گفت : 🌹 آقای شیعه ، من دنبال آن آقا رفتم ، 🌹 حدس بزنید کجا رفت ؟ 💥 ادامه دارد ... ✍ نویسنده : حامد طرفی 📚 @dastan_o_roman 🇮🇷 @amoomolla
📚 داستان پسری به نام شیعه 📚 قسمت ۳۰ 🇮🇷 گفتم : کجا رفت مگه ؟ 🌹 گفت : سفارت آلمان ... 🌹 در موردش هم پرس و جو کردم 🌹 یارو آلمانی و یهودی بود . 🌹 همینجوری لباس عربی پوشیده بود 🚥 من دستم را ، 🚥 به محاسن تازه روئیده خودم کشیدم 🚥 و به فکر فرو رفتم . 🚥 بعد از کمی مکث گفتم : 🇮🇷 آقا رحیم جان ! بی زحمت با محمد برو 🇮🇷 و در مورد حادثه برائت از مشرکین ، 🇮🇷 تحقیق کنید . 🇮🇷 شاید آن حادثه هم ، 🇮🇷 به همین یارو آلمانیه ، ربط داشته باشد 🇮🇷 ولی آقا علی ( محافظ دیگه ) را نبرید 🇮🇷 می خواهم کنارم بماند . 🚥 چند روز گذشت . 🚥 ولی خبری از رحیم و محمد نشد 🚥 موسم حج هم تمام شد 🚥 حجاج آماده برگشتن به ایران شدند 🚥 و من همچنان منتظر رحیم و محمد بودم 🚥 به سفارت ایران هم اطلاع دادم 🚥 ولی بی فایده بود . 🚥 چند روز بعد ، دو نفر پیش من آمدند 🚥 و به من خبر دادند که رحیم پیدا شده 🚥 با آنها ، حرکت کردم . 🚥 مرا به یک زباله دانی بردند 🚥 خیلی وحشتناک بود 🚥 وای خدای من ! 🚥 جسد بی سر رحیم ، در زباله دانی بود . 🚥 حالت تهوع پیدا کردم 🚥 گریه و زاری کردم 🚥 خودم را می زدم و ملامت می کردم 🚥 نگران محمد شدم 🚥 به سفارت ایران خبر دادم 🚥 با اولین پرواز ، 🚥 جنازه رحیم را ، به ایران بردند 🚥 هر روز برای من ، به سختی می گذشت 🚥 منتظر خبر بدی از محمد بودم 🚥 خدا خدا می کردم 🚥 که اتفاقی برایش نیفتاده باشد 🚥 چند روز بعد ، 🚥 یک آقایی با لباس عربی ، پیش من آمد 🚥 می گفت که از محمد خبر دارد 🚥 دوباره ترس ، وجودم را گرفت . 🚥 تنها دنبالش رفتم 🚥 یادم رفت به علی بگویم که من رفتم 🚥 همه راه به این فکر می کردم 🚥 که حتما اتفاق بدی برایش افتاده 🚥 که نتوانست خودش بیاید 🚥 هر لحظه منتظر بودم 🚥 که باز هم جسد محمد را نشانم بدهد 🚥 به یک کوچه بن بست رسیدیم 🚥 ناگهان چاقویش را درآورد 🚥 من شوکه شدم و گفتم : 🇮🇷 چکار می خواهی بکنی ؟! 🚥 او هم به عربی گفت : 🔥 می خواهم تو را بکشم . 🚥 ناگهان به طرفم حمله ور شد 🚥 من هم از ترس ، عقب عقب می رفتم 🚥 تا اینکه به زمین افتادم ... 💥 ادامه دارد ... ✍ نویسنده : حامد طرفی 📚 @dastan_o_roman 🇮🇷 @amoomolla
هدایت شده از محتوای تربیت کودک
⚙ به جلیلی رای میدم ⚙ چون حال کارگران رو درک می کنه ⚙ و از مشکلات کارخانه ها خبر داره 🇮🇷 @amoomolla 📲 کانال محتوای 👆👆 👌🏻 محتوا با ما ، نشر با شما
📚 داستان پسری به نام شیعه 📚 قسمت ۳۱ 🚥 آرام به طرف من می آمد 🚥 پایش را ، روی سینه من گذاشت 🚥 و چاقویش را ، به سمت من پایین می آورد 🚥 ناگهان محافظم علی سر رسید 🚥 و دست او را گرفت . 🚥 چاقو را از دستش در آورد 🚥 و او را به طرف دیوار هل داد . 🚥 با هم درگیر شدند . 🚥 بعد از چند لحظه ، 🚥 چند نفر دیگر ، به کمک آن مرد عرب آمدند 🚥 و ما مجبور شدیم فرار کنیم 🚥 ناگهان درب یکی از خانه ها باز شد 🚥 و حدود ده نفر از آنجا بیرون آمدند 🚥 کمی ایستادند و به ما نگاه کردند . 🚥 ناگهان همه با هم ، به طرف ما دویدند 🚥 من خیلی ترسیده بودم 🚥 نه از پشت راه فرار داشتیم نه از جلو 🚥 آن ده نفر به ما رسیدند و ایستادند 🚥 آن عقبی ها هم رسیدند 🚥 از خدا کمک خواستم و شهادتین گفتم 🚥 ناگهان یکی از آن ده نفر ، 🚥 جلو آمد و گفت : شما حالتون خوبه 🚥 گفتم : بله 🚥 یک نفر از همان خانه ، 🚥 سرش را بیرون آورد و داد زد : 🍎 بیایید اینجا ، بیایید داخل 🚥 آرام و با ترس ، به آن ده نفر نگاه می کردم 🚥 و از وسطشان عبور کردیم 🚥 داخل آن خانه شدیم 🚥 آن ده نفر ، با آن تبهکاران درگیر شدند 🚥 بعد از یک ساعت ، 🚥 آنها را دست بسته ، داخل خانه کردند 🚥 و آنها را در یک اتاق ، زندانی کردند 🚥 سپس یک آقای دیگر ، با لباس عربی وارد شد 🚥 صورتش را ، با چفیه قرمز مخفی کرده بود 🚥 چفیه را برداشت و سلام کرد 🚥 ناگهان دیدم علی ذوق زده شد 🚥 و با خوشحالی او را بغل کرد . 💥 ادامه دارد ... ✍ نویسنده : حامد طرفی 📚 @dastan_o_roman 🇮🇷 @amoomolla
📚 داستان پسری به نام شیعه 📚 قسمت ۳۲ 🚥 علی با خوشحالی گفت : 🌹 این محمد خودمونه 🌹 باورم نمیشه خودت باشی 🌹 حالت خوبه پسر ؟! 🚥 من هم از شنیدن نام محمد خوشحال شدم 🚥 به طرف او رفتم و او را بغل کردم 🚥 سپس افراد خانه را به ما معرفی کرد و گفت : 🌹 دیگه نگران نباشید شما در امان هستید 🌹 این دوستان همه شیعه هستند 🌹 مرا از دست آلمانی ها نجات دادند 🇮🇷 گفتم : مگه چه اتفاقی افتادهد؟ 🌹 گفت : همون طور که امر فرمودید 🌹 در مورد حادثه روز برائت ، تحقیق کردیم 🌹 همه مدارک ، به سفارت آلمان ختم می شد 🌹 فهمیدیم که فرمانده نظامی آل سعود ، 🌹 در آن حادثه ( برائت از مشرکین ) ، 🌹 به عهده یک افسر آلمانی بوده 🌹 به نام ژنرال اولریخ وِگِنِر 🌹 بیشتر کشته ها هم ، 🌹 مربوط به روزهای پس از حادثه است 🌹 چون این افسر کثیف و ماموران سعودی ، 🌹 اجازه مداوای مجروحین حادثه را ، 🌹 در بیمارستان ها ندادند . 🇮🇷 گفتم : محمد جان ! 🇮🇷 مگر در آن حادثه ، چند نفر شهید شدند ؟ 🚥 محمد ، سرش را پایین انداخت 🚥 و با چشمانی خیسِ اشک گفت : 🌹 حدود ۴۰۰ نفر ، 🌹 که همه آنها مردم عادی و بی دفاع بودند 🌹 آن نامردها ، حتی به زنان و جانبازان هم ، 🌹 رحم نکردند 🌹 متاسفانه اکثر شهدای حادثه ، از زنان بودند 🇮🇷 گفتم : وای خدای من 🇮🇷 اینا دیگه چقدر پست فطرتند . 🚥 سرم را پایین انداختم و اشک می ریختم 🚥 بعد از کمی مکث ، گفتم : 🇮🇷 راستی زخمی چی ؟ چند نفر زخمی شدند ؟ 🌹 محمد گفت : حدود ۶۴۹ نفر 🇮🇷 گفتم : قضیه رحیم چیه ؟! 🇮🇷 آن بنده خدا چرا کشته شده ؟ 🚥 محمد با ناراحتی گفت : 🌹 ما در مورد آن یاروی آلمانی ، 🌹 که شما با او مناظره کردید 🌹 داشتیم تحقیق می کردیم 🌹 تا اینکه لو رفتیم 🌹 و ما مجبور شدیم فرار کنیم 🌹 ما را آنقدر تعقیب کردند 🌹 تا اینکه آخر ما را گرفتند و زندانی کردند 🌹 در آن زندان ، 🌹 با سه تا خانم ایرانی هم سلولی شدیم 🌹 وضع آنها ، خیلی ناجور بود 🌹 آن بی غیرتها ، خانم ها را خیلی اذیت کردند 🌹 اجازه حجاب را ، به آنها نمی دادند . 🌹 بنده خداها ، برهنه بودند . 🌹 وقتی ما وارد شدیم 🌹 خیلی خجالت کشیدند و به گریه افتادند . 🌹 ما لباس و پیراهن خودمان را در آوردیم 🌹 و به آنها دادیم تا خود را بپوشانند . 💥 ادامه دارد ... ✍ نویسنده : حامد طرفی 📚 @dastan_o_roman 🇮🇷 @amoomolla
🌹 سلام عزیزان من 🌹 عکس شرکت در انتخابات خودتون رو 🌹 برای آدمین ما @dezfoool بفرستید 🌹 تا در این کانال @amoomolla 🌹 ثبت کنیم .
📚 داستان پسری به نام شیعه 📚 قسمت ۳۳ 🚥 با تعجب گفتم : آن خانم ها کی بودند ؟ 🚥 چطور از آنجا سر در آوردند ؟ 🌹 محمد گفت : 🌹 بعد از آن کشتار وحشیانه ، 🌹 آن خانم ها را ، دزدیدند . 🌹 هر سه خانم ، ایرانی هستند 🌹 و هیچ کس از مفقود شدن آنها خبر ندارد 🌹 اگر بلایی سر آنها می آمد ، 🌹 هیچ کس خبردار نمی شد . 🌹 وقتی در زندان بودیم ، 🌹 آلمانی های کثیف ، 🌹 سعی می کردند ما را اذیت کنند 🌹 و برای اینکه ما را بیشتر عذاب بدهند 🌹 هر ساعت یک نفر می آمد 🌹 و خانمها را اذیت می کرد 🌹 و ما هر بار با آنها ، درگیر می شدیم 🌹 تا اینکه دفعه آخری ، 🌹 تصمیم گرفتیم که فرار کنیم 🌹 چوبی را تیز کردیم 🌹 و به خانم ها دادیم و گفتیم : 🌹 اگر یک آلمانی ، به طرف شما آمد 🌹 با این چوب ، او را بکشید 🌹 ما هم سمت نگهبانان بیرون می رویم 🌹 و آنها را می کشیم 🌹 نقشه را اجرا کردیم و فرار کردیم 🌹 اما درب سفارت قفل بود 🌹 با نگهبانان درگیر شدیم و در را باز کردیم 🌹 رحیم ، ما را از سفارت بیرون کرد 🌹 و خودش همان جا ماند 🌹 و در را قفل کرد 🌹 تا دست کثیفشان ، به ما نرسد 🌹 رحیم به تنهایی ، با آلمانی ها درگیر شد 🌹 و من ، با ناراحتی ، هر چه او را صدا زدم 🌹 بیرون نیامد 🌹 در حین فرار هم ، 🌹 با این دوستان برخورد کردیم 🌹 خدا خیرشان بدهد که خیلی کمکمان کردند 🌹 و ما را به این خانه آوردند . 🇮🇷 گفتم : خدا حفظشان کند 🇮🇷 خدا خیرشان بدهد 🇮🇷 حالا آن خانمها چی شدند ؟ 🌹 محمد گفت : 🌹 خانم ها را ، تحویل سفارت ایران دادیم 🇮🇷 گفتم : خدا را شکر 🇮🇷 واقعا زحمت کشیدی ، خیلی اذیت شدی 🇮🇷 و خدا را شکر ، که حال شما هم خوب است 🇮🇷 راستی ، از آن مرد آلمانی چه فهمیدی ؟ 🌹 گفت : کدام شان ؟ 🌹 فرمانده نظامی آل سعود 🌹 یا آن مردی که با او مناظره کردید ؟ 🇮🇷 گفتم : آن که باهاش مناظره کردم 🌹 گفت : اسمش بیلیان گالر هست 🌹 تا چند سال پیش ، 🌹 برای آل سعود جاسوسی می کرد 🌹 متاسفانه در دفتر کارش ، 🌹 یکی از پرونده هایی که پیدا کردیم ، 🌹 پرونده پدر شما بود 🇮🇷 من هم با تعجب گفتم : پدر من ⁉... 💥 ادامه دارد ... ✍ نویسنده : حامد طرفی 📚 @dastan_o_roman 🇮🇷 @amoomolla
📚 داستان پسری به نام شیعه 📚 قسمت ۳۴ 🌹 محمد گفت : 🌹 او بوده که به حکومت ، 🌹 گزارش شیعه شدن پدر شما را داد . 🌹 او بوده که در آن حادثه کوچه ، 🌹 مادر شما را سیلی زد 🌹 او بود که درب خانه شما را آتش زد 🌹 او بود که آب و برق شما را قطع کرد 🌹 او بود که مردم را ، 🌹 بر علیه شما تحریک کرد . 🌹 او بود که بین شیعه و سنی ، 🌹 اختلاف می انداخت . 🌹 او بود که به مردم گفت : 🌹 شیعه کافرند پس شما هم کافر شدید 🌹 تا مردم شما را اذیت کنند 🌹 او بود که به فامیل شما اطلاع داد 🌹 که شما قصد داشتید از شهر خارج شوید 🚥 حرفهای محمد ، 🚥 مرا یاد خاطرات تلخم انداخت 🚥 او می گفت و من گریه می کردم . 🚥 واقعا دلم برای مادرم تنگ شده . 🚥 سپس محمد کمی مکث کرد 🚥 سرش را پایین انداخت و با یک بغضی گفت : 🌹 و از همه بدتر ... 🚥 چشمان محمد ، مثل چشمان من ، 🚥 پر از اشک شدند . 🚥 گفتم : چی شده آقا محمد ؟! 🚥 با صدای گرفته گفت : 🌹 او بود که لگد به شکم مادر شما زد 🌹 و بچه در شکمش را سقط کرد 🌹 او بود که خواهر شما را ، 🌹 از دست پدرتان گرفت و انداخت زمین 🚥 گفتم : بسه محمد نگو 🚥 زدم زیر گریه 🚥 محمد مرا در آغوش گرفت 🚥 ناگهان مثل زنان ضجه زدم 🚥 یتیمانه با هم گریه می کردیم 🚥 بعد از اینکه آرام شدم ؛ گفتم : 🇮🇷 محمد جان❗ 🇮🇷 اینها که این بیرون ، می خواستند مرا بکشند 🇮🇷 آنها هم آلمانی بودند ؟ 🌹 گفت : بعد از مناظره آخر شما ، 🌹 محبوبیت شیعیان ، 🌹 بین اهل سنت ، خیلی بیشتر شد 🌹 خصوصا بین جوانان ؛ 🌹 همین باعث شد که گرایش آنها ، 🌹 به شیعه بیشتر شود 🌹 به خاطر همین 🌹 هم آلمانی ها و هم حکومت آل سعود ، 🌹 شما را خطری برای خودشان می دیدند 🌹 به خاطر همین 🌹 تصمیم گرفتند شما را بکشند 🌹 تا دیگه نتوانید از شیعه دفاع کنید . 🚥 محمد در حال صحبت کردن بود 🚥 که ناگهان صدای انفجار آمد . 💥 ادامه دارد ... ✍ نویسنده : حامد طرفی 📚 @dastan_o_roman 🇮🇷 @amoomolla
📚 داستان پسری به نام شیعه 📚 قسمت ۳۵ 🚥 محمد در حال صحبت کردن بود 🚥 که ناگهان صدای انفجار آمد . 🚥 یکی از دوستان ، وحشت زده آمد و گفت : 🌹 همه فرار کنید . 🇮🇷 گفتم : چی شده ؟! 🌹 گفت : مامورین حکومتی و آلمانی ها ، 🌹 به ما حمله کردند . 🚥 من و محمد را ، از در پشتی ، فراری دادند . 🚥 و با سرعت ، 🚥 به طرف سفارت ایران حرکت کردیم . 🚥 و با اولین پرواز ، به ایران برگشتیم . 🚥 تصمیم گرفتم به جای اینکه ، 🚥 خودم تنها به مناظره ادامه دهم 🚥 که معلوم نیست زنده می مانم یا نه 🚥 حداقل ده نفر را به شاگردی بگیرم 🚥 و آنها را در فن مناظره ، قوی کنم 🚥 که اگر بلایی سر من آمد 🚥 لااقل یک نفری باشد تا راه مرا ادامه بدهد 🚥 در اولین فرصت ، 🚥 مدرسه فرق و مذاهب تاسیس کردم 🚥 و در طول دو سال ، 🚥 بیست شاگرد برای مناظره با انواع مذاهب ، 🚥 تربیت کردم . 🚥 که از میان آنها ، سه نفر قوی تر بودند . 🚥 آن سه را به قم فرستادم 🚥 تا اطلاعات خود را افزایش دهند . 🚥 چند روز دیگر ، عروسی خواهرم هست 🚥 هیچ وقت ، به اندازه امروز ، 🚥 خوشحال و خندان نبودم . 🚥 خوشحالم از اینکه ، به قولم عمل کردم 🚥 و مراقب آبجی بودم . 🚥 پدر ، به شهر رفته بود تا وسایل بخرد 🚥 رفتم به اتاق خواهرم ، سر بزنم . 🚥 دیدم دارد گریه می کند . 🚥 کنارش نشستم 🚥 گفتم چی شده عزیزم ؟!! 🚥 ناگهان بغلم کرد و زار زار گریه کرد 🚥 و با گریه گفت : دلم برای مامان تنگ شده 🚥 هر عروسی دوست داره ، مادرش کنارش باشه 🚥 ولی من کسی رو ندارم 🚥 من خیلی تنهام 🚥 من هم ناراحت شدم . 🚥 بغض چند ساله ام را شکستم و گریه کردم 🇮🇷 گفتم : من هم دلم برای مادر تنگ شده 🇮🇷 ولی تو غصه نخور عزیزم 🇮🇷 گریه نکن گلم ، من همیشه کنارت هستم 🇮🇷 همه ما کنارت هستیم 🇮🇷 تو هیچ وقت تنها نیستی ... 🚥 با کمک دوستان و همسایه ها ، 🚥 خانه و کوچه را ، چراغانی کردیم . 🚥 وسایل پذیرایی را ، تدارک و مهیا نمودیم . 🚥 که ناگهان ، چند ماشین غریبه ، 🚥 کنار خانه ما ، توقف کردند . 💥 ادامه دارد ... ✍ نویسنده : حامد طرفی 📚 @dastan_o_roman 🇮🇷 @amoomolla
📚 داستان پسری به نام شیعه 📚 قسمت ۳۶ 🚥 یکی از شاگردان من ، که او را به قم فرستادم 🚥 از یکی از آن ماشین ها پیاده شد . 🚥 به هم سلام کردیم 🚥 و همدیگر را در آغوش گرفتیم . 🚥 آنها را به خانه خود دعوت کردم 🚥 و از آنها پذیرایی نمودم . 🚥 چند مسئول دولتی و چندتا روحانی بودند . 🚥 یکی از آنها به نام حاج آقای اکبری گفت : 🌼 بابت اینکه مزاحم شدیم ، عذر می خواهیم 🌼 ولی باید می آمدیم 🌼 چون به شما نیاز داریم 🌼 پادشاه قطر ، 🌼 از تمام مذاهب اسلامی دعوت کرده 🌼 تا نمایندگانی به قطر بفرستند 🌼 و دلایلی بر حقانیت مذهب خود عرضه کنند . 🌼 ما هم ، تا چند روز پیش ، 🌼 دنبال کسی می گشتیم تا این وظیفه مهم را ، 🌼 که البته خطرناک هم هست ، تقبل کند . 🌼 تا اینکه شاگرد شما ، شیخ فاضلی ، 🌼 شما را به ما ، معرفی کردند . 🌼 ما هم خدمت شما رسیدیم 🌼 تا از شما خواهش کنیم 🌼 که به نمایندگی از مذهب تشیع ، 🌼 و به نمایندگی از همه ایرانیان ، 🌼 به این همایش تشریف ببرید . 🚥 بدون فکر کردن ، پیشنهاد آنها را قبول کردم 🚥 و قرار شد دو هفته دیگر ، پرواز کنم . 🚥 دو روز قبل از روز عروسی خواهرم ، 🚥 دو نفر با موتور ، کنار خانه ما ایستادند . 🚥 همسایه ها ، در حال تمیز کردن خانه بودند 🚥 یکی از آن موتور سواران ، 🚥 اسلحه خود را درآورد و به طرف مردم گرفت 🚥 اما خدارو شکر ، اسلحه اش گیر کرد 🚥 و شلیک نکرد 🚥 مردم به طرف آنها دویدند . 🚥 آنها نیز مجبور شدند فرار کنند . 🚥 پدرم گفت : 🌷 اینها هر کی باشند ، باز هم می آیند 🌷 پس بهتر است که به پلیس اطلاع دهیم 🚥 روز عروسی فرا رسید 🚥 حاج علی ، همسایه ما ، 🚥 با کلانتری هماهنگ کرده بود 🚥 که مراقب عروسی باشند 🚥 چندتا از جوانان محله نیز ، 🚥 روی پشت بام ها رفتند 🚥 و به نوبت نگهبانی می دادند 🚥 تا امنیت عروسی را تامین کنند . 🚥 خواهرم با لباس عروس آمد 🚥 چقدر لباس عروس حجابی ، 🚥 و چادر سفید عروسش ، 🚥 بهش می آمد . 🚥 مثل ماه شده بود 🚥 خیلی زیبا شده بود . 🚥 ناگهان یاد مظلومیت مادرم افتادم 🚥 جای خالی مادرم ، در این روز زیبا ، 🚥 کاملا احساس می شد 🚥 آرام و بی صدا ، از گوشه چشمم ، 🚥 اشکم می ریختم . 🚥 و شکر خدا ، 🚥 عروسی به خوبی تمام شد . 🚥 آخر شب ، مهمان ها ، در حال رفتن بودند 🚥 که ناگهان دو موتور سوار ، 🚥 سر کوچه ما ایستادند 🚥 و یک نامه به یکی از بچه های همسایه دادند 🚥 تا به دست من برساند 🚥 وقتی آن را خواندم ، 🚥 احساس ضعف و ناتوانی کردم 🚥 همه بدنم به لرزه افتاد 🚥 پاهایم ، دیگر قدرت نداشتند 🚥 دنیا را تیره و تار دیدم 🚥 و ناگهان بی حال ، بر زمین افتادم . 💥 ادامه دارد ... ✍ نویسنده : حامد طرفی 📚 @dastan_o_roman 🇮🇷 @amoomolla
📚 داستان پسری به نام شیعه 📚 قسمت ۳۷ 🚥 مردم ، اطرافم را گرفتند 🚥 پدرم نامه را از من گرفت 🚥 اشک در چشمانش جمع شد 🚥 نامه را مچاله کرد 🚥 و با صدای بلند و خشن گفت : 🍎 این مناظره کی هست ؟ 🚥 گفتم : 🇮🇷 انشالله هفته دیگه 🚥 گفت : 🍎 به خاطر مادرت هم که شده 🍎 باید بروی . 🚥 حاج علی آمد و گفت : 🌸 چی شده ؟ چه اتفاقی افتاده ؟ 🚥 پدرم گفت : 🍎 نمی دانم کدام حرام زاده ای ، 🍎 این نامه را فرستاده 🚥 حاج علی گفت : 🌸 مگر در آن ، چی نوشته شده 🚥 پدر گفت : 🍎 پسرم را تهدید کردند 🚥 حاج علی گفت : 🌸 لطفا بخوان ؛ 🌸 می خواهم ببینم چی نوشته 🚥 پدر ، نامه مچاله را باز کرد و خواند : 🍎 آقای شیعه ! 🍎 اگر در مناظره حاضر شوی 🍎 داغ مادرت را تازه می کنیم 🍎 خواهرت را در آتش می سوزانیم 🍎 سر پدرت را در آغوشت می گذاریم 🚥 اشک پدرم سرازیر شد 🚥 سپس رو به من کرد و گفت : 🍎 پسرم ! نگران ما نباش 🍎 تو حتما برو 🍎 ما مراقب خودمون هستیم 🚥 حاج علی گفت : 🌸 غلط کرده هر کی این مزخرفات را نوشته 🌸 مگر ما مُرده باشیم 🌸 که بگذاریم کسی به شما نگاه چپ بکند . 🚥 مردم هم گفتند : 🌷 حاج علی راست می گوید 🌷 ما کنار شما هستیم 🌷 ما نمی گذاریم اتفاقی برای شما بیفتد . 🚥 چند روز بعد از عروسی ، 🚥 به سمت قطر پرواز کردیم . 🚥 شب اول استراحت کردم . 🚥 نماز مغرب و عشا را ، 🚥 در مسجد شیعیان خواندم . 🚥 فردای آن روز ، 🚥 با توکل به خدا و توسل به اهل بیت ، 🚥 وارد مجلس شدم . 🚥 برای اولین بار ، 🚥 احساس ترس و نگرانی و اضطراب کردم 🚥 فکر از دست دادن خانواده ام ، 🚥 مرا آشفته کرده بود 🚥 تمام سعی خودم را کردم ، 🚥 تا با قدرت و صلابت ، 🚥 وارد مجلس شوم . 🚥 از همه نمایندگان دیگر ، 🚥 جوان تر بودم . 🚥 عده ای مرا به مسخره گرفتند 🚥 و عده ای که مرا می شناختند ، 🚥 به من احترام گذاشتند . 💥 ادامه دارد ... ✍ نویسنده : حامد طرفی 📚 @dastan_o_roman 🇮🇷 @amoomolla
📚 داستان پسری به نام شیعه 📚 قسمت ۳۸ 🚥 نماینده پادشاه قطر وارد شد 🚥 پس از سلام و احوالپرسی با نمایندگان ، 🚥 به عنوان اولین سخنران گفت : 🍃 برخی معتقدند که همه ادیان ، 🍃 مثل یهود ، مسیحیت و اسلام ، بر حقند . 🍃 در حالی که چنین نیست 🍃 چون خداوند عزوجل در قرآن کریم ، 🍃 دین اسلام را کاملترین دین ، 🍃 و تنها دین حق ، معرفی می کند . 🍃 در خود اسلام نیز ، همه مذاهب ، 🍃 خود را بر حق می دانند . 🍃 و این ادعا نیز ، باز هم درست نیست 🍃 چون حدیثی وجود دارد 🍃 به نام حديث افتراق امت . 🍃 که تنها یک فرقه و مذهب را ، 🍃 بر حق و نجات یافته می داند . 🍃 این حدیث ، از احاديث متواتری است 🍃 كه شيعه و سنی ، آن را ، 🍃 در كتاب های خود ، 🍃 با سند صحيح ، نقل كرده اند . 🍃 از جمله ترمذی ، 🍃 از علمای بزرگ اهل سنت ، 🍃 در کتاب سنن خود ، 🍃 جلد ۴ ، صفحه ۱۳۴ ، حدیث ۲۷۷۸ 🍃 آورده است كه پيامبر اکرم فرمودند : 🌷 امت من ، به هفتاد و سه فرقه ، 🌷 تقسيم خواهد شد ، 🌷 كه تمام آنها ، به جز يک فرقه ، 🌷 اهل آتش جهنم هستند ؛ 🍃 از اين رو ، 🍃 بر همه ما مسلمانان لازم است 🍃 راجع به مذهب صحيح ، 🍃 و فرقه نجات یافته ؛ 🍃 بحث و تحقيق و گفتگو كنيم . 🍃 تا بتوانيم آن فرقه حق را ، 🍃 پیدا کنیم و به عنوان مذهب واقعی ، 🍃 انتخاب كرده و به جهان معرفی کنیم . 🍃 و از آن ، پيروی كنيم . 🍃 و همانطور که خداوند عزوجل ، 🍃 در سوره زمر آیه ۱۷ فرمود : 🌸 بندگان مرا بشارت ده ، 🌸 كسانی كه سخنان را می شنوند 🌸 و از نيكوترين آنها ، پيروی می كنند ؛ 🌸 آنها كسانی هستند 🌸 كه خداوند ، هدايتشان كرده ، 🌸 و آنها خردمندانند . 🍃 بنابراین ، ما اینجا جمع شدیم 🍃 تا دلایل حقانیت خودتان را ، 🍃 بر اساس آیات و روایات بشنویم ؛ 🍃 و بهترین آنها را انتخاب کنیم . 🚥 پس از سخنرانی نماینده پادشاه ، 🚥 همه نماینده های مذاهب ، 🚥 در طی یک هفته ، 🚥 دلایل حقانیت خود را عرضه کردند . 🚥 اما هیچ کدام نتوانستند ؛ 🚥 ادعای خود را ، از قرآن و سنت ، 🚥 اثبات کنند . 🚥 تا اینکه نوبت من رسید . 🚥 و من در مقدمه گفتم : 🇮🇷 تنها مذهبی كه ، 🇮🇷 برای اثبات حقانيت خود ، 🇮🇷 از قرآن و سنت و عقل و اجماع ، 🇮🇷 دليل قطعی دارد ، 🇮🇷 مذهب دوازده امامی ( شیعه ) است. 🇮🇷 که حتی از كتاب مخالفان خودمان نیز ، 🇮🇷 دليل و مدرک معتبری داریم . 💥 ادامه دارد ... ✍ نویسنده : حامد طرفی 📚 @dastan_o_roman 🇮🇷 @amoomolla
📚 داستان پسری به نام شیعه 📚 قسمت ۳۹ 🇮🇷 گفتم : تنها مذهبی كه ، 🇮🇷 برای اثبات حقانيت خود ، 🇮🇷 از قرآن و سنت و عقل و اجماع ، 🇮🇷 دليل قطعی دارد ، 🇮🇷 مذهب دوازده امامی ( شیعه ) است. 🇮🇷 که حتی از كتاب مخالفان خود نیز ، 🇮🇷 دليل و مدرک معتبری دارد . 🇮🇷 مثلا در کتاب صحيح مسلم ، 🇮🇷 که از كتابهای معتبر ، 🇮🇷 و دست اول اهل سنت می باشد 🇮🇷 در جلد ۶ ، صفحه ۲۲ ، حدیث ۴۶۸۶ 🇮🇷 آمده كه رسول خدا فرمودند : 🌸 هركس بميرد ؛ 🌸 و بر گردن او بيعتی نباشد ؛ 🌸 به مرگ جاهلی مرده است . 🇮🇷 و همچنین احمد بن حبنل ، 🇮🇷 در مسند خود ، ج ۴ ، ص ۹۶ ، 🇮🇷 می نويسد : 🌸 هركس بدون امام بميرد ؛ 🌸 به مرگ جاهلی مرده است . 🇮🇷 گفتم : دوستان من ! 🇮🇷 آیا این روایات را می پذیرید ؟ 🍁 همه گفتند : بله 🍁 این روایات درست اند . 🇮🇷 گفتم : کدام یک از فرقه های شما ، 🇮🇷 بیعت یک امام به گردن دارد ؟ 🚥 همه به همدیگر نگاه کردند 🚥 بعضیا گفتند : امام ما مرده 🚥 بعضیا هم گفتند : 🚥 امام ما هنوز به دنیا نیامده 🚥 بعضی هم گفتند : 🚥 امام ما ، همان مجتهد و مفتی ماست . 🇮🇷 گفتم : نه برادر 🇮🇷 منظور از امام ، معصومی هست ؛ 🇮🇷 که از جانب خدا یا رسولش ، 🇮🇷 به امامت برگزیده شده باشد . 🇮🇷 همه شما می دانید 🇮🇷 تنها مذهبی كه بعد از رسول خدا ، 🇮🇷 امام زمان خود را می شناسد ؛ 🇮🇷 و همواره بيعت يک امام مشخص را ، 🇮🇷 بر گردن داشته ، 🇮🇷 مذهب اثنی عشريه است . 🇮🇷 و ساير مذاهب اين چنين نيستند . 🇮🇷 درست نمی گویم بزرگوارن ؟ 🌟 همه به فکر فرو رفته بودند 🌟 و بعضیا ، با هم نجوا می کردند 🌟 نماینده پادشاه لبخندی زد 🌟 سری تکان داد و گفت : 🍃 آفرین جوون ، ادامه بده . 💥 ادامه دارد ... ✍ نویسنده : حامد طرفی 📚 @dastan_o_roman 🇮🇷 @amoomolla
📚 داستان پسری به نام شیعه 📚 قسمت ۴۰ 🚥 یکی از برادران اهل سنت ایستاد 🚥 اجازه سخن گرفت و گفت : 🕌 ما در این آیات شکی نداریم 🕌 و در فضیلت و عظمت علی رضی الله عنه ، 🕌 حرفی نداریم . 🕌 ولی در مذهب ما مشهور است 🕌 که مراد از ولی ، دوست است . 🕌 پیامبر اکرم در روز غدیر ، 🕌 علی بن ابی طالب را ، 🕌 دوست خود و مردم معرفی کرد 🕌 نه امام و خلیفه . 🇮🇷 گفتم : برادرم ! 🇮🇷 این حرف شما با ابتدای سخن پیامبر ، 🇮🇷 تناسب ندارد . 🇮🇷 پیامبر اکرم ، ابتدا به مردم گفتند : 🌷 آیا من بر شما ، 🌷 از خودتان سزاوارتر 🌷 و در اولویت نیستم . 🇮🇷 درسته ؟! 🚥 همه حاضرین گفتند : بله 🇮🇷 گفتم : پس باید گفت : مراد از ولی ، 🇮🇷 اولویت و سرپرستی تام است . 🇮🇷 نه دوستی و محبت 🇮🇷 در ضمن ، 🇮🇷 در آن روز بسیار گرم ، وسط ظهر ، 🇮🇷 در آن صحرای داغ و سوزان ، 🇮🇷 پیامبر ، مردم را نگه داشت 🇮🇷 و منتظر شد تا عقبی ها برسند 🇮🇷 و دستور داد آنهایی که جلوتر رفتند ، برگردند 🇮🇷 همه این تشکیلات ، 🇮🇷 فقط برای این است ، 🇮🇷 که به مردم بگوید ، 🇮🇷 علی دوست من و شماست !؟ 🇮🇷 پیامبر تا سه روز ، از همه حاضرین ، 🇮🇷 چه مرد و چه زن بیعت گرفت ‌. 🇮🇷 و جالب اینکه اول از همه 🇮🇷 خلیفه های شما با علی بیعت کردند . 🇮🇷 یعنی همه این تشریفات ، 🇮🇷 فقط برای این است ؛ 🇮🇷 که به مردم بگوید : علی دوست شماست ؟ 🇮🇷 به نظر شما ، این حرف شما را ، 🇮🇷 کدام آدم عاقل و بالغی ، 🇮🇷 کدام عقل و منطقی ، قبول می کند ؟ 🇮🇷 در ضمن 🇮🇷 خیلی قبل تر از این ماجرا ، 🇮🇷 طبق آیه مودت ، 🇮🇷 دوستی امام علی علیه السلام 🇮🇷 بر همه مسلمانان چه شیعه چه سنی 🇮🇷 واجب بوده است . 🇮🇷 نه فقط دوستی ، 🇮🇷 بلکه مودتشان نیز واجب است . 🇮🇷 و اهل لغت می دانند که مودت ، 🇮🇷 درجه ای بسیار بالاتر از محبت و دوستی است . 🇮🇷 برادر درست نمی گویم ؟ 🚥 پس از کمی مکث ، گفت : 🌟 عقل و منطق می گوید درسته 🇮🇷 گفتم : پس حق این است که بگوییم 🇮🇷 در روز مبارک غدیر ، 🇮🇷 امامت و خلافت امام علی ، 👈 مطرح بوده است نه دوستی ایشان . 💥 ادامه دارد ... ✍ نویسنده : حامد طرفی 📚 @dastan_o_roman 🇮🇷 @amoomolla
📚 داستان پسری به نام شیعه 📚 قسمت ۴۱ 🇮🇷 گفتم : علاوه بر این ؛ 🇮🇷 ابلاغ کردن دوستی امام علی علیه السلام ، 🇮🇷 با ادامهٔ آیه که می فرماید : 🌹 و اگر چنين نكنی ، 🌹 رسالت او را انجام نداده ای ... 🇮🇷 تناسب ندارد . 🇮🇷 پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله ، 🇮🇷 ۲۳ سال ، برای امت اسلام زحمت کشیدند 🇮🇷 این همه اذیت شدند . 🇮🇷 این همه جنگ کردند 🇮🇷 خون دادند 🇮🇷 این همه مردم کشته شدند ؛ 🇮🇷 با این همه تلاش و زحمت ، 🇮🇷 چرا خداوند باید بگوید : 🌹 اگر ابلاغ نکنی ، 🌹 انگار هیچ کاری نکردی ؟! 🇮🇷 این آیه نشان می دهد 🇮🇷 که موضوعی بس فراتر از دوستی و محبت ، 🇮🇷 در میان است . 🇮🇷 این آیه به یقین ، 🇮🇷 امامت و خلافت امام علی را ثابت می کند 🇮🇷 نه دوستی او را ... 🇮🇷 یک کسی کارخانه ای راه می اندازد 🇮🇷 و چندین سال برایش زحمت می کشد 🇮🇷 تا این کارخانه روی پا بایستد و ثمر بدهد . 🇮🇷 اما ناگهان ، 🇮🇷 مرگ مدیر کارخانه فرا می رسد 🇮🇷 اگر این آقا ، 🇮🇷 مدیر دیگری تعیین نکند 🇮🇷 هر چه در این مدت زحمت کشیده ، 🇮🇷 کم کم از بین می رود . 🇮🇷 بحث جانشینی امام علی علیه السلام نیز ، 🇮🇷 مثل همین است ‌. 🇮🇷 اینجاست که خداوند به پیامبر می گوید : 🇮🇷 اگر جانشین انتخاب نکنی ، 🇮🇷 انگار هیچ کاری نکردی ... 💥 ادامه دارد ... ✍ نویسنده : حامد طرفی 🧠 @dastan_o_roman 🇮🇷 @amoomolla
📚 داستان پسری به نام شیعه 📚 قسمت ۴۲ 🚥 هنوز عده ای بودند که قانع نشدند 🚥 و اصرار دارند کلمه « ولی » را ، 🚥 به معنی دوست بگیرند . 🚥 به همین خاطر ، 🚥 از روش دیگری استفاده کردم 🚥 و گفتم : 🇮🇷 ممکنه دوستان بفرمایند 🇮🇷 که آيه اكمال دين ( آیه ۳ سوره مائده ) ، 🇮🇷 که می فرماید : 🌹 امروز ، 🌹 دين شما را برايتان كامل كردم ؛ 🌹 و نعمت خود را ، بر شما تمام نمودم ؛ 🌹 و اسلام را ، 🌹 به عنوان آيين (جاودان) شما پذيرفتم . 🇮🇷 در چه روزی نازل شده است ؟ 🌟 همه گفتند : 🍁 اين آيه ، در غدير خم ، نازل شد . 🇮🇷 گفتم : بله درسته 🇮🇷 دقیقا در چنین روزی بود 🇮🇷 که پیامبر اکرم ، 🇮🇷 دست علی بن ابی طالب را گرفتند 🇮🇷 سپس فرمودند : 🌷 آیا من سرپرست مومنان نيستم ؟ 🇮🇷 مردم آن زمان هم گفتند : 🍁 بله ای رسول خدا 🇮🇷 دوباره فرمودند : 🌷 هركس كه من مولای او هستم 🌷 پس علی مولای اوست . 🇮🇷 درسته ؟! 🚥 نمایندگان اعتراف کردند : 🚥 بله این کلام ، از احادیث متواتر ماست . 🇮🇷 گفتم : آیا در احادیث خوانده اید 🇮🇷 که پس از معرفی امام علی علیه السلام ، 🇮🇷 عمر بن خطاب به امام علی گفت : 🍁 تبريک تبريک بر تو ای فرزند ابی طالب 🍁 زيرا از اين پس ؛ تو مولای من ، 🍁 و مولای همه مسلمانان هستی . 🌟 گفتند : بله 🇮🇷 گفتم : آیا این روایت را خوانده اید 🇮🇷 که حاکم نیشابوری ، در مستدرک ، 🇮🇷 جلد ۳ ، ص ۱۱۰ می گوید : 🇮🇷 که پیامبر فرمودند : 🌷 به راستی علی از من است 🌷 و من از او هستم 🌷 و او پس از من ، 🌷 سرپرست همه مؤمنان است . 🌟 بازم گفتند : بله 💥 ادامه دارد ... ✍ نویسنده : حامد طرفی 📚 @dastan_o_roman 🇮🇷 @amoomolla
📚 داستان پسری به نام شیعه 📚 قسمت ۴۳ 🌟 یک پیرمردی برخواست و گفت : 🌟 همه اینهایی که گفتی ، درست 🌟 و فضیلت علی را می رسانند 🌟 ولی امامت او را ثابت نمی کنند 🌟 چون باز هم می گویم که « ولی » ، 🌟 در آیات و روایات ، 🌟 به معنی دوست و یاور است . 🇮🇷 من لبخندی زدم و گفتم : 🇮🇷 اولا " ولی " ، معانی زیادی دارد 🇮🇷 و در مورد امام علی ، 🇮🇷 به معنای امامت است . 🇮🇷 دوما ، ابن كثير ، 🇮🇷 در کتاب البدايه والنهايه ، 🇮🇷 ج ۶ ، ص ۳۳۳ گفته است : 🌼 قال ابوبكر : 🌼 قد وُلِّيتُ أمركم و لست بخيركم ... 🇮🇷 آیا این روایت را قبول دارید ؟ 🌟 پیرمرد گفت : بله 🇮🇷 گفتم : ممکن است خواهش کنم 🇮🇷 تا آن را ترجمه کنید ؟ 🌟 گفت : ابوبكر ( در نخستين سخنرانی خود بعد از خلافت ) گفت : 🌟 من حاكم شما شدم ؛ 🌟 و حال آن كه از شما بهتر نيستم . 🇮🇷 گفتم : پس چرا « ولی » را ، 🇮🇷 در اینجا به معنی « حاکم » گرفتید ؟ 🇮🇷 چرا به معنی « دوست » نگرفتید ؟ 🌟 سرش را پایین انداخت ؛ 🌟 و چیزی نگفت . 🇮🇷 باز گفتم : 🇮🇷 آقای مسلم در صحيح خود ، 🇮🇷 ج ۵ ، ص ۱۵۲ ، حدیث ۴۴۶۸ ، 🇮🇷 نقل كرده است 🇮🇷 كه عمر بن خطاب گفت : 🍁 فلمّا تُوفّي رسول اللّه 🍁 قال أبوبكر : 👈 أنا وليّ رسول اللّه (ص)... 🍁 ثُمَّ تُوُفِّيَ أَبُوبَكْر 🍁و َأَنَا وَلِيُّ رَسُولِ اللَّهِ (ص) وَ وَلِيُّ أَبِي بَكْر . 🇮🇷 گفتم : این « ولی » را ، 🇮🇷 چی معنی می کنید ؟ 🌟 بازم جوابی نداشت ... 🇮🇷 گفتم خودم میگم : 🇮🇷 ترجمه روایت این میشه ؛ 🇮🇷 زمانی كه رسول خدا وفات نمودند 🇮🇷 جناب ابوبكر گفت : 🇮🇷 من جانشين رسول خدا هستم.... 🇮🇷 ابوبكر که فوت كرد 🇮🇷 من ( عمر بن خطاب ) ، 🇮🇷 جانشين رسول خدا ، 🇮🇷 و جانشين ابوبكر شدم . 🇮🇷 سپس گفتم : 🇮🇷 پس روشن است كه نمی توان 🇮🇷 معنای كلمه "ولی" را ، 🇮🇷 در اين روايات ، 🇮🇷 به معنای « دوست » گرفت ؛ 🇮🇷 بلكه تنها می توان آن را ، 🇮🇷 به معنای حاكم ، خليفه و سرپرست بگیریم ؛ 🇮🇷 اما سوال اینجاست ، 🇮🇷 چرا علمای اهل سنت ، 🇮🇷 " ولی " ای که در رابطه با امام علی است را 🇮🇷 به معنی دوست می گیرند 🇮🇷 اما به این روایات که می رسند ؛ 🇮🇷 « ولی » را به معنی حاکم و جانشین 🇮🇷 ترجمه می کنند ؟! 🇮🇷 سکوت همه جا را گرفته بود 🇮🇷 همه با دقت به من نگاه می کردند 🇮🇷 سپس گفتم ؛ خودم می گویم ؛ 🇮🇷 زيرا اگر به معنای دوست بگیرند ؛ 🇮🇷 اين معنا استفاده می شود كه : 🇮🇷 ابوبكر و عمر گفته اند : 🇮🇷 كه تا رسول خدا زنده بود ، 🇮🇷 ما با شما دوست نبوديم 🇮🇷 و الآن دوست شده ايم . 🇮🇷 به خاطر همین ؛ 🇮🇷 اهل سنت مجبورند 🇮🇷 "ولی" را به معنی حاکم بگیرند . 🇮🇷 و از آن طرف ، برای امام علی ، 🇮🇷 به معنی دوست می گیرند ، 🇮🇷 تا به خلافت ابوبکر و عمر را ، 🇮🇷 مشروعیت بدهند . 🚥 نگاه های نمایندگان ، 🚥 پر از تحسین و تشویق بود . 🚥 نماینده پادشاه قطر ، لبخندی زد 🚥 و سپس شروع به دست زدن نمود . 🚥 و دیگران به همراه او دست زدند . 💥 ادامه دارد ... ✍ نویسنده : حامد طرفی 📚 @dastan_o_roman 🇮🇷 @amoomolla
📚 داستان پسری به نام شیعه 📚 قسمت ۴۴ 🚥 یکی از نمایندگان گفت : 🍂 آقای جوان ! 🍂 اگر روایتی برایم بیاورید 🍂 که پیامبر اکرم ، صریحاً ، 🍂 علی بن ابی طالب را ، 🍂 جانشین خود معرفی کرده است ، 🍂 شیعه می شوم . 🇮🇷 گفتم : بعد از این همه دلیل ؟! 🌟 گفت : بله 🇮🇷 گفتم : إبن أبی عاصم ، 🇮🇷 در كتاب السنه ، ص ۵۵۱ می نويسد : 🇮🇷 رسول خدا صلی الله علیه وآله ، 🇮🇷 به امام علی علیه السلام فرمودند : 🌹 و أنت خليفتی فی كلّ مؤمن من بعدی 🌹 تو پس از من ، 🌹 جانشين من در ميان همه مؤمنان هستی 🇮🇷 و همچنین حاكم نيشابوری 🇮🇷 در کتاب المستدرک ، 🇮🇷 ج ۳ ، ص ۱۳۳ ، نقل كرده 🇮🇷 که پیامبر اکرم ، 🇮🇷 خطاب به امام علی علیه السلام فرمود : 🌹 شايسته نيست 🌹 كه من از ميان مردم بروم ؛ 🌹 مگر اين كه شما ( علی ) ، 🌹 جانشين من باشی . 🚥 بعد از آوردن این دو دلیل ؛ 🚥 سکوت همه جا را فرا گرفت . 🚥 نگاهم به نگاه آن مردی بود ؛ 🚥 که از من دلیل می خواست . 🚥 سپس آن مرد گفت : 🍂 من تسلیم می شوم جوان 🍂 جلوی همه می گویم که من شیعه شدم . 🚥 ناگهان صدای صلوات ، 🚥 در همه مجلس پیچید . 💥 ادامه دارد ... ✍ نویسنده : حامد طرفی 📚 @dastan_o_roman 🇮🇷 @amoomolla