اگر برای بدست آوردن پول مجبوری دروغ بگویی و
فریبکاری کنی،فقیر و تهیدست بمان!
اگر برای بدست آوردن جاه و مقامی لازم است چاپلوسی
کنی و تملق بگویی،از آن چشم پوشی کن!
و اگر برای آنکه مشهور شوی لازم است جنایت کنی،
در گمنامی زندگی کن!
بگذار دیگران در پیش چشمانت
با دروغ گویی ثروتمند شوند،با چاپلوسی و تملق به پست و
مقام برسندو با خیانت مشهور شوند
و تو همچنان گمنام و تهیدست بمان!
زیـرا اگر چنین کنی تـو سـرمایه ای را که آنهـا از دسـت
داده انـد ، به دست آورده ای و آن شرافت است.
📕 @dastanak
پشت زیباترین لبخند بیشترین رازها نهفته است ...
زیباترین چشم بیشترین اشکها را ریخته!
و مهربانترین قلب، بیشترین دردها را کشیده است ...
#هاروکی_موراکامی
@dastanak
تو را نمی بخشم!
نه برای آزار و اذیت های مداومت!
نه برای معشوقه گرفتنت!
نه برای کرور کرور دروغ هایت!
نه برای نماندن پای حرف هایت!
تو را نمیبخشم!
بخاطر تمامِ کسانی که بعد از تو
نتوانستم ذره ای دوستشان داشته باشم!
#المیرا_دهنوی
@dastanak
هی فلانی!
دیگر هوای برگرداندنت را ندارم …
هرجا که دلت میخواهد برو …
فقط آرزو میکنم
وقتی دوباره هوای من به سرت زد،
آنقدر آسمان دلت بگیرد که با هزار شب گریه چشمانت، باز هم آرام نگیری …
و اما من…
بر نمیگردم که هیچ!
عطر تنم را هم از کوچه های پشت سرم جمع میکنم،
که نتوانی لم دهی روی مبل های راحتی، با خاطراتم قدم بزنی ...
#ناشناس
📚 @dastanak
پايانى براى قصه ها نيست
نه بره ها گرگ ميشوند، نه گرگها سير!
خسته ام از جنس قلابى آدمها
دار ميزنم خاطرات كسى را كه مرا آزرد ...
حالم خوب است،اما گذشته ام درد ميكند!
#حسین_پناهی
📚 @dastanak
❇️ﺑﺎﺭﺑﺎﺭﺍ ﺩﯼ ﺁﻧﺠﻠﺲ، ﺩﺭ ﮐﺘﺎﺏ ﻟﺤﻈﻪﻫﺎﯼ ﻧﺎﺏ ﺯﻧﺪﮔﯽ میگوید:
ﺍﻭﻝ ﺩﻟﻢ ﻟﮏ ﺯﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺑﺘﻮﺍﻧﻢ ﺩﺑﯿﺮﺳﺘﺎﻥ ﺭﺍ ﺗﻤﺎﻡ ﮐﻨﻢ ﻭ ﺑﻪ ﺩﺍﻧﺸﮕﺎﻩ ﺑﺮﻭﻡ!
ﺑﻌﺪ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﻣﯽﻣُﺮﺩﻡ ﮐﻪ ﺩﺍﻧﺸﮕﺎﻩ ﺭﺍ ﺗﻤﺎﻡ ﮐﻨﻢ ﻭ ﺳﺮ ﮐﺎﺭ ﺑﺮﻭﻡ!
ﺑﻌﺪ ﺑﻪ ﻓﮑﺮ ﺑﻮﺩﻡ ﮐﻪ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﮐﻨﻢ ﻭ ﺑﭽﻪ ﺩﺍﺭ ﺷﻮﻡ!
ﺑﻌﺪ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﻣﻨﺘﻈﺮ ﺑﻮﺩﻡ ﮐﻪ ﺑﭽﻪﻫﺎﯾﻢ ﺑﺰﺭﮒ ﺷﻮﻧﺪ ﻭ ﺑﻪ ﻣﺪﺭﺳﻪ ﺑﺮﻭﻧﺪ ﻭ ﻣﻦ ﺑﺘﻮﺍﻧﻢ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﻣﺸﻐﻮﻝ ﮐﺎﺭ ﺷﻮﻡ!
ﺑﻌﺪ ﺁﺭﺯﻭ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﮐﻪ ﺑﺎﺯﻧﺸﺴﺘﻪ ﺷﻮﻡ!
ﻭ ﺣﺎﻻ ﺩﺍﺭﻡ ﻣﯽﻣﯿﺮﻡ، ﮐﻪ ﯾﮏ ﺩﻓﻌﻪ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﺷﺪﻡ:
ﺍﺻﻼ ﯾﺎﺩﻡ ﺭﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﻨﻢ!
💯 @dastanak
آدم وقتی یه حس تکرار نشدنی رو با یکی تجربه می کنه،
دیگه نمیتونه اون حس رو با کس دیگه ایی تجربه کنه.
بعضی حس ها خاص و ناب هستند،
مثل بعضی آدم ها... .
#شیمبورسکا
@dastanak
دو دوست که زمانی یکدیگر را دوست داشتند بعد از هفده سال در یک کافه بر سر یک میز نشسته اند!
زن: چرا حرفی نمیزنی؟
مرد: (بعد از سکوت طولانی) اگر فرض کنیم فردا آخرین روز دنیاست،
باید بگم که تو عشق اول و آخرم بودی!
اما فردا اخرین روز دنیا نیست و توام حرف منو نشنیده بگیر ...
#هاینریش_بل
📚 @dastanak