آیا تو به وعده خدا اعتماد نداری!؟
در حالات مرحوم شیخ جعفر کبیر #کاشف_الغطاء که از بزرگانِ #علما در قرن سیزدهم و ساکن #نجف_اشرف بوده، آمده است:
در یکی از شبها که برای #تهجّد برخاست، فرزند جوانش را نیز از خواب بیدار کرده و فرمود: برخیز به #حرم_مطهّر مشرّف شده و در آنجا #نماز بخوانیم.
فرزند جوان که برخاستن از خواب در آن ساعتِ شب برایش دشوار بود، در مقام اعتذار برآمد و گفت: من فعلاً مهیّا نیستم شما منتظر من نشوید؛ بعداً مشرّف میشوم .
ایشان فرمود: نه، من اینجا ایستادهام؛ برخیز، مهیّا شو که با هم برویم.
آقازاده، بناچار از جا برخاست و وضو ساخت و با هم راه افتادند. کنار درِ صحنِ مطهّر که رسیدند، آن جا مرد فقیری را دیدند که نشسته و #دست_نیاز به طرف مردم دراز کرده است.
آن عالم بزرگوار ایستاد و به فرزندش فرمود:
این شخص در این وقتِ شب برای چه اینجا نشسته است؟
فرزند عرض کرد: برای تکّدی از مردم.
فرمود: آیا چه مقدار ممکن است از رهگذران، عاید او گردد؟
عرض کرد: احتمالاً فلان مبلغ(ایشان مقدار کمی به پول آن زمان گفته بود).
مرحوم کاشف الغطاء فرمود: #فرزندم ! درست فکر کن و ببین این آدم برای مبلغ بسیار اندک و کم ارزش دنیا(آن هم محتمل)، در این وقت شب از خواب و آسایش خود دست برداشته و آمده در این گوشه نشسته و دست تذلّل به سوی مردم دراز کرده! آیا تو، به اندازه این شخص، به وعدههای #خدا درباره #شبخیزان و #متهجّدان اعتماد نداری که فرموده است: (فَلاَ تَعْلَمُ نفسٌ ما أ خفی لهم من قرَّة أ عینٍ) -هیچ کس نمیداند چه پاداشهای مهمّی که مایه روشنی چشمهاست برای آنها نهفته شده-
گفتهاند آن #فرزند_جوان از شنیدن این گفتار پدرِ #زندهدل خود چنان تکان خورد و تنبّه یافت که تا آخر عمر از شرف و #سعادت بیداری آخر شب برخوردار گردید و #نماز_شب او ترک نشد.
#شب_جمعه
#نماز_شب
🆔@dastanak3
آیا تو به وعده خدا اعتماد نداری!؟
در حالات مرحوم شیخ جعفر کبیر #کاشف_الغطاء که از بزرگانِ #علما در قرن سیزدهم و ساکن #نجف_اشرف بوده، آمده است:
در یکی از شبها که برای #تهجّد برخاست، فرزند جوانش را نیز از خواب بیدار کرده و فرمود: برخیز به #حرم_مطهّر مشرّف شده و در آنجا #نماز بخوانیم.
فرزند جوان که برخاستن از خواب در آن ساعتِ شب برایش دشوار بود، در مقام اعتذار برآمد و گفت: من فعلاً مهیّا نیستم شما منتظر من نشوید؛ بعداً مشرّف میشوم .
ایشان فرمود: نه، من اینجا ایستادهام؛ برخیز، مهیّا شو که با هم برویم.
آقازاده، بناچار از جا برخاست و وضو ساخت و با هم راه افتادند. کنار درِ صحنِ مطهّر که رسیدند، آن جا مرد فقیری را دیدند که نشسته و #دست_نیاز به طرف مردم دراز کرده است.
آن عالم بزرگوار ایستاد و به فرزندش فرمود:
این شخص در این وقتِ شب برای چه اینجا نشسته است؟
فرزند عرض کرد: برای تکّدی از مردم.
فرمود: آیا چه مقدار ممکن است از رهگذران، عاید او گردد؟
عرض کرد: احتمالاً فلان مبلغ(ایشان مقدار کمی به پول آن زمان گفته بود).
مرحوم کاشف الغطاء فرمود: #فرزندم ! درست فکر کن و ببین این آدم برای مبلغ بسیار اندک و کم ارزش دنیا(آن هم محتمل)، در این وقت شب از خواب و آسایش خود دست برداشته و آمده در این گوشه نشسته و دست تذلّل به سوی مردم دراز کرده! آیا تو، به اندازه این شخص، به وعدههای #خدا درباره #شبخیزان و #متهجّدان اعتماد نداری که فرموده است: (فَلاَ تَعْلَمُ نفسٌ ما أ خفی لهم من قرَّة أ عینٍ) -هیچ کس نمیداند چه پاداشهای مهمّی که مایه روشنی چشمهاست برای آنها نهفته شده-
گفتهاند آن #فرزند_جوان از شنیدن این گفتار پدرِ #زندهدل خود چنان تکان خورد و تنبّه یافت که تا آخر عمر از شرف و #سعادت بیداری آخر شب برخوردار گردید و #نماز_شب او ترک نشد.
#شب_جمعه
#نماز_شب
🆔@dastanak3