Panahian-Clip-EbadatJozKhedmatBeKhanevadeNist.mp3
1.96M
🎵عبادت به جز خدمت به خانواده نیست!
🔻این تیپ را چرا توی خونه نمیزنی؟!
#کلیپ_صوتی #خانواده
ــــــــــــــــ
🚩 هر روز یک #داستانک👇
🆔 @dastanak_ir
✅از بزرگی ﭘﺮﺳﯿﺪﻡ:
ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﺭﺍﻩ ﺗﺮﺑﯿﺖ ﮐﺮﺩﻥ ﭼﯿﺴﺖ؟
ﮔﻔﺖ: ﻓﺮﺯﻧﺪ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﻣﺜﻞ ﻓﺮﺯﻧﺪ ﻫﻤﺴﺎﯾﻪ ﺑﺰﺭﮒ ﮐﻦ! ﮔﻔﺘﻢ: ﭼﮕﻮﻧﻪ؟ ﮔﻔﺖ: ﻭﻗﺘﯽ ﻓﺮﺯﻧﺪ ﻫﻤﺴﺎﯾﻪ ﺩﺭ ﺧﺎﻧﻪ ﺗﻮ ﻣﯿﻬﻤﺎﻥ ﺍﺳﺖ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺍﺣﺘﺮﺍﻡ مےگذاری، ﺣﺎﻟﺶ ﺭﺍ مےپرسی، ﻭﻗﺘﯽ ﺍﺯ ﻣﺪﺭﺳﻪ ﺑﺮﮔﺸﺖ ﺍﺑﺘﺪﺍ ﺳﺮﺍﻍ ﮐﯿﻒ ﻭ ﻧﻤﺮﺍﺕ ﺍﻭ نمےروی، ﺩﺭ ﺭﺍﺑﻄﻪ ﺑﺎ ﻧﻮﻉ ﻏﺬﺍ ﻧﻈﺮﺵ ﺭﺍ مےپرﺳﯽ، ﺩﺭﺑﺎﺭﻩ ﺯﻣﺎﻥ ﺧﻮﺍﺑﯿﺪﻥ ﺑﺎ ﺍﻭ ﻣﺸﻮﺭﺕ مےکنی، ﻧﻈﺮ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺧﯿﻠﯽ ﺍﺯ ﻣﻮﺍﻗﻊ ﺟﻮﯾﺎ مےشوی،ﻧﺰﺩ ﺍﻭ ﺑﺎ ﻫﻤﺴﺮﺕ ﺩﻋﻮﺍ نمےکنی..
💥ﺑﺪﺍﻥ ﮐﻪ ﻓﺮﺯﻧﺪ ﺗﻮ ﻭ ﻓﺮﺯﻧﺪ ﻫﻤﺴﺎﯾﻪ ﻫﺮ ﺩﻭ ﺩﺭ ﺧﺎﻧﻪ ﺗﻮ ﻣﯿﻬﻤﺎﻥ ﻫﺴﺘﻨﺪ. ﯾﮑﯽ ﭼﻨﺪ ﺭﻭﺯ ﻭ ﺁﻥ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﭼﻨﺪ ﺳﺎﻝ. ﻓﻘﻂ ﮐﺎﻓﯽ ﺍﺳﺖ ﺑﺪﺍﻧﯽ ﺍﺣﺘﺮﺍﻡ ، ﺍﺣﺘﺮﺍﻡ ﻣﯽ ﺁﻓﺮﯾﻨﺪ ﻧﻪ ﺍﺣﺴﺎﺱ مالکیت!
ــــــــــــــــ
🚩 هر روز یک #داستانک👇
🆔 @dastanak_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 گل تساوی سپاهان به استقلال
⚽️ سپاهان ۲ -۲ استقلال
🌺عجب گلی شد؟!! دقیقه ۹۴، دو تا لایی و یه گل!
ــــــــــــــــ
🚩 هر روز یک #داستانک👇
🆔 @dastanak_ir
میگویند:
حرف ها هم پا دارند
پاهاي بزرگي كه گاهي
روي دلی ميگذارند
و جایشان براي هميشـه
مي مانند.
مراقب حرفهایمان باشیم
دل که رنجید از کسی
خرسند کردن مشکل است
ــــــــــــــــ
🚩 هر روز یک #داستانک👇
🆔 @dastanak_ir
دعوا سر لحاف ملا بود
🆔 @dastanak_ir
در يك شب زمستاني سرد ، ملا در رختخواش خوابيده بود كه يكباره صداي غوغا از كوچه بلند شد .
زن ملا به او گفت كه بيرون برود و ببيند كه چه خبر است .
ملا گفت : به ما چه ، بگير بخواب. زنش گفت : يعني چه كه به ما چه ؟ پس همسايگي به چه درد مي خورد .
سرو صدا ادامه يافت و ملا كه مي دانست بگو مگو كردن با زنش فايده اي ندارد . با بي ميلي لحاف را روي خودش انداخت و به كوچه رفت .
گويا دزدي به خانه يكي از همسايه ها رفته بود ولي صاحبخانه متوجه شده بود و دزد موفق نشده بود كه چيزي بردارد. دزد در كوچه قايم شده بود همين كه ديد كم كم همسايه ها به خانه اشان برگشتند و كوچه خلوت شد ، چشمش به ملا و لحافش افتاد و پيش خود فكر كرد كه از هيچي بهتر است . بطرف ملا دويد ، لحافش را كشيد و به سرعت دويد و در تاريكي گم شد.
وقتي ملا به خانه برگشت . زنش از او پرسيد : چه خبر بود ؟
ملا جواب داد : هيچي ، دعوا سر لحاف من بود . و زنش متوجه شد كه لحافي كه ملا رويش انداخته بود ديگر نيست .
اين ضرب المثل را هنگامي استفاده مي شود كه فردي در دعوائي كه به او مربوط نبوده ضرر ديده يا در يك دعواي ساختگي مالي را از دست داده است.
#ضرب_المثل
ــــــــــــــــ
🚩 هر روز یک #داستانک👇
🆔 @dastanak_ir
✨﷽✨
⛔️انواع گناهان و تأثیرات آنها بر زندگی!
✍امام صادق (علیه السلام) میفرمایند:
🔥گناهی كه نعمت ها را تغيير میدهد:
تجاوز به حقوق ديگران است.
🔥گناهی كه پشيمانی می آورد:
قتل است.
️🔥گناهی كه گرفتاری ايجاد میكند:
ظلم است.
🔥گناهی كه آبرو می بَرد:
شرابخواری است.
🔥گناهی که جلوی روزی را میگیرد:
زناست.
🔥 گناهی كه مرگ را شتاب میبخشد:
قطع رابطه با خويشان است.
🔥گناهی كه مانع استجابت دعا میشود
و زندگی را تيره و تار میکند:
نافرمانی از پدر مادر است.
📚علل الشرايع ج ۲-ص۵۸۴
ــــــــــــــــ
🚩 هر روز یک #داستانک👇
🆔 @dastanak_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 سلبریتیها، میلیاردرهای معاف از مالیات!
ــــــــــــــــ
🚩 هر روز یک #داستانک👇
🆔 @dastanak_ir
☑️ شهیدی که در نیمه شب برای فرار از دست شیطان میدوید!
🆔 @dastanak_ir
امیر اكبر صیاد بورانی نقل می کند که در دوران تحصیل در آمریكا، روزی در بولتن خبری پایگاه «ریس» كه هر هفته منتشر می شد، مطلبی نوشته شده بود كه توجه همه را به خود جلب كرد. مطلب این بود: دانشجو عباس بابایی ساعت 2 بعد از نیمه شب می دود تا شیطان را از خودش دور كند!
من و بابایی هم اتاق بودیم. ماجرای خبر بولتن را از او پرسیدم. او گفت: چند شب پیش بی خوابی به سرم زده بود. رفتم میدان چمن پایگاه و شروع كردم به دویدن. از قضا كلنل «باكستر» فرمانده پایگاه با همسرش از میهمانی شبانه بر می گشتند. آنها با دیدن من شگفت زده شدند. كلنل ماشین را نگه داشت و مرا صدا زد. نزد او رفتم. او گفت: در این وقت شب برای چه می دوی؟ گفتم: خوابم نمی آمد خواستم كمی ورزش كنم تا خسته شوم. گویا توضیح من برای كلنل قانع كننده نبود. او اصرار كرد تا واقعیت را برایش بگویم. به او گفتم: مسایلی در اطراف من می گذرد كه گاهی موجب می شود شیطان با وسوسه هایش مرا به گناه بكشاند و در دین ما توصیه شده كه در چنین موقعی بدویم و یا دوش آب سرد بگیریم.
آن دو با شنیدن حرف من، تا دقایقی می خندیدند، زیرا با ذهنیتی كه نسبت به مسایل جنسی داشتند نمی توانستند رفتار مرا درك كنند.
📚 رسم خوبان۲، مقصود تویی؛ شهید عباس بابایی، ص۴۹
📌قنوت خمار
@ghonootekhomar
ــــــــــــــــ
🚩 هر روز یک #داستانک👇
🆔 @dastanak_ir
كانديدا
شخصي ميخواست وارد مجلس شود قبل از آن كه در انتخابات به پيروزي رسد مردم با او سخن ميگفتند و سؤال ميكردند.
شخصي از او پرسيد اگر شما در اين دور انتخابات به مجلس راه يابيد چه كار خواهيد كرد؟ كانديداي نمايندگي پاسخ داد: من از اين لحاظ نگران نيستم، آنچه مهم است اين است كه اگر انتخاب نشوم چه كار خواهم كرد!/زائر
ــــــــــــــــ
🚩 هر روز یک #داستانک👇
🆔 @dastanak_ir
🔻هنرمندان اگر معافیت مالیاتی نداشتند باید سالیانه 5 هزارمیلیارد تومان یارانه پرداخت می کردند که این عدد معادل یارانه بنزین 12.5 میلیون ایرانی است!
ــــــــــــــــ
🚩 هر روز یک #داستانک👇
🆔 @dastanak_ir
داناب (داستانک+نکاتناب)
🎥 سلبریتیها، میلیاردرهای معاف از مالیات! ــــــــــــــــ 🚩 هر روز یک #داستانک👇 🆔 @dastanak_i
به نظر به انتخابات که نزدیک تر هم بشیم، هیچ بعید نیست که برای #سلبریتی_های_سیاه_نما یارانهی اختصاصی هم وضع بشه...
شما چطور فکر می کنید؟
ــــــــــــــــ
🚩 هر روز یک #داستانک👇
🆔 @dastanak_ir
😱نطق طوفانی استاد #حسن_عباسی در باره زندگی اشرافی برخی مسئولین
😧افشاگری بی نظیر استاد #رائفی_پور در باره نفوذ
😊کلیپ ها و عکس های متنوع از استاد #علیرضا_پناهیان
😨روشنگری فوق العاده استاد #رحیم_پورازغدی
برای #اولین بار در ایتا آغاز به کار کرد 👇👇👇
http://eitaa.com/joinchat/480116759Ce216e04013
عجله کنید تا دقایقی دیگر پاک خواهد شد👆👆
🔰اگر خداوند متعال مشکل یوسف (ع) را در آغاز آزمایشش برطرف مینمود، شاید گنجینههای مصر در اختیار وی قرار نمیگرفت.
⬅️ گاهی بلا به طول میانجامد،
تا #عطا و #بخشش بزرگ شود؛
گاهی درمیان اقوام همسر قرار میگیریم که درمقابل سکوت ما در مقابل اعمالشان ازانواع توهین وتهمت وبی احترامی و بدعهدی چیزی دردنیا نیست که ازما دریغ نداشته باشند ،
"وَكَذَٰلِكَ مَكَّنَّا لِيُوسُفَ فِی الْأَرْضِ"
(بدین منوال ما یوسف را در سرزمین مصر استقرار بخشیدیم و مقام و منزلت دادیم.)
📗یوسف/آیه21
👈پس، به خدا توکل کن،
توکلی واقعی و راستین و نسبت به پروردگارت حسن ظن داشته باش
و صبر پیشه کن ، صبری جمیل ، صبری زیبا ، صبری که در آن هیچ گله و شکایت و ناامیدی نباشد؛
"فَاصْبِرْ صَبْرًا جَمِيلًا"
(صبر جمیل پیشه کن ....)
📗معارج/آیه ی 5
ــــــــــــــــ
🚩 هر روز یک #داستانک👇
🆔 @dastanak_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷سلام
🔹آیا میدانید بسیاری از شبهات در قالب داستان، جک و ... القاء میشود؟
بهترین قصه های کوتاه ایرانی و خارجی، برای گعده های دوستانه و مهمانیها، مطمئن برای #فرزندان.
ـــــــــــ
با داســـتانڪـــ #بدرخشید👇
http://eitaa.com/joinchat/4259512332C8857967f1b
امام على عليه السلام:
با نيكى كردن، دلها تصرّف مى شود
بالإحْسانِ تُمْلَكُ القُلوبُ
غررالحكم حدیث 4339
ــــــــــــــــ
🚩 هر روز یک #داستانک👇
🆔 @dastanak_ir
#تجربه_عملی_امر_به_معروف
🍃لبنان به عروس خاورمیانه معروفه ، انواع و اقسام فساد هم توش هست ، امام موسی صدر رهبر شیعیان لبنان که خیلی تو مردم محبوب بود یه روز کاملا ناگهانی وارد یک کاباره شد ، همه مشغول میگساری بودند ، یدفه همه تا او را دیدند دست و پای خودشون و گم کردند اما در میان تعجب همه سید هم پشت میز میکده نشست و به خدمتکار گفت برای من هم مشروب خوب بیاورید ، سکوتی به آنجا حاکم شد اما او شوخی نمیکرد و جدی گفت پس چرا وایسادی ؟ خدمتکار رفت با حالت شرمندگی یه پیاله مشروب آورد گذاشت جلوی سید ، همه با تعجب بهش نگاه میکردن که چی میشه که ناگهان سید یه تیکه جگر از گوشه عبایش دراورد و انداخت تو لیوان مشروب ، و به صحبت با جوانها ادامه داد ، بعد مدت خیلی کمی جگر بسیار کوچک شده بود و انگار تو مشروب حل شده بود ، ناگهان سید برنامه اصلیشو شروع کرد ، و گفت رفقا اسلام برا همین میگه مشروب نخورید ، ببینید این مشروب با این تیکه جگر چی کار کرد ، دقیقا همین ضرر رو به بدنتون میزنه ...
🍃او همیشه این مدلی نهی از منکر میکرد ، البته این مدل نهی از منکر خیلی هنر میخواست و هزینه داشت و ممکن بود مورد تهمت ها واقع بشی اما او میدونست تو جایی که سبک زندگی ها کاملا غربی شده باید یکمی با جوانها همراه شد بعد حرف اصلیتو بزنی ، این جوری بود که همه بهش میگفتن مسیح لبنان و بزرگ و کوچیک مریدش بودن...
📚به نقل از حجت الاسلام زائری
ــــــــــــــــ
🚩 هر روز یک #داستانک👇
🆔 @dastanak_ir
داستان بیمار دلان
🆔 @dastanak_ir
⚡️اول گفتند ما خط امامی هستیم. مرادشان دقیقا #خط_امام نبود مرادشان این بود که با تو نیستیم. تو امام نیستی.
⚡️بعد کمی گذشت دیدند اگر واقعا بخواهند خط امامی باشند باید این بنده خدا را دائم تایید کنند چون هر چه میگوید انگار خمینی دهان باز میکند.
⚡️برای اینکه با او مخالفت کنند چاره ای نبود باید یک حرف دیگه ای پیدا میکردند. رفتند حرفهای غربی ها را گرفتند و ترجمه کردند. تکرار کردند.
⚡️دیدند هر چه میگویند او با زبان پر از حکمتش تبیین میکند. هم #مردمسالاری را هم #آزادی را هم #قانون را هم #اصلاحات را هم #چندصدایی را هم #عدالت را.
⚡️گفتند برویم سراغ جایگاهش. بحث قانون را مطرح کردند که ولایت را مثلا زیر سوال ببرند. مردم مردم کردند که ولایت را بزنند. بعد که رای مردم موافقشان نشد در خواست #حکم_حکومتی میکردند. جایی که او بود مخالفش ایستادند. او پشت رای مردم بود اینها شدند مقابلش.
⚡️از روحانی خوششان نمیامد سالها این راست بود به قول خودشان و آنها چپ. ولی پشت او رفتند چون حالا او مظهر تقابل با آن آقا شده بود. او میگفت به داخل نگاه کنید و از داخل مدد بگیرید این میگفت آب خوردنمان هم به کدخدا مربوط است. همشون شدند #بنفش.
⚡️بعد او گفت هسته ای را به ثمن بخس ندهید اینها گفتند بدهیم. او گفت حضور در کنار #سوریه به نفع ما است به نفع امنیت و مصالح ما حتی اگر دین هم نداشته باشید اینها گفتند خلع سلاح شویم از سوریه هم خارج شویم .
⚡️الان او میگوید همان دولتی که پشتیبانش بودید همان که میگفتید تا ۱۴۰۰ با اویید همانکه میگفتید بگذاریم کارش را تمام کند، خوب کمکش میدهم اینها میگویند نه دولت نه تو.
⚡️او میگوید با حرامیان متجاوز به ناموس مردم باید مقابله کرد اینها میگویید اینها حرامی نبودند شهید راه وطن بودند.
⚡️اینها نه امام نه مردم نه قانون نه غرب نه شرق نه سبز نه بنفش نه هیچ چیز دیگر توصیفشان نمیکند اینها همه شان از آن پیر مرد مفلوک که بهش میگویند #مجتهد تا این توییتر باز کف صحنشون فقط یک شاخصه برای معرفیشان وجود داره. اون هم اینکه اینها بغض این رهبر را دارند همین. عقده دارند در سینه هاشان. بقیه اش همه اش سر کاری است.
⚡️یادتان است یکی میگفت اگر آقا بگوید ماست سیاه است قبول میکنم. به نظرم اینها اگر آقا بگوید ماست سفید است میگویند نه سیاه است. این ها هیچ نیستند مگر بغض و عقده.
⚡️حالا هم صدای جلز و ولزشان است که محصول این عقده سالیان سال است که میشنوی. ولی خوب چه میشود کرد والعاقبه للمتقین
@ali_mahdiyan
ــــــــــــــــ
🚩 هر روز یک #داستانک👇
🆔 @dastanak_ir
دكتر سیدعبدالباقی مدرسی (فرزند شهید #مدرس)
تصور میكنم دوره چهارم بود و شاید شش ماهی از عمر #مجلس میگذشت. یكی از روزها، نزدیك غروب، عدهای از #نمایندگان به مناسبتی كه حالا فراموش كردهام به خانۀ ما آمدند.
یكی از نمایندگان گفت: «حضرت آقا! من از طرف قاطبۀ نمایندگان استدعایی دارم كه امید دارم اجابت گردد.»
مدرس با همان سادگی و لهجۀ خاص خود پاسخ داد: «در ولایت ما ضربالمثلی هست؛ میگویند سلام لر بیتمنا نیست. بفرمایید چه مطلبی است؟»
آن نماینده اظهار داشت: «حضرت آقا مسبوقید كه #حقوق نماینده مبلغ صدتومان است و این برای ادارۀ زندگی كم است. ترتیبی دهید كه مجلس، این مبلغ را به دویست تومان برساند.»
مدرس در جواب گفت: «نظر شما درست یا غلط، در مورد آن بحثی ندارم، ولی روزی كه انتخاب شدید مشخص بوده كه حقوق شما صد تومان است و با رضایت، وكالت را انتخاب كردهاید یا انتخابتان كردهاند. اگر حالا ناراضی هستید، باید #استعفا بدهید و اعلام كنید كه ما با حقوق دویست تومان حاضریم قبول نمایندگی كنیم. اگر موكلین یا آنها كه شما را انتخاب كردهاند، راضی شدند و باز به مجلس آمدید، حق دارید دویست تومان بگیرید. غیر از این هم راهی ندارید.»
تنها در محراب (برگهایی از زندگی شهید مدرس)، صفحه ۳۴
ــــــــــــــــ
🚩 هر روز یک #داستانک👇
🆔 @dastanak_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 ببینید | گفتوشنود رهبر انقلاب با مدیر کارخانهای که ۸۰۰نفر از کارکنانش دچار معلولیت حرکتی هستند
🔻 شرکت «فیروز» یک تفاوت جدی با همهی شرکتهای ایرانی دارد. مدیرعامل این شرکت که خودش تمام عمر روی صندلی چرخدار زندگی کرده، تمام ۸۰۰ کارگر کارخانهاش را از میان توانیابان انتخاب کرده و معتقد است روشی که انتخاب کرده در مقابل شیوههای سرمایهداری نوین است. او اعتقادی به اتوماسیون ندارد و معتقد است که در این وضعیت بحران بیکاری نباید با اتوماسیون، جلوی اشتغال را گرفت. شعار جالبی هم دارد؛ میگوید: «ما چون محدودتریم، سازندهتریم.»
🔺 انتشار بهمناسبت #روز_جهانی_معلولان
🔍 حاشیه این بازدید را بخوانید:
http://farsi.khamenei.ir/news-content?id=39506
ــــــــــــــــ
🚩 هر روز یک #داستانک👇
🆔 @dastanak_ir
✿✵✨🍃🌸<❈﷽❈>🌸🍃✨✵✿
از لحظهای که در یکی از اتاقهای بیمارستان بستری شده بودم، زن و شوهری در تخت روبروی من مناقشه بی پایانی را ادامه میدادند.
🆔 @dastanak_ir
زن میخواست از بیمارستان مرخص شود و شوهرش میخواست او همان جا بماند
از حرفهای پرستارها متوجه شدم که زن یک تومور دارد و حالش بسیار وخیم است
در بین مناقشه این دو نفر کم کم با وضیعت زندگی آنها آشنا شدم
یک خانواده روستائی ساده بودند با دو بچه دختری که سال گذشته وارد دانشگاه شده و یک پسر که در دبیرستان درس میخواند و تمام ثروتشان یک مزرعه کوچک، شش گوسفند و یک گاو است
در راهروی بیمارستان یک تلفن همگانی بود و هر شب مرد از این تلفن به خانهشان زنگ میزد، صدای مرد خیلی بلند بود و با آنکه در اتاق بیماران بسته بود، اما صدایش به وضوح شنیده میشد
موضوع همیشگی مکالمه تلفنی مرد با پسرش هیچ فرقی نمیکرد:
گاو و گوسفندها را برای چرا بردید؟
وقتی بیرون میروید، یادتان نرود در خانه را ببندید درسها چطور است؟ نگران ما نباشید حال مادر دارد بهتر میشود به زودی برمیگردیم
چند روز بعد، پزشکها اتاق عمل را برای انجام عمل جراحی زن آماده کردند. زن پیش از آنکه وارد اتاق عمل شود ناگهان دست مرد را گرفت و درحالی که گریه میکرد گفت:
اگر برنگشتم، مواظب خودت و بچهها باش
مرد با لحنی مطمئن و دلداری دهنده حرفش را قطع کرد و گفت: این قدر پرچانگی نکن
اما من احساس کردم که چهرهاش کمی درهم رفت، بعد از گذشت ده ساعت، پرستاران زن بیحس و حرکت را به اتاق رساندند
عمل جراحی با مؤفقیت انجام شده بود
مرد از خوشحالی سر از پا نمیشناخت و وقتی همه چیز رو به راه شد، بیرون رفت و شب دیر وقت به بیمارستان برگشت
مرد آن شب مثل شبهای گذشته به خانه زنگ نزد. فقط در کنار تخت همسرش نشست و غرق تماشای او شد که هنوز بیهوش بود
صبح روز بعد زن به هوش آمد
با آنکه هنوز نمیتوانست حرف بزند
اما وضعیتش خوب بود، از اولین روزی که ماسک اکسیژنش را برداشتند، دوباره جر و بحث زن و شوهر شروع شد
زن میخواست از بیمارستان مرخص بشود
و مرد میخواست او همان جا بماند
همه چیز مثل گذشته ادامه پیدا کرد
هر شب، مرد به خانه زنگ میزد همان صدای بلند و همان حرفهایی که تکرار میشد
روزی در راهرو قدم میزدم وقتی از کنار مرد میگذشتم، داشت میگفت:
گاو و گوسفندها چطورند؟ یادتان نرود به آنها برسید، حال مادر به زودی خوب میشود و ما برمیگردیم
نگاهم به او افتاد و ناگهان با تعجب دیدم که اصلا کارتی در داخل تلفن همگانی نیست!
همچنان با تعجب به مرد روستایی نگاه میکردم که متوجه من شد، مرد درحالی که اشاره میکرد ساکت بمانم، حرفش را ادامه داد تا اینکه مکالمه تمام شد.
بعد آهسته به من گفت:
خواهش میکنم به همسرم چیزی نگو
گاو و گوسفندها را قبلاً برای هزینه عمل جراحیش فروختهام
برای اینکه نگران آیندهمان نشود
وانمود میکنم که دارم با تلفن حرف میزنم
در آن لحظه متوجه شدم که این تلفنهای با صدای بلند برای خانه نبود! بلکه برای همسرش بود که بیمار روی تخت خوابیده بود
از رفتار این زن و شوهر و عشق مخصوصی که بینشان بود، تکان خوردم
عشقی حقیقی که نیازی به بازیهای رمانتیک و گل سرخ و سوگند خوردن و ابراز تعهد نداشت، اما قلب دو نفر را گرم میکرد.
ــــــــــــــــ
🚩 هر روز یک #داستانک👇
🆔 @dastanak_ir
روزی دم یک روباه در حادثه ای قطع شد، روباه های گروه پرسیدند دم ات را چی شد ؟
چون روباهها نسلی مکار میباشند، گفت خودم قطع اش کردم
گفتند چرا؟ این که بسیار بد می شود.
روباه گفت نخیر ، حالا خوب آزاد و سبک احساس راحتی می کنم وقتی راه میروم فکر می کنم که دارم پرواز می کنم
یک روباه دیگر که بسیار ساده بود رفت دم خود را قطع کرد و درد شدیدی داشت و نمی توانست تحمل کند
رفت نزد روباه اولی و گفت برادر تو که گفته بودی که سبک شده ام و احساس راحتی میکنم من که بسیار درد دارم
گفت صدایش را درنیاور اگر نه تمام روز روباه های دیگر به ما میخندند
هر لحظه خوشی کن و افتخار کن تا تعداد ما زیاد شود وگرنه تمام عمر مورد تمسخر دیگران قرارخواهیم گرفت.
همان بود که تعداد دم بریده ها آنقدر زیاد شد که بعدا به روباه های دم دار می خندیدند
نتیجه: وقتی در یک جامعه افراد مفسد زیاد میشود، آنگاه به افراد باشرف و باعزت میخندند و گاهی هم آن ها را دیوانه میگویند...!!!
#امر_به_معروف
#نهی_ازمنکر
ــــــــــــــــ
🚩 هر روز یک #داستانک👇
🆔 @dastanak_ir
هدایت شده از اهم اخبار
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 نپرداختن بدهی دیگران
✍️حاج ميرزا حسين نورى صاحب «مستدرك الوسائل» از دارالسلام نورى حكايت مى كند:
از عالم زاهد سيد هاشم حائرى كه مبلغ يك صد دينار كه معادل ده قران عجمى بود از يك نفر يهودى به عنوان قرض گرفتم كه پس از بيست روز به او برگرداندم، نصف آن را پرداختم و براى پرداخت بقيه آن او را نديدم جستجو كردم، گفتند: به بغداد رفته.
شبى قيامت را در خواب ديدم، مرا در موقف حساب حاضر كردند، خداوند مهربان به فضلش مرا اذن رفتن به بهشت داد. چون قصد عبور از صراط كردم، زفير و شهيق جهنم مرا بر صراط نگاه داشت و راه عبورم را بست، ناگاه طلبكار يهودى چون شعله اى از جهنم خارج شد و راه بر من گرفت و گفت: بقيه طلب مرا بده و برو. من تضرع كردم و به او گفتم: من در جستجويت بودم تا بقيه طلبت را بپردازم ولى تو را نيافتم.
💥گفت: راست گفتى ولى تا طلب مرا ندهى از صراط حق عبور ندارى. گريه كردم و گفتم: من كه در اينجا چيزى ندارم كه به تو بدهم. يهودى گفت: پس بجاى طلبم بگذار انگشت خود را بر يك عضو تو بگذارم. به اين برنامه راضى شدم تا از شرش خلاص شوم، چون انگشت بر سينه ام گذاشت از شدت سوزش آن از خواب پريدم!
📚برگرفته از کتاب عرفان اسلامى، ج 13 اثر استاد حسین انصاریان
ــــــــــــــــ
🚩 هر روز یک #داستانک👇
🆔 @dastanak_ir
﷽ / انسان محترم
ﻳﻪ ﺧﺎﻧﻢ ﺳﻔﻴﺪ ﭘﻮﺳﺖ ﭘﻨﺠﺎﻩ ﻭ دو ساله ، ﺗﻮﻯ ﻳﻜﻰ ﺍﺯ ﭘﺮﻭﺍﺯﻫﺎﻯ ﺷﻠﻮﻍ ﻫﻮﺍﭘﻴﻤﺎﻳﻰ ﺍﻳﺮﻓﺮﺍﻧﺲ ، ﺑﻪ ﻣﺤﺾ ﺭﺳﻴﺪﻥ ﺑﻪ ﺻﻨﺪﻟﻴﺶ، ﺍﺯ ﻧﺸﺴﺘﻦ ﺑﺮ ﺭﻭﻯ ﺁﻥ ﺧﻮﺩﺩﺍﺭﻯ ﻛﺮﺩ .
🆔 @dastanak_ir
ﺟﺎﻯ ﺧﺎﻧﻢ ﻛﻨﺎﺭ ﻳﻚ ﺁﻗﺎﻯ ﺳﻴﺎﻩ ﭘﻮﺳﺖ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺧﺎﻧﻢ ﺍﺯ ﻧﺸﺴﺘﻦ ﺩﺭ ﺁﻧﺠﺎ ﺣﺎﻟﺶ ﺧﺮﺍﺏ ﻣﻴﺸﺪ!! ﺧﺎﻧﻢ ﻓﻮﺭﺍ ﺧﺪﻣﻪ ﭘﺮﻭﺍﺯ ﺭﺍ ﺻﺪﺍ ﻣﻴﺰﻧﻪ ﻭ ﺩﺭﺧﻮﺍﺳﺖ ﻳﻚ ﺟﺎﻯ ﺟﺪﻳﺪ ﻣﻴﻜﻨﻪ .
ﺧﺎﻧﻤﻪ ﮔﻔﺖ : ﻣﻦ ﺍﺻﻼ ﺣﺎﺿﺮ ﺑﻪ ﻧﺸﺴﺘﻦ ﻛﻨﺎﺭ ﺍﻳﻦ ﻣﺮﺩ ﺳﻴﺎﻩ ﭘﻮﺳﺖ ﻧﻴﺴﺘﻢ .
ﻣﻬﻤﺎﻧﺪﺍﺭ ﻫﻮﺍﭘﻴﻤﺎ ﮔﻔﺖ :
ﺍﺟﺎﺯﻩ ﺑﺪﻳﺪ ﻛﻪ ﻣﻦ ﺑﺮﺍﻯ ﻳﻚ ﺟﺎﻯ ﺩﻳﻜﺮ ﻧﮕﺎﻫﻰ ﺑﻪ ﻟﻴﺴﺖ ﻣﺴﺎﻓﺮﺍﻥ ﺑﻜﻨﻢ.
ﺑﻌﺪ ﻣﺪﺕ ﻛﻮﺗﺎﻫﻰ ﻣﻬﻤﺎﻧﺪﺍﺭ ﺑﺮﮔﺸﺖ ﻭ ﮔﻔﺖ ﻛﻪ ﺩﺭ ﻗﺴﻤﺖ ﺩﺭﺟﻪ ﺩﻭ ﻫﻮﺍﭘﻴﻤﺎ ﻫﻴﭻ ﺟﺎﻯ ﺧﺎﻟﻰ ﺩﻳﮕﺮﻯ ﻧﻴﺴﺖ... ﻭﻟﻰ به هرحال ﺑﺎ ﺧﻠﺒﺎﻥ ﺻﺤﺒﺖ میکنم.بعد از دقایقی مهماندار برگشت و گفت.
ﺟﻨﺎﺏ ﺧﻠﺒﺎﻥ ﮔﻔﺘﻨﺪ ﻛﻪ ﻳﻚ ﺟﺎﻯ ﺧﺎﻟﻰ ﺩﺭ ﻗﺴﻤﺖ ﺩﺭﺟﻪ ﻳﻚ ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ ﻭﻟﻰ ﺩﺭ ﻗﻮﺍﻧﻴﻦ ﺷﺮﻛﺖهای ﻫﻮﺍﭘﻴﻤﺎﺋﻰ ﺑﻪ ﻫﻴﭻ ﻭﺟﻪ ﺍﻣﻜﺎﻥ ﺍﻧﺘﻘﺎﻝ ﻳﻚ ﻣﺴﺎﻓﺮ ﺍﺯ ﻗﺴﻤﺖ ﺩﺭﺟﻪ ﺩﻭ ﺑﻪ ﻗﺴﻤﺖ ﺩﺭﺟﻪ ﻳﻚ ﻧﻴﺴﺖ .
ﻭﻟﻰ ﺍﺯ ﻃﺮﻓﻰ ﻫﻢ ﻧﺸﺎﻧﺪﻥ ﻳﻚ ﻣﺴﺎﻓﺮ ﻣﺤﺘﺮﻡ ﺩﺭ ﻛﻨﺎﺭ ﻳﻚ ﺷﺨﺺ ﻧﺎﺧﻮﺷﺎﻳﻨﺪ، ﻳﻚ ﺟﻨﺠﺎﻝ ﻭ ﺍﻗﺪﺍﻣﻰ ﻏﻴﺮ ﺍﻧﺴﺎﻧﻴﺴﺖ !! ﺑﻪ ﻫﻤﻴﻦ ﺩﻟﻴﻞ ﺟﻨﺎﺏ ﺧﻠﺒﺎﻥ ﺑﺎ ﺍﻧﺘﻘﺎﻝ ﺍﺯ ﻗﺴﻤﺖ ﺩﺭﺟﻪ ﺩﻭ ﺑﻪ ﺩﺭﺟﻪ ﻳﻚ ﻣﻮﺍﻓﻘﺖ ﻛﺮﺩﻩ ﺍﻧﺪ.
به گفته مسافران اشک در چشمان مرد سیاهپوست جاری شده بود.
ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﺍﻳﻨﻜﻪ ﺧﺎﻧﻢ ﻣﺴﺎﻓﺮ ﺑﺘﻮﺍﻧﺪ ﺟﻮﺍﺑﻰ ﺑﺪﻫﺪ ،
ﻣﻬﻤﺎﻧﺪﺍﺭ ﻫﻤﻮﺍﭘﻴﻤﺎ ﺭﻭ ﺑﻪ ﻣﺮﺩ ﺳﻴﺎﻩ ﭘﻮﺳﺖ ﻧﻤﻮﺩ ﻭ ﺑﺎ ﻟﺤﻦ ﻣﺤﺘﺮﻣﺎﻧﻪ ﺍﻯ ﮔﻔﺖ :
ﺁﻗﺎﻯ ﻣﺤﺘﺮﻡ! ﺍﮔﺮ ﻟﻄﻒ ﻛﻨﻴﺪ ﻭ ﻭﺳﺎﻳﻞ ﺷﺨﺼﻰ ﺧﻮﺩﺗﻮﻥ ﺭﻭ ﺟﻤﻊ ﻛﻨﻴﺪ ﺗﺎ ﻣﻦ ﺷﻤﺎ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻗﺴﻤﺖ ﭘﺮ ﺭﻓﺎﻩ ﺩﺭﺟﻪ ﻳﻚ ﻫﺪﺍﻳﺖ ﻛﻨﻢ... ﻫﻤﺎﻧﻄﻮﺭ ﻛﻪ ﺟﻨﺎﺏ ﺧﻠﺒﺎﻥ ﮔﻔﺘﻨﺪ، ﺍﺻﻼ ﻛﺎﺭ ﺍﻧﺴﺎنی و درستی نیست ﻛﻪ ﺷﻤﺎ ﺩﺭ ﻛﻨﺎﺭ ﻳﻚ ﺷﺨﺺ ناخوشایند و نا محترم ﺑﻨﺸﻴﻨﻴﺪ !! بعد ﺍﺯ ﺑﻴﺎﻥ ﺍﻳﻦ ﺟﻤﻼﺕ، ﺗﻤﺎﻡ ﻣﺴﺎﻓﺮﺍﻥ ﻛﻪ ﺷﺎﻫﺪ ﺍﻳﻦ ﻣﺎﺟﺮﺍ ﺑﻮﺩﻧﺪ، ﺍﻳﻦ ﻋﻤﻞ ﺭﻭ ﺑﺎ ﺩﺳﺖ ﺯﺩﻥ ﻫﺎﻯ ﻃﻮﻻﻧﻰ ﺗﺎﺋﻴﺪ ﻭ ﺗﺸﻮﻳﻖ ﻛﺮﺩﻧﺪ.
ــــــــــــــــ
☑️ هر روز یک داســـتانڪــ در👇
🆔 @dastanak_ir