eitaa logo
داستانک
42 دنبال‌کننده
5 عکس
0 ویدیو
0 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
همه قبول کرده اند که دیگر دوستت ندارم ! و به راحتی برایم از تو حرف میزنند .. و من وانمود میکنم که عین خیالم نیست آن ها قبول کرده اند اما خودم که با خودم تعارف ندارم ... ! @dastanak
هی فلانی! دیگر هوای برگرداندنت را ندارم …  هرجا که دلت میخواهد برو … فقط آرزو میکنم  وقتی دوباره هوای من به سرت زد، آنقدر آسمان دلت بگیرد که با هزار شب گریه چشمانت، باز هم آرام نگیری …  و اما من…  بر نمیگردم که هیچ!  عطر تنم را هم از کوچه های پشت سرم جمع میکنم،  که نتوانی لم دهی روی مبل های راحتی، با خاطراتم قدم بزنی ... 📚 @dastanak
پايانى براى قصه ها نيست نه بره ها گرگ ميشوند، نه گرگها سير! خسته ام از جنس قلابى آدمها دار ميزنم خاطرات كسى را كه مرا آزرد ... حالم خوب است،اما گذشته ام درد ميكند! 📚 @dastanak
حکیمی گوید:هر که جهان را بر آخرت ترجیح دهد به شش کیفر خدایی گرفتار شود: سه در جهان وسه در آخرت. در جهان:آرزوی بی پایان. حرص وآز شدیدی که به هیچ چیز قانع نشود. نچشیدن شیرینی ایمان در حال عبادت. در آخرت: هول روز قیامت حساب سخت. حسرت دور و دراز. 💯 @dastanak
❇️ﺑﺎﺭﺑﺎﺭﺍ ﺩﯼ ﺁﻧﺠﻠﺲ، ﺩﺭ ﮐﺘﺎﺏ ﻟﺤﻈﻪﻫﺎﯼ ﻧﺎﺏ ﺯﻧﺪﮔﯽ میگوید: ﺍﻭﻝ ﺩﻟﻢ ﻟﮏ ﺯﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺑﺘﻮﺍﻧﻢ ﺩﺑﯿﺮﺳﺘﺎﻥ ﺭﺍ ﺗﻤﺎﻡ ﮐﻨﻢ ﻭ ﺑﻪ ﺩﺍﻧﺸﮕﺎﻩ ﺑﺮﻭﻡ! ﺑﻌﺪ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﻣﯽﻣُﺮﺩﻡ ﮐﻪ ﺩﺍﻧﺸﮕﺎﻩ ﺭﺍ ﺗﻤﺎﻡ ﮐﻨﻢ ﻭ ﺳﺮ ﮐﺎﺭ ﺑﺮﻭﻡ! ﺑﻌﺪ ﺑﻪ ﻓﮑﺮ ﺑﻮﺩﻡ ﮐﻪ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﮐﻨﻢ ﻭ ﺑﭽﻪ ﺩﺍﺭ ﺷﻮﻡ! ﺑﻌﺪ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﻣﻨﺘﻈﺮ ﺑﻮﺩﻡ ﮐﻪ ﺑﭽﻪﻫﺎﯾﻢ ﺑﺰﺭﮒ ﺷﻮﻧﺪ ﻭ ﺑﻪ ﻣﺪﺭﺳﻪ ﺑﺮﻭﻧﺪ ﻭ ﻣﻦ ﺑﺘﻮﺍﻧﻢ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﻣﺸﻐﻮﻝ ﮐﺎﺭ ﺷﻮﻡ! ﺑﻌﺪ ﺁﺭﺯﻭ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﮐﻪ ﺑﺎﺯﻧﺸﺴﺘﻪ ﺷﻮﻡ! ﻭ ﺣﺎﻻ ﺩﺍﺭﻡ ﻣﯽﻣﯿﺮﻡ، ﮐﻪ ﯾﮏ ﺩﻓﻌﻪ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﺷﺪﻡ: ﺍﺻﻼ ﯾﺎﺩﻡ ﺭﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﻨﻢ! 💯 @dastanak
آدم وقتی یه حس تکرار نشدنی رو با یکی تجربه می کنه، دیگه نمیتونه اون حس رو با کس دیگه ایی تجربه کنه. بعضی حس ها خاص و ناب هستند، مثل بعضی آدم ها... . @dastanak
این بار تو مرا آرزو کن! قول میدهم به ثانیه نکشد، آمدنم مستجاب شود. 📚 @dastanak
دو دوست که زمانی یکدیگر را دوست داشتند بعد از هفده سال در یک کافه بر سر یک میز نشسته اند! زن: چرا حرفی نمیزنی؟ مرد: (بعد از سکوت طولانی) اگر فرض کنیم فردا آخرین روز دنیاست، باید بگم که تو عشق اول و آخرم بودی! اما فردا اخرین روز دنیا نیست و توام حرف منو نشنیده بگیر ... 📚 @dastanak
پدرم عاشق مادرم بود ولی هرگز به او نگفت اما وقتی که مادرم بیمار بود دکتر درجه تب را در دهان پدرم می گذاشت ! @dastanak
دلبرا، عمریست تا من دوست می دارم ترا در غمت می سوزم و گفتن نمی یارم ترا وای بر من کز غمت می میرم و جان می دهم واگهی نیست از دل افگار بیمارم ترا ای به تو روشن دو چشم گر درآری سر به من از عزیزی همچو نور دیده می دارم ترا داری اندر سر که بگذاری مرا و من برآنک در جمیع عمر خویش از دست نگذارم ترا خواری و آزار بر من، گر به تیغ آید ز تو خارم اندر دیده، گر با گل بیازارم ترا یک زمان از پای ننشینم به جست و جوی تو یا کنم سر را فدایت، یا به دست آرم ترا نیست شرط، ای دوست، با یاران دیرینت جفا شرم دار آخر که من یار وفادارم ترا @dastanak
همه ی آدمها با هم ، اما پولدارها محترم ترند! اما دخترها پر طرفدار ترند، اما بچه ها واجب ترند، اما خانمها مقدم ترند! اما سفیدها برترند و سیاه ها بدبخت ترند ... البته تبعیضی در کار نیست؛ در کل همه ی آدمها با هم برابرند، اما بعضی ها برابرترند! @dastanak