🔴«ولنتاین» افسانه ای برای فروپاشی اخلاق جامعه!
♦️"ولنتاین" در واقع یک مناسبت غربی و #فرهنگ وارداتی است که چند سالی است میان جوانان باب شده و همه ساله مطابق با 14 فوریه همراه با آداب و رسوم بخصوصی برگزار می شود. جشنی همراه با هدیه دادن و دوستی و عشق ورزیدن به نامحرم و جنس مخالف که در واقع فرصتی است تا دوستی های خیابانی از سوی متولیان ابتذال، هویتی پوشالی یابد.
♦️اینکه این روز چه تاریخچه ای دارد و بر اساس چه رویدادی گرامی داشته می شود، نکته ای است که همچنان نه منابع مبدع این طرح و نه پیروانشان اطلاعات موثقی برای پایه و اساس آن ندارند و تنها قصه ای ساختگی و تایید نشده، محملی برای گرامیداشت این روز عنوان شده و جالب اینجاست که بسیاری از جوانان وطنی بدون اطلاع از ریشه این افسانه ساختگی، پیرو این فرهنگ وارداتی شده اند که این گونه قصه سازی شده است:
♦️"زمانی فرمانروای روم باستان برای حفظ آمادگی سربازانش، از ازدواج آنها جلوگیری می کرده است به این دلیل که ازدواج باعث سستی آنها خواهد شد. در این بین کشیشی به نام " #ولنتاین" مبادرت به عقد سربازان با دختران می نموده است که پس از اطلاع فرمانروا، به زندان می افتد. کشیش در زندان عاشق دختر زندانبان شده و خطاب به وی کارت هایی را می نوشته است و عاقبت در روز 14 فوریه به دستور شاه وبه جرم اقداماتش اعدام شده و توسط غربی ها "شهید عشق" نامیده می شود!"
♦️اما آنچه باعث شده تا این #افسانه، به شدت توسط رسانه های خارجی و در تمام دنیا تبلیغ شود، درونمایه ضدفرهنگی این جریان است که مبنایی برای رواج فرهنگ بیبند و باری و ابتذال است و هر ساله تحت عنوان "روز عشق" انواع و اقسام اعمال ناپاک و خلاف اخلاق در پوشش پاک عشق و محبت انجام می گیرد!
♦️آنچه که پشت پرده "ولنتاین" را این روزها بیشتر نمایان می کند، تلاش و تبلیغات برای از هم پاشیدن بنیان #خانواده ها، جلوگیری از ازدواج و ترویج دوست یابی و دوست گزینی به جای انتخاب همسر و تشکیل خانواده، است. این اهداف در قالب سریالهای #ماهواره ای فارسیزبان که به خانواده ها هجوم بیشتری آورده است، نمود عینی تری دارد که البته همراه با واردات "ولنتاین" که سالیان سال است اتفاق افتاده، در یک سیاست واحد تعریف می شوند!
♦️اما رواج این فرهنگ وارداتی نگران کننده تر می شود وقتی بدانیم که در میان برخی پدران و مادران هم رسوخ کرده است. اگر چه مرد به همسر خود و زن به شوهرش در این روز به اصطلاح عشق می ورزد، اما این حرکت در چنین روزی در سایه تبلیغات شبکه های ماهواره ای، تنها می تواند برای جوان و فرزند خانواده به عنوان یک الگو تلقی شده و مهر تأییدی باشد بر یک فرهنگ غلط و ناپاک که حاصل آن دوری گزینی از #ازدواج و حفظ روابطی است برای فروپاشی اخلاقی جامعه.
♦️پس میشود با قاطعیت اذعان کرد که نفوذ آیینهایی نظیر روز "ولنتاین" ناشی از تهاجم فرهنگی است که به علت خلاء فرهنگی جامعه در این زمینه، مورد استقبال قرار گرفته است. در حالی که این پدیده در فرهنگ و تاریخ ما وجود دارد اما درست و پررنگ به جوانان معرفی نشده است. روز مادر، روز پدر، روز دختر، روز ازدواج حضرت علی و فاطمه زهراء سلام الله علیهما؛ تنها نمونه ای از فرهنگ مذهبی ماست که نه تنها افسانه نیست و قصه سازی نشده است که ریشه در باورها و مذهب ما دارد و حتما می تواند به استحکام خانواده و عشق حقیقی همراه با احیاء هویت فطری کمک کند.
♦️پس شایسته است خانواده ها و جوانان، به تأسی از آموزه های اسلامی، از ورود هرگونه رسوم و آیین های خرافی و بویژه بیان گر فرهنگ ضد اخلاقی، به جامعه ممانعت کرده و مراسمات و موارد مشابه ملی و دینی که بمراتب بیشتر، بهتر، پر بارتر و متقن است را پررنگ تر و باشکوه تر اجرا نمایند. البته که مسئولین و دستگاههای مربوطه جدای از اینکه باید معایب این سوغات شنیع و مبتذل غربی که حرام بیّن شرعی است را برای اهالی جامعه تبیین کنند، لازم است با نمادهای آن در فضای مجازی و سطح اجتماع برخورد سلبی نیز داشته باشند و نگذارند عده ای با انحای مختلف تب و تاب این جشن ضاله را بالا ببرند مثل اینکه معجبانه برخی فروشگاه ها در این روز فراخوان تخفیف داده یا کالاهای مخصوص این جشن عرضه میدارند.
ــــــــــــــــ
#داناب (داستانکونکاتناب)
دانابی شو؛ دانا شو!👇👇
📚 @dastanak_ir
🔹توهین به رئیس جمهور طبق هیچ قاعده و منطقی روا نیست، اما به نظرم اگر مرگباد را اینطوری در کوی و برزن فریاد کنید، هیچ اشکالی ندارد:
🔰فی المثل:
✊ مرگ بر مسئولی که برای رنگ ریشش و کاشت ابرو؛ بیش از رفع مشکلات مردم وقت میگذارد.
✊ مرگ بر مسئول خائنی که به دشمن غدّار و نانجیب ملت ایران؛ گرای دروغ درباره خزانه کشور میدهد.
✊ مرگ بر مسئولی که از پست و منصبش برای اعطای پست و منصب به فک و فامیلش سوءاستفاده میکند.
✊ مرگ بر مسئولی که خطوط قرمز ملت و رهبر را در مذاکره و قراردادبستن با دشمنان ایران زیرپا میگذارد و برجام های نافرجام بسیاری را نانوشته اجرا میکند.
✊ مرگ بر مسئولی که خط قرمز فتنه 88 و حامیان پلیدش را در انتصابات زیرمجموعه اش زیرپا گذاشته و دستور رهبری را نادیده میگیرد.
✊ مرگ بر مسئولی که به منتقدینش آنچه که خودش و تبار سیاسی او اهل آنند از توهین و اهانت و افترا حواله میکند.
✊ مرگ بر مسئولی که گفت : دست به برادرم بزنید جنگ به راه میاندازم.
✊ مرگ بر تَکرار بی تدبیری
✊ مرگ بر تَکرار ناامیدی
✊ مرگ بر عبایی که رنگش شکلاتی است اما رسمش فراماسونری و نوکری اجانب است
✊ مرگ بر استخر فرح
✊ مرگ بر مسئولی که معتقد است جمهوری اسلامی با فشار یک دکمه آمریکا نابود میشود
✊ مرگ بر مسئول کدخداپرست
✊ مرگ بر مسئولی که امام زمان (عج) را نیز قابل نقد میداند
✊ مرگ بر مسئولی که تهمت سازشکاری با دشمنان خدا را بر پیامبر اعظم(ص) میزند
✊ مرگ بر مسئولی که جاسوسان دشمن حتی آمار بوی دهانش را نیز دارند
✊ مرگ بر مسئولی که به وقت خندیدن در جلسات با دشمن، مثل تمساح نیشش تا بناگوش گشاده است اما در مواجهه با مردم و دلسوزان نظام؛ ابروهایش گره خورده و عبوس است.
✊ مرگ بر مسئولی که ساپورتر و حامی حیوانی بل هم اضلّ؛ همچون روح الشیطان زم بود
✊ مرگ بر مسئولی که دائما کشور را دچار تفرقه و مستعد "دوقطبی" میکند.
✊ مرگ بر مسئولی که دکترا ندارد و با عنوان "دکتر" در انتخابات ها شرکت کرده
✊ مرگ بر مسئولی که برای رانت تحصیلی دخترش در فلان دانشگاه صدها میلیارد بودجه دولتی را به سمت آن دانشگاه هدایت میکند.
✊ مرگ بر مسئولی که آب خوردن ملت ایران را نیز منوط به جلب رضایت کدخدایش میداند.
✊ مرگ بر مسئولی که بجای پاسخ دادن به فسادهای خودش و منصوبانش؛ بیشرمانه از پرسشگران و مطالبه گرانش شکایت کند و نعل وارونه بزند.
✊ مرگ بر مسئولی که به اسم خصوصی سازی ؛ زیرساختها و ثروتهای کشور را بهمراه باندش تاراج کند.
✊ مرگ بر مسئولی که جیب مردم را به لطائف الحیل میزند
✊ مرگ بر مسئولی که پایان نامه تحصیلی اش هم فیک است
✊ مرگ بر مسئولی که دل و زبانش در برابر مردم یکی نیست.
✊ مرگ بر مسئولی که دنبال کشتار ملت ایران با واکسن های انگلیسی و امریکایی است.
✊ مرگ بر دیپلمات های تروا که به وقت واشنگتن دی سی تنظیم شده اند تا به وقت پیروزی های نظام اسلامی، ضربه های کاری خود را بزنند!
✊مرگ بر آن کسانی که با مدیریت ناصوابشان استیلای صهیونیسم جهانی بر فضای مجازی را رقم زده اند. بطوریکه لایه های ابتذال در فضای مجازی؛ امروز به لایه های هزار توی استهجان، و دالان های ضلالت؛ اکنون به سیاهچاله های کفر و الحاد رسیده است.
✅آری؛
باید برای باعث و بانی اصلی مشکلات دنیا و آخرت ملت و اعقاب ملت، طلب مرگ از خدا کرد.
ــــــــــــــــ
#داناب (داستانکونکاتناب)
دانابی شو؛ دانا شو!👇👇
📚 @dastanak_ir
🔹معنای ۷ سال رو کی خوب ميفهمه؟
دانشجوهای پزشڪے..😇
🔸معنای ۴ سال رو کی ميفهمه؟
بچه هاے ڪارشناسے😊
🔹معنای ۲ سال رو کی خوب ميفهمه؟
سربازها..🙂
🔸معنای ۱ سال رو کی خوب ميفهمه؟
پشت کنکوری ها..☺️
🔹معنای ۹ ماه رو کی خوب ميفهمه؟
مادری که چشم به راه تولد نوزادش است..😍
🔸معنای ۱ ماه رو کی خوب ميفهمه؟
روزه داران ماه مبارک رمضان..♥️😃
🔹معنای ۱ روز رو کی خوب ميفهمه؟
کارگران روز مزد..🙃😊
🔸معنای ۱ دقيقه رو کی خوب ميفهمه؟
اونايی که از پرواز جا موندند..🤐😕
🔹معنای ۱ ثانيه رو کی خوب ميفهمه؟
اونايی که در تصادف جون سالم به در بردند..😟
🔸معنای ۱ دهم ثانيه رو کی خوب ميفهمه؟
مقام دوم تو المپيک..😣🤩
🔹معنای لحظه را چه کسی درک میکنه؟
کسی که دستش از دنیا کوتاهه..😔
♦️ اما
معنای ۱۱۸۱ سال تنهایی را فقط اون آقایی میداند که منتظر است تا شیعیانش برای آمدنش خود را آماده کنند و بدانند که گناهانشان ظهور را به تأخیر می اندازد...😭💔
ــــــــــــــــ
#داناب (داستانکونکاتناب)
دانابی شو؛ دانا شو!👇👇
📚 @dastanak_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏴 یا علی النقی فدای اسم دلربای تو
🏴 یا علی النقی فدای بیرق عزای تو
مداحی حسین طاهری - شهادت امام هادی(ع)
📚 @dastanak_ir 👈💯
به بهانه #شهادت_امام_هادی
اختصاصی داناب | @dastanak_ir
در زمان امام هادی علیهالسلام، در اصفهان مردى بود به نام عبد الرّحمن و با اينكه در آن وقت شيعيان در اصفهان، بسيار كم بودند، از شیعیان مخلص اهل بیت علیهم السلام بود.
به او گفته شد، علّت چيست كه شيعه شده و به امامت حضرت هادى عليه السّلام اعتقاد دارى، و امامت افراد ديگر را قبول ندارى؟».
او گفت:
سرگذشتى، با امام هادى عليه السّلام دارم كه موجب شيعه شدن من شده است، و آن اينكه: من فقير بودم، ولى در سخن گفتن و جرئت، قوى بودم، در آن سالى كه جمعى از مردم اصفهان براى دادخواهى نزد متوكّل (دهمين خليفه عبّاسى) عازم شهر سامرّاء شدند، و مرا با خود بردند، سرانجام به در خانه متوكّل رسيديم، روزى در كنار در قلعه متوكّل بوديم، ناگاه شنيدم متوكّل فرمان احضار امام هادى عليه السّلام را داده است، از بعضى از حاضران پرسيدم: «اين شخصى را كه متوكّل، فرمان احضارش را داده كيست؟».او گفت: «اين شخص، مردى از آل على عليه السّلام است، رافضيان به امامت او اعتقاد دارند، سپس گفت: «ممكن است متوكّل او را احضار كرده تا بكشد».
من تصميم گرفتم در آنجا بمانم تا ببينم كار به كجا می کشد، و اين (امام هادى عليه السّلام) كيست؟ ناگاه ديدم امام هادى عليه السّلام سوار بر اسب وارد شد، همه حاضران به احترام او، در جانب راست و چپ او به راه افتادند و آن حضرت در ميان دو صف قرار گرفت، و مردم به تماشاى سيماى او پرداختند، همين كه چشمم به چهره او افتاد، محبّتش در قلبم جاى گرفت، پيش خود دعا مى كردم تا خداوند وجود او را از گزند متوكّل حفظ كند، او كم كم در ميان مردم آمد، در حالى كه به يال اسبش نگاه مى كرد، و به طرف راست و چپ نمى نگريست، و من همچنان پيش خود دعا مى كردم، وقتى كه آن بزرگوار به مقابل من رسيد به من رو كرد و فرمود: «خداوند دعاى تو را به استجابت رسانيد، بدان كه عمر تو طولانى می شود و اموال و فرزندانت زياد می گردند».از هيبت و شكوه او، لرزه بر اندام شدم و با اين حال به ميان دوستانم رفتم، آنها گفتند: «چه شده، چرا مضطرب هستى؟». گفتم: خير است، و ماجراى خود را به هيچ كس نگفتم، تا به اصفهان بازگشتيم، خداوند در پرتو دعاى آن حضرت، به قدرى ثروت به من داد كه اكنون قيمت اموالى كه در خانه دارم- غير از اموالم در بيرون خانه- معادل هزار هزار درهم است، و داراى ده فرزند شده ام، و اكنون عمرم به هفتاد و چند سال رسيده است، من به امامت او اعتقاد يافتم به دليل آنكه او بر افكار پنهان خاطرم، آگاهى داشت، و دعايش در مورد من به استجابت رسيد. ( منتهی الآمال شیخ عباس قمی)
شهادت امام دهم حضرت امام علی النقی تسلیت باد
ــــــــــــــــ
#داناب (داستانکونکاتناب)
👇👇👇
📚 @dastanak_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
او کسی بود که در خردسالی مُرده، زنده میکرد... و من چگونه عاشق و دلباخته چنین امامی نباشم.. یا #امام_علی_النقی(ع)
◾️شهادت مظلومانه امام هادی(ع) تسلیت باد
#نقی #هادی #پاک #سامرا #امام_نقی #امام_هادی
ــــــــــــــــ
#داناب (داستانکونکاتناب)
👇👇👇
http://eitaa.com/joinchat/4259512332C8857967f1b
💢رونمایی از دستاورد احمدی نژاد توسط آذری جهرمی!
♦️آذری جهرمی اخیرا از رونمایی دامنه ".ایران" خبر داد این در حال است که علیرضا شیرازی مدیر بلاگفا با انتشار عکسی از دامنه .ایران بلاگفا ثابت کرد این دامنه در دوران احمدی نژاد رونمایی شده است و آذری جهرمی از دستاورد 14 سال پیش دوباره رونمایی کرده است!
#داناب (داستانکونکاتناب)
👇👇👇
http://eitaa.com/joinchat/4259512332C8857967f1b
▪️ #اینفوگرافیک/ گوشهای از توهینهای روحانی به منتقدین!
📚 @dastanak_ir 👈💯
▪️نامش هادی بود، در راه دفاع از حرم امام هادی (ع) هم به شهادت رسید. حالا، ششمین سالگرد شهادت آقا هادی، مصادف شده با سالروز شهادت آقاجانمان #امام_هادی (ع)
آقای هادی ذوالفقاری، برسان سلام ما را...
💬 حاج حیدر
#داناب (داستانکونکاتناب)
👇👇👇
http://eitaa.com/joinchat/4259512332C8857967f1b
هدایت شده از پاسخ به شبهات فجازی
#کرونای_انگلیسی یا کرونای عراقی
#بدون_شرح
ــــــــــــــــ
🚩 در پرتگاه مجازی، مجهز باش...
👈پاسخبهشبهاتفــجازی👇
🆔 @shobhe_shenasi
اولین سالگرد آخرین شهید مدافع حرم اصفهان؛
فردا ساعت ۳/۵ گلستان شهدا
📚 @dastanak_ir 👈💯
حجت الاسلام انصاریان - <unknown>.mp3
1.66M
🎙توصیف زیبای امام هادی (علیه السلام) از امیرالمؤمنین (علیه السلام)
🔺 #حجت_الاسلام_انصاریان
📚 @dastanak_ir 👈💯
شش راه سعادتمند شدن از نگاه امام هادی علیهالسلام
📚 @dastanak_ir 👈💯
♻️ دادِستان
مسعود دهنمکی در سریال #دادِستان، به خط #جریان_غیرانقلابی_درون_نظام زد و در همین ابتدا داد کسانی که باید هوا برود، رفته و این خسته نباشید دارد.
از نکات جالب سریال، استفاده از برخی هنرمندان فضای مجازی در حوزه عدالتطلبی به عنوان هنرپیشه است که حتما برای این جوانان، قوت قلبی خواهد بود.
حتما سریال #دادِستان دهنمکی را ببینید. پر از دیالگوهای گفتمانی و صحنههای جذاب بصری است. در همین چند قسمت، کارگردان خیلی خوب دست روی خطای راهبردی سیستم امنیتی کشور گذاشته و میگوید: وقتی تمرکز و سوژه دستگاه امنیتی، جریانات و جوانان دلسوز عدالتطلب میشود، داعش تا عمق پایتخت نفوذ و عملیات میکند.
شبکه ۳ ساعت ۲۰/۴۵
ــــــــــــــــ
#داناب (داستانکونکاتناب)
دانابی شو؛ دانا شو!👇👇
📚 @dastanak_ir
🔹 قضیه کاوشگر اماراتی فکر کنم اینجوریه که آمریکا و ژاپن میخواستن یه کاوشگر بفرستن مریخ، بودجهشون کم بوده.
👈🏼 گفتن: چه کنیم چه نکنیم؟🤔
👌🏼 آها! پولشو از امارات میگیریم😃
ــــــــــــــــــــــــ
🔹 در ضمن؛ اونایی که الان دارن گلوشونو پاره میکنن که ببین امارات چی ساخته! 😲
👈🏼 همونایی هستن که وقتی ایران ماهواره و ناو و پهپاد و زیردریایی میسازه، میگن: خب که چی، به چه درد ما میخوره! 😕
👈🏼 امیدوارم شما هموطن گرامی هم از این به بعد وقتی کشور خودمون به یه دستاورد فنی و سطح بالا میرسه، به جای زخمزبون و مسخرهبازی، با افتخار کشورت رو تحسین کنی و با صدای بلند بگی: ایران، دمت گرم 😊
جریان ارزشی لبیک
ــــــــــــــــ
#داناب (داستانکونکاتناب)
دانابی شو؛ دانا شو!👇👇
📚 @dastanak_ir
🔶 شاهکارهای ادبی ما 👆 شاهکارهای ادبی غرب 👆
🔷 فرهنگ ما 👆 فرهنگ غرب👆
بعد تو تبلیغات شون به ما میگن شما تروریست و خونریز هستید و تاریخ تون سراسر کشتاره.. ولی ما نایس و ملوسیم!😐
🆔 @shobhe_shenasi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خودتان را پیدا کنید !
خودتان را پیدا کنید به دنبال خودتان بگردید. مثل کسی که انگشتر طلا یا عقیقش در میان آشغال ها گم شده و او آنقدر به دنبال آن می گردد تا آن را پیدا می کند. پس شما هم بگردید و خودتان را پیدا کنید. جواهرید شماها ، بخصوص شما جوانها ؛ در روایت آمده « تعجبم از کسی که به دنبال گمشده هایش می گردد تا آن را بیابد ولی به دنبال خودش نمی گردد.»
[ فرازی از سخنان آیت الله مجتهدی تهرانی (ره) ]
ــــــــــــــــ
#داناب (داستانکونکاتناب)
دانابی شو؛ دانا شو!👇👇
📚 @dastanak_ir
نمک گیر شدن
در زمان قدیم، قوانین خاصی دربارهی جوانمردی وجود داشت و به خصوص، احترام و پایبندی عیاران نسبت به قوانین جوانمردانه بیشتر بود. عیاران کسانی بودند که خودشان را مدافع حقوق مردم ضعیف میدانستند و از ثروتمندان میدزدیدند و به فقرا میدادند. یکی از مشهورترین ماجراهای نمک گیر شدن، مربوط به یعقوب لیث صفاری است که از عیاران معروفی است که به حکومت رسید و در مقابله با خلفای ظالم عباسی، سلسلهی صفاریان را تأسیس کرد. در ابتدا؛ یعقوب که تحمل رنج و بدبختی مردم را نداشت، تصمیم گرفت که همراه برادران و دوستانش یک گروه عیاری تشکیل دهد.
او که مرد باهوشی بود، خیلی زود گروه بزرگتری ساخت و بین مردم؛ مشهور شد. یک روز به یعقوب خبر دادند که درهم بن حسین حاكم شهر خزانهی بزرگی دارد و جواهرات گرانبهایی را در آن نگهداری میکند. عیاران تصمیم گرفتند که شبانه به خزانهی درهم بن حسین دستبرد بزنند. اول چند نفر رفتند و موقعیت خانهی درهم را بررسی کردند و پس از آن که از مکان خزانه مطلع شدند، وسایلشان را برداشتند و شبانه راه افتادند. آنها آهسته از دیوار بالا رفتند و بعد با احتیاط، دیوار خزانه را سوراخ کردند و داخل شدند.
با وارد شدن به خزانه، نفس همهی آنها بند آمد. جواهرات رنگارنگ، زیر نور چراغهایی که همراه برده بودند، مثل ستاره میدرخشیدند. با اشارهی یعقوب، عیاران با عجله جواهرات را جمع کردند و داخل کیسههایشان ریختند. یعقوب که گوشهای ایستاده بود و به کار عیاران نظارت میکرد، یک دفعه چشمش به سنگ درخشانی افتاد. سنگ را بلند کرد و زیر نور چراغ، به آن نگاه کرد. سنگ میدرخشید ولی شبیه جواهرات دیگر نبود. سنگ را به دهانش گذاشت تا سختی آن را امتحان کند؛ ولی ناگهان سنگ را انداخت و به عیاران گفت: هرچه برداشتهاید، دوباره سر جایش بگذارید.
عیاران با تعجب به یعقوب نگاه کردند. اصلا" نمیتوانستند بفهمند که چه اتفاقی افتاده است. یکی از عیاران پرسید: چرا باید پس از این همه زحمت و خطر، جواهرات را نبریم؟ یعقوب با ناراحتی به سنگ نمک اشاره کرد و گفت: این سنگ درخشان، سنگ نمک است. من به خیال اینکه جواهر است، آن را در دهان گذاشتم تا سختیاش را امتحان کنم. صدای آه عیاران بلند شد. یعقوب گفت: متوجه شدید؟ من نمک گیر شدهام. حالا که نمک درهم بن حسین را خوردهام، نمیتوانم به مال او خیانت کنم!
عیاران که خودشان به قانون عیاری نمک خوردن و نمک گیر شدن؛ اعتقاد داشتند، بدون پرسشی دیگر، کیسههایشان را خالی کردند و از همان راهی که آمده بودند، بازگشتند. روز بعد، به درهم بن حسین خبر دادند که دزد وارد خزانهاش شده است. درهم با عجله به محل خزانه رفت. مسؤل خزانه جلو دوید و گفت: قربان نگاه کنید! دیوار خزانه را سواخ کردهاند واز آن جا وارد شدهاند. درهم بن حسین با وحشت گفت: لابد تمام جواهرات را دزدیدهاند.
خزانه دار گفت: «نه قربان! اتفاق عجیبی افتاده است! جواهرات را جابه جا کردهاند ولی هیچی نبردهاند! درهم با تعجب پرسید: هیچی! عجب حکایت عجیبی است!
نزدکی غروب؛ یکی از یاران لیث به مخفیگاه عیاران رفت و گفت: خبر سرقت دیشب، همه جا پیچیده است. درهم بن حسین هم اعلام کرده است که به دزدی که دیشب وارد خزانهاش شده است، امان میدهد؛ به شرط آن که بگوید چرا وارد خزانه شده ولی چیزی نبرده است.
یعقوب لیث، آن شب تا صبح فکر کرد و عاقبت تصمیم گرفت که به دیدن درهم برود. درهم بن حسین در خانهاش نشسته بود که به او خبردادند که مردی آمده است و ادعا میکند که عیار است. درهم بلافاصله دستور داد که او را به داخل، راهنمایی کنند. یعقوب با احتیاط جلو رفت و گفت: من به خاطر قول شما که امان دادهاید، به اینجا آمدهام.
درهم بن حسین لبخندی زد وگفت: بله! چون میخواستم بدانم که علت اتفاق عجیب دیشب چیست! چرا به خودتان زحمت دادید و وارد خزانه شدید ولی چیزی نبردید؟
یعقوب مستقیم به چشمان درهم نگاه کرد و گفت: چون نمک گیر شدم! در خزانهی شما سنگ نمکی بود که من به اشتباه؛ به آن زبانزدم. درهم بن حسین با تعجب گفت: همین! یعقوب با ملامت به او نگاه کرد و گفت: برای ما نمک گیر شدن، مسئلهی مهمی است..
ما اگر نان و نمک کسی را بخوریم، نمک گیرش میشویم و در حق او؛ خیانت نمیکنیم. درهم با حیرت به سخنان یعقوب لیث صفاری گوش کرد و بعد با تحسین او را که میرفت، نگاه کرد. اما این پایان ارتباط یعقوب و درهم نبود. وقتی درهم به حکومت سیستان رسید، فرماندهی سپاهش را به یعقوب لیث سپرد و به این ترتیب، راه رسیدن یعقوب به حکومت، هموار شد.
ــــــــــــــــ
#داناب (داستانکونکاتناب)
دانابی شو؛ دانا شو!👇👇
📚 @dastanak_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
+ شنیدی ۲۱ نفر بر اثر سرما مُردن؟
- ای خاک بر سر ما، این چه کشوریه داریم که تو قرن ۲۱ مردم از سرما میمیرن؟
کاش ما هم مثل آمریکا پیشرفته بودیم...
+ خبر برای آمریکا بود😕
- خب دیگه من برم بخوابم😴
📚 @dastanak_ir 👈💯
دیدار حماسه آفرین مردم آذربایجان شرقی با رهبر انقلاب
📚 @dastanak_ir 👈💯
داناب (داستانک+نکاتناب)
▫️ ﷽ ادامه #داستان_خیر_و_شر ۵. «خیر» و پیشامد خیر 🆔 @dastanak_ir «شر» گفته ب
▫️ ﷽
۶. ادامه #داستان_خیر_و_شر
دختر کرد جوان ناشناس را به یکی از خدمتکاران سپرد و سفارش کرد که آرام آرام او را به چادر برساند و خودش فوری رفت پیش مادر و گفت جوان ناشناسی چنین و چنان آنجا در بیابان بر خاک افتاده بود.
🆔 @dastanak_ir
مادر گفت: «ای وای، پس چرا او را نیاوردی، چرا تنها آمدی؟ زودباش زود باش نشانی بده بروند او را هر که هست بیاورند.»
دختر گفت: مادرجان، من هم همین کار را کردم، او را آوردم و به دست خدمتکاران سپردم و الان می رسد.
در همین وقت «خیر» را آوردند و زیر چادر بر بالشی نرم جای دادند و آب آوردند و سفره آوردند و غذا آوردند و شوربا و کباب آوردند و «خیر» قدری آب و قدری غذا خورد و کمی آرام گرفت. آن وقت دست و رویش را شستند، اطراف چشمش را به آرامی از خون پاک کردند و صورتش را با پارچه نازکی پوشاندند و سر پر درد او را بر بالش تکیه دادند و خواباندند.
هیچ کس از سر گذشت «خیر» خبر نداشت و هیچ کس هم در آن حال چیزی نپرسید، انسانی ناشناس و دردمند بود که به خانه آدم های خوب مهمان شده بود و با خستگی و دردی که داشت مانند آدمی از هوش رفته و بی حال و خسته خوابید تا شب شد.
شب شد و پدر دختر از صحرا به خانه باز آمد. همین که مرد خانواده وارد چادر شد از دیدن مهمان خوشحال شد و از حال خسته و ناتوان «خیر» تعجب کرد و احوال او را پرسید.
دختر آنچه دیده بود شرح داد و گفت از سر گذشت او چیزی نمی دانم ولی ای کاش می توانستیم زخم تازه چشم او را علاج کنیم.
کرد بزرگ چشمان «خیر» را معاینه کرد و جراحت آن را تازه دید و پرسید تو را چه رسیده است؟ «خیر» راضی نشد درد بزرگ ناجوانمردی و بی انصافی دوست و همشهری خود را فاش کند و گفت: داستان من مفصل است، تنها سفر می کردم دزدها بر سرم ریختند، خواستم با آنها بجنگم و تشنه و بی حال بودم، آنها هر چه داشتم بردند و چشمم را کور کردند و رفتند.
کرد بزرگ به فکر فرو رفت و بعد پرسید: نامت چیست؟ گفت «خیر». گفت: امیدوارم کارت به خیر بگذرد. از قضا در همین بیابان درختی هست که ما آن را «دارو برگ» می گوییم و اگر چند برگ آن را بکوبند و در آب بجوشانند و نرم کنند و مرهم بسازند و بر چشم آفت رسیده گذارند شفا می یابد.
بعد گفت: اگر شب نبود و تاریک نبود و راه دور نبود و من خسته نبودم هم – اکنون این مرهم را می ساختم. درخت دارو برگ نزدیک چاه آبی است و درختی کهن و پرشاخ و برگ است و دوشاخه دارد که برگ یکی از شاخه ها داروی چشم است و برگ شاخه دیگر داروی غش و صرع است و فردا این مرهم را فراهم خواهیم کرد.
🆔 @dastanak_ir
همینکه دختر کرد این سخن را شنید گفت: ای پدر، حالا که چاره هست همین امشب چاره بساز و به فردا نینداز، مهمان عزیز خداست و ما نمی توانیم مهمان را با درد و رنج ببینیم، ما سرد و گرم بیشتر دیده ایم و سخت جان تریم و مردم شهر از ما ظریف ترند، راه دور را با همت نزدیک کن و تاریکی شب را با نور انسان دوستی روشن می توان کرد، خستگی تو نیز از درد چشم این جوان بدتر نیست، علاج درد را به فردا می توان گذاشت اما زخم تازه را زودتر به مرهم باید رسانید ، اگر تو نمی توانی من به پای درخت خواهم رفت، دختر صحرا از تاریکی نمی ترسد.
پدر وقتی التماس دختر را دید از خیر خواهی او به شوق آمد و پیش از آنکه دست به آب و غذا دراز کند برخاست و گفت: «وقتی دختر چنین باشد پدر دختر برای کار شایسته تر است.» کیسه ای برداشت و با شتاب به جانب درخت دارو برگ روان شد. از شاخه دارو چشم بالا رفت و یک مشت برگ در کیسه کرد و باز آمد. و دختر کرد فوری برگ ها را در هاون کوبید و با اندکی آب روی آتش جوشانید و نرم کرد و با روغنی از مغز استخوان قلم به هم آمیخت و مرهم را بر دو چشم «خیر» گذاشت و با پارچه پاکیزه ای چشمانش را بستند و پس از ساعتی که نشستند مهمان دردمند را خواباندند.
کرد بزرگ دستور داد تا پنج روز چشم «خیر» با مرهم بسته باشد و در این مدت دختر را به پرستاری از «خیر» سفارش می کرد.
روز پنجم روپوش از چشم «خیر» باز کردند و مرهم از آن برداشتند و «خیر» چشم خود را باز کرد و برای اولین بار نجات دهندگان خود را دید و برایشان دعا کرد و شکر خدا را بجا آورد.
کرد بزرگ و اهل خانه هم از شفای چشم مهمان خود خوشحال شدند و شاد باش گفتند اما بیش از همه دختر کرد خوشحال بود، چونکه او باعث نجات «خیر» شده بود و از اینکه یک انسان را از مرگ و از نابینایی نجات داده است لذت می برد و در دنیا هیچ لذتی از خوب بودن وخوبی کردن بهتر و بالاتر نیست.
ادامه دارد...
ــــــــــــــــــ
☑️با داســـتانڪــــبدرخشید👇
🆔 @dastanak_ir
▫️ ﷽
مسلمان شدن دختری مسیحی به نام ژاکلین زکریا توسط شهید علمدار در عالم رویا
#قسمت_اول
🆔 @dastanak_ir
در کلاس ما دختری به اسم «مریم» بود، او حافظ 18 جزء قرآن کریم بود. نمی دانم چرا، ولی از همان اول که دیدمش توی دلم جا گرفت. خیلی دوستش داشتم. از همه لحاظ عالی بود. بسیجی بود و از شاگردان ممتاز مدرسه. می خواستم هر طوری که شده با او دوست شوم، ولی چون او مسلمان بود و من مسیحی، می ترسیدم بروم جلو، پیشنهاد دوستی بدهم، ولی او دستم را رد کند. تا مدتی هر جا که می رفت، دنبالش بودم. سعی می کردم خودم را به او نزدیک کنم تا بفهمد. سرانجام از طریق دوستان مشترکمان متوجه شد و شاید می دانست ولی بروز نمی داد.
آن روز سه شنبه بود و توی نمازخانه مدرسه مان «دعای توسل» برگزار می شد. من هم چون مسیحی بودم مدیر اجازه داد که توی حیاط بنشینم، آخه ما مسیحی ها دعای توسل نداریم. توی حیاط مدرسه داشتم قدم می زدم که ناگهان کسی از پشت سر چشمانم را گرفت. هر چه سعی کردم او را بشناسم فایده ای نداشت. دست هایش را که از چشمانم برداشت، از تعجب خشکم زد، بله مریم بود که اظهار محبت و دوستی کرد، خیلی خوشحال شدم، او پیشنهاد کرد که با هم به دعای توسل برویم، اول برایم عجیب آمد، ولی خودم هم خیلی مایل بودم.
راستش خجالت می کشیدم از اینکه همکلاس ها بگویند دختر مسیحیه اومده «دعای توسل»، وارد مجلس که شدیم دیدم دارند دعا می خوانند و همه گریه می کنند، من هم که چیزی بلد نبودم، نشستم یک گوشه ولی نمی دانم چرا ناخواسته اشک از چشمانم سرازیر شد. آخرهای دعا، زودتر از بقیه رفتم توی حیاط که کسی متوجه نشود و خجالت نکشم.
ادامه دارد....
ــــــــــــــــ
#داناب (داستانکونکاتناب)
دانابی شو؛ دانا شو!👇👇
📚 @dastanak_ir