eitaa logo
داستانک
190 دنبال‌کننده
5 عکس
1 ویدیو
0 فایل
#هر_شب_با_یک_داستان_کوتاه_پندآموز
مشاهده در ایتا
دانلود
ثابت و حجاج! چند متهم را نزد حجاج بن یوسف آوردند، حجاج آنان را یکی پس از دیگری اعدام کرد، هنگامی که نوبت به آخری که مردی به نام «ثابت» بود رسید، وقت نماز ظهر شد و جلسه تعطیل گشت، حجاج او را به عنبسه(رئیس شهربانی) تحویل داد که فردا مجازاتش کند. وقتی عنبسه او را به خانه‌ی خویش برد، ثابت گفت: امشب مرا رها کن تا بروم با خانواده‌ام وداع کنم، فردا صبح هنگام رفتن به مجلس حجاج نزد تو خواهم آمد. عنبسه گفت: من که تو را نمی‌شناسم، نشانی و ضامنی هم که از تو ندارم، از کجا مطمئن باشم که برمیگردی؟ ثابت گفت: من با تو می‌بندم که برگردم. عنبسه نیز دلش به حال او سوخت و او را رها کرد. عنبسه از نگرانی تا صبح خوابش نبرد و فکر نمیکرد او بیاید؛ ولی ثابت صبح زود برگشت. وقتی آنها نزد حجاج رفتند، عنبسه جریان را نقل کرد. حجاج نیز از او خوشش آمد و بدون محاکمه او را آزاد کرد. از آن روز به بعد هر گاه عنبسه چشمش به ثابت می‌افتاد، می‌گفت: آفرین بر تو ای جوانمرد قوی پیمان! هزارویک حکایت اخلاقی ج۱ ص۱۷۵ 🆔@dastanak3
اذان تا اذان! آورده‌اند: مردی به ابن سیرین - خوابگزار معروف - گفت: در دیدم که اذان می‌گویم، تعبیرش چیست؟ ابن سیرین پاسخ داد: تو به مکه خواهی رفت. پس از مدتی مرد دیگری به او گفت: من نیز در خواب دیدم که می‌گویم، تعبیرش چیست؟ ابن سیرین پاسخ داد: تو دزد هستی؛ از این کار دست بردار. حاضران علت دو تعبیر متفاوت را از ابن سیرین پرسیدند. وی پاسخ داد: در چهره‌ی مرد اول آثار نیکوکاری ظاهر بود، به این جهت من از آیه‌ی شریفه‌ی «وَأَذِّنْ فِی النَّاسِ بِالْحَجِّ» برای تعبیر خواب او استفاده کردم؛ ولی در چهره‌ی مرد دوم، آثار خلافکاری نمایان بود و من از آیه‌ی شریفه‌ی «ثُمَّ أَذَّنَ مُؤَذِّنٌ أَیَّتُهَا الْعِیرُ إِنَّکُمْ لَسَارِقُونَ» تعبیر خواب او را گفتم. لطائف‌الطوائف ص۲۱۸ 🆔@dastanak3
حرّافی! گویند: (علیه‌السلام) یکی از یاران جنی خود را برای کاری فرستاد. یک نفر را در پی او روانه کرد تا از کرده‌ها و گفته‌های او برایش خبر بیاورد. وقتی آن مأمور باز آمد، گفت: آن یار جنی وارد بازار شد، سرش را به سوی آسمان بلند کرد، سپس نگاهی به مردم کرد و بعد سرش را به زیر انداخت. وقتی آن یار جنی آمد، حضرت سلیمان از او پرسید: چرا در بازار سرت را به طرف آسمان بلند کردی؟ او گفت: تعجب کردم از این که ملائکه اینچنین بالای سر این مردم حضور دارند ولی مردم با سرعت بسیار حرف میزدند(بی حساب می‌گفتند و عمل می‌کردند)! شنیدنی‌های تاریخ ۲۸۱ 🆔@dastanak3
غذای خلیفه! روزی در مجلس هارون‌الرشید(پنجمین خلیفه عباسی) که جمعی از اشراف حاضر بودند، صحبت از بهلول و دیوانگی او شد. هنگام خوردن غذا، سفره‌ی سلطنتی گسترده شد، یک ظرف غذای مخصوص جلوی هارون گذاشتند. هارون غذای خود را به یکی از غلامان داد و گفت: این غذا را برای بهلول ببر تا شاید بهلول را جذب خود کند. وقتی غلام، غذا را نزد که در خرابه‌ای نشسته بود گذاشت، دید چند سگ در چند قدمی دارند لاشه‌ی الاغی را میدرند و می‌خورند. بهلول غذا را قبول نکرد و به غلام گفت: این غذا را نزد آن سگ‌ها بگذار، غلام گفت: این غذای مخصوص خلیفه است و به احترام تو، برایت فرستاده است، به مقام خلیفه توهین نکن. بهلول گفت: آهسته سخن بگو که اگر سگ‌ها هم بفهمند، از این غذا نمی خورند[زیرا اموال خلیفه، حلال و حرامش معلوم نیست! ] حکایت‌های شنیدنی ۱۲/۱ 🆔@dastanak3
مناجات محمد بن ابی حمزه از پدرش نقل می‌کند که امام علی بن الحسین علیه‌السلام را دیدم که در کنار خانه کعبه نماز می‌خواند. خود را بسیار ادامه داد، به طوری که گاهی به پای راست و گاهی به پای چپ تکیه می‌کرد. بعد شنیدم که می‌گفت: خدایا! مرا عذاب می‌کنی با این که محبتت در دل من است؟ به عزتت قسم! اگر این کار را بکنی مرا با گروهی همنشین کرده‌ای که سال‌های سال با آنان به واسطه تو دشمن بودم. بحار الانوار، ج۱۱، ص۷۴ 🆔@dastanak3
به هوش که یاری خدا نزدیک است مرحوم شیخ طوسى -با سندش- از امام صادق عليه‌السلام نقل می‌کند که حضرت فرمودند: «به چه چيزى چشم دوخته‌ايد؟ براى چه عجله مى‌كنيد؟ آيا شما در امان نيستيد؟ آيا اینطور نیست که یکی از شما از خانه‌اش بيرون مى‌آيد و حاجت‌هايش را برطرف مى‌كند و بى‌آنكه ربوده و غارت زده شود، باز مى‌گردد؟ پيش‌تر اگر كسى به آيين شما بود، دستگير و دستان و پاهايش بريده مى‌شد و او را به شاخه‌هاى درخت خرما مى‌آويختند و او را با ارّه، دو نيم مى‌كردند و با اين همه، او [به آنها اهمیت نمی‌داد و] به گناه خودش مى‌انديشيد». آن گاه امام عليه‌السلام اين آيه را تلاوت نمود: «آيا پنداشته‌ايد كه به بهشت وارد مى‌شويد، با آن كه هنوز ماجراى كسانى كه پيش از شما درگذشتند، بر شما وارد نشده است؟! به ايشان گزند و زيان رسيد و چنان پريشان و لرزان شدند كه پيامبر و مؤمنان همراهش گفتند: يارى خدا، كِى مى‌رسد؟! به هوش كه يارى خدا، نزديك است». الغيبة، طوسى: ص ۴۵۸ 🆔@dastanak3
غایت ظلم شیخ اجل سعدی می‌گوید: آورده‌اند که برای انوشیروان عادل در شکارگاه صیدی را کباب کردند و نمک نبود، غلامی به روستا رفت تا نمک آرد. انوشیروان گفت: نمک به قیمت بستان، تا رسمی نشود و ده خراب نگردد. گفتند: از این قدر چه خلل آید؟ گفت: بنیاد ظلم در جهان، اول اندکی بوده است. هر که آمد، بر او مزیدی کرد، تا بدین غایت رسید! اگر ز باغ رعیت، ملک خورد سیبی برآورند غلامان او، درخت از بیخ به پنج بیضه که سلطان ستم روا دارد زنند لشکریانش، هزار مرغ به سیخ گلستان باب اول، حکایت ۱۹ 🆔@dastanak3
عاقل‌ترین مردم یکی از فقها چنین می‌فرماید: اگر کسی وصیت کند که ثلث مالش را به عاقل ترین مردم بدهند، فتوای من این است که این ثلث را به کسانی بدهند که از فرمان حق اطاعت می‌کنند؛ زیرا مردم کسی است که متاع اندک زودگذر دنیا را بدهد و سرمایه‌ی فراوان پایداری همچون آخرت را بگیرد و این تنها در مورد مطیعان فرمان خدا صادق است. بزرگی اضافه می‌کند که گویا آن فقیه این حکم فقهی را از آیه‌ی ۶۰ سوره‌ی مبارکه‌ قصص، استفاده کرده است. تفسیر نمونه ج۱۶ ص۱۴۵ 🆔@dastanak3
مناجات حضرت داود علیه‌السلام در حدیث معتبر از حضرت صادق علیه‌السلام منقول است که حق‌تعالی وحی نمود به حضرت داود علیه‌السلام که: ای داود! چرا تو را چنین تنها می‌بینم؟ گفت: از برای رضای تو از مردم دوری کردم و ایشان نیز از من دوری کردند. فرمود: چرا تو را چنین ساکت می‌بینم؟ گفت: ترس تو مرا ساکت گردانیده است. فرمود: چرا در تعب و مشقت می‌بینم؟ گفت: محبت تو مرا در بندگی تو به تعب افکنده است. فرمود: چرا تو را فقیر می‌بینم و حال آنکه مال بسیار به تو داده‌ام؟ گفت: قیام به حق نعمتت مرا فقیر گردانیده است. فرمود: چرا تو را چنین در تذلل و شکستگی می‌بینم؟ گفت: آن عظمت و جلال تو که به وصف در نمی‌آید مرا نزد تو ذلیل گردانیده است و سزاوار است شکستگی نزد تو ای سید و آقای من. حق تعالی فرمود: پس مژده باد تو را به فضل و زیادتی از جانب من، چون به نزد من آیی از برای تو مهیا است آنچه خواهی، با مردم مخلوط باش و به طریقه ایشان با ایشان سلوک نما اما از اعمال بد ایشان اجتناب کن تا بیایی آنچه می‌خواهی از من در روز قیامت. حیات‌القلوب ص۱۲۵ 🆔@dastanak3
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بار گران (روزی) پيامبر خدا صلى‌الله عليه وآله به(اصحابشان) فرمودند: «گروهى پس از شما مى‌آيند كه يك مرد از آنان، پاداش پنجاه تن از شما را دارد». اصحاب گفتند: اى پيامبر خدا! ما در جنگ بدر و احُد و حنين همراه شما بوديم و [آيه‌هايى از] قرآن در باره ما نازل شده است! پيامبر صلى‌الله عليه وآله فرمود: «اگر بار گرانى كه بر دوش آنان است، بر عهده شما نهاده مى‌شد، مانند آنان شكيبایی نمى‌ورزيديد». الغیبة، طوسی، ص۴۵۶ 🆔@dastanak3
عقیل روزی عقیل به برادرش امام علی(علیه‌السلام) عرض کرد: من تنگدستم، مرا چیزی بده. حضرت فرمود: صبر داشته باش تا میان مسلمانان تقسیم کنم، سهمیه‌ی تو را نیز خواهم داد. عقیل اصرار ورزید. امام به مردی گفت: دست عقیل را بگیر و ببر در بازار، بگو قفل دکانی را بشکند و آنچه در دکان است، بردارد. عقیل گفت: می‌خواهی مرا به جرم دزدی بگیرند. امام فرمود: پس تو چرا می‌خواهی مرا سارق قرار دهی که از مسلمانان بردارم و به تو بدهم؟ عقیل گفت: پیش معاویه می‌روم. حضرت فرمود: خود دانی. عقیل نزد معاویه رفت و از او تقاضای کمک کرد. معاویه به او صد هزار درهم داد و گفت: بالای منبر برو و بگو که علی با تو چگونه رفتار کرد و من چه کردم. عقیل بر منبر رفت و پس از سپاس و حمد خدا گفت: ای مردم! من از دینش را طلب کردم، او مرا که برادرش هستم رها کرد و دینش را گرفت؛ ولی از معاویه درخواست کردم و او مرا بر دینش مقدم کرد! پند تاریخ ۱/ ۱۸۰ 🆔@dastanak3
عادت ملک کرمان! در جوامع‌الحکایات امده: ملکی(پادشاهی) بود در کرمان، در غایت کرم و مروت(جوانمردی)، و عادت او آن بود که هر کس از غربا به شهر او می‌رسید، سه روز مهمان او می‌بود و نان می‌خورد. وقتی لشکر عضدالدوله بیامد و او طاقت مقاومت ایشان نداشت. در حصار رفت و هر صبح که برآمدی(خورشید طلوع می‌کرد) جنگی کردی عظیم و سخت و خلقی را بکشتی و چون شب درآمدی(خورشید غروب می‌کرد)، مبلغی(مقداری) طعام را بفرستادی به نزدیک خصمان(دشمنان)، چنان که لشکر خصم را کفایت بودی. عضدالدوله رسول فرستاد و گفت: این چیست که تو می‌کنی؟ روز، ایشان را میکشی و شب، به ایشان طعام میدهی؟! [ملک کرمان] گفت: جنگ کردن، اظهار مردی است و نان دادن، اظهار . ایشان(لشکر عضدالدوله) اگرچه خصم من‌اند، اما در این ولایت، غریب‌اند و چون غریب باشند در این ولایت مهمان باشند و جوانمردی نباشد که مهمان را بی‌برگ(بدون غذا) بگذارند. عضدالدوله گفت: کسی را که چنین بود، ما را با او حرب(جنگ) کردن، خطا است. ملک کرمان از حصار برخاست و بدین مروت و مردی، خلاص یافت! جوامع الحکایات/۲۱۶ 🆔@dastanak3
همنشین حضرت داود علیه‌السلام در بهشت به سند موثق از حضرت صادق علیه‌السلام منقول است که حق تعالی بسوی حضرت داود علیه‌السلام وحی نمود که: خلاده دختر اوس را بشارت بده به بهشت و به اعلام نما که او همنشین تو خواهد بود در بهشت. پس داود علیه‌السلام به در خانه او رفت و در زد، زن بیرون آمد و گفت: آیا در باب من چیزی نازل شده است؟ حضرت فرمود: بلی. گفت: چه چیز نازل شده است؟ آن حضرت ماجرا را برای او نقل کرد. زن گفت: آیا کسی دیگر هست که مثل نام من نامی داشته باشد؟ داود علیه‌السلام گفت: نه، خدا تو را به خصوص فرموده است. آن زن گفت: ای پیغمبر خدا! من تو را تکذیب نمی‌کنم، (ولکن) بخدا سوگند که در خود نمی‌یابم عملی را که به سبب آن بخواهم به این مقام که تو می‌فرمائی برسم! آن حضرت گفت: مرا خبر ده از احوال پنهان خود. آن زن گفت: هرگز دردی یا پریشانی یا گرسنگی به من نرسید مگر آنکه بر آن کردم و از خدا نطلبیدم که مرا به حالت دیگر بگرداند و به آن حال راضی بودم و کردم خدا را بر آن حال و حمد گفتم. آن حضرت گفت: به همین خصلت به این مرتبه رسیده‌ای، این همان دین و طریقه‌ای است که حق تعالی برای شایستگان بندگان خود پسندیده است. حیات‌القلوب ص۱۳۱ 🆔@dastanak3
لا فتی الا علی در خبر است: پیغمبر اکرم صلوات الله علیه و آله روزی با جمعی نشسته بودند. شخصی آمد و گفت: یا رسول الله ؛ در فلان خانه مردی و زنی به فساد مشغولند. فرمودند: باید تفحص کنید. چند نفر از صحابه اجازه خواستند. هیچ یک را اجازت نداد. امیرمؤمنان علی(علیه‌السلام) در آمد. فرمودند: یا علی! برو و ببین تا این حال راست است یا نه. امیرمؤمنان علی(علیه السلام) برفت. چون به خانه رسید، چشم بر هم نهاد و داخل شد و دست بر دیوار کشید و بیرون آمد. چون نزد پیغمبر رسید، گفت: یا رسول الله! گرد آن خانه برآمدم، هیچ کس را در آن جا ندیدم. پیغمبر فرمودند: ای علی! تو جوانمرد این امت هستی. دویست داستان تاریخی از صد کتاب ص۲۳۸ 🆔@dastanak3
هدیه در برابر غیبت! حکیمی خبر دارشد که شخصی از او کرده، طبقی خرما برای غیبت کننده فرستاد و پیغام داد که به من خبر رسیده که تو مقداری از اعمال خیر خود را به من اهدا کرده‌ای، من هم خواستم محبت تو را جبران کنم؛ اما معذورم که نمی‌توانم به طور کامل هدیه‌ی تو را جبران نمایم! المحجة البیضاء ۵/ ۲۷۴ 🆔@dastanak3
آیا تو به وعده خدا اعتماد نداری!؟ در حالات مرحوم شیخ جعفر کبیر که از بزرگانِ در قرن سیزدهم و ساکن بوده، آمده است: در یکی از شبها که برای برخاست، فرزند جوانش را نیز از خواب بیدار کرده و فرمود: برخیز به مشرّف شده و در آنجا بخوانیم. فرزند جوان که برخاستن از خواب در آن ساعتِ شب برایش دشوار بود، در مقام اعتذار برآمد و گفت: من فعلاً مهیّا نیستم شما منتظر من نشوید؛ بعداً مشرّف می‌شوم . ایشان فرمود: نه، من این‌جا ایستاده‌ام؛ برخیز، مهیّا شو که با هم برویم. آقازاده، بناچار از جا برخاست و وضو ساخت و با هم راه افتادند. کنار درِ صحنِ مطهّر که رسیدند، آن جا مرد فقیری را دیدند که نشسته و به طرف مردم دراز کرده است. آن عالم بزرگوار ایستاد و به فرزندش فرمود: این شخص در این وقتِ شب برای چه این‌جا نشسته است؟ فرزند عرض کرد: برای تکّدی از مردم. فرمود: آیا چه مقدار ممکن است از رهگذران، عاید او گردد؟ عرض کرد: احتمالاً فلان مبلغ(ایشان مقدار کمی به پول آن زمان گفته بود). مرحوم کاشف الغطاء فرمود: ! درست فکر کن و ببین این آدم برای مبلغ بسیار اندک و کم ارزش دنیا(آن هم محتمل)، در این وقت شب از خواب و آسایش خود دست برداشته و آمده در این گوشه نشسته و دست تذلّل به سوی مردم دراز کرده! آیا تو، به اندازه این شخص، به وعده‌های درباره و اعتماد نداری که فرموده است: (فَلاَ تَعْلَمُ نفسٌ ما أ خفی لهم من قرَّة أ عینٍ) -هیچ کس نمی‌داند چه پاداشهای مهمّی که مایه روشنی چشمهاست برای آنها نهفته شده- گفته‌اند آن از شنیدن این گفتار پدرِ خود چنان تکان خورد و تنبّه یافت که تا آخر عمر از شرف و بیداری آخر شب برخوردار گردید و او ترک نشد. 🆔@dastanak3
بندگان حقیقی كمال الدين‌ -با سندش به نقل از جابر جعفى ـ آورده که امام باقر عليه‌السلام فرمودند: «زمانی بر مردم می‌آيد که امامشان از آنان غايب شود، خوشا بر حال کسانی در آن زمان بر امر ما ثابت باشند. همانا کمترين ثواب بر آنان اينست که خداوند عزوجل آنان را ندا می‌دهد که: ای بندگان من ايمان آورديد بسر من و تصديق نموديد غيب مرا پس بشارت باد بر شما بثواب نيک از جانب من، شما مرد و زن براستی بندگان حقیقی من هستید، از شما می‌پذيرم و از شما می‌گذرم و عفو می‌کنم و بخاطر شما به بندگان خود باران می‌فرستم و بلا را از آنها دور می‌نمايم و اگر شما نبوديد هر آينه عذاب خود را بر ايشان نازل می‌کردم. كمال‌الدين: ص۳۳۰ ح۱۵ 🆔@dastanak3
طولانی ترین روز عمر انسان شخصی محضر امام زین‌العابدین علیه‌السلام رسید و از وضع زندگیش شکایت نمود. امام علیه‌السلام فرمود: بیچاره فرزند آدم هر روز گرفتار سه است که از هیچکدام از آنها پند و عبرت نمی گیرد. اگر بگیرد دنیا و مشکلات آن برایش آسان می‌شود. مصیبت اول اینکه، هر روز از عمرش کاسته می‌شود. اگر زیان در اموال وی پیش بیاید غمگین می‌گردد، با اینکه سرمایه ممکن است بار دیگر باز گردد ولی عمر قابل برگشت نیست. دوم: هر روز، روزی خود را می‌خورد، اگر باشد باید حساب آن را پس بدهد و اگر باشد باید بر آن کیفر ببیند. سپس فرمود: سومی مهمتر از این است. گفته شد، آن چیست؟ امام فرمود: هر روز را که به پایان می‌رساند یک قدم به آخرت نزدیک شده اما نمی داند به سوی می‌رود یا به طرف . آنگاه فرمود: طولانی ترین روز عمر آدم، روزی است که از مادر متولد می‌شود. دانشمندان گفته اند این سخن را کسی پیش از امام سجاد علیه السلام نگفته است. بحار: ج ۷۸، ص ۱۶۰ 🆔@dastanak3
راه عذر بسته می‌شود امام صادق علیه‌السلام می‌فرماید: زن زیبایی را روز قیامت در دادگاه حاضر می‌کنند که به خاطر جمال و زیبایی خود به گناه افتاده است؛ می‌پرسند: چرا کردی؟ در پاسخ می‌گوید: خدایا! چون مرا زیبا آفریدی به این جهت به گناه آلوده شدم. خداوند دستور می‌دهد را می‌آورند، و به آن زن گفته می‌شود که تو زیباتر بودی یا مریم؟ در حالی که او را زیبا آفریدیم، اما، او به خاطر جمال خود فریب نخورد. آنگاه مرد صاحب جمالی را در دادگاه حاضر می‌کنند که بخاطر زیبایی خود به گناه آلوده شده است می‌گوید: پروردگارا! مرا زیبا آفریدی و زنان به سوی من میل و رغبت پیدا کردند و مرا فریفتند و گرفتار گناه گشتم. در این وقت علیه‌السلام را می‌آورند و به او می‌گویند: تو زیباتر بودی یا یوسف؟ ما به او جمال و زیبای دادیم ولی فریب زنان نخورد!! سپس صاحب بلا را می‌آورند که به خاطر بلاها و گرفتاری هایش معصیت کرده است. او هم می‌گوید: خداوندا! بلاها و مصیبت‌ها را بر من سخت کردی لذا به گناه افتادم. در این موقع علیه‌السلام را می‌آورند و به آن شخص می‌گویند: بلای تو سخت تر بود یا بلای ایوب؟ در صورتی که ما او را به بلای سخت مبتلا کردیم اما مرتکب گناه نشد.! بدین گونه راه عذر و بهانه بر گناهکاران بسته می‌شود. بحارالانوار: ج ۷، ص ۲۸۵ 🆔@dastanak3
حضرت موسی در دل سنگ چه دید؟ روزی ملک‌الموت پیش حضرت موسی(علیه‌السلام) آمد، همین که چشم موسی لیلا به او افتاد پرسید: برای چه آمده‌ای؟ منظورت دیدار من است یا قبض روح من؟ گفت: برای قبض روح آمده‌ام. موسی مهلت خواست تا مادر و خانواده‌ی خود را ببیند و با آنها وداع کند. ملک‌الموت گفت: نمی‌توانم اجازه بدهم. گفت: آن قدر مهلت بده تا سجده‌ای بکنم. پس او را مهلت داد و موسی به سجده رفت و گفت: خدایا! ملک‌الموت را امر کن مهلت دهد تا با مادر و خانواده‌ام وداع کنم. خداوند به عزرائیل امر کرد: قبض روح موسی علی را به تأخیر انداز تا مادر و خانواده اش را ببیند. موسی(علیه‌السلام) نزد مادرش آمد و گفت: مادر جان! مرا حلال کن، سفری در پیش دارم. پرسید: چه سفری در پیش داری؟ جواب داد: سفر آخرت. مادرش گریست و با او وداع کرد. پس از آن نزد زن و فرزند خود رفت و با همه‌ی آنها وداع کرد. بچه‌ی کوچکی داشت که بسیار مورد علاقه‌اش بود، پیراهن حضرت موسی را گرفت و زار زار گریه کرد، حضرت موسی نتوانست خودداری کند و گریست. خطاب رسید: موسی! اکنون که نزد ما می‌آیی چرا این قدر گریه می‌کنی؟ عرض کرد: پروردگارا! برای بچه‌هایم گریه می‌کنم چون آنها را بسیار دوست دارم. خطاب رسید: موسی! با عصای خود به دریا بزن. حضرت موسی(علیه‌السلام) عصایش را به دریا زد، شکافته شد و سنگ سفیدی نمایان گشت. کرم ضعیفی را در دل سنگ مشاهده کرد که برگ سبزی به دهان داشت و مشغول خوردن بود. خداوند خطاب کرد: ای موسی! من این کرم را در دل این سنگ فراموش نکرده‌ام آیا اطفال تو را فراموش میکنم؟ آسوده خاطر باش، من آنها را نیکو محافظت خواهم کرد. موسی(علیه‌السلام) به ملک‌الموت گفت: مأموریت خود را انجام بده. آن گاه او را قبض روح کرد. پند تاریخ ۱۸۱/۵ 🆔@dastanak3
طرّار امین در جوامع‌الحکایات نقل شده: آورده‌اند خواجه‌ای بامداد پگاه برخاست و عزم گرمابه کرد. دوستی در راه او پیش آمد. آن دوست او را گفت: به حمام می‌آیی؟ گفت: تا به در حمام با تو همراهی کنم. چون پاره‌ای راه برفتند، آن دوست او، راه بگردانید و به مصلحت خود برفت. طراری(دزد) پگاه تر(صبح زودتر) آمده بود تا صیدی کند و جیبی بشکافد و کیسه‌ای برد. چون به در گرمابه رسید، خواجه روی بازپس کرد و هوا هنوز تاریک بود. طرار را دیده، پنداشت که همان دوست وی است، پس هزار دینار که با خود داشت، به وی داد و گفت: آن را به امانت نگاه دار تا برون آیم و به من بازده و زر به طرار سپرد. چون از گرمابه برون آمد روز شده بود و خواست که برود، طرار گفت: ای خواجه! زر خود بستان. مرد در نگرید و کیسه‌ی زر خود به دست طرار دید، گفت: تو کیستی؟ گفت: من مردی طرارم و کیسه‌بر. خواجه گفت: من زر به تو داده‌ام، چرا نبردی؟ گفت: اگر به شغل خود بردمی، یک درم به تو ندادمی؛ اما به امانت به من سپرده بودی و در خیانت کردن روا نبود. جوامع الحکایات / ۲۳۵ 🆔@dastanak3
نور فاطمه(سلام‌الله‌علیها) برای ملائکه آسمان پیامبر گرامی اسلام صلی‌الله‌علیه‌وآله در شأن مقام دختر بزرگوارش حضرت زهرا علیهاالسلام فرمودند: دخترم سیده بانوان جهان از پیشینیان و آیندگان است وی پاره تن من است و نور چشم و میوه قلب و روحی که در میان دو پهلوی من است. او حوریه است به صورت انسان. آن هنگام که در محراب عبادت در برابر پروردگارش می‌ایستد، نور وی برای ملائکه آسمان می‌درخشد، آن گونه که نور ستارگان برای اهل زمین درخشندگی دارد. در آن هنگام پروردگار بلند مرتبه به فرشتگان خود می‌فرماید: ای فرشتگانم! به بنده ام نظر افکنید، فاطمه سیده و سرور کنیزانم که در برابر ایستاده، اعضاء و جوارح او از ترس من می‌لرزد و با تمام قلب و وجود خویش به عبادتم ایستاده. شما را به شهادت می‌گیرم که شیعیان وی را از آتش، ایمن گردانم. الامالی(الصدوق) ص ۱۷۶ 🆔@dastanak3
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا