eitaa logo
داستانک
190 دنبال‌کننده
5 عکس
1 ویدیو
0 فایل
#هر_شب_با_یک_داستان_کوتاه_پندآموز
مشاهده در ایتا
دانلود
آیا تو به وعده خدا اعتماد نداری!؟ در حالات مرحوم شیخ جعفر کبیر که از بزرگانِ در قرن سیزدهم و ساکن بوده، آمده است: در یکی از شبها که برای برخاست، فرزند جوانش را نیز از خواب بیدار کرده و فرمود: برخیز به مشرّف شده و در آنجا بخوانیم. فرزند جوان که برخاستن از خواب در آن ساعتِ شب برایش دشوار بود، در مقام اعتذار برآمد و گفت: من فعلاً مهیّا نیستم شما منتظر من نشوید؛ بعداً مشرّف می‌شوم . ایشان فرمود: نه، من این‌جا ایستاده‌ام؛ برخیز، مهیّا شو که با هم برویم. آقازاده، بناچار از جا برخاست و وضو ساخت و با هم راه افتادند. کنار درِ صحنِ مطهّر که رسیدند، آن جا مرد فقیری را دیدند که نشسته و به طرف مردم دراز کرده است. آن عالم بزرگوار ایستاد و به فرزندش فرمود: این شخص در این وقتِ شب برای چه این‌جا نشسته است؟ فرزند عرض کرد: برای تکّدی از مردم. فرمود: آیا چه مقدار ممکن است از رهگذران، عاید او گردد؟ عرض کرد: احتمالاً فلان مبلغ(ایشان مقدار کمی به پول آن زمان گفته بود). مرحوم کاشف الغطاء فرمود: ! درست فکر کن و ببین این آدم برای مبلغ بسیار اندک و کم ارزش دنیا(آن هم محتمل)، در این وقت شب از خواب و آسایش خود دست برداشته و آمده در این گوشه نشسته و دست تذلّل به سوی مردم دراز کرده! آیا تو، به اندازه این شخص، به وعده‌های درباره و اعتماد نداری که فرموده است: (فَلاَ تَعْلَمُ نفسٌ ما أ خفی لهم من قرَّة أ عینٍ) -هیچ کس نمی‌داند چه پاداشهای مهمّی که مایه روشنی چشمهاست برای آنها نهفته شده- گفته‌اند آن از شنیدن این گفتار پدرِ خود چنان تکان خورد و تنبّه یافت که تا آخر عمر از شرف و بیداری آخر شب برخوردار گردید و او ترک نشد. 🆔@dastanak3
آیا تو به وعده خدا اعتماد نداری!؟ در حالات مرحوم شیخ جعفر کبیر که از بزرگانِ در قرن سیزدهم و ساکن بوده، آمده است: در یکی از شبها که برای برخاست، فرزند جوانش را نیز از خواب بیدار کرده و فرمود: برخیز به مشرّف شده و در آنجا بخوانیم. فرزند جوان که برخاستن از خواب در آن ساعتِ شب برایش دشوار بود، در مقام اعتذار برآمد و گفت: من فعلاً مهیّا نیستم شما منتظر من نشوید؛ بعداً مشرّف می‌شوم . ایشان فرمود: نه، من این‌جا ایستاده‌ام؛ برخیز، مهیّا شو که با هم برویم. آقازاده، بناچار از جا برخاست و وضو ساخت و با هم راه افتادند. کنار درِ صحنِ مطهّر که رسیدند، آن جا مرد فقیری را دیدند که نشسته و به طرف مردم دراز کرده است. آن عالم بزرگوار ایستاد و به فرزندش فرمود: این شخص در این وقتِ شب برای چه این‌جا نشسته است؟ فرزند عرض کرد: برای تکّدی از مردم. فرمود: آیا چه مقدار ممکن است از رهگذران، عاید او گردد؟ عرض کرد: احتمالاً فلان مبلغ(ایشان مقدار کمی به پول آن زمان گفته بود). مرحوم کاشف الغطاء فرمود: ! درست فکر کن و ببین این آدم برای مبلغ بسیار اندک و کم ارزش دنیا(آن هم محتمل)، در این وقت شب از خواب و آسایش خود دست برداشته و آمده در این گوشه نشسته و دست تذلّل به سوی مردم دراز کرده! آیا تو، به اندازه این شخص، به وعده‌های درباره و اعتماد نداری که فرموده است: (فَلاَ تَعْلَمُ نفسٌ ما أ خفی لهم من قرَّة أ عینٍ) -هیچ کس نمی‌داند چه پاداشهای مهمّی که مایه روشنی چشمهاست برای آنها نهفته شده- گفته‌اند آن از شنیدن این گفتار پدرِ خود چنان تکان خورد و تنبّه یافت که تا آخر عمر از شرف و بیداری آخر شب برخوردار گردید و او ترک نشد. 🆔@dastanak3