داناب (داستانک+نکاتناب)
﷽/ معما ✳️دو نفر با هم مسابقه میگذارند که تا تهران مسابقه بدهند اما برنده آن کسی خواهد بود که اسبش
سلام خدمت همه و تشکر از کسانی که جواب معما را ارسال کردند.
پاسخ معما را هم اینک میتوانید در پیوند زیر مشاهده کنید👇
https://goo.gl/vsRDeL
ــــــــــــــــ
☑️ هر روز یک داســـتانڪــ در👇
🆔 @dastanak_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔵 پرسیدم:
عزیزترین بندگان خدا
چه کسانی هستند ؟
گفت:
آنها که میتوانند تلافی کنند
اما به خاطر خدا
می بخشند....
ــــــــــــــــ
☑️ هر روز یک داســـتانڪــ در👇
🆔 @dastanak_ir
1_42379131.mp3
3.33M
🌺کاش مادر داشت .........
جبران کننده
#رضایت_مادر
#داستان
#استاد_کافی
مقام مادر 🌺
ــــــــــــــــ
☑️ هر روز یک داســـتانڪــ در👇
🆔 @dastanak_ir
﷽/ آيا زمستان سختی در پيش است؟!
🆔 @dastanak_ir
🔰 حکایت این روزهای جامعه ما شبیه داستان قبیله سرخ پوستانی است که در پائیز از رئیس جدید قبیله خود پرسیدند زمستان پیش رو سرد خواهد بود یا نه؟
رئیس جدید قبیله که از جنس مردمش نبود و از اسرار قدیمی سرخپوست ها در این باره چیزی نیاموخته بود، طبعا نمی توانست با نگاه به آسمان تشخیص دهد که زمستان چگونه خواهد بود. بنابراین برای اینکه در برابر افراد قبیله کم نیاورد، از باب احتیاط به آنها گفت که زمستان امسال سرد خواهد بود و آنان باید هیزم جمع کنند...
چند روز بعد به نظرش رسید تا با مراجعه به مرکز تلفن، با اداره هواشناسی تماس بگیرد و بپرسد: «آیا زمستان امسال سرد خواهد بود؟»
کارشناس هواشناسی پاسخ داد: «به نظر می رسد زمستان امسال واقعاً سرد باشد.» رئیس جدید به قبیله برگشت و به افرادش گفت که هیزم بیشتری انبار کنند.
یک هفته بعد دوباره از مرکز هواشناسی پرسید: «آیا هنوز فکر می کنید که زمستان سردی پیش رو داریم؟» کارشناس جواب داد: «بله، زمستان خیلی سردی خواهد بود.»
رئیس دوباره به قبیله برگشت و به افراد قبیله دستور داد که هر تکه هیزمی که می بینند جمع کنند. هفته بعد از آن دوباره از اداره هواشناسی پرسید: «آیا شما کاملاً مطمئن هستید که زمستان امسال خیلی سرد خواهد بود؟»
کارشناس جواب داد: «قطعاً و به نظر می رسد زمستان امسال یکی از سردترین زمستان هایی باشد که این منطقه به خود دیده است.»
رئیس قبیله پرسید: «شما چطور می توانید این قدر مطمئن باشید؟»
کارشناس هواشناسی جواب داد: «چون سرخپوست ها دیوانه وار در حال جمع آوری هیزم هستند.»
🔹 اظهار نظر برخی وزرا و نمایندگان مجلس که #سال_سخت و بحرانی در پیش رو داریم، بخشی از چرخه ای است که بسیار شبیه داستان فوق است. فقط من نمیدانم که رئیس اینها دقیقا به کجا تلفن کرده یا از کجا به تلفن کرده اند؟ حدس من این است که کار، کارِ کاسبان قراردادهایی مانند برجام است؛ شما چی فکر میکنید؟
ــــــــــــــــ
☑️ هر روز یک داســـتانڪــ در👇
🆔 @dastanak_ir
﷽/ خیلی خری!
علامه جعفری میگفت...
🆔 @dastanak_ir
در یکی از زیارت هام که مشهد رفته بودم، به امام رضا گفتم:
یا امام رضا، دلم میخواد تو این زیارت خودمو از نظر شما بشناسم که چه جور منو میبینی! نشونه اش هم این باشه که تا وارد صحنت شدم از اولین حرف اولین کسی که با من حرف میزنه، من پیامتو بگیرم...
وارد صحن که شدیم، خانممو گم کردم، اینور بگرد، انور بگرد؛ یه دفعه دیدم داره میره، خودمو رسوندم بهش و از پشت سر صداش زدم، که کجایی خانم...؟
روشو که برگردوند، دیدم زن من نیست، بلافاصله بهم گفت: "خیلی خری"!!
حالا منم مات و مبهوت شده بودم که امام رضا عجب رک حرف میزنه!!
همین جور که نگاش میکردم و تو فکر بودم، فکر کرد دست بردار نیستم، دوباره گفت: " هم خودت خری، هم هفت جد و آبادت"!!!
علامه میگفتن؛ این داستان رو برای شهید مطهری تعریف کردم، ایشان تا بیست دقیقه میخندید...
ــــــــــــــــ
☑️ هر روز یک داســـتانڪــ در👇
🆔 @dastanak_ir
gheibat emam zaman.ansarian.mp3
2.02M
#بشنوید
داستان ابراهیم بن مهزیار
🎙 غیبت امام زمان (عج)...
حجتالاسلام انصاریان
ــــــــــــــــ
☑️ هر روز یک داســـتانڪــ در👇
🆔 @dastanak_ir
﷽/ توهم مفید بودن!
🔰 مردی هر روز، راس ساعتی معین به گوشه میدان شهر میرفت و لحظاتی کلاهش را از سرش بر میداشت و به شدت تکان میداد.
🆔 @dastanak_ir
روزی پلیس که به کار او حساس شده بود، علت این کار را از وی جویا شد.
مرد گفت: با این کار زرافهها را دور میکنم.
پلیس پرسید: من در این جا زرافهای نمیبینم؟!
و پاسخ شنید: این نشان میدهد که من کارم را درست انجام میدهم.
به این میگویند توهّم مفید بودن!
#دور_از_جون_بعضی_از_مسئولان
ــــــــــــــــ
☑️ هر روز یک داســـتانڪــ در👇
🆔 @dastanak_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 #دیرین_دیرین
🔻این قسمت: #خیّر_تنبل
🔸کی حال داره بره تا اونجا؟!
ــــــــــــــــ
☑️ هر روز یک داســـتانڪــ در👇
🆔 @dastanak_ir
﷽/ آفرینش زن
وقتي خدا زن را مي آفريد در روز ششم تا دير وقت کار ميکرد.
🆔 @dastanak_ir
فرشته اي اومد و پرسيد:چرا انقدر روي اين يکي وقت ميگذاري؟
خدا پاسخ داد:ميدوني چه خصوصياتي در نظر گرفتم تا درستش کنم؟
بايد بيش از٢٠٠ قسمت قابل حرکت داشته باشه,ازهمه جور غذا استفاده کنه,وقتي بيمار ميشه,خودش خودش رو معالجه کنه,١٨ساعت در روز بتونه کار کنه هم زمان سه تا بچه رو در آغوش بگيره .و با يه بوسه از زانوي زخمي تا قلب شکسته رو شفا بده!!!
خداوند گفت:چيزي نمونده موجودي که محبوب قلبم هست رو کامل کنم.
فرشته جلوتر اومد و زن رو لمس کرد:اين که خيلي لطيفه!
بله لطيفه,ولي خيلي قوي درستش کردم نميتوني تصور کني چه چيزهايي رو ميتونه تحمل کنه و بر چه مشکلاتي پيروز شه؟
فرشته گونه زن رو لمس کرد:خدا فکرکنم بار مسوليت زيادي بهش دادي! داره چکه ميکنه؟
خدا گفت:اين اشکه,اون با اشکهاش غمهاش,ترديدهاش,عشقش و تنهايي و رنج و غرورش رو بيان ميکنه.
فرشته رو به خدا گفت:تو فکر تمام چيزهاي خارق العاده رو براي ساختن "مادرها" کرده اي!!!
و خداوند گفت:"فقط يک چيزش خوب نيست,خودش فراموش ميکنه که چقدر با ارزشه"
✳️ توجه
این داستان #واقعی نیست و تنها زبان حال است
تقدیم به همه ی خانوما 🌹🌹🌹
روزتون مبارک ❤️
ــــــــــــــــ
☑️ هر روز یک داســـتانڪــ در👇
🆔 @dastanak_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
با دیدن این گیف متوجّه میشیم چرا روز مادر ، به مادرها طلا هدیه داده میشه و روز پدر به پدرها ، جوراب ! 😉
ــــــــــــــــ
☑️ هر روز یک داســـتانڪــ در👇
🆔 @dastanak_ir
حتما مناره ها را صاف کنید!
🆔 @dastanak_ir
700 سال پیش در اصفهان مسجدی می ساختند
کار تمام شده بود و کارگران در حال انجام خرده کاری های پایانی بودند
پیرزنی از آنجا رد میشد . . .
ناگهان پیرزن ایستاد و گفت بنظرم مناره مسجد کج است!
کارگران خندیدند ولی معمار با صدای بلند فریاد زد ساکت !
چوب بیاورید . کارگر بیاورید . چوب را به مناره تکیه دهید . حالا همه باهم . فشار دهید . فشار !!!
و مرتب از پیرزن می پرسید مادر درست شد؟
بعد از چند دقیقه پیرزن گفت درست شد و دعا کنان دور شد .
کارگران گفتند مگر می شود مناره را با فشار صاف کرد ؟
معمار گفت : نه ! ولی میتوان جلوی شایعه را گرفت !
اگر پیرزن می رفت و به اشتباه به مردم میگفت مناره کج است و شایعه کج بودن مناره بالا میگرفت . دیگر هرگز نمیشد مناره را در نظر مردم صاف کرد.
ولی من الان با یک چوب و کمی فشار ، مناره را برای همیشه صاف کردم!!!
ــــــــــــــــ
☑ هر روز یک داســـتانڪــ در👇
🆔 @dastanak_ir
﷽ / دزد
دزدی در خانه فقیری می جست
🆔 @dastanak_ir
فقیر از خواب بیدار شد و گفت:
ای مرد آنچه تو در تاریکی می جویی،
ما در روز روشن می جوییم و نمی یابیم
عبید_زاکانی
ــــــــــــــــ
☑️ هر روز یک داســـتانڪــ در👇
🆔 @dastanak_ir
﷽/ کار
یک روز، گرمی هوای تابستان شدت گرفته بود. آفتاب بر مدینه و باغات و مزارع اطراف مدینه به شدت میتابید. در همین حال یکی از این طبقه اتفاقا به نواحی بیرون مدینه آمده بود، ناگهان چشمش افتاد به مرد درشت اندامی که معلوم بود در این وقت برای سرکشی به مزارع خود بیرون آمده و به واسطه خستگی به کمک چند نفر که از کسان خودش بودند راه میرفت. آن مرد زاهد مسلک با خود اندیشید که این مرد کیست که به خاطر مال دنیا در این هوای گرم بیرون آمده است؟ نزدیکتر شد، دید این مرد محمد بن علی بن الحسین یعنی #امام_باقر است. مرد زاهد مسلک به خیال خود خواست امام را مورد ملامت قرار دهد، نزدیک آمد و سلام کرد و جواب سلام گرفت. بعد گفت: آیا سزاوار است کسی مثل تو دنبال کار دنیا بیرون رود؟ اگر در همین حالت اجلت فرا رسد جواب خدا را چه میدهی؟ امام خود را به دیوار تکیه داد و فرمود: اگر در همین حال اجل من برسد خوشوقتم که در حال عبادت از دنیا رفتهام. من آدمی هستم عیالمند، زندگی و خرج دارم، اگر زحمت نکشم و کار نکنم باید دست حاجت پیش تو و امثال تو دراز کنم. زاهد همین که این بیان منطقی را شنید گفت راست گفتی، من خواستم تو را نصیحت کنم اما دانستم من در اشتباهم و تو مرا نیکو نصیحت کردی .
#اقتصاد_مقاومتی
🌸 ولادت امام محمد باقر علیهالسلام مبارک باد
منبع: کتاب حکمتها و اندرزها، شهید مطهری، صص 199 و 201 و 202
ــــــــــــــــ
☑️ هر روز یک داســـتانڪــ در👇
🆔 @dastanak_ir
🌸امام صادق (علیه السلام)🌸
🔺صدقه اى كه خدا آن را دوست دارد عبارت است از :
اصلاح ميان مردم هرگاه رابطه شان تيره شد، و نزديك كردن آنها به يكديگر هرگاه از هم دور شدند
📚ميزان الحكمه ج6 ص224
•✾📚 @Dastanak_ir 📚✾•
🌹 اخلاص در عمل 🌹
مرحوم آیت العظمی بروجردی (ره)
اواخر عمرشان تو بستر افتاده بود،
مثل بارون اشک می ریخت.
اطرافیانش گفتن حضرت آیت الله
شما چرا گریه می کنید؟!
فرمود: «دارم از این دنیا میروم دستم خالیه»
یکی که آنجا بود گفت: آقا دست شما خالیه؟!
شما مسجد اعظم نساختی؟!
شما مرکز اسلامی هامبورگ نساختی؟!
در سامرا برای مردم این همه بنا ساختی.
چندین مجتهد تربیت کردی.
کتاب جامع الاحادیث نوشتی.
کسی مثل آیت الله بروجردی که لحظه لحظه عمرش مفید بوده، که یک محصولِ آیت الله بروجردی حضرت امام است، شما این همه شاگرد، این همه کتاب ،این همه درس، شما اشک میریزی؟!
گریه آیت الله بروجردی بیشتر شد و فرمود: کار زیاد شده اما «و اخْلِصِ العَمَل فَــاِنَّ النّاقِدَ بَصیرٌ بَصیر»: نمیدونم چند تا از این کارها اخلاص توش هست، نمیدانم خدا چقدرش را قبول کرده است.
#حاج_آقا_رفیعی
•✾📚 @Dastanak_ir 📚✾•
🍃🌸خداوند عهده دار کار حضرت یوسف شد.
پس قافله ای را نیازمند آب نمود تا او را از چاه بیرون آورد سپس عزیز مصر را نیازمند فرزند نمود تا او را به فرزندی بپذیرد.
سپس پادشاه را محتاج تعبیر خواب کرد تا او را از زندان خارج کند سپس همه مصریان را نیازمند غذا نمود تا او عزیز مصر شود.
اگر خدا عهده دار کارت شود همه عوامل خوشبختی را بدون اینکه احساس کنی برایت آماده میکند فقط با صداقت بگو کارم را به خدا می سپارم.
خدایا فقط بودن تو ما را کفایت است
•✾📚 @Dastanak_ir 📚✾•
﷽/ اگر توانستید، با این متن اشک نریزید...
امروز، عجب روزی بود! همه غافلگیر شدیم. ما در خانه بودیم. پدر خواب بود، مادر در آشپزخانه مشغول پخت و پز، من و برادر کوچکم سر کنترل تلویزیون جرّ و بحث میکردیم! که ناگهان آن صدای عجیب و دلنشین در خانه پیچید، آیه ای از قرآن. به خیال اینکه شاید صدا از بیرون آمده، پنجره را باز کردم و دیدم که صدا در خیابان نیز به وضوح می آید.
🆔 @dastanak_ir
صدایت آشنا و پررنج بود؛ پدرم بی درنگ از خواب پرید، مادرم با کفـگیر، به زمین تکیه داده بود، من و برادرم کنترل را به کناری پرت کردیم و سراپا گوش شدیم، اصلاً مجری تلویزیون و مهمانان آن هم از جای خود بلند شده بودند و با دهانی باز و چشمانی متعجب، آسمان را ورانداز می کردند.
و تو خود را معرفی کردی:
« ای اهل عالم! من بقیهالله و حجت و جانشین خداوند روی زمینم...»
باورمان نمیشد. آنجا بود که گل از گلمان شکفت و زیر لب سلام دادیم: «السلام علیک یا بقیهالله فی ارضه»
بعد با طنین محمدی ات ما را خواستی: «...در حقّ ما از خدا بترسید و ما را خوار نسازید، یاریمان کنید که خداوند شما را یاری کند. امروز از هر مسلمانی یاری می طلبم» ..وصف نشدنی است. در پوست خود نمی گنجیدیم. پدرم همان پایین تخت به سجده شکر افتاد. مادرم سرش روی زانو بود و های های گریه میکرد و من و برادرم به خیابان دویدیم!
🆔 @dastanak_ir
خودت دیدی که کوچه و خیابان غلغله بود! مردم مثل مورچه هایی که خانه هایشان اسیر سیلاب شده بیرون میریختند، یکی دکمه پیراهنش را بین راه میبست، دیگری گِرِه روسری اش را میان کوچه محکم میکرد، عده ای زیر بغل پیرزنی ناراحت را که پایه عصایش بخاطر عجله شکسته بود گرفته بودند و دیدی آن کودکی که به عشق تو کفشهای پدرش را با عجله پوشیده بود و هی می افتاد!
مردمی که روزی از سلام کردن به یکدیگر اکراه داشتند، خندان به هم تبریک میگفتند. قنادی رایگان شیرینی پخش میکرد و دم گلفروشی سر خیابان، مردم صف بسته بودند برای خرید گل ولو یک شاخه برای تهنیت به گل نرگس!
ماشینها بوقزنان و بانوان کِـلکشان و گلاب پاشان، پشت سر جمعیت عظیمی از جوانان به راه افتادند. جوانانی که دست می افشاندند و با شور میخواندند: «صلّ علی محمد *** حضرت مهدی آمد»
🆔 @dastanak_ir
خیلی از نگاهها به ویترین یک تلویزیون فروشی در آن سوی خیابان دوخته شده بود تا اولین تصویر جمال زیبایت، مخابره جهانی شود. نذر ۳۱۳ صلوات کردم مبادا اَجنبی چشم زخمت بزند. وقتی چهره دلربایت به قاب تلویزیون آمد، شیشه مغازه غرق بوسه شد. یکی بلندبلند صلوات میفرستاد، دیگری قسم میخورد که تو را قبلاً در محلهشان دیده وخیلیها اشکهایشان را با آستین پاک میکردند تا یک دل سیر تماشایت کنند.
در این مدت که علائم پیش از ظهور یکی پس از دیگری نمایان میشد، دل شیعیانت مثل سیروسرکه میجوشید اما کسی فکر نمیکرد به این زودیها ببـیندت.
راست گفت جدّت رسول خدا که فرمود:« مَثَلِ ظهور مهدی، مَثَلِ برپایی قیامت است. مهدی نمی آيد مگر ناگهاني" قسم میخورم این اثرِ دعای توست که تا کنون ما زیر عَلَمت مانده ایم."
کاش زودتر برسی...
📌 #نشر_حداکثری
واحد مهدویت مصاف
ــــــــــــــــ
☑️ هر روز یک داســـتانڪــ در👇
🆔 @dastanak_ir
ــــــــــــــــ
☑️ پاسخ شبهات فضای مجازی👇
🆔 @shobhe_ir
﷽/ گره!
پیرمرد تهیدستی "زندگی" را در فقر و تنگدستی میگذراند، و به سختی برای زن و فرزندانش قوت و غذایی ناچیز فراهم میساخت.
🆔 @dastanak_ir
از "قضا" یک روز که به آسیاب رفته بود،
دهقانی مقداری "گندم" در دامن لباسش ریخت.
پیرمرد "خوشحال" شد و گوشه های دامن را گره زد و به سوی خانه دوید !!!!
در همان حال با "پروردگار" از مشکلات خود سخن می گفت، و برای گشایش آنها "فرج" می طلبید و تکرار میکرد؛
"ای گشاینده گره های ناگشوده، عنایتی فرما و گره ای از گره های زندگی ما بگشای.."
پیرمرد در همین حال بود که ناگهان گره ای از گره هایش "باز" شد، و تمامی گندمها به زمین ریخت.
او به شدت ناراحت و غمگین شد و رو به "خدا" کرد و گفت:
من تو را کی گفتم ای یار عزیز
کاین گره بگشای و گندم را بریز؟؟
آن گره را چون نیارستی گشود
این گره بگشودنت دیگر چه بود ؟؟
پیرمرد بسیار ناراحت نشست، تا گندمها را از زمین جمع کند، ولی در کمال ناباوری دید دانه های گندم روی ظرفی از "طلا" ریخته اند...
تو مبین اندر درختی یا به چاه
تو مرا بین که منم مفتاح راه
ــــــــــــــــ
☑️ هر روز یک داســـتانڪــ در👇
🆔 @dastanak_ir
﷽ / کفش
ﺳﺎﻝ ﮔﺬﺷﺘﻪ، ﻳﮏ ﺟﻔﺖ ﮐﻔﺶ ﺧﺮﻳﺪﻡ ﮐﻪ ﺭﻧﮕﺶ ﻗﺸﻨﮓ ﺑﻮﺩ ﺍﻣﺎ ﺍﻧﺪکی ﭘﺎﻫﺎﻳﻢ ﺭﺍ ﺁﺯﺭﺩه میﮐﺮﺩ.
ﻓﺮﻭﺷﻨﺪه ﮔﻔﺖ: کمیﮐﻪ ﺑﮕﺬﺭﺩ، ﺟﺎ ﺑﺎﺯمیﮐﻨﺪ!
🆔 @dastanak_ir
ﺧﺮﻳﺪﻡ، ﭘﻮﺷﻴﺪﻡ، خیلی ﮔﺬﺷﺖ ﺍﻣﺎ ﺟﺎ ﺑﺎﺯﻧﮑﺮﺩ، ﻓﻘﻂ ﺍﺳﺘﺨﻮﺍﻥﻫﺎی ﭘﺎﻳﻢ ﺭﺍ ﺁﺯﺭﺩه میﺳﺎﺧﺖ...
ﺑﺎ ﺧﻮﺩﻡ ﮔﻔﺘﻢ، به هر ﺣﺎﻝ ﺍﻳﻦ ﻫﻤﺎﻥ ﺭنگی ﺍﺳﺖ ﮐﻪ میﺧﻮﺍﻫﻢ، ﺩﺭﻣﺴﻴﺮﻫﺎی ﮐﻮﺗﺎه میﭘﻮﺷﻢ.
ﺩﺭ ﻣﺴﻴﺮﻫﺎی ﮐﻮﺗﺎه ﻫﻢ، ﭘﺎﻫﺎﻳﻢ ﺭﺍ ﺁﺯﺭﺩه میﮐﺮﺩ! ﻣﻦ ﺍﺷﺘﺒﺎه ﮐﺮﺩه ﺑﻮﺩﻡ.
ﮐﻔﺸﯽ ﮐﻪ ﭘﺎﯾﻢ ﺭﺍ ﺁﺯﺭﺩه ﻣﯽﮐﺮﺩ ﻫﺮ ﭼﻘﺪﺭ ﻫﻢ ﺧﻮﺷﺮﻧﮓ ﺑﻮﺩ، ﻧﺒﺎﯾﺪ ﻣﯽﺧﺮﯾﺪﻡ ﻭ ﻭﻗﺘﯽ ﺧﺮﯾﺪﻡ ﻭ ﻓﻬﻤﯿﺪﻡ ﺍﺷﺘﺒﺎه ﮐﺮﺩﻡ ﻧﺒﺎﯾﺪ ﻧﮕﻬﺶ ﻣﯽﺩﺍﺷﺘﻢ...
ﺍﺷﺘﺒﺎه ﺍﺷﺘﺒﺎه ﺍﺳﺖ، ﻧﺒﺎﯾﺪ ﻧﮕﻬﺶ ﺩﺍﺷﺖ. ﻧﺒﺎﯾﺪ ﻃﯽ ﺭﻭﺯﻫﺎ ﻭ ﺳﺎﻝﻫﺎ حملش ﮐﺮﺩ ﺑﻪ ﺍﻣﯿﺪ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺗﻐﯿﯿﺮ ﮐﻨﺪ ﻭ ﺑﻪ ﺍﻣﺮﯼ ﺩﻟﺨﻮﺍه ﺗﺒﺪﯾﻞ ﺷﻮﺩ. ﺍﺷﺘﺒﺎه ﻓﻘﻂ ﺑﻪ ﺁﺯﺭﺩه ﮐﺮﺩﻧﺶ ﺍﺩﺍﻣﻪ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺩﺍﺩ، ﻧﺒﺎﯾﺪ ﺑﻪ ﺁﺯﺭﺩه ﺷﺪﻥ ﻋﺎﺩﺕ ﮐﺮﺩ.
ﺍﻣﺮﻭﺯ کفشﻫﺎ ﺭﺍ کنار گذاشتم
ــــــــــــــــ
☑️ هر روز یک داســـتانڪــ در👇
🆔 @dastanak_ir
❤️گلایه امام زمان (عج)❤️
✅ مرحوم آیت الله مجتهدی(ره) فرمودند: یک روز در ایام تحصیل در نجف اشرف، پس از اقامه نماز پشت سر آیت الله مدنی، دیدم که ایشان شدیدا دارند گریه میکنند و شانههایشان از شدت گریه تکان میخورد
🔸 رفتم پیش آیت الله مدنی و گفتم: ببخشید، اتفاقی افتاده که این طور شما به گریه افتادهاید؟
ایشان فرمودند: یک لحظه، امام زمان را دیدم که به پشت سر من اشاره نموده و فرمودند: آقای مدنی! نگاه کن! شیعیانِ من بعد از نماز، سریع میروند دنبال کار خودشان و هیچکدام برای فرج من دعا نمیکنند. انگار نه انگار که امام زمانشان غایب است!"
🔸 من از گلایه امام زمان (عج) به گریه افتادم...
📚 کتاب مهربانتر از مادر،
انتشارات مسجد مقدس جمکران
•✾📚 @Dastanak_ir 📚✾•
﷽/ پول و سنگ!
روزی ﻣﻬﻨﺪﺱ ﺳﺎﺧﺘﻤﺎﻧﯽ، ﺍﺯ ﻃﺒﻘﻪ ﺷﺸﻢ ﻣﯽﺧﻮﺍهد ﮐﻪ ﺑﺎ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﮐﺎﺭﮔﺮﺍﺵ ﺣﺮﻑ ﺑﺰند.
ﺧﯿﻠﯽ ﺍﻭ را ﺻﺪﺍ ﻣﯿﺰند ﺍﻣﺎ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺷﻠﻮﻏﯽ ﻭ ﺳﺮﻭ ﺻﺪﺍ، ﮐﺎﺭﮔﺮ ﻣﺘﻮﺟﻪ نمیشود.
🆔 @dastanak_ir
ﺑﻪ ﻧﺎﭼﺎﺭ ﻣﻬﻨﺪﺱ، یک اسکناس 10 هزاری به پایین میاندازد ﺗﺎ ﺑﻠﮑﻪ ﮐﺎﺭﮔﺮ ﺑﺎﻻ ﺭﻭ ﻧﮕﺎﻩ کند.
ﮐﺎﺭﮔﺮ 10 هزاری ﺭا ﺑﺮمیدارد ﻭ ﺗﻮ ﺟﯿﺒﺶ میگذارد ﻭ ﺑﺪﻭﻥ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺑﺎﻻ ﺭا ﻧﮕﺎﻩ کند مشغول کارش میشود.
ﺑﺎﺭ ﺩﻭﻡ ﻣﻬﻨﺪﺱ 50 هزاری ﻣﯿﻔﺮستد ﭘﺎﯾﯿﻦ ﻭ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﮐﺎﺭﮔﺮ ﺑﺪﻭﻥ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺑﺎﻻ ﺭا ﻧﮕﺎﻩ کند پول را در جیبش میگذارد.
ﺑﺎﺭ ﺳﻮﻡ ﻣﻬﻨﺪﺱ ﺳﻨﮓ ﮐﻮﭼﮑﯽ ﺭا میاندازد ﭘﺎﯾﯿﻦ ﻭ ﺳﻨﮓ ﺑﻪ ﺳﺮ ﮐﺎﺭﮔﺮ برخورد میکند.
ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﻟﺤﻈﻪ ﮐﺎﺭﮔﺮ ﺳﺮش را ﺑﻠﻨﺪ میکند ﻭ ﺑﺎﻻ ﺭا ﻧﮕﺎﻩ میکند ﻭ ﻣﻬﻨﺪﺱ کارش را به او میگوید.
ﺍﯾﻦ ﺩﺍﺳﺘﺎﻥ ﻫﻤﺎﻥ ﺩﺍﺳﺘﺎﻥ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺍﺳﺖ، ﺧﺪﺍﯼ ﻣﻬﺮﺑﺎﻥ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﻧﻌﻤﺖ ﻫﺎ ﺭا ﺑﺮﺍﯼ ﻣﺎ میفرستد ﺍﻣﺎ ﻣﺎ ﺳﭙﺎﺱﮔزﺍﺭ ﻧﯿﺴﺘﯿﻢ.
ﺍﻣﺎ ﻭﻗﺘﯽ ﮐﻪ ﺳﻨﮓ ﮐﻮﭼﮑﯽ ﺑﺮ ﺳﺮمان میافتد ﮐﻪ ﺩﺭ ﻭﺍﻗﻊ ﻫﻤﺎﻥ ﻣﺸﮑﻼﺕ ﮐﻮﭼﮏ ﺯﻧﺪﮔﯽﺍﻧﺪ، ﺑﻪ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺭﻭﯼ ﻣﯽﺁﻭﺭﯾﻢ.
🔹بنابراین هر ﺯﻣﺎﻥ ﺍﺯ ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭﻣﺎﻥ ﻧﻌﻤﺘﯽ ﺑﻪ ﻣﺎ ﺭﺳﯿﺪ ﻻﺯﻡ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺳﭙﺎﺱگزاﺭ ﺑﺎﺷﯿﻢ ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺳﻨﮕﯽ ﺑﺮ ﺳﺮﻣﺎﻥ ﺑﯿﻔﺘﺪ.
ــــــــــــــــ
☑️ هر روز یک داســـتانڪــ در👇
🆔 @dastanak_ir
مردی درحالیکه به قصرها و خانههای زیبا مینگریست به دوستش گفت:
«وقتی این همه اموال را تقسیم میکردند ما کجا بودیم.»
دوست او دستش را گرفت و به بیمارستان برد و گفت: « وقتی این بیماریها را تقسیم میکردند ما کجا بودیم ! »
انسان زمانی که پیر میشه تازه میفهمه نعمت واقعی همون سلامتی، خانواده، عشق، شادی، باهم بودن، انرژی جوانی و ...
"همین چیزای ساده بوده که همیشه داشته ولی هرگز بهشون اهمیت نداده و دنبال نداشته ها بوده "
ــــــــــــــــ
☑️ هر روز یک داســـتانڪــ در👇
•✾📚 @Dastanak_ir 📚✾•
﷽/ هرچه کنی به خود کنی
زمانی که نجار پیری بازنشستگی خود را اعلام کرد صاحب کارش ناراحت شد وسعی کرد او را منصرف کند!
اما نجار تصمیمش را گرفته بود…
🆔 @dastanak_ir
سرانجام صاحبکار درحالی که با تأسف بااین درخواست موافقت میکرد،
ازاو خواست تا بعنوان آخرین کار ساخت خانه ای را به عهده بگیرد..
نجار نیز چون دلش چندان به این کارراضی نبود به سرعت مواد اولیه نامرغوبی تهیه کرد وبا بی دقتی به ساختن خانه مشغول شد وکار را تمام کرد…
زمان تحویل کلید،صاحب کار آن را به نجار بازگرداند و گفت:
این خانه هدیه ایست از طرف من به تو به خاطر سالهای همکاری!
نجار یکه خورد و بسیار شرمنده شد،
درواقع اگر او میدانست که خودش قرار است دراین خانه ساکن شود لوازم ومصالح بهتری برای ساخت آن بکار میبرد وتمام دقت خود رامیکرد
"این داستان زندگی ماست"
گاهی ما کمترین توجهی به آنچه که هرروز میسازیم نداریم،
پس در اثر یک اتفاق میفهمیم که مجبوریم درهمین ساخته ها زندگی کنیم،
اما فرصتها ازدست میروند وگاهی شاید،بازسازی آنچه ساخته ایم ممکن نباشد..
شما نجار زندگی خود هستید و روزها،چکشی هستند که بریک میخ از زندگی شما کوبیده میشوند!
"مراقب خانه ای که برای زندگی خود میسازید باشید"
ــــــــــــــــ
☑️ هر روز یک داســـتانڪــ در👇
🆔 @dastanak_ir