بوهای شادی آور😁👇
بوي نان باعث ميشود مهربانترشويد
بوي نعناع باعث بهبودخُلق وخو می شود
بوی دانههاي قهوه استرس راکم می کند
بوي پرتقال وليمو باعث افزايش انرژی ونشاط میشود
#اسرارخوراکیها
ــــــــــــــــ
#داناب (داستانکونکاتناب)
👇👇👇
📚 @dastanak_ir
داناب (داستانک+نکاتناب)
💝 تولدت مبارک! ــــــــــــــــ #داناب (داستانکونکاتناب) 👇👇👇 📚 @dastanak_ir
💖 روایتی از تاریخ دقیق تولد مقام معظم رهبری
🔹صحبتهای آقا که تمام میشود، رئیس مرکز آمار اجازه میگیرد تا فرم سرشماری مربوط به حضرت آیتالله خامنهای را پر کند. رهبر هم از او میپرسند: «کارت شناسایی هم که آوردید؟» و با خنده حضار و پاسخ مثبت عادل آذر، سرشماری آغاز میشود.
اولین سؤال: نام و نام خانوادگی؟
- سید علی حسینی خامنهای.
جمعیت صلوات میفرستد. سؤال دوم، تاریخ تولد است.
- تیرماه 1318. البته این در شناسنامه است. ظاهراً تاریخ صحیح باید فروردینماه باشد.
جمعیت مجدد صلوات میفرستد. قبل از این که عادل آذر به سؤال بعدی برسد، آقا میگوید: «نمیشود که با هر سؤال یک صلوات بفرستید».
عادل آذر از نحوه تصرف منزل میپرسد: ملکی؟ استیجاری؟ در برابر خدمت؟
- منزل ما سازمانی است.
گوش همه تیز شده که از سایر اطلاعات رهبر هم با خبر شوند که مأمور سرشماری میگوید بقیه سؤالها باشد برای بعد، چون باید اعضای خانوار فهرست شوند. اما انگار آقا خیالشان از همه اطلاعاتی که میخواهند بدهند، راحت است: «ما اعضایی نداریم. فقط 2 نفریم. کارت ملی خودم را هم آوردهام.»
لبخند روی لب میهمانان مینشیند و همه مجدد آماده ضبط اطلاعات نفوس و مسکن رهبر میشوند. اما مأمور سرشماری میگوید این کار حدود 20 دقیقه وقت میگیرد و کار را به بعد موکول میکند؛ گویا مأمور آمار در حفظ اسرار مردم عزمی جدی دارد.
جلسه تمام میشود و قرار میشود خود رئیس مرکز آمار ایران برای تکمیل فرم اطلاعات آیتالله «سید علی حسینی خامنهای» اقدام کند. کاری که برای سران قوا و چند نفر دیگر از مسئولین درجه اول هم انجام خواهد داد.[1]
روایت فوق، گوشهای از شرکت رهبر انقلاب در سرشماری عمومی نفوس و مسکن در سال 1390 بود، رهبر انقلاب در این دیدار به ماه دقیق تولد خود اشارهکرده و از فرودین ماه نام میبرد.
بنا بر اطلاعات دفتر حفظ و نشر آثار رهبر انقلاب، سید علی حسینی خامنهای فرزند مرحوم حجتالاسلاموالمسلمین حاج سید جواد حسینی خامنهای، در 29 فروردینماه سال ۱۳۱۸شمسی برابر با ۱۳۵۸ قمری در مشهد مقدس چشم به جهان گشود. او دومین پسر خانواده بود.
(منبع؛ سایت دفتر حفظ و نشر آثار مقام معظم رهبری)
ــــــــــــــــ
#داناب (داستانکونکاتناب)
👇👇👇
📚 @dastanak_ir
داناب (داستانک+نکاتناب)
🔹گزارش #رزمایش_مواسات با همراهی همسنگران و کاربران کانال های مرتبط با موسسه فرهنگی #شهیدحججی در فض
﷽، سلام
قابل توجه کاربران عزیز
حدود ۷۰۰ هزار تومان از مرحله قبل #رزمایش_انفاق باقی مانده است. اگر با همت شما، حدود یک میلیون تومان دیگر جمعآوری بشه، میشه در آستانه ماه مبارک رمضان، ذبح سوم را هم انجام بدیم. پس یا علی .....
#⃣ ۵۰۴۱۷۲۱۰۶۰۷۰۱۴۳۱
(بانک رسالت؛ محمد قربانی مقدم)
🚩 پاسخبهشبهاتفــجازی👇
🆔 @shobhe_shenasi
چهار برادر ، خانه شان را به قصد تحصيل ترک کردند و دکتر،قاضي و آدمهاي موفقي شدند. چند سال بعد،آنها بعد از شامي که باهم داشتند درمورد هدايايي که به مادر پيرشون که دور از اونها زندگي مي کرد داده بودند،صحبت کردند.
اولي گفت: من خونه بزرگي براي مادرم ساختم . دومي گفت: من تماشاخانه(سالن تئاتر) يکصد هزار دلاري در خانه ساختم. سومي گفت : من ماشين مرسدسي با راننده کرايه کردم که مادرم به سفر بره.
چهارمي گفت: گوش کنيد، همتون مي دونيد که مادر چقدر خوندن کتاب مقدس رو دوست داره، و ميدونين که نمي تونه هيچ چيزي رو خوب بخونه چون چشماش نميتونه خوب ببينه . من، راهب رو ديدم که به من گفت يه طوطي هست که ميتونه تمام کتاب مقدس رو از حفظ بخونه . اين طوطي با کمک بيست راهب و در طول دوازده سال اينو ياد گرفت. من ناچارا تعهد کردم به مدت بيست سال و هر سال صد هزار دلار به کليسا بپردازم. مادر فقط بايد اسم فصل ها و آيه ها رو بگه و طوطي از حفظ براش مي خونه. برادراي ديگه تحت تاثير قرار گرفتن.
پس از ايام تعطيل، مادر يادداشت تشکري فرستاد. اون نوشت: ميلتون عزيز، خونه اي که برام ساختي خيلي بزرگه .من فقط تو يک اتاق زندگي مي کنم ولي مجبورم تمام خونه رو تمييز کنم.به هر حال ممنونم.
مايک عزيز،تو به من تماشاخانه اي گرون قيمت با صداي دالبي دادي.اون ،ميتونه پنجاه نفرو جا بده ولي من همه دوستامو از دست دادم ، من شنواييم رو از دست دادم و تقريبا ناشنوام .هيچ وقت از اون استفاده نمي کنم ولي از اين کارت ممنونم.
ماروين عزيز، من خيلي پيرم که به سفر برم.من تو خونه مي مونم ،مغازه بقالي ام رو دارم پس هيچ وقت از مرسدس استفاده نمي کنم. راننده اي که کرايه کردي يه احمق واقعيه. اما فکرت خوب بود ممنونم
ملوين عزيزترينم
تو تنها پسري بودي که درک داشتي که کمي بابت هديه ات فکر بکني.
جوجه خوشمزه بود!
ممنونم
ــــــــــــــــ
#داناب (داستانکونکاتناب)
👇👇👇
📚 @dastanak_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
به این عکسها خیره شو...
یادش بخیر
ــــــــــــــــ
#داناب (داستانکونکاتناب)
👇👇👇
📚 @dastanak_ir
يک روز توي پياده رو به طرف ميدان تجريش مي رفتم...
از دور ديدم يك كارت پخش كن خيلي با كلاس، كاغذهاي رنگي قشنگي دستشه ولي به هر كسي نميده!
خانم ها رو که کلا تحويل نمي گرفت و در مورد آقايون هم خيلي گزينشي رفتار مي كرد و معلوم بود فقط به كساني كاغذ رو مي داد كه مشخصات خاصي از نظر خودش داشته باشند، اهل حروم كردن تبليغات نبود ....
احساس كردم فكر مي كنه هر كسي لياقت داشتن اين تبليغات تمام رنگي گرون قيمت رو نداره،
لابد فقط به آدمهاي باكلاس و شيك پوش و با شخصيت ميده! از كنجكاوي قلبم داشت مي اومد توي دهنم...!!!
خدايا، نظر اين تبليغاتچي خوش تيپ و با كلاس راجع به من چي خواهد بود؟! آيا منو تائيد مي كنه؟!!
كفشهامو با پشت شلوارم پاك كردم تا مختصر گرد و خاكي كه روش نشسته بود پاك بشه و كفشم برق بزنه!
شكم مبارك رو دادم تو و در عين حال سعي كردم خودم رو كاملا بي تفاوت نشون بدم!
دل تو دلم نبود. يعني منو مي پسنده؟ يعني به من هم از اين كاغذهاي خوشگل ميده...؟!
همين طور كه سعي مي كردم با بي تفاوتي از كنارش رد بشم با لبخند نگاهي بهم كرد و يک كاغذ رنگي به طرفم گرفت و گفت:
آقاي محترم! بفرماييد...
قند تو دلم آب شد!
با لبخندي ظاهري و با حالتي که نشون بدم اصلا برام مهم نيست بهش گفتم : مي گيرمش ولي الان وقت خوندنش رو ندارم! كاغذ رو گرفتم.
چند قدم اون ورتر پيچيدم توي قنادي و اونقدر هول بودم كه داشتم با سر مي رفتم توي كيك . وايسادم و با ولع تمام به كاغذ نگاه كردم،
نوشته بود:
"ديگر نگران طاسي سر خود نباشيد، پيوند مو با جديدترين متد روز اروپا و امريكا"😁😂
ــــــــــــــــ
#داناب (داستانکونکاتناب)
👇👇👇
📚 @dastanak_ir
🔴🔶 صداقت در گفتار
پویا پسری آرام و مهربان بود و از ضایع شدن پیش دوستانش خیلی میترسید به همین خاطر همیشه فکر میکرد اگر درباره خانواده یا شغل پدرش دروغ بگه، ارزشش پیش دوستانش خیلی بالا میره و یا اگه تو جمعی اگر سنش رو کمتر از آن چیزی که هست بگه بیشتر موردتوجه قرار میگیره؛ اونا همیشه پویا رو عزیز خودشون می دونند، اما مشکل اینجا بود که نهتنها پویا بلکه اکثر ماها تعریف درستی از ارزش نداریم؛ به خودمون میگیم: گر خواهی نشوی رسوا همرنگ جماعت شو؛ اما در این مواقع همرنگ شدن با جماعت، مشکلی را حل نمیکنه؛ چون خودمون درباره کار، زندگی، سن و وضعیت زندگیاش همهچیز رو میدونیم و هرکسی را بتونیم گول بزنیم، خودمون رو که نمیتونیم گول بزنیم.
امیرالمؤمنین حضرت علی علیهالسلام میفرمایند: فرد راستگو با راستگویی خود، سه چیز را به دست میآورد: اعتماد، محبت و شکوه (1)
بنابراین اگر خواستار ارزش واقعی در زندگی بودیم، باید باصداقت رفتار کنیم و از دروغ که منشأ هر پلیدی است، دوریکنیم.
امام عسکرى سلاماللهعلیه: جعلت الخبائث كلها في بيت واحد و جعل مفتاحها الكذب (2): همه پلیدیها را در خانهای نهادند و کلید آن، دروغ است.
پینوشت:
1) تصنیف غررالحکم و درر الکلم، صفحه 219، حدیث 4358
2) بحارالانوار (ط-بیروت)، جلد 69، صفحه 263
ــــــــــــــــ
#داناب (داستانکونکاتناب)
👇👇👇
📚 @dastanak_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⛔️استفاده گوشی در حال شارژ ممنوع
ــــــــــــــــ
#داناب (داستانکونکاتناب)
👇👇👇
📚 @dastanak_ir
شرلوک هولمز کارآگاه معروف و معاونش واتسون رفته بودند صحرا نوردي و شب هم چادري زدند و زير آن خوابيدند.
نيمههاي شب هلمز بيدار شد و آسمان را نگريست. بعد واتسون را بيدار کرد و گفت:
نگاهي به آن بالا بينداز و به من بگو چه ميبيني؟
واتسون گفت:
ميليونها ستاره ميبينم.
هلمز گفت:
چه نتيجه ميگيري؟
واتسون گفت:
از لحاظ روحاني نتيجه ميگيريم که خداوند بزرگ است و ما چقدر در اين دنيا حقيريم.
از لحاظ ستارهشناسي نتيجه ميگيريم که زهره در برج مشتري است، پس بايد اوايل تابستان باشد.
از لحاظ فيزيکي، نتيجه ميگيريم که مريخ در موازات قطب است، پس ساعت بايد حدود سه نيمه شب باشد.
شرلوک هولمز قدري فکر کرد و گفت:
واتسون تو احمقي بيش نيستي. نتيجهي اول و مهمي که بايد بگيري اين است که چادر ما را دزديدهاند!
ــــــــــــــــ
#داناب (داستانکونکاتناب)
👇👇👇
📚 @dastanak_ir
❇️حکایت پندآموز
🔸«راه حلی برای گناه نکردن»❗️
🔰جواني نزد عالمي آمد و از او پرسيد: من جوان هستم اما نميتوانم خود را از نگاه كردن به دختران منع كنم، چاره ام چيست؟ عالم كوزهاي پر از شير به او داد و به او توصيه كرد كه كوزه را به سلامت به جاي معيني ببرد و هيچ چيز از كوزه نريزد...
💠به يكي از طلبههايش هم گفت او را همراهي كند و اگر شير را ريخت جلوي همهي مردم او را كتك بزند. جوان نيز شير را به سلامت به مقصد رساند. و هيچ چيز از آن نريخت. وقتي عالم از او پرسيد چند دختر را در سر راهت ديدي؟ جوان جواب داد: هيچ، فقط به فكر آن بودم كه شير را نريزم كه مبادا در جلوي مردم كتك بخورم و در نزد مردم خوار وخفيف شوم.
✅عالم هم گفت: حكايت انسان مؤمن هم همین است مومن هميشه خداوند را ناظر بر كارهايش ميبيند و از حساب روز قيامت و بیآبرویی در مقابل مردم در صحرای محشر و عذاب جهنم بیم دارد
ــــــــــــــــ
#داناب (داستانکونکاتناب)
👇👇👇
📚 @dastanak_ir